مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

خودت را با صحبت‌کردن خالی کن


چرا سکوت می‌کنی، چرا در خودت می‌ریزی، چرا خودت را پر می‌کنی از حرف‌های ناگفته؟ با صحبت‌کردن و درد و دل کردن، خودت را تخلیه کن. حرفت را در خودت نگه ندارد و منتظر نباش تا کسی از تو بپرسد. فقط به یاد داشته باش گفتن حرف‌ها و تخلیه شدن به این مفهوم نیست که از جمله‌های اضافه هم استفاده کنی، بلکه چیزی را بگو که در درونت هست و می‌تواند فکر تو را سبک کند.
بسیاری از مشکلاتی امروزی از ناگفته‌هاست؛ پس حرفت را به موقع بزن و با احترام متقابل با دیگر برخورد کن تا بتوانی مقداری از فکرت را آزاد کنی. مقاله پیش رو حکایت جوانی است که کمی از ناگفته‌هایش رنج می‌برد.
زحماتی به وسیله ون‌های سازمان بهزیستی در سطح شهر اجرا می‌شود و تو می‌توانی با ورود به ون‌ها با آنها صحبت کنی و از آنها مشاوره بخواهی. بعد از آن جلسه هر چه گشتم، ماشین‌های اورژانس اجتماعی را در شهر پیدا نکردم. تا همین چهارشنبه پیش که بی‌هوا ماشین‌های اورژانس اجتماعی را دیدم که در کنار ماشین‌های طرح مبارزه با مزاحمان نوامیس ایستاده بودند. بی‌هوا از پله‌های ون بالا رفتم و...
ماشین اورژانس اجتماعی شبیه ماشین‌های گشت ارشاد است با رنگ سفید و خطی سبز رنگ که نام اورژانس اجتماعی هم روی آن نوشته شده و شماره تلفن ضروری 123.
از پله‌ها بالا می‌روم و به دو خانم و یک آقایی که در ون نشسته‌اند، نگاه می‌کنم. ناخودآگاه و بدون هیچ برنامه ذهنی، شلخته و بی‌حوصله به نظر می‌رسم. هاج و واج نگاهشان می‌کنم.
خانم چادری کتابش را روی زمین می‌گذارد و آرام می‌پرسد: «عزیزم! مشکلی برات پیش آمده؟»
این هول‌کردن‌های بی‌موقع حسابی کار دستم می‌دهد. سعی می‌کنم خودم را جمع و جور کنم و کاملا طبیعی بپرسم: «اینجا فقط با مزاحمین نوامیس حرف می‌زنید یا من هم می‌تونم بیام تو؟»
زن با لبخند به داخل دعوتم می‌کند. خیلی غمگین روی یکی از صندلی‌هایش که شبیه صندلی‌های ماشین‌های اورژانس است، می‌نشینم و بر و بر نگاهشان می‌کنم. زن با مهربانی می‌گوید: «عزیزم طوری شده؟»
به مردی که گوشه‌ای از ماشین نشسته نگاه می‌کنم و من من کنان می‌گویم: «می‌شه تنهایی حرف بزنیم؟» مرد بی‌درنگ از ماشین پیاده می‌شود و من به زن می‌گویم: «شما دکترین؟» زن با تعجب می‌گوید: «روان‌شناس هستم.»
- یعنی قرص هم می‌تونید تجویز کنید؟
زن حالا دیگر کنارم نشسته، یک لیوان آب دستم می‌دهد و می‌گوید: «حالا چرا می‌خوای قرص بخوری؟ چی شده؟»
رویم را بر می‌گردانم و می‌گویم: «امروز اخراجم کردن از سر کار. دیگه بی‌کار شدم. بازم باید برای پنج هزار تومن به برادرم و بابام التماس کنم.»
زن می‌گوید: «عزیز دلم البته مشکل تو در تخصص ما نیست. ما در شرایط بحرانی وارد عمل می‌شیم.»
می‌پرم وسط حرفش و می‌گویم: «شرایط بحرانی دقیقا یعنی چی؟»
- یعنی وقتی که کسی مورد تعرض قرار گرفته، توی خانواده‌اش اعتیاد موج می‌زنه، مورد آزار قرار گرفته و...
- من الان که از اینجا برم بیرون دیگه سالم نمی‌رسم خونه. رفتم قرص برنج خریدم، بخورم راحت شم... بابام بفهمه اخراجم کرده‌ان دنده سالم توی تنم نمی‌ذاره. همین جوریش سر بهانه‌های کوچیک دست بزن داره... امشب خونه باشم کبودم می‌کنه.
این را که می‌گویم، انگار برق سه‌فاز از سر خانم روان‌شناس می‌پرد. کمی خودش را جمع و جور می‌کند و می‌گوید: «بابات معتاده؟ قرص برنج از کجا آوردی؟ توی مهمونی دادن بهت؟»
همان‌طور که با دسته کیفم بازی می‌کنم، بدون آن‌که نگاهش کنم، می‌گویم: «گفتم می‌خوام قرص برنج بخورم بمیرم، شما می‌گی رفتی مهمونی؟ نخیر خانم! قرص برنج رو از عطاری سر خیابونمون گرفتم.»
زن از جایش بلند می‌شود و از ماشین بیرون می‌رود. حالا فرصت کامل دارم که داخل ون را ورانداز کنم. ماشین از ون بزرگ‌تر است و بیشتر به کانکس می‌ماند. گوشه‌ای از ماشین یک میز پلاستیکی گذاشته‌اند که رویش کتاب «فلسفه تعلیم و تربیت» و «چگونه با کودکان خود رفتار کنیم» چیده شده. یک فلاسک چای و قندان هم روی میز است. کیفم را کنار دستم می‌گذارم و زیپش را باز و بسته می‌کنم...
زن دوباره وارد ون می‌شود و این بار خانم دیگری هم همراهش است. با کمی شک نگاهم می‌کنند و بعد کمی آرام کنارم می‌نشیند و می‌گوید: «شنیدم بی‌کار شدی. شغلت چی بود؟»
دیگر باید بدون فکر جواب بدهم: «توی یه شرکت بازاریابی منشی بودم. جواب تلفن می‌دادم و تایپ هم می‌کردم. خوب بود تا وقتی که بتونم کنکور قبول شم و اگر دوباره دانشگاه آزاد قبول شدم، خودم از پس مخارجم بر بیام...»
- چند سالته؟
این را همان خانم اولی می‌پرسد و می‌گویم: «25 سالم تموم شده، مجردم، خونه‌مون هم تقریبا سمت غرب است. بابام بازنشسته شرکت گازه و مامانم خونه‌داره. چهار تا بچه‌ایم. بابام معتاد نیست، عصبی می‌شه. هر بار عصبانیتش رو سر یکیمون خالی می‌کنه.
منم دو سال دانشگاه آزاد ادبیات خوندم، هم خرجش سنگین بود و هم نمی‌ارزید تا اراک برم... شده بود بهونه عصبانیت‌های بابام.»
همین‌طور یک بند حرف می‌زنم و زن‌ها از حرف‌هایم یادداشت برمی‌دارند. از حرف‌های خودم دلگیر شده‌ام و با بغض می‌گویم: «دلم گرفته، هیچ کس نیست انگار که باهاش حرف بزنم، اون از بابام که بری دمِ پرش داغونت می‌کنه، این از آدم‌های ناامید.
اینم از وضع کار من. دلم می‌خواد برم سر کار بدون این‌که نگران این باشم که مدیر عامل شرکت چپ چپ نگاهم کنه...»
انگار نکته مورد نظرشان را پیدا کرده‌اند. هر دو با هم می‌گویند: «با مدیر عامل شرکت رابطه داشتی؟»
این بار این منم که برق سه فاز از سرم می‌پرد. هاج و واج نگاهشان می‌کنم و می‌گویم: «من کی همچین حرفی زدم؟»
یکی از خانم‌ها می‌گوید: «خب این توی شرکت‌های خصوصی خیلی زیاد شده.»
می‌گویم: «یعنی رابطه منشی و مدیر عامل عادیه؟ مطمئنید؟ پس این مدیر عامل ما خیلی غیرعادی بود، چون با یه من عسل هم نمی‌شد خوردش. بس که گوشت‌تلخ و بی‌حوصله بود.»
- یعنی تو اصلا تا حالا با کسی رابطه نداشتی؟
این را آنها می‌پرسند و من عصبانی می‌گویم: «خانم شما چرا دنبال رابطه می‌گردین؟ من دلم گرفته. کتک خورده‌ام، بی‌کار شدم، حالم از این شهر به هم ریخته بد می‌شه، بعد شما می‌گی با کسی ارتباط دارم یا نه...»
از جایم بلند می‌شوم که بروم، زن با آرامش دستم را می‌گیرد و می‌گوید: «تو که نمی‌تونی به همین راحتی بری عزیزم. ما می‌خوایم کمکت کنیم. گفتی قرص برنج داری؟»
می‌گویم: «آره دارم. اما مطمئن باشید که از مدیر عامل شرکتمون نگرفتم. رفتم از عطاری خریدم. همین.»
- خب باید قرص برنجت رو بدی به ما. تو نباید ناامید بشی و در ضمن آدرس عطاری رو هم برامون بنویس...
ماجرا کمی خراب می‌شود. دستپاچه می‌نشینم و می‌گویم: «من که هنوز نخریدم. شما نمی‌خواستی به حرف‌هام گوش بدی، منم خواستم مجبورت کنم بشینی باهات درددل کنم.
شما گفتی شرایط بحرانی، منم شرایط بحرانی ایجاد کردم که شما بشینی یه دقیقه کنارم تا من بهت بگم یه فکری بکنین به حال شهر، به حال مردم، به حال بی‌کارها، خونواده‌ها...»
از ماشین طرح اورژانس اجتماعی بیرون می‌زنم و فکر می‌کنم به آدم‌هایی که جایی از بدنشان کبود است، جایی از دلشان کبود است، می‌خواهند با یکی حرف بزنند...

عصبانیت خود را کنترل کنیم




عصبانیت دشمن اصلی انسانهای روی زمین است عصبانیت در برخی از مردم بسیار شدت دارد ولی در برخی دیگر از مردم بسیار خفیف میباشد ولی
همانطور که خداوند در قرآن فرموده اند باید خشم خود را فرو ببیریم.


همیشه باید راهی برای از بین بردن عصبانیت پیدا کرد و فقط خودمان می‌توانیم به خودمان کمک کنیم زیرا عصبانیت باعث واکنش‌هایی می‌شود که اثرات آن قابل جبران نیست و برای سلامت بدن بسیار مضر است.

نفس کشیدن:
یکی از علل عصبانیت ریتم تنفسی است؛ در عصبانیت ریتم نفس کشیدن سریع و سخت می‌شود؛ در هنگام عصبانیت یک دم عمیق تنفس را به حالت طبیعی برمی‌گرداند و باعث می‍‌شود تا حدودی عصبانیت ما از بین برود و آرامش پیدا کنیم.

مدیریت استرس و عصبانیت:
یکی از کارهایی که در عصبانیت مهم است کنترل و مدیریت آن است؛ عصبانیت خود را نشان ندهید تا جایی که امکان دارد آن را پنهان کنید؛ این کار باعث می‌شود تا حدودی از عصبانیت شما کم شود.

آرام صحبت کنید:
اغلب افراد زمانی که عصبانی هستند سریعتر از معمول حرف می‌زنند؛ اگر سعی کنید عصبانیت خود را پنهان کنید و ملایم‌تر حرف بزنید رفتارتان مطلوب‌تر خواهد بود؛ به مخاطب خود اجازه بدهید تا حرف بزند.
عضلات بدن را شل کنید:
در حین عصبانیت عضلات بدن و واکنش‌های فیزیکی به راحتی قابل شناسایی هستند؛ بدن خود را در حالت ایستاده یا نشسته شل کنید و مطمئن شوید که عضلات کاملاً شل هستند؛ این کار شما را آرام‌تر می‌کند.
تاثیر فرو بردن خشم,راهای فرو بردن خشم,روش های فرو بردن خشم,حدیث درباره فرو بردن خشم,دعا برای فرو بردن خشم,دعا جهت فرو بردن خشم,آثار تربیتی فرو بردن خشم

با خشم نگاه نکنید:
در چشم مخاطب خود با خشم یا تمسخر نگاه نکنید زیرا چشم‌ها درون انسان را نشان می‌دهند.

از خودتان سوال کنید:
زمانی که با شخصی بحث می‌کنید در مرکز توجه هستید و دیگران به شما نگاه می‌کنند، در اینجا می‌توانید سوال‌هایی در رابطه با چشم پوشی از ادامه بحث از خود بپرسید؛ این کار به شما مهلت می‌دهد تا به خودتان بیایید و آرام‌تر شوید.

خودتان باشید:
سعی نکنید شخص دیگری باشید که نیستید؛ خودتان باشید و قبول کنید که ممکن است اشتباه کرده باشید؛ زیرا هیج انسانی کامل نیست و اشتباه می‌کند.

لبخند بزنید:
اگر دیگران شوخی می‌کنند و باعث عصبانیت شما می‌شوند کافی است لبخند بزنید تا موضوع شوخی همانجا تمام شود؛ هیچ چیز بدتر از عصبانیت نیست.

آب بنوشید:
آب به مغز شما اکسیژن می‌رساند.
دوش بگیرید:
دوش گرفتن و رسیدن آب به بدن عصبانیت را کاهش می‌دهد و باعث شل شدن عضلات بدن می‌شود و به شما آرامش می‌دهد.
راه بروید:
راه بروید با خودتان به آرامی صحبت کنید و خودتان را آرام کنید، حرف‌های آرام بخش شما را آرام می‌کند.اگر ایستاده‌اید بنشینید و اگر نشسته‌اید بلند شوید و راه بروید.

چگونه شادی کنیم ؟؟؟

شادی یکی از هیجانات اساسی انسان است که وجود آن به انسان کمک می‌کند سلامت روان بهتری داشته باشد. شاد بودن و شاد زندگی کردن یکی از عوامل مهم پیشگیری از ابتلا به اختلالات روان‌شناختی است.

درواقع، شادی حالتی هیجانی است که نشانگر میزان رضایتمندی فرد در زمینه های مختلف بویژه زمینه های روانی است.

هنگامی که انسان شاد است برخی مناطق مغز او تحریک می شود و ترشح برخی هورمون ها ازجمله سروتونین و نوراپی نفرین و دوپامین در بدن افزایش پیدا می کند.

شاد بودن و شاد زندگی کردن و روی خوش نشان دادن به زندگی و مقابله با مشکلاتی که در زندگی برای هر فردی به وجود می آید از ارکان سلامت روان محسوب می شود.

افراد سالم که دچار افسردگی نیستند به صورت ذاتی به دنبال شادمانی هستند و لازم به ذکر است که در حالت شادی انرژی بدن افزایش می یابد و عملکرد ذهنی فرد کارآمدتر و بهینه تر می شود.

افراد درباره یک پدیده یکسان به میزان یکسان هیجان شادی از خود نشان نمی دهند و به همین دلیل راهکارهای متفاوتی پیشنهاد می شود تا در نهایت همه افراد بتوانند شادی خود را افزایش دهند.

با توجه به این که شادی حالتی روانی است که پس از برآورده شدن خواسته های انسان ایجاد می شود و شامل میزان عاطفه مثبت و رضایتمندی فرد است، بنابراین برای این که بتوانیم شاد باشیم می توانیم از این راهکارها استفاده کنیم:

1 ـ بازسازی نگرش ها و شناخت ها: در این تمرین لازم است ابتدا مشخص کنید چه اتفاقاتی باعث می شود تا شما دچار خلق پایین و ناراحتی شوید. سپس معین کنید کنترل کدام یک از اتفاقات تحت اختیار شما بوده است و به نقش خود در بروز آن اتفاق نمره دهید. پس از آن لازم است مشخص کنید چگونه می توانید اتفاقات را بپذیرید و به میزان پذیرش خود نمره دهید. فهرستی از راه حل هایی را تهیه کنید که می توان بر آن اتفاق غلبه کرد و احتمال موفقیت آن راه حل ها را نیز تعیین کنید.
2 ـ مدیریت زمان: برنامه ریزی به منظور درست و بموقع انجام دادن کارها به کاهش استرس و افزایش شادی منجر می شود.
3 ـ تهیه فهرستی از موفقیت ها و تمرکز بر آنها
4 ـ برقراری روابط اجتماعی و رفت آمد با دوستان و اقوام
5 ـ تمرین مثبت نگری: تهیه فهرستی از ویژگی های خوب نزدیکان و اطرافیان و مرور آنها
6 ـ مشورت: همفکری هنگام تصمیم گیری منجر می شود تا تصمیمات بهتری بگیرید و ترس از شکست در شما کاهش یابد.
7 ـ شمارش نعمت ها و تهیه فهرستی از دارایی های مادی و غیرمادی و تمرین شکرگزاری
8 ـ گوش دادن به موسیقی: موسیقی، نواحی خاصی در مغز راتحریک می کند که به افزایش شادی منجر می شود.
9 ـ تنفس عمیق و تمرین آرام سازی عضلات به منظور کاهش استرس و افزایش شادی
10 ـ عضویت در انجمن های خیریه
11 ـ خواندن مطالب طنز
12 ـ انجام فعالیت های لذتبخش

شخصی آرام و با محبت شویم


این شیوه برای رهایی از احساسات خشم آلود نسبت به دیگران واقعا فوق العاده مفید است:
به کسی بیندیشید که واقعا شما را آزرده و میکند و باعث عصبانیتتون میشه،اکنون چشماتونو ببندید
وتلاش کنید این شخص رو مثل یک نوزاد تصور کنید؛چهره ای بسیار کوچیک و چشم های کوچیک و بی گناه نوزادان را میبینین،توجه کنید که نوزادان نمیتوانند کمک کنند اما
اشتباه میککند و هر یم از ما زمانی نوزادی کوچیک بودیم... حالا ساعت را 100 سال به جلو ببرید....
همان شخص را تصور کنید که آدمی بسیار پیر و درحال مرگ است،
به چشمهای خستش و لبخند ملایمش نگاه کنید که حکایت از اندکی خردمندی و پذیرش اشتباهات انجام شدشو داره،
دریابید:که هریک از ما با گذشت چند دهه زنده یا مرده صدساله خواهیم شد....
شما میتوانید با این فن بازی کنید و به راههای گوناگون آن را تغییر دهیم.
این فن تقریبا همیشه برای استفاده کننده قدری ارتباط و همدردی مورد نیاز را فراهم میکند...
اگر هدف ما این است که شخصی آرامتر و با محبت تر شویم؛قطعا خواهان آن نیستیم که منفی نگری را نسبت به دیگران در سر بپرورانیم

آسیب فردی (تفاخر)



تفاخر یک ضعف شخصیتی بسیار جدی است که در آن فرد تمایل دارد داشته ها و دارایی های ذاتی و

اکتسابی خود را به رخ این و آن بکشد و با این فخر فروشی ، احساس لذت کند. اما سوالی که در ابتدا مطرح

است این است که ریشه تفاخر چیست؟ چرا که اگر علت این ناهنجاری رفتاری را بدانیم پیشگیری و درمان

آسان می شود. اولین دلیل تفاخر، احساس کمبود و حقارت است. یعنی وقتی شخص از درون احساس پستی

و کوچکی می کند و از احساس ارزشمندی واقعی بی بهره است تلاش می کند این را با فخر فروشی جبران

کند و لباس، جواهر، خودرو و باغ و ویلای خود را به نمایش بگذارد. دلیل دوم تفاخر، احساس مالکیت است.

هنگامی که فرد نسبت به داشته هایش احساس مالکیت می کند، تمایل فخرفروشی در وی شدت پیدا می

کند. عمده کسانی که دارایی های خود را به رخ می کشند در ذهن خویش، خود را مالک اصلی این ها می

دانند. سومین علت تفاخر، دوست داشتن شدید دنیاست. انسانی که دنیا را هدف می داند و به جای خدا

محوری و عقل محوری ، لذت محور است و گمان می کند تمام هدف زندگی دنیا کسب لذت و خوشی و عیش و

نوش است، طبیعی است که به واسطه لذتی که در تفاخر است، چنین کند .دلیل چهام تفاخر، معاشرت با

افراد حقیری است که تمام همت شان دنیا و لذت دنیاست . چه بخواهیم و چه نخواهیم انسان از همنشین

خود رنگ می گیرد. معاشرت با شیفتگان دنیا، آرام آرام حرص به دنیا ، چشم و هم چشمی و رقابت های پوچ بر

سر جمع آوری مال دنیا و نمایش آن را در انسان تقویت می کند. بنابراین با توجه به این چهار دلیل اصلی تفاخر،

برای پیشگیری و درمان این رذیله اخلاقی به چند نکته اشاره می کنیم:

1- فضیلت ها و کمالات اخلاقی را بشناسیم و برای کسب آن تلاش کنیم . فردی که کمالاتی چون تحصیل علم و مطالعه مفید ، تواضع ، انسان

دوستی و خیر خواهی و اخلاص را در خود تقویت کند و به کاری مفید و ارزشمند مشغول باشد نیازی نمی بیند

که با به رخ کشیدن داشته هایش احساس ارزشمندی ( کاذب ) کند.

2- باید باور کنیم هر آن چه به ما بخشیده شده است امانت است و نسبت به همه دارایی های خود احساس امانت کنیم . بدانیم آن چه از

جمال و قدرت و ثروت نصیب ما شده است همه از خداوند است و ما امانت دارهستیم . این نعمات وسیله

امتحان است و اگر لطف او نبود هیچ نداشتیم .

3 - باید با افزایش محبت خداوند در دل و وجودمان، اجازه ندهیم که محبت دنیا در درونمان ریشه بدواند. مراقب باشیم دنیا دوستی در ما شکل نگیرد که به فرموده معصومین

علیهم السلام ، سرچشمه همه خطاها و رذایل اخلاقی همین دنیاپرستی است .

4 - با افرادی که شیفته دنیا هستند و عشقشان دنیا و لذت های دنیا و تفاخر به آن است هم نشینی و معاشرت جدی نداشته باشیم و در

نقطه مقابل، با کسانی مجالست داشته باشیم که نسبت به دنیا بی رغبتند و به صفت زهد آراسته اند.