مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

مشاوره و روندهای کنونی آن

مقدمه


مشاوره از دیرباز به شکل های مختلف در بین مردم وجود داشته است. در همه فرهنگ ها افراد سالخورده نه تنها معیارهای رفتاری را در درون آن فرهنگ تعیین می کنند بلکه به جوان ترها مشاوره می دهند تا از آن معیارها پیروی کنند. در بیشتر کشورها مشاوره در قالب نصیحت و راهنمایی از طرف اولیاء و معلمان به جوانان داده می شود. امّا در بیشتر فرهنگ های قدیمی، مشاوره علمی منطبق با آداب روش های مدرن مشاوره نیز در لابلای متون کهن آن ها یافت می شود. پرسشی که مطرح است این است که آیا روش های مدرن مشاوره برای تمام فرهنگ ها مناسبند؟
مشاوره از دیدگاه دیگران

مشاوره، مفهومی است که معمولاً درک نادرستی از آن وجود دارد. از نظر افراد عادی، مشاور فردی است که راه حل تمام مشکلات بشری را می داند و در جلسه مشاوره، آن ها را در اختیار مراجعه کنندگان قرار می دهد. تمام مشاوران می دانند که این مطلب چقدر دور از واقعیت است.

راهنمایی و مشاوره

عبارت «راهنمایی» به معنی نشان دادن دقیق مسیر یا جهت حرکت توسط فردی آگاه در یک زمینه خاص است. مثلاً یک راهنمای شغلی می تواند اطلاعات کاملی درباره مشاغل مختلف در اختیار بگذارد. او همچنین ممکن است بتواند فرصت های شغلی موجود را نیز به مراجعه کننده خود نشان دهد. اما ممکن است اطلاعات ارائه شده توسط او به درد فرد مراجعه کننده نخورد زیرا تناسب شغل با قابلیت های فرد در نظر گرفته نمی شود. البته امکان استفاده از آزمون های روان شناسی بدین منظور نیز وجود دارد.

امّا مشاوره از این پویاتر است. هدف آن حل مشکل یا مشکلات فرد مراجعه کننده است. همان گونه که گفته شد افراد عادی ممکن است فکر کنند که مشاور راه حل تمام مشکلات را می داند و در جلسه مشاوره آن را در اختیار فرد می گذارد. ولی چنین چیزی درست نیست. مشاوره، فرایندی است بین مشاور و مراجعه کننده که در آن ، راه حل یا راه حل ها با همکاری هر دوی آن ها به دست خواهند آمد.
مشخصات مشاوره:

باید به عنوان یک فرایند در نظر گرفته شود.
مشاوره معمولاً برای افراد طبیعی و عادی است که مشکلی دارند.
اساساً یک تعامل پویا بین مشاور و مراجعه کننده است.
مراجعه کننده باید راستگو و رک باشد.
وظیفه مشاور، محرمانه نگاه داشتن مطالب مراجعه کننده است.
مشاور به هنگام گوش سپردن به مشکلات مراجعه کننده، از خود صمیمیت و احساس همدردی نشان می دهد.
مشاور نباید انتقاد یا قضاوت کند.
رابطه بین مشاور و مراجعه کننده باید صادقانه باشد.
در مشاوره، انگیزه های خودآگاه مراجعه کننده کشف می شود نه انگیزه های ناخودآگاه.
دورنمای مشاوره

دورنما و چشم انداز مشاوره از یک مشاور به مشاور دیگر متفاوت امّا اساس کار تقریباً مشابه است. سه تعریف مختلف از مشاوره توسط گود (۱۹۴۵)، پپینسکی (۱۹۵۴) و وِرِن (۱۹۵۱) ارائه شده است. گود، مشاوره را چنین تعریف کرده است: «کمک فردی و شخصی در زمینه مشکلات شخصی، آموزشی و شغلی که در آن تمام واقعیت های مرتبط مورد مطالعه و تحلیل قرار می گیرد و راه حل یا راه حل هایی جستجو می شود و در مصاحبه های خصوصی به فرد مراجعه کننده آموزش داده می شود تا تصمیم خود را بگیرد.» به گفته پپینسکی «مشاوره، فرایندی است مستلزم تعامل بین مشاور و فرد مراجعه کننده در یک یا چند جلسه خصوصی، با هدف کمک به تغییر رفتار فرد به نحوی که راه حل رضایت بخشی برای برآورده ساختن نیازهای او به دست آید.» به عقیده وِرِن، «مشاوره، رابطه پویا و هدفمندی بین دو نفر است که در آن، رویه هایی که در پیش گرفته می شود بسته به طبیعت نیازها فرق می کند، امّا همواره مشارکت دوجانبه ای از سوی مشاور و فرد مراجعه کننده با تمرکز بر خود اظهاری و اراده آزاد فرد وجود دارد.» هر سه تعریف بالا دارای اساس مشترک ولی تأکیدات متفاوت هستند. چشم انداز مشترک در این تعاریف این است که:
مشاوره با هدف کمک به مردم برای اتخاذ تصمیم و عمل بر اساس آن، صورت می گیرد.
مشاوره یک فرایند یادگیری است.
مشاوره به رشد شخصیت کمک می کند.
یک تعریف جدیدتر و پذیرفته شده تر از مشاوره چنین است:
«مشاوره بیانگر رابطه ای حرفه ای بین یک مشاور آموزش دیده و فرد مراجعه کننده است. این رابطه معمولاً رابطه ای بین فردی است ولی گاهی اوقات بیش از دو نفر درگیر آن هستند. منظور از مشاوره کمک به فرد مراجعه کننده در درک بهتر اهداف ارادی خود از طریق حل مشکلاتی با طبیعت بین فردی یا هیجانی است» (بروکز و استفلر، ۱۹۷۹)
مزیت تعریف بروکز و استفلر این است که هم به قدر کافی جنبه نظری دارد و هم ارزش عملی.
روندهای کنونی در مشاوره

یک مشاور حرفه ای باید از رویکردهای عمده مشاوره آگاهی داشته باشد تا بتواند بر قابلیت های فردی خود در این کار بیافزاید. روندهای کنونی در این زمینه در سه رویکرد مختلف دسته بندی شده اند:
رویکردهای شناختی

رویکردهای عاطفی

رویکردهای رفتاری

این رویکردها به موازات سه جنبه شخصیتی یعنی شناخت، عاطفه و کردار است.
رویکردهای شناختی

آن گونه که فورج و کریستیانی (۱۹۸۱) اظهار داشته اند، در رویکردهای شناختی، فرایند مشاوره عبارت است از کمک به فرد مراجعه کننده برای حذف مهم ترین موانع هیجانی از طریق آموزش تفکر عقلانی و کمک به او برای رها شدن از ایده ها و نگرش های غیرمنطقی و نامعقول و جایگزین ساختن آن ها با ایده ها و نگرش های منطقی و معقول. عقیده بر این است که این فرایند به فرد کمک می کند تا رفتار معقول، خودشکوفایی، رضایت مندی و شادی به دست آورد. برای مثال، هدف از تحلیل تبادلی (TA) کمک به فرد در مرور تصمیمات گذشته خود و گرفتن تصمیمات جدید برای رفتار کنونی خود است. TA اطلاعاتی درباره انواع مختلف تبادلاتی که بین افراد اتفاق می افتد را در اختیار فرد می گذارد و به او کمک می کند تا انواع رفتارهایی که درگیر آن هستند را شناسایی کنند. فرض بر این است که این کار، جهت زندگی فرد را به سمت ایجاد یک نوع سبک زندگی مستقلانه تر و خودمختارتر، همراه با آگاهی و اراده، تغییر خواهد داد.
هسته اصلی تمام رویکردهای شناختی، آموزش مستقیم و هدایت شده است. برای مثال، در درمان برانگیزنده عقلانی (RET)، مشاور مستقیماً نقش یک آموزگار فعال را برای آموزش فرد مراجعه کننده ایفاء می کند. مشاور به فرد کمک می کند که درک کند نحوه تفکر نامعقول کنونی او چقدر مخرّب است. موفقیت مشاور در متوجه ساختن فرد به افکار غیرمنطقی خود است. مشاور باید به فرد نشان دهد که چگونه این افکار باعث ناخشنودی او می گردد و چگونه اصلاح شیوه تفکر برای او خشنودی و رضایت به ارمغان خواهد آورد. معنی واقعیت و لزوم عمل مسئولانه از دیگر نکاتی است که توسط مشاور به فرد آموخته می شود.
رویکردهای عاطفی

در این شیوه، تمرکز مشاور بر آنچه درون فرد می گذرد و به ویژه، آنچه فرد در یک زمان مفروض تجربه می کند است. معروف ترین روش در رویکردهای عاطفی، مشاوره مشتری محور راجرز است. این روش همچنین موضوعی را در امر مشاوره برجسته می سازد و آن این که تا چقدر می توان به فرد مراجعه کننده برای حل مشکل خودش مسئولیت داد؟
راجرز اعتقاد داشت که هنگامی که فرد دریابد که رفتاری سازگار با تصویری که از خود در ذهن دارد انجام می دهد، این امر به او احساس امنیت، ارزشمندی و بسندگی می بخشد. و از سوی دیگر، چنانچه به شیوه ای متفاوت از تصویری که از خود در ذهن دارد عمل کند، با آنچه «تهدید» خوانده می شود روبرو شده و احساس ناامنی، بی ارزشی و نابسندگی خواهد کرد. او تحت فشار و در صورتی که انتخاب دیگری نداشته باشد، با مکانیسم های دفاعی متداول از خود در برابر این تهدید دفاع می کند. اگر مشاوره این واکنش های دفاعی زنجیره ای را از میان برندارد و خودانگاری فرد را تقویت نکند، رفتار تدافعی باعث افزایش نفوذپذیری در مقابل تهدیدهای بعدی می گردد و در نتیجه اختلالات بیشتر و مکانیسم های دفاعی بیشتری را به وجود می آورد. نقش درمانگر تنها حذف مکانیسم های دفاعی نیست. راجرز بر اهمیت «همخوانی» تاکید دارد. منظور از همخوانی، انطباق نزدیک آگاهی و عمل است. در مشاوره مشتری محور، مشاور بر اهمیت ارتباطات دقیق تاکید می کند. اگر فرد مراجعه کننده از احساسی که واقعاً تجربه می کند آگاهی داشته باشد و آن را با مشاور در میان بگذارد، رفتارش را همخوان یا یکپارچه می نامند. در ارتباطات ناهمخوان، آگاهی و عمل فرد، اگر نگوئیم دو چیز متضاد، دو چیز متفاوت هستند. بنابراین، مشاور باید به فرد کمک کند که مشتاقانه با ناهمخوانی بین آگاهی و عملش روبرو شود و اجازه ندهد تا ارتباطاتش به دلیل مکانیسم های دفاعی و محدودیت ها و فشارهای روان رنجورانه دچار اختلال گردد.
در نظریه راجرز، دیدگاهی وجود دارد به نام «پدیدارشناسی». مطابق این دیدگاه، «واقعیت» هر فرد برابر است با آنچه او درک می کند. بنابراین مشاور باید تلاش کند تا دنیای ذهنی فرد مراجعه کننده را هر چه بهتر درک کند. به این امر، مهارت همدلی مشاور گفته می شود.
تمرکز اصلی مشاوره و درمان هیات نگر (گشتالت) بر نیاز فرد به تلاش برای یکپارچگی و جامعیت است. این مکتب مشاوره به دنیای درونی فرد اهمیت می دهد. تلاش برای جامعیت در واقع تلاش برای یکپارچه سازی فکر، احساس و رفتار است.در اینجا مفهوم کلیدی، آگاهی است. مشاور به فرد کمک می کند تا در جهت آگاهی کامل از تجربیاتش حرکت کند. روان شناسان هیأت نگر (گشتالت) اظهار می دارند که چنین آگاهی باعث خود تنظیمی و خود کنترلی در جهت افزایش یکپارچگی و خلاقیت می گردد.
رویکردهای رفتاری

در این رویکرد، مشاور بر مطالعه عینی رفتار فرد مراجعه کننده و فرایند یادگیری تمرکز می کند. از آنجا که تاکید اساساً بر روی رفتارِ آشکار است، نخستین تاکید بر کشف چگونگی شکل گیری رفتار و نیز چگونگی تغییر آن است. دومین تاکید بر روی پیش شرط های لازم برای تغییر رفتار صورت می گیرد. این رویکرد را می توان چنین مشخص کرد:

تمرکز بر رفتار آشکار و مشخص

تعریف دقیق رفتارهای مورد نظر به نام هدف ها
تدوین یک رویه درمانی مشخص و عینی برای مشکل پیش رو
ارزیابی عینی از نتایج مشاوره بر حسب درجه نزدیکی به رفتارهای هدف
در رویکردهای رفتاری، تعریف دقیق هدف های مشاوره، بیشترین اهمیت را دارد. رابطه بین مشاور و مراجعه کننده که در رویکردهای دیگر به آن اهمیت فوق العاده ای داده می شود در این رویکرد از اهمیت کمتری برخوردار است. برای مشاور رفتاری، هدف اصلی از ارتباط با مراجعه کننده، تسهیل درک بیشتر از دیدگاه او نسبت به مشکل است. این امر به مشاور کمک می کند که نقشه رفتاری موفقیت آمیزتری را برای تغییر در رفتار ناسازگارانه فرد به یک رفتار سازگارانه (رفتار هدف) تدوین کند.

روانشناسی تکاملی چیست؟

روان‌شناسانى نظیر دیوید باس، لِدا کاسمیدس و جان توباى براى توضیح رفتار انسان از نظریه تکامل کمک گرفته‌اند. بدین ترتیب، رشته روان‌شناسى تکاملى پدید آمده است.
نظریه «زیست جامعه‌شناسى» (sociobiology) ادوارد ویلسون، مفهوم وراثت ژنتیکى ویژگى‌هاى رفتارى را مطرح ساخت. در روزهاى اولیه، روان‌شناسى تکاملى بسیارى از ایده‌هایش را از زیست جامعه‌شناسى وام گرفت.
در کتاب «مقدمه‌اى بر فلسفه زیست‌شناسى» که در سال ١٩٩٩ انتشار یافته است، روان‌شناسى تکاملى، شاخه جدیدى از زیست جامعه‌شناسى خوانده شده است. با وجودى که روان‌شناسى تکاملى بسیارى از پیشرفت‌هایش را مدیون زیست جامعه‌شناسى است امّا اینک به عنوان گرایش جدیدى در رشته روان‌شناسى نیز مطرح گشته است.
اثرات انقلابِ شناختى
در اواخر دهه ١٩٥٠، رفتارگرایى رو به افول گذاشت و روان‌شناسى شناختى رفته رفته محبوبیت یافت. کارهاى نوام چامسکى و دونالد برادبنت پایه‌گذار چیزى شد که بعدها «انقلابِ شناختى» نام گرفت. دانشمندانِ شناختى با رد ایده‌هاى مطرح شده در رفتارگرایى، براى درک استعدادهاى ذهنى انسان به مطالعه هوش مصنوعى و سامانه‌هاى رایانه‌اى پرداختند.
ظهور رشته زیست‌شناسى تکاملى
روان‌شناسى تکاملى، همان طور که از نامش برمى‌آید، ترکیبى از تکامل و روان‌شناسى است. مفاهیم تکاملى موجود در زیست جامعه‌شناسى با فرضیات نظرى انقلابِ شناختى در هم آمیخت و درک زیست‌شناسانه‌اى از رفتار انسان به وجود آورد.
با وجودى که غالباً از کتاب «تکامل جنسى انسان» نوشته دونالد سایمون در سال ١٩٧٩، به عنوان نخستین کار در زمینه ظهور تکامل در روان‌شناسى نام برده مى‌شود اما کارهاى چند روان‌شناس مهم دیگر در دهه ١٩٨٠ و اوایل دهه ١٩٩٠، زمینه را براى بروز گرایش جدید روان‌شناسى تکاملى فراهم ساخت. این کارهاى تأثیرگذار شامل کارهاى دیوید باس در زمینه انتخاب همسر و کارهاى لِدا کاسمیدس و جان توباى در زمینه نسل‌هاى فرهنگ می‌شود بنیان‌گذاران روان‌شناسى تکاملى تفکر منطقى و انتزاعى داشتند.
جالب است بدانید که بسیارى از دانشمندانى که در رشد و توسعه روان‌شناسى تکاملى نقش داشته‌اند گرایش خاصى به ریاضیات داشته‌اند. ویلیام همیلتون از طریق ریاضى به قانون «گزینش خویشاوند» دست یافت، رابرت ترایورز و دیوید باس استعداد فوق‌العاده‌اى در ریاضیات داشتند و لِدا کاسمیدس و جان توباى طرفدار مطالعه رفتار انسان بر پایه الگوهاى الگوریتمى بودند.
نکته جالب توجه این است که اغلب این دانشمندان در عالم هنر نیز دست داشتند. ترایورز طراح بود، دونالد سایمونز سرگرم پژوهش‌هایى درباره داستان‌هاى علمى، تخیلى است و باس علاقه‌مندى ثابتى به نوسندگى خلاقانه، از دوران کودکى داشته است. شاید این قابلیت توأم تفکر منطقى و انتزاعى به این دانشمندان اجازه داده است که رویکرد سیستماتیکى به چنین ایده‌هاى نظرى (تئوری) داشته باشند.
آینده روان‌شناسى تکاملى
روان‌شناسى تکاملى به عنوان یک جریان نسبتاً آرام در روان‌شناسى باقى مى‌ماند. و البته مطمئناً رشد خواهد کرد. در مقاله‌اى که در سال ١٩٨٩ درباره زیست جامعه‌شناسى و کردارشناسى منتشر شده آمده است: «روان‌شناسى تکاملى دوران جنینى را پشت سر می‌گذارد.» با وجودى که بیش از ٢٠ سال از آن تاریخ مى‌گذرد این حوزه روان‌شناسى همچنان در حال رشد و توسعه است.
به دلیل آن که روش‌ها و نتیجه‌گیرى‌هاى روان‌شناسى تکاملى بحث‌انگیز است، به زمان بیشترى نیاز است تا آنچنان که طرفدارانش انتظار دارند، به صورت نیروى فراگیر و غالب در روان‌شناسى درآید. از آنجا که نظریه تکامل هر سال مورد پذیرش بیشترى قرار مى‌گیرد، بنابراین زمان زیادى طول نخواهد کشید تا کتاب‌هاى درسى روان‌شناسى در برگیرنده توضیحات تکاملى درباره نظریه‌هاى جا افتاده روان‌شناسى گردند.

مقایسه نظریه جامعه‌سنجى با نظریه مدیریت وحشت

در این مقاله با دو نظریه «جامعه‌سنجى» (sociometer) و «مدیریت وحشت» (Terror Management) که در مورد حرمت نفس در انسان مطرح شده و مشابهت‌ها و تفاوت‌هاى آن‌ها آشنا مى‌شویم.
نظریه جامعه‌سنجى مى‌گوید که هر فرد داراى یک درجه تنظیم درونى به نام «جامعه‌سنج» است که محیط بیرونى را براى خطراتى که پذیرش اجتماعى را تهدید مى‌کنند، دیده‌بانى و پایش مى‌کند.
نظریه مدیریت وحشت، به توضیح و تشریح حرمت نفس بر پایه دو مؤلفه عمده مى‌پردازد: ترس از مرگ و درکى از دیدگاه جهانى فرهنگى.
مشابهت‌هاى نظریه جامعه‌سنجى و نظریه مدیریت وحشت
هر دو نظریه، پایه تکاملى دارند و عقیده دارند که حرمت نفس به خاطر مزایایى که براى افراد به همراه مى‌آورد در آن‌ها رشد مى‌کند (لیرى، ٢٠٠٤). روابط انسانى و تنظیم رفتارهاى انسانى، ویژگى‌هاى مهم در هر دو نظریه جامعه‌سنجى و مدیریت وحشت هستند.
نیاز به استانداردهاى فرهنگى و نیاز مردم به در نظر گرفتن خودشان به عنوان بخشى از یک گروه اجتماعى (لیرى، ٢٠٠٤) و درک این نکته که ارزیابى دیگران در یک گروه اجتماعى در حفظ حرمت نفس نقش دارد (پیشینسکى، گرین برگ، سولومون، آرندت و شیمل، ٢٠٠٤)، جزء ویژگى‌هاى هر دو نظریه جامعه‌سنجى و مدیریت وحشت هستند. رایان و دِکى (٢٠٠٤) خاطر نشان کرده‌اند که هر دو نظریه بر جنبه‌هاى دفاعى حرمت نفس بیش از جنبه‌هاى مثبت تمرکز دارند.
شباهت دیگرى که بین نظریه جامعه‌سنجى و نظریه مدیریت وحشت وجود دارد این است که هیچکدام از این دو نظریه نتوانسته‌اند شواهد دقیقى ارائه کنند که براى توضیح نقش و وظیفه حرمت نفس کافى باشد (لیرى، ٢٠٠٤). اگر چه پیشینسکى، گرین برگ، سولومون، آرندت و شیمل (٢٠٠٤) ادعا کرده‌اند که نظریه مدیریت وحشت تنها توضیح و تعریف حرمت نفس است که شواهد تجربى فعلى از آن پشتیبانى مى‌کند. این ادعا مورد انتقاد لیرى (٢٠٠٤)، کروکر و نور (٢٠٠٤) و رایان و دِکى (٢٠٠٤) که دیدگاه‌هاى متفاوتى دارند قرار گرفته است.

تفاوت‌هاى نظریه جامعه‌سنجى با نظریه مدیریت وحشت
هر دو نظریه جامعه‌شناسى و مدیریت وحشت درصددند که نیاز به حرمت نفس در زندگى انسان را توضیح دهند امّا تفاوت‌هاى بنیادى در این دو دیدگاه نظرى وجود دارد. نظریه مدیریت وحشت بر این تمرکز دارد که حرمت نفس یک سازوکار بر پایه فرهنگ است که فعالیتش براى کاهش اضطراب ناشى از افکار مرگ است (پیشینسکى، گرین برگ و سولومون، ١٩٨٦). از سوى دیگر، نظریه جامعه‌سنجى تأکید دارد که حرمت نفس یک درجه تنظیم درونى است و براى اطمینان بخشى از این که فرد از گروه اجتماعیش جدا نمى‌افتد اهمیت دارد.

نظریه مدیرت وحشت با این توضیح نظریه جامعه‌سنجى در مورد عدم پذیرش در گروه اجتماعى مخالف است و مى‌گوید که حرمت نفس و دیدگاه‌هاى فرهنگى، هر دو ساختارهاى اجتماعى هستند که نیازمند اعتبارسنجى خارجى مى‌باشند. نظریه جامعه‌سنجى بیان مى‌دارد که حرمت نفس یک فرد براساس روابط میان فردى مثبت و منفى و قدرت گروه اجتماعى در مقایسه با گروه‌هاى دیگر محاسبه می‌شود (کرک پاتریس و الیس، ٢٠٠٣).

هیچکدام از دو نظریه جامعه‌سنجى و مدیریت وحشت نتوانسته‌اند مشخصاً اثبات کنند که تنها نظریه معتبر درباره نقش و وظیفه حرمت‌نفس مى‌باشند (لیرى، ٢٠٠٤). با وجودى که تفاوت‌هاى اساسى بین این دو دیدگاه وجود دارد، امّا هر دو نظریه اعتقاد دارند که نقش حرمت نفس، تنظیم رفتارهاى فرد به منظور بهبود و ارتقاء رفتارهاى اجتماعى است

تقویت هوش هیجانی در کودکان با نقاشی آدمک



کودکانی که خود را خوب و خواستنی نمی دانند و از اعتماد به نفس منفی برخوردار هستند، معمولاً کمتر ابراز وجود می کنند و از خودنمایی و تعریف از خود، علی رغم میل درونی شان، اجتناب می کنند. این فعالیت طرحی است که امکان ابراز وجود و تعریف از خود را به کودکان داده و آن ها ضمن احترام به نقاشی خود از طریق تزئین، نصب آن در مکانی که دیده می شود، ذکر قابلیت ها و توانمندی هایشان و ... قابلیت دیده شدن به شکلی بارز را، پیدا می کنند.
•خطوط پیرامون بدن کودکان را همان طور که به پشت یا به رو، دراز کشیده، روی کاغذ بکشید. کاغذ را در جایی روی کف اتاق به صورت ثابت نگهدارید. از کودکان بخواهید قسمت های مختلف بدن خود را روی طرح ترسیم کند. بینی، چشم ها، دهان، ناخن ها، انگشتان، دندان ها، مو، یا ناف.
•آرنج ها، کاسه های زانو، چانه، و پاشنه های پا، قسمتهای مشکل تری هستند که انتظار داریم کودکان بزرگتر قادر به کشیدن و نامگذاری آن باشند.
•پس از کشیدن نقاشی، از کودکان بخواهید درباره ی نقاشی خود صحبت کنند.
•اگر این فعالیت را با چندین کودک انجام می دهید، می توانید نقاشی ها را کنار هم بگذارید و در مورد تفاوت ها و ضرورت احترام گذاشتن به همدیگر صحبت کنید.
•از آن ها بخواهید در مورد ویژگیهای مثبت خود و مواردی که به داشتن آن افتخار می کنند با سایر افراد دیگر حرف بزنند.
•به آن ها توضیح دهید که چون این تصویرها شکل هر یک از ماست، بهتر است به آن ها احترام بگذاریم.
•پیشنهادهای کودکان مبنی بر چگونگی این احترام گذاشتن به خود را شنیده و از آنها بخواهید آن را نقاشی کنند. مثلاً: نقاشی را قاب بگیرند ـ به دیوار نصب کنند ـ دور نقاشی را گل بکشند و ...

نقاشی آدمک گودیناف



آزمون آدمک گودیناف
استفاده از ترسیم برای نشان دادن عملکرد‌های هوشمندانه از آغاز قرن بیستم شروع شد. در همان موقع بود که نهضتی به‌نام روان‌سنجی پدید آمد. آلفرد بینه و تئودور سیمون (کسانی که اولین آزمون هوشی را ابداع کردند) اعتقاد داشتند که بین سن عقلی کودکان و رسد ترسیمی همبستگی بالایی وجود دارد. این نظر مورد استقبال روان‌شناسان آن زمان قرار گرفت، و از این شیوه برای ارزیابی توانایی‌های هوشی کودکان استفاده کردند. خانم فلورانس گودیناف نیز با تبعیت از همین الگو آزمون ترسیم یک آدم را برای سنجش هوش کودکان و نوجوانان زیر ۱۶ سال ابداع کرد.
این آزمون مورد استقبال روان‌شناسان بالینی و روانپزشکان قرار گرفته به صورت گسترده در کلینیک‌های روان‌شناسی و روانپزشکی مورد استفاده قرار گرفت.
امروزه از این آزمون (آزمون آدمک) چه به صورت مستقل و چه به صورت مکمل آزمون‌های وکسلر و استنفردبینه بکار گرفته می‌شود. در کشور ما نیز از این آزمون به صورت مکمل آزمون‌های وکسلر (کودکان و نوجوانان) ولایتر در مراکز سنجش کودکان استفاده می‌شود.
آزمون ترسیم آدمک یکی از آسانترین ، عملی ترین وجهانی ترین آزمونهای تصویری است. این آزمون به وسیله عده زیادی کد گذاری شده است که مهمترین آنها کار خانم آمریکائی فلورانس گودینافFlorence Goodenoughاست که در سال ۱۹۲۰ در ایالت نیوجرسی آمریکا روی چهار هزار کودک آن را آزمایش نمود . در فرانسه نیز دکتر فایFay در این زمینه کار کرده است.
هدف:

مهمترین هدف آزمون ، تعیین درجه هوشمندی سن عقلی و بهره هوشی کودک است . همچنین این آزمون را زمانی به کار می بریم که آزمونهای هوشی دیگر مقدور نیست و می خواهیم هر چه سریعتر درباره درجه هوشی کودک به نتیجه برسیم . علاوه بر این ، اطفالی که زبان نمی دانند و قادر به سخن گفتن نیستند بهترین ابزار سنجش این آزمون می باشند.

دستور اجرا:

اجرای آزمون ساده است . به کودک گفته می شود:” یک آدم ترسیم کن و هر چه می توانی آنرا زیبا و خوب بکِش ” ، اضافه می نمائیم زمان این کار هر چقدر طول بکشد اشکالی ندارد.
نکاتی که در عمل و ارزیابی باید رعایت کرد:
۱٫ برای ترسیم بهتراست یک مداد سیاه یا یک خودکار راحت و روان دراختیار کودک بگذاریم . با مداد رنگی به دشواری می توان رسم کرد و اجزاء را تشخیص داد.
۲٫ اگر نقاشی با مداد رنگی کشیده شود ، شرایط دیگری برای ارزیابی لازم است که باید رعایت شود.
۳٫ کاغذ برای رسم نقاشی کودک باید حداقل ۳۰ × ۲۱ باشد.
۴٫ اجازه بدهید کودک چند تصویر بکشد ، سپس بهترین و کاملترین را برای نمره گذاری انتخاب کنید.
۵٫ اگر نتایج چند بار کشیدن آدمک با یکدیگر فرق داشت نشان ناراحتی های دیگری در کودک است که باید به متخصص مسائل روانی یا روان درمانی مراجعه کرد.
روش نمره گذاری:

الف: برای هر یک ازاجزا آدمک در صورتی که توسط کودک ترسیم شده باشد یک نمره منظور فرمائید. به شرح ذیل:
جدول نمره گذاری آزمون نقاشی آدمک گودیناف
ردیف
موارد
نتیجه
ردیف
موارد
نتیجه
۱
سر
۲۷
کف دست

۲
پا
۲۸
محل های الحاق بازوها

۳
دست
۲۹
محل الحاق ران ها

۴
تنه
۳۰
تناسب اندازه سرنسبت به تنه۱دوم تا۱دهم

۵
درازای تنه بلندترازپهنای آن باشد .
۳۱
تناسب اندازه دست ها نسبت به تنه

۶
شانه ها بوضوح دیده شوند .
۳۲
نسبت اندازه پاها

۷
دستها و پاها به نقطه ای از تنه چسبیده باشند .
۳۳
اندازه کف پاها

۸
دستها و پاها به محل مناسب تنه چسبیده باشند .
۳۴
دست ها و پاها دو بعدی

۹
گردن کشیده باشد .
۳۵
پاشنه پا یا پاشنه کفش

۱۰
حدود گردن
۳۶
هکاهنگی حدود کلی

۱۱
چشم ها کشیبده شده باشد .
۳۷
هماهنگی حدود کلی و خطوط جزئی

۱۲
بینی کشیبده شده باشد .
۳۸
هماهنگی ، تناسب و تقارن خطوط دور سر

۱۳
دهان کشیبده شده باشد .
۳۹
هماهنگی ، تناسب و تقارن دو طرف تنه

۱۴
بینی و دهان دو بعدی کشیبده شده باشد .
۴۰
هماهنگی ، تناسب و تقارن دو طرف صورت

۱۵
سوراخ های بینی کشیبده شده باشد .
۴۱
تناسب اندازه دست ها با پاها

۱۶
موها کشیبده شده باشد .
۴۲
گوشها وجود داشته باشند .

۱۷
موها سر جای خودشان باشند .
۴۳
تناسب اندازه گوشها

۱۸
لباسها کشیبده شده باشد .
۴۴
اجزاء چشم ها ( ابروها یا مژه ها )

۱۹
دو تکه از لباسها کشیبده شده باشد .
۴۵
مردمک چشم ها

۲۰
۴ تکه از لباس بخوبی قابل تشخیص باشد .
۴۶
نسبت اندازه چشم ها

۲۱
لباسها کامل باشد .
۴۷
نگاه(جهت نگاه به درستی ترسیم شده باشد(

۲۲
لباس کار یا یونیفرم کامل و بی نقص باشد.
۴۸
چا نه و پیشانی

۲۳
انگشت ها
۴۹
بر آمدگی چا نه

۲۴
تعداد انگشت ها درست باشند .
۵۰
نیمرخ با یک خطا

۲۵
شکل و قواره انگشتان درست باشد .
۵۱
نیمرخ بدون خطا

۲۶
جای مناسب انگشت شست
نمره کل


۱٫ نمرات داده شده را باهم جمع کنید . ( مجموع از ۵۱ بیشتر تجاوز نمی کند)


۲٫ با استفاده از جدول مخصوص ( جدول شماره ۱) نمره خام ، تبدیل به سن عقلی می شود .



۳٫ اگر نمره خام آزمونی بر فرض مثال ۴۰ باشد در جدول تبدیل نمرات ، ( جدول شماره ۱ ) نمره خام را پیدا کرده و سن عقلی کودک را که ۱۳ می باشد، استخراج می کنیم. ( این نمره سن عقلی کودک است) سپس ۱۳ ( که سن عقلی کودک است) را در عدد ۱۲ ( ماه) ضرب می کنیم. ( هر سال ۱۲ ماه دارد)
سپس سن تقویمی آزمونی را محاسبه می کنیم . اگر آزمودنی به عنوان مثال ۱۰ سال و ۳ ماه داشته باشد ۱۰ را ضربدر ۱۲( هر سال ۱۲ ماه دارد) بعلاوه ۳ ( ماه) می کنیم نمره بدست آمده سن تقویمی کودک می باشد. حاصلضرب صورت و مخرج را در هم تقسیم کرده وضربدر ۱۰۰ کرده و بهره هوشی آزمودنی بدست می آید. بدین صورت:
IQ = ۱۳ * ۱۲ * ۱۰۰ = ۱۲۶
۳+۱۲*۱۰
۴٫ سپس نمره به دست آمده را در طبقه بندی هوشی ( جدول شماره ۲) پیدا کنید ، بهره هوشی کودک مشخص می گردد.

” جدول تبدیل نمرات خام به سن عقلی “

جدول شماره ۱

نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی نمره خام سن عقلی
۱ ۳-۳ ۱۱ ۹-۵ ۲۱ ۳-۸ ۳۱ ۹-۱۰
۲ ۶-۳ ۱۲ ۰-۶ ۲۲ ۶-۸ ۳۲ ۰-۱۱
۳ ۹-۲ ۱۳ ۳-۶ ۲۳ ۹-۸ ۳۳ ۳-۱۱
۴ ۰-۴ ۱۴ ۶-۶ ۲۴ ۰-۹ ۳۴ ۶-۱۱
۵ ۳-۴ ۱۵ ۹-۶ ۲۵ ۳-۹ ۳۵ ۹-۱۱
۶ ۶-۴ ۱۶ ۰-۷ ۲۶ ۶-۹ ۳۶ ۰-۱۲
۷ ۹-۴ ۱۷ ۳-۷ ۲۷ ۹-۹ ۳۷ ۳-۱۲
۸ ۰-۵ ۱۸ ۶-۷ ۲۸ ۰-۱۰ ۳۸ ۶-۱۲
۹ ۳-۵ ۱۹ ۹-۷ ۲۹ ۳-۱۰ ۳۹ ۹-۱۲
۱۰ ۶-۵ ۲۰ ۰-۸ ۳۰ ۶-۱۰ ۴۰ -۱۳






۵۱ بالاتر از ۱۳ سال
” جدول شماره ۲ “

طبقه بندی از لحاظ هوش معادل هوش
نابغه ۱۸۹-۱۷۰
تیز هوش ۱۶۹-۱۵۰
پر هوش ۱۴۹-۱۳۰
باهوش ۱۲۹-۱۱۰
متوسط ۱۰۹-۹۰
مرزی ۸۹-۸۰
مرزی ضعیف ۷۹-۷۰
کودن ۶۹-۵۰
کالیو ۴۹-۲۵
کانا ۲۵-۰