سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
روانشناسان کمال (انسان گراها) با دیدی نو به ماهیت انسان
می نگرند. روانشناسان کمال درعین اینکه تاثیر محرکهای بیرون، غریزه ها و
کشمکش های دوران کودکی را بر شخصیت انسانی نفی نمیکنند، آدمیان را قربانی
دگرگونی ناپذیر این نیروها نمیدانند. آدمی میتواند و می باید در برابر
گذشته، طبیعت زیست شناختی و اوضاع و احوال محیط خویش به پا خیزد.
تصویری که روانشناسان کمال از طبیعت انسان به دست میدهند خوش بینانه و
امید بخش است. شادابی ،نشاط ، لذت بردن از زندگی و هدفمندی مستلزم داشتن
شخصیت سالم است . ازطریق آشنایی با معیارهای سلامت روانی و تطابق آن
باویژگی های شخصی ،تعامل با دیگران و محیط پیرامونی اندکی می توانیم عوامل
آسیب زا به شخصیت سالم را شناسایی و با اصلاح آنها ، در کسب شخصیت سالم
تلاش کنیم .
سلامت روانی و جسمانی خواست همه انسانهاست و همه در تلاشیم شخصیت های
سالمی در زندگی برای برقراری مناسبات سالم انسانی پیدا کنیم .اما آیا تا
کنون اندیشیده اید که چه فردی ازشخصیت سالم بهره مند است .
تصویری از یک شخصیت سالم
شخصیت سالم را نباید در رمان ها جستجو کرد. شخصیت سالم به سادگی با شرایط
روزگار سازگار است و توانایی عجیبی در پذیرفتن و لذت بردن از همه چیز را
دارد.
او در زمان حال زندگی می کند، مانند کودکان و جانوران. از گذشته عبرت می گیرد و به فکر آینده است ولی نگران آن نیست.
او برای خود ارزش قایل است، برای همین گهگاه نیاز به خلوت و تنهایی دارد.
گاهی برای مردم عادی مشکل است که او را دوست بدارند چون در برابر آزادی
عمل در زندگی اش بسیار سرسخت و مصر است.
او هرگز به دنبال تایید یا تحسین دیگران نیست، هر چند تاثیر مثبت تشویق را می داند.
او در برابر تفاوت های ظاهری انسان ها نابینا است. او فردی مریض احوال
نیست. اگر بیمار می شود این توانایی را دارد که تسلیم بسیاری از بیماری ها
نشود.
او به دنبال شایعه پراکنی و یاوه گویی نیست، چون اصولا وقتی برای آن ها ندارد.
او خلاق و سرشار از انرژی است.
او برای ارضای تمایلات درونی خود تلاش می کند. پس پند و اندرزهای نامطلوب دیگران او را دچار تردید نمی کند.
او ساده، صادق و بی ریاست.
او در پی شادمانی نیست، بلکه به راستی زندگی می کند و شادمانی پاداش اوست.
شما هم می توانید شخصیتی سالم داشته باشید. تنها کافی است که تصمیم
بگیرید چنین باشید.
گوردن آلپورت یکی از نخستین روان شناسی بود که توجه خود را به شخصیت سالم
معطوف داشت . از نظر وی افراد سالم در سطح معقول و آگاه عمل می کنند ،از
قید و بندهای گذشته آزادند و از نیروهایی که آنها را هدایت می کنند کاملا
آگاهند و می توانند برآنها چیره شوند .
راهنمای اشخاص بالغ ، زمان حال ،هدفها و انتظارهایی است که از آینده دارند .
جنبه بنیادی شخصیت آدمی را مقاصد سنجیده و آگاهانه (امیدها و آرزوهای او )
تشکیل می دهد . این هدفها ، انگیزه شخصیت سالم قرار می گیرد و بهترین
راهنما برای فهم رفتار کنونی انسان هستند . وجود آدمی برداشتن هدفهای دراز
مدت استوار است و انسان را از حیوان ، کودک را از سالمند ،در اکثر موارد
،شخصیت سالم را از بیمار متمایز می کند .
● الگوی آلپورت (انسان بالغ)
آلپورت نسبت به طبیعت انسان خوش بین تر از فروید (که تمامی انسان ها را زندانی تجربه های دوران کودکی می دانست) بود.
به عقیده ی آلپورت، نیروهای ناآگاه، نیروهایی که نه میتوان آنها را دید و
نه بر آنها تاثیر گذاشت، اشخاص بالغ سالم را هدایت و اداره نمی کنند.
به نظر آلپورت نیروهای ناآگاه فقط میتوانند در رفتار روان نژندها تاثیر
بگذارند. شخصیت های سالم از قید و اجبارهای گذشته آزادند و روان نژندها
اسیر تجربه های کودکی خویش.
از نظر آلپورت ،انسانهای سالم نیاز مداومی به تنوع ،احساس و درگیری
تازه دارند .کارهای روزمره و عادی را کنار می گذارند و درجست و جوی تجربه
های تازه هستند . ماجراجو هستند ،خطر می کنند و چیزهای تازه کشف می
نمایند . همه این فعالیتها ایجاد تنش می کند و در هر صورت تنها از راه
تجربه ها و خطرهای تنش زاست که بشر می تواند ببالد .
نگاه شخص سالم به آینده او را پیش میراند و این نگرش با هدفهای خاص خود
شخصیت را یگانه می سازد و سبب افزایش میزان تنش او می شود . از دیدگاه
آلپورت ، گسترش مفهوم خود ،ارتباط صمیمانه خود با دیگران ، امنیت عاطفی ،
ادارک واقع بینانه ، مهارتها و وظایف ، عیینیت بخشیدن به خود و فلسفه یگانه
سازندگی هفت معیار شخصیت سالم است .
انگیزش شخصیت سالم
انگیزه های شخص سالم گسترش یا تکمیل انگیزه های کودکی نیست و اساسا" مستقل
از دوران کودکی است. نیروهای انگیزشی که در گذشته ریشه دارند، ما را پیش
نمی رانند، بلکه هدف ها و برنامه هایی که برای آینده داریم ما را به جلو
می رانند.
داشتن هدفهای درازمدت، کانون وجود آدمی را تشکیل می دهند. انگیزش همه ی
اشخاص سالم همانند است. نگاه شخص سالم به آینده او را پیش می راند.
(آلپورت می گوید: رستگاری تنها از آن کسی است که پیوسته در پی هدفهایی باشد که سرانجام به طور کامل به آن دست نمی یابد.)
در پرورش شخصیت سالم نقش مادر اهمیت بسزایی دارد، چنانچه مادر محبت و
احساس امنیت لازم و کافی را از کودک شیرخوار دریغ دارد، کودک نامطمئن،
پرخاشگر، پرتوقع، حسود و خودمدار میشود و کمال روانیش به حداقل میرسد.
● ویژگی های عمده ی شخصیت های سالم
در راه رسیدن به هدف نهایی خویش، هر بار که به رویا یا هدفی دست می یابند، فعالانه به جستجوی انگیزه ها و هدف های نوین می پردازند.
شخصیت سالم متوجه دیگران است و به هیچ وجه خود مدار نیست، شخصی منزوی،
کناره گیر و تماشاگر فعل پذیر زندگی نیست، بلکه با سرزندگی و با همه ی وجود
مجذوب زندگی می شود.
▪ الگوی اریک فروم (انسان بارور)
در نظام فکری فروم، نیروهای اجتماعی که در دوران کودکی بر فرد اثر
میگذارند و همچنین عوامل تاریخی که در تحول نوع بشر اثر میکنند، شخصیت
انسان را شکل می بخشند.
فرهنگ هر چه باشد افراد همان خواهند بود. شخصیت خواه سالم و خواه ناسالم،
بستگی به فرهنگ دارد. فرهنگ است که مانع یا حامی رشد و کمال مثبت انسان
است.
● نگرش فروم به شخصیت
ازسوی دیگر اریک فروم معتقد است که به سبب اهمیت نیروهای اجتماعی و فرهنگی
برای درک یکایک اعضای جامعه ،باید ساختار آن جامعه درگذشته و حال تجزیه و
تحلیل گردد . بنابراین شناسایی ماهیت جامعه کلید درک شخصیت متغیر انسان
است . شخصیت ،خواه سالم و ناسالم به فرهنگ بستگی دارد . فرهنگ مانع یا
حامی رشد و تکامل مثبت انسان است .
فروم شخصیت انسان را بیشتر محصول فرهنگ میداند. درنتیجه، به اعتقاد وی،
سلامت روان بسته به این است که جامعه تا چه اندازه نیازهای اساسی افراد
جامعه را بر می آورد، نه این که فرد تا چه اندازه خودش را با جامعه سازگار
میکند. در نتیجه، سلامت روان بیش از آنکه امری فردی باشد، مسئله ای
اجتماعی است.
به نظر فروم، ما مخلوقاتی یکتا و تنها هستیم. در نتیجه ی تکامل و جدایی
از حیوانات پست تر، دیگر با طبیعت یکی نیستیم. مهم ترین تفاوت میان انسان و
حیوانات پست تر، در توانایی آگاهی از خود و منطق و تخیل نهفته است. عقل و
تخیل ما، هم مصیبت است و هم موهبت.
این دانش و آگاهی درعین حال که به معنای آزادی عظیم تری است که حیوانات
ندارند، به معنای بیگانگی از طبیعت نیز هست. انسان بی خانمان است و هرچه
درطول قرنها، آزادی بیشتری بدست آورده، احساس ناامنی بیشتری در او پرورش
یافته است.
مشکل اصلی همه ی ما یافتن راه حلی برای دوگانگی هستیمان و یافتن شکلهای
تازه ای برای پیوند با طبیعت، با دیگران و با خودمان است. تمام هستی بشر
با این انتخاب گریزناپذیر میان رجعت و پیشرفت، برگشت به زندگی حیوانی یا
رسیدن به مرحله ی زندگی انسانی مشخص است. در نتیجه ، سلامت روان بیش از
آنکه امری فردی باشد . مساله ای اجتماعی است .
جامعه ناسالم در بین اعضای خود دشمنی بدگمانی بی اعتمادی میآفریند و
مانع از رشد کامل آنها می گردد . درمقابل جامعه سالم به اعضای خود امکان
می دهد به یکدیگر عشق بورزند ،بارور، کارآمد و خلاق باشند و قوه تعقل و
عینیت خود را بارورو نیرومند سازند . به نظر وی در جامعه ای که گرسنگی و
بی قانونی حاکم باشدهمه رفتارهای طبیعی و انسانی به فراموشی سپرده
میشود و جامه بیمار مردم بیمار میپرورد.
● انگیزش شخصیت انسان
انسان در برآوردن نیازهای اصلی جسمانی انعطاف بیشتری از خود نشان میدهد.
این نیازها در اصل میان انسان و حیوانات پست تر مشترکند و ضمنا" تاثیر
چندانی بر شخصیت آدمی نمی گذارند.
موثرترین عامل در شخصیت انسان، نیازهای روانی است.
حیوانات پست تر این نیاز را ندارند. انگیزه ی انسان، خواه سالم و خواه
ناسالم، نیازهای روانی اوست و تفاوت میان آنها در طریقه ی ارضای این
نیازهاست. اشخاص سالم نیازهای روانی شان را از راه های زایا، بارور و خلاق
ارضا میکنند و اشخاص ناسالم آنها را از راه های نامعقول بر آورده میسازند.
▪ نیازهای ناشی از دوگانگی میان آزادی و ایمنی:
۱) وابستگی:
انسانها به گسستگی وابستگی های نخستین شان از طبیعت و از یکدیگر آگاهند.
میدانیم که یکایک ما جدا و تنها و ناتوانیم، درنتیجه باید در جستجوی
وابستگی های نوینی با سایر انسانها باشیم.
به اعتقاد فروم، ارضای نیاز وابستگی یا یگانکی با دیگران، برای سلامت روان، حیاتی است.
۲) استعلا:
برای انسان که با داشتن قوه ی منطق و تخیل، نمیتواند حالت فعل پذیر حیوانی
را بپذیرد، آفرینندگی مطلوبترین و سالم ترین شیوه ی استعلا است. آفریدن
یا ویران کردن، عشق یا نفرت، تنها گزینشی است که انسان در اختیار دارد.
برای رسیدن به استعلا راه دیگری نیست. به هرصورت، آفرینندگی استعداد
بالقوه ی اولیه ی بشر است و به سلامت روان می انجامد. میل به ویرانگری
تنها سبب رنج ویران شده و ویرانگر است.
۳) ریشه داشتن:
جوهر وضعیت بشر (تنهایی و ناچیزی) از گسستن بستگی های نخستین ناشی می
شود. بدون این ریشه ها انسان احساس درماندگی میکند. باید ریشه های تازه ای
جایگزین بستگی های پیشین با طبیعت کرد. مطلوب ترین راه ایجاد حس برادری
نسبت به همنوعان است.
۴) حس هویت:
انسانها به عنوان افرادی یکتا، به حس هویت نیاز دارند. انسانهایی که از
حس فردیت تکامل یافته ای برخوردار باشند احساس میکنند زندگی شان زیر فرمان
خودشان است و دیگران بدان شکل نمی بخشند.
۵) موازین جهت گیری:
هر فردی برای فهمیدن رویدادها و تجربه ها باید تصویر هم سازی از جهان
داشته باشد. کمال مطلوب آن است که موازین جهت گیری متکی بر عقل باشد زیرا
فقط از طریق عقل میتوان تصویری واقع گرایانه و عینی از جهان داشت.
● ماهیت شخصیت سالم
چنین انسانی عمیقا" عشق می ورزد، آفریننده است، قوه ی تعقلش را کاملا"
پرورانده است، جهان و خود را به طور عینی ادراک میکند، حس هویت پایداری
دارد، با جهان در پیوند است و درآن ریشه دارد، حاکم و عامل خود و سرنوشت
خویش است.
نکته ی قابل توجه این که فروم می گوید که همه ی مردم زندانی جامعه ای که
در آن پرورش یافته اند نیستند و غلبه بر تاثیرهای فرهنگ ممکن است. جز این
اگر بود در جامعه ی ما که هنوز به غایت مطلوب نرسیده است، امیدی برای دست
یافتن به سلامت روان نمی ماند، حال آنکه میدانیم کسانی هستند که به سلامت
روان دست می یابند، از این رو با این که قطعا"متاثر از فرهنگ خویشیم اما
محکوم چاره ناپذیر آن نیستیم.
الگوی مزلو (انسان خواستار تحقق خود)
به اعتقاد مزلو همه ی انسانها با نیازهای شبه غریزی به دنیا می آیند. مزلو
تاکید میکرد که هرچند تجربه های تاسف انگیز دوران کودکی میتواند بر شخص
تاثیر بگذارد، اما آدمی قربانی درمان ناپذیر این تجربه ها نیست، میتوان
دگرگون شد، کمال یافت و به سطوح عالی سلامت روان دست یافت. از نظر مزلو نیز
که یک روانشناس انسانگر است .شخص سالم در حال خودشکوفایی یا تحقیق ذات است ،شخصی است که شایستگی بودن و شدن را داراست .
● انگیزش شخصیت سالم
انگیزه ی آدمی نیازهایی مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین نیاز تا ضعیف ترین نیاز، قرار میگیرد.
شرط اولیه ی دست یافتن به تحقق خود ارضای چهار نیازی است که در سطوح پایین تر این سلسله مراتب قرار گرفته اند و عبارتند از:
۱) نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک:
ارضائشان برای بقا اساسی است از این رو نیرومندترین نیازها هستند.
۲) نیازهای ایمنی:
همه ی ما تا اندازه ای نیاز داریم که امور جریانی عادی و قابل پیش بینی داشته باشند.
تحمل عدم اطمینان دشوار است. در نتیجه می کوشیم تا سر حد توانایی به امنیت، حمایت و نظم دست یابیم.
۳) نیاز های محبت و احساس تعلق:
به اعتقاد مزلو ارضای این نیازها در دنیای نوین، به علت تحرک ما به طرز
فزاینده ای دشوار شده است، زیرا ما آنقدر در یک جا باقی نمی مانیم تا حس
تعلقی در ما ریشه بدواند.
۴) نیاز به احترام:
مزلو میان دو نوع نیاز به احترام فرق گذاشته است. این دو عبارتند از:
احترامی که دیگران می گذارند و احترامی که خود به خود می گذاریم. احترامی
که دیگران می گذارند مقدم است، زیرا ظاهرا" دشوار بتوان درباره ی خود به
نیکی اندیشید، مگر آنکه اطمینان حاصل کرد که دیگران درباره ی ما نیک می
اندیشند. برای دستیابی به احترام به خود راستین، باید خود را خوب بشناسیم و
بتوانیم فضایل و نقاط ضعف مان رابه طور عینی تشخیص دهیم.
اگر همه ی این نیازها را بر آوردیم، آنگاه به سوی عالی ترین نیاز یعنی
نیاز به تحقق خود رو می آوریم. اگر در تلاش برای ارضای نیاز تحقق خود شکست
بخوریم، احساس ناکامی و بیقراری و نا خشنودی میکنیم. دراینصورت با خودمان
در صلح و آشتی نخواهیم بود و از لحاظ روانی سالم به حساب نخواهیم آمد.
migna.ir
روان نژندها در تکاپوی ارضای نیازهای پایین تر هستند.
به عکس افراد کاملا" سالم (خواستاران تحقق خود) روی به نیازهای عالی تر
دارند، یعنی خواستار محقق ساختن استعدادهای بالقوه ی خود و شناختن و فهمیدن
دنیای پیرامونشان هستند.
هر چند تحقق خود نیازی شبه غریزی است، بستگی زیادی به تجربه های دوران
کودکی دارد که رشد و پرورش بعدی را آسان کند یا باز دارد. به اعتقاد مزلو،
تحکم به کودک و تسلط شدید بر او، همانند آزاد گذاشتن و تساهل مفرط زیان
آور است. موثرترین روش تربیت و پرورش کودک ((آزادی محدود))migna.ir است،
یعنی تلفیق درست تسلط داشتن و آزادی دادن.
● ویژگی های خواستاران تحقق خود
۱) ادراک صحیح واقعیت:
جهان را آنگونه که می خواهند یا نیاز دارند که باشد نمی نگرند، بلکه همان
گونه که هست می بینند. شخصیت های ناسالم جهان را با قالب ذهنی خویش ادراک
می کنند و می خواهند به زور آن را به شکل ترس ها، نیازها و ارزش های خود
درآورند.
مزلو می نویسد: روان نژند از لحاظ عاطفی بیمار نیست بلکه شیوه ی شناخت او نادرست است.
۲) پذیرش کلی طبیعت، دیگران و خویشتن:
نقاط ضعف و قوت خویش را بدون شکوه و نگرانی می پذیرند و از این رو خود را در پس نقاب ها و نقش های اجتماعی پنهان نمی کنند.
۳) خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن:
در همه ی جنبه های زندگی، به شیوه ای بی تعصب، مستقیم و بدون تظاهر رفتار می کنند.
۴) توجه به مسائل بیرون از خویشتن:
به کارشان عشق می ورزند و کار را برای طبیعت خود مناسب می یابند. شخصیت
های سالم بسیار شدیدتر از کسانی که از سلامت روان متوسطی برخوردارند، کار
میکنند.
۵) نیاز به خلوت و استقلال:
نیاز شدیدی به خلوت گزینی و تنهایی دارند با آنکه از تماس با دیگران
پرهیز نمی کنند، ظاهرا" به دیگران نیازی ندارند. روان نژند ها معمولا"
برای یافتن رضایتی که خود نمی توانند ایجاد کنند، از لحاظ عاطفی به دیگران
عمیقا" وابسته اند.
۶) کنش مستقل:
خود کفا هستند و استقلال شدیدشان، آنها را در برابر بحران ها و محرومیت ها مقاوم و آسیب ناپذیر می سازد.
۷) تازگی مداوم تجربه های زندگی:
تجربه های خاص را بدون توجه به اینکه تکرار شده باشند یا نه، با احساس
لذت، احترام و شگفتی می ستایند و از تجربه های زندگی سیر و خسته نمی شوند.
۸) تجربه های عارفانه یا تجربه های اوج:
گاه وجد و سرور و حیرتی عمیق و چیره گر نظیر تجربه های ژرف دینی را تجربه می کنند.
۹) نوع دوستی:
نسبت به همه ی انسان ها عمیقا" احساس محبت و همدلی دارند و در عین حال آماده ی کمک به بشریت اند.
۱۰) روابط متقابل با دیگران:
میتوانند با دیگران روابط محکم تری داشته باشند.
۱۱) ساختار خوی مردم گرا:
در برابر همه ی مردم، صرف نظر از طبقه ی اجتماعی، سطح تحصیلات، وابستگی سیاسی یا دینی و نژاد و رنگ آنها، بردبار و شکیبایند.
۱۲) تمایز میان وسیله و هدف، خیر و شر:
برایشان هدف ها و مقاصد مهم تر از وسایل دست یابی آنهاست و میتوانند خیر و شر و درست و نادرست را از هم تمیز دهند.
۱۳) حس طنز مهربانانه:
طنز این افراد فیلسوفانه است و به کل انسان ها برمی گردد. نه به یک فرد
خاص، غالبا" آموزنده است و علاوه بر خنداندن نکته ای در آن هست.
۱۴) آفرینندگی
۱۵) مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری:
خود کفا و مستقلند و به خوبی میتوانند برای تفکر و عمل به شیوه هایی معین، دربرابر فشارهای اجتماعی مقاومت کنند.
ـ نکته:
مزلو دریافت که خواستاران تحقق خود در مواقعی میتوانند همانند سایر
افرادی که از سلامت روان کمتری برخوردارند، نادان، بی فکر، خشم انگیز،
خودپسند، بی رحم و بد خلق باشند. درک درست ازواقعیت ،ذهن بازداشتن به
تجربه ها ،افکار ، اطلاعات جدید ،وحدت شخصیت هویت راسخ ، خود را می شناسد
و برآن اساس رفتار می کند ،توانایی گسترش روابط صیمیانه ،خلاقیت و
برخورداری از رفتار اخلاقی مبتنی بر اصول معنوی را ویژگی های شخصیت سالم
می داند و معقتد است افرادی که خواستار خود شکوفایی هستند به نوبه خود
نیازهای سطوح پایین تر شان (یعنی نیازهای جسمانی ،ایمنی ، تعلق ،محبت و
احترام ) را برآورده سازند آنان دچار بیمارهای روانی نیستند ،آنان الگوهای
بلوغ ، پختگی و سلامتی هستند و با حداکثر استفاده از همه قابلیتها
تواناییهایشان خویشتن را فعلیت و تحقق می بخشند . میدانند چسیتند ،کیسیتند
و کجا می روند . به اعتقاد وی جوانان نمی توانند کاملا خواستار تحقق خود
باشند ،آنان احساس هویت نیرومند و استقلال ندارند ، به رابطه عاشقانه
پایدار نرسیده اند ، اما می توانند به سوی تحقق خود پیش بروند و از خود
ویژگیهای نشان دهند که حاکی از توجه به بلوغ و سلامت روان باشد .
به اعتقاد مزلو ویژگی دیگرافراد خود شکوفا ،ادراک صحیح از واقعیت عینی
شناخت عینی از موضوعهاو اشخاص پیرامون خود به همانگونه که وجود دارد و
تشخیص ریاکاری و نادرستی است
ازسوی دیگر روان شناسان شناخت گرا ، براین باورند که شخص سالم
،رویدادهای محیط را با استفاده از روشهایی تعبیر و تفسیر می کند که به
احساس خوب (یا امید ) می انجامند و او را قادر می سازند به اینکه برای حل
مسائل زندگی خود مهارتهای خاصی را بکار برد .
وین و دایر با پیش کشیدن بحثی تحت عنوان تصویر اشخاصی که نقاط ضعف شخصیت
خویش را از بین برده اند . معتقد است که این اشخاص همه چیز زندگی را دوست
دارند ،ازانجام هیچ کاری ناراحت نمیشوند .اوقات خود را با شکوه و شکایت ،
یا این آرزو که اوضاع طوردیگری باشد ،تلف نمی کنند . نسبت به امور زندگی
احساس شور و هیجان دارند .خواست و توقعشان از زندگی تاحدی است که دستیابی
به آن برایشا ن امکان داشته باشد . وقتی افراد دیگری نزدیک چنین افرادی
هستند ،در وجود آنان هیچگونه ناله و شکایت یا حتی آههای افسوس بار نمی
بینند . در مهمانی ها یا درتنهایی ، به سادگی به آنچه که در اطرافشان
قراردارد خود را سرگرم میکنند . تظاهر به لذت بردن نمی کنند . بلکه هر
آنچه را که هست بطور خردمندانه میپذیرند و توانایی شگفت انگیز در لذت بردن
ازواقعیات دارند . اگر لازم باشد که اوضاع و شرایطی عوض شود . سعی در
تغییر آن می کنند و از این تلاش و کوشش لذت می برند . به راستی دوستدار
زندگی هستند و تا حد امکان ازآن بهره میگیرند .
▪ الگوی راجرز (انسان با کنش کامل)
تاکید راجرز بیشتر بر الگوهای کنونی است نه آنچه در گذشته پیش آمده است.
نگرش کارل راحرز به الگوی شخصیت سالم ،تصویر خوش بینانه ای از طبیعت
انسان عرضه می کند که مضمون عمده آن این ست که شخص باید فقط بر تجربه ای
که خود از جهان دارد متکی باشد چرا که این تجربه تنها واقعیتی است که هر
فرد می تواند بشناسد .
به اعتقاد وی ، ادراک آگاهانه از خویشتن و دنیای پیرامون است که شخص
راهدایت می کند ، نه نیروی ناآگاهی که در اختیار و به فرمان او نیست .
تجربه هوشیار و آگاهانه زیربنای عاطفی انسان رامی سازند و شخصیت سالم
،اهمیت زمان حال و چگونگی ادراک آن ،بیش از گذشته است . البته نباید منکر
تاثیر رویدادهای گذشته برشیوه نگرش کنونی شد زیرا رویدادها در میزان
سلامت روانی انسانها موثر واقع می شود ، اما تاکید عمده بر رویدادهای
کنونی است نه آنچه در کذشته پیش آمده است .
راجرز برای شخصیت سالم ازخود پنداری مثبت و سالم سخن به میان می آورد و
پذیرش احساسات ،عزت نفس ،ارتباط خوب با دیگران ، زندگی کامل در زمان حال
،ادامه یادگیری چگونه آموختن ،ذهن بازداشتن به افکار خود ، توانایی
تصمیم گیری مستقل وخلاقیت را از خصایص شخص سالم برمی شمارد .
● انگیزش شخصیت سالم
راجرز در نظام شخصیت به یک انگیزش (یا یک نیاز اساسی) که همان صیانت، فعلیت و اعتلای تمامی جنبه های شخصیت است، معتقد است.
راجرز در سطح زیست شناختی، میان انسان سالم و ناسالم تمایز نمی گذارد.
ظاهرا" میزان یا آهنگ فعلیت بخشیدن زیست شناختی را نشانه ی سلامت یا بیماری
عاطفی نمی داند. زمانی این تفاوت ها آشکار می شوند که جنبه های روانی
فعلیت بخشیدن را درنظر بگیریم.
از دیدگاه راجرز مهم ترین هدف زندگی انسان تحقق خود (خود را از قوه به
فعل رساندن) است. و در انسان سالمی که به تحقق خود می پردازد، الگوی
منسجمی پدیدار میگردد. حال آنکه وضع کسی که دچار اختلال عاطفی است، چنین
نیست.
شیوه های خاصی که سبب تکامل و سلامت خود میگردد، بستگی به میزان محبتی
دارد که کودک شیرخوار دریافت میکند. تکامل خود کودک به شدت تحت تاثیر مادر
است، اگر مادر به کودک توجه مثبت نشان ندهد، کودک در برابر هر نشانه ی
طرد، حساس میشود و بزودی به انتخاب رفتارهایی میپردازد که واکنش آن را
بپسندند. دراینصورت، کودک برای هدایت رفتارش به جای خود، به دیگران
مینگرد.
نخستین شرط پیدایش شخصیت سالم، دریافت توجه مثبت نامشروط (یا غیر شرطی)
در دوره ی شیرخوارگی است. شخصیت سالم زمانی ایجاد میشود که مادر بدون توجه
به چگونگی رفتار کودک به او عشق و محبت نشان دهد.
معنای توجه مثبت نامشروط این نیست که کودک آزاد است هرچه دلش میخواهد انجام دهد و بازداشتن و اندرز دادن در کار نباشد.
به اعتقاد راجرز مادر می تواند رفتارهای خاصی را مورد تائید قرار ندهد،
بدون آنکه برای دریافت عشق و محبت قید و شرطی بگذارد. در این حالت، فضایی
پیدا می شود که کودک ناپسند بودن بعضی از رفتارها را می پذیرد، بدون آنکه
وادار شود از انجام دادن آنها احساس حقارت و گناه کند.
(کودکانی که با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند، درهر شرایطی خود را ارزشمند میدانند.)
هرگاه شخص در روند تحقق خود قرار گرفت، میتواند بسوی هدف نهایی، یعنی بسوی انسانی با کنش کامل پیش رود.
● ۵ ویژگی انسان با کنش کامل
۱) آمادگی برای کسب تجربه
۲) زندگی هستی دار
که فرد در هر لحظه ی هستی زندگی همه جانبه دارد و هر تجربه برای او چنان
تازه است که گویی پیش از آن هرگز وجود نداشته. این خصیصه اساسی ترین جنبه ی
شخصیت سالم است.
۳) اعتماد به ارگانیسم خود
اشخاص سالم همانطور که به خود اعتماد میکنند. به تصمیمات خویش نیز اعتماد دارند.
۴) احساس آزادی
هر چه انسان از سلامت روان بیشتری برخوردار باشد، آزادی عمل و انتخاب بیشتری را احساس و تجربه می کند.
۵) خلاقیت
معیارهای سلامت روانی
براساس نظر کارشناسان سازمان جهانی بهداشت ،سلامتی نه فقط به فقدان
بیماری و نقص عضو بلکه به حالت رفاه کامل جسمی ، روانی و اجتماعی اطلاق می
شود بنابراین تعریف ، سلامت روانی به عنوان یکی از معیارهای تعیین کننده
سلامت عمومی شناخته میشود . فردی که از سلامت روانی برخوردار است ،ضمن
احساس راحتی و آسایش قادر است در اجتماع به راحتی و بدون اشکال به فعالیت
بپردازد و ویژگی های شخصی وی در آن اجتماع ،موجب خشنودی و رضایت است .
سلامت روانی و بدنی لازم و ملزومند . متخصصان علوم تغذیه و پژوهشگران
تناسب فیزیکی ،بین سلامت روان و بدن با کیفیت تغذیه و میزان تحریک جسمی
،ارتباط معناداری یافته اند . مطالعات زیستی ـ شیمیایی مغز انسان نشان می
دهد که سلامت روان و ذهن ،احتمالا به منظم و متعادل بودن فعالیتهای
الکتروشیمیایی سلولهای مغز ی و دستگاههای عصبی بستگی دارد .
به سختی می توان کسی را یافت که متعادل منطقی و آگاه به اعمال خود باشد
هر فرد در دوره هایی از ندگی خود دارای ویژگیهایی از قبیل شیدایی ،
افسردگی ،اجتماعی بودن ،بیگانگی ،جست و خیز و انفعالی بودن است ،بنابراین
به شکلی رفتارهای غیرم نطقی را تجربه می کند . تفاوت رفتارهای عادی و غیر
عادی یک امر رتبه ای و درجه بندی شده است .برخی از مردم بیش از دیگران
غیر منطقی هستند . و بعضی دیگر چنان غیر منظقی هستند که در زمینه سازگار
شدن با زندگی به کمک نیاز دارند .
▪ الگوی یونگ (انسان فردیت یافته)
یونگ بیش از هر نظریه دان دیگری بر ناهشیاری تاکید کرد.
به اعتقاد یونگ، بیشتر بدبختی و یاس بشر و احساس پوچی، بی هدفی و بی
معنایی، از نداشتن ارتباط با بنیادهای ناهشیار شخصیت است. به اعتقاد او علت
اصلی این ارتباط از دست رفته، اعتقاد بیش از پیش ما به علم و عقل به
عنوان راهنماهای زندگی است. روان نژندی همگانی عصر ما پیامد مستقیم نداشتن
ارتباط معنوی با گذشته ی ماست و تنها یک چاره دارد: تجدید ارتباط با
نیروهای ناهشیار شخصیت مان. ((سلامت روان را مسیر و هدایت هشیارانه ی
ناهشیارانه می داند.))
عوالم هشیار و ناهشیار باید یکپارچه شوند و به هر دوی آنها امکان رشد و
پرورش آزادانه داده شود. فرایندی که موجب یکپارچگی شخصیت انسان میشود
فردیت یافتن یا تحقق خود است.
▪ مفاهیم کهن ((تجربه های مشترک انسان ها))
۱) صورتک، نقاب یا پرسونا:
هدف شخصیت سالم صورتک زدایی و ایجاد امکان رشد برای سایر جنبه های شخصیت
است. البته همه ی نقش بازی کردنها فریب است، منتها تفاوت میان اشخاص سالم و
نا سالم این است که اشخاص ناسالم خود را نیز همراه دیگران می فریبند،
اشخاص سالم میدانند چه وقتی نقش بازی میکنند و در همان حال طبیعت راستین
خویش را می شناسند.
۲) همزاد (آنیما و آنیموس):
همه ی ما خصایص زیست شناسی و روانی جنس مخالف را نیز داریم. مرد باید
ویژگی های زنانه ی خود نظیر ملایمت و زن خصایص مردانه ی خود چون پرخاشگری
را همراه با خصوصیات جنس خود بروز دهد. تا شخص هر دو وجه خود را بیان
نکند، نمیتواند به شخصیت سالم دست یابد.
به نظر یونگ، تنها خصیصه ای که سلامت روان را تحلیل می برد، عقیم گذاردن
رشد و پرورش و بیان کامل همه ی جنبه های شخصیت انسان است. migna.ir
۳) سایه:
غرایز ابتدایی حیوانی ما را دربر گرفته و اگر بخواهیم با دیگران به طور
هماهنگ کنار بیاییم باید آنرا رام کنیم. البته سایه فقط منشا غرایز حیوانی
نیست بلکه سرچشمه ی خود انگیختگی، آفرینندگی، بصیرت، عواطف ژرف و همه ی
خصایص لازم برای انسان کامل شدن نیز هست. زمانی که سایه کاملا" کوفته شود
شخصیت انسان بی روح و خالی از زندگی و خود غریزی گذشته میشود. زمانی که
((من)) قادر به تعدیل و تنظیم نیروهای سایه باشد و به هر دو جنبه ی آن
مجال بیان برابر بدهد، شخص سرزنده، نیرومند و پرشور خواهد بود.
۴) خود:
مهم ترین مفهوم کهن، خود است.
یونگ خود را هدف نهایی زندگی میداند. خود نمایانگر تلاش به سوی یگانگی،
تمامیت و یکپارچگی همه ی جنبه های شخصیت است. زمانی که خود پرورش یافت، شخص
با خویشتن و جهان احساس هماهنگی میکند. خود پرورش نیافته یا اندک پرورش
یافته، شخصیت را غریب میکند و روان را از حصول سلامت کامل بازمیدارد. یکی
از شرایط تحقق خود، تحصیل شناخت عینی درباره ی خود است.
یونگ می نویسد: تا نخست ماهیت خود را به طور کامل نشناسیم، فعلیت خود امکان پذیر نیست.
● رشد شخصیت
یونگ نخستین نظریه دانی بود که به تکامل شخصیت در سراسر زندگی انسان اعتقاد داشت و این که زندانی تجربه های نخستین زندگی نیستیم.
یونگ برای تکامل شخصیت انسان چهار مرحله قایل است:
۱) کودکی:
شخصیت کودک جز بازتابی از شخصیت پدر و مادر نیست، بنابراین آنها درتشکیل
شخصیت نقش دارند و میتوانند با رفتار خود با کودک، پرورش کامل شخصیت را باز
دارند.
۲) نوجوانی و جوانی:
یونگ دوران بلوغ را ((تولد روانی)) فرد می خواند.
۳) میان سالی:
افسردگی و دگرگونی های بنیادی در شخصیت به بار می آورد. چنین دگرگونیهای
شدیدی در شخصیت آدمی و در این مرحله ی زندگی گریزناپذیر و مشترک است. یونگ
یادآوری میکند که کانون توجه نیمه ی اول زندگی، جهان برون است، اما نیمه ی
دوم زندگی باید وقف جهان درونی ذهنی شود. و علایق شخص باید از امور
جسمانی و مادی متوجه امور دینی و فلسفی و شهودی گردد.
۴) کهولت:
آخرین مرحله ی کمال شخصیت است که هم در این دوره و هم در دوره ی کودکی
ناهشیار چیره است. دراین مرحله باید به گونه ای گریزناپذیر مرگ را فی نفسه
هدفی پنداشت که میتوان در راهش تلاش کرد و سلامت روان ما بدان بسته است.
▪ انسان فردیت یافته
نخستین شرط فردیت یافتن، آگاهی از آن جنبه های نفس است که مورد غفلت قرار
گرفته. دومین جنبه ی فردیت یافتن مستلزم فداکردن هدفهای مادی دوران جوانی
است. لازمه ی دگرگونی دیگر شخصیت، برافتادن و ناپدید شدن صورتک است. باید
از همه ی نیروهای سایه، چه ویرانگر و چه سازنده، آگاه شویم. در نیمه ی
نخست زندگی، به یاری صورتک، چهره ی تاریک خویشتن را پنهان کردیم، می
خواستیم دیگران فقط سیمای نیکوی ما را بشناسند. چنان موثر سایه را از
دیگران پنهان داشتیم، که از خودمان نیز پنهان ماند. اگر بنا باشد فردیت
یافتن، موفقیت آمیز رخ دهد، باید این وضعیت دگرگون گردد.
گام بعدی فرایند فردیت، ضرورت سازش با دوگانگی جنسی روانی است. مرد باید
آنیما (خصایص زنانه) و زن آنیموس (خصایص مردانه) اش را بیان کند. حاصل
آنکه، فردیت یافتگان به مراحل عالی خودشناسی رسیده اند و خویشتن را هم در
سطح هشیار و هم در سطح ناهشیار می شناسند.
▪ الگوی فرانکل (انسان از خود فرارونده)
فرانکل با آن دسته از موضع های روان شناسی و روان پزشکی که وضعیت انسان را
حاصل غرایز زیستی یا کشمکش های دوران کودکی یا هر نیروی برونی دیگر می
داند، به شدت مخالفت می ورزد.
به نظر فرانکل، نبودن معنا در زندگی، روان نژندی است.
او این وضعیت را روان نژندی اندیشه زاد میخواند. ویژگی این حالت، نبودن معنا، هدف، منظور و احساس تهی بودن است.
به اعتقاد فرانکل، سه عامل جوهر وجود انسان را تشکیل می دهد:
۱) معنویت
۲) آزادی:
عوامل غیرمعنوی، غریزه و توارث یا اوضاع و احوال محیط چیزی را برای ما تعیین نمی کنند.
۳) مسئولیت:
باید مسئولیت انتخابهایمان را بپذیریم. ((چنان زی که گویی بار دومی است که
زندگی میکنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام
آنی.))
● انگیزش شخصیت سالم
اراده ی معطوف به معنا برای سلامت روان حیاتی است و در اوضاع و شرایط حاد
برای حداقل بقا ضروری است. ناگزیر معنای زندگی برای هر کس، یکتا و ویژه ی
طرز تفکر اوست.
جستجوی معنا میتواند وظیفه ای آشوبنده و مبارزه جویانه باشد و تنش درونی را افزایش دهد نه کاهش.
درواقع، فرانکل این افزایش تنش را شرط لازم سلامت روان میداند. زندگی خالی
از تنش، زندگی رو به ثبات و توازن تنش درون، محکوم به روان نژندی اندیشه
زاد است.
این زندگی بی معنا است. شخصیت سالم در سطح معینی از تنش است. سطحی میان
آنچه بدان دست یافته یا به انجام رسانده و آنچه که باید بدان دست یابد یا
به انجام برساند. یعنی فاصله ای میان آنچه هست و آنچه باید بشود. این
فاصله بدان معناست که اشخاص سالم همواره در تلاش رسیدن به هدف هایی هستند
که به زندگیشان معنا می بخشد. اینها پیوسته با هیجان یافتن مقاصدی تازه
رویارویند. و این تکاپوی مدام به زندگی هیجان و شور و شوق می بخشد. و
رهاکردن جستجو، خلاء وجودی به بار می آورد و احساس دلتنگی و پوچی می آورد.
در این حال زندگی بی معناست و دلیلی برای ادامه ی زندگی نیست.
سه راه برای معنا بخشیدن به زندگی:
۱) آنچه چون آفرینش به جهان عرضه می کنیم.
۲) آنچه چون تجربه از جهان می گیریم.
۳) طرز برخوردی که نسبت به رنج بر می گزینیم.
سه راه معنا بخشیدن به زندگی، متناظر با سه نظام بنیادی ارزشهاست:
۱) ارزشهای خلاق:
با عمل آفریدن اثری ملموس یا اندیشه ای ناملموس، یا خدمت به دیگران که بیانی فردی است، میتوان به زندگی معنا بخشید.
۲) ارزشهای تجربی:
اگر لازمه ی ارزشهای خلاق، ایثار و عرضه به جهان است، لازمه ی ارزشهای
تجربی دریافت از جهان است. این پذیراشدن میتواند به اندازه ی آفرینندگی
معنابخش باشد. بیان ارزشهای تجربی، مجذوب شدن در زیبایی عوالم طبیعت یا هنر
است. شاید معنا فقط در لحظات خاصی وجود داشته باشد، به عبارت دیگر، نمی
توانیم درهمه ی لحظه های وجود معنایی بیابیم.
به هر جهت، واقعیت پراکندگی معنا، از معنا دار بودن کل زندگی نمی کاهد.
فرانکل می نویسد: همان گونه که ارتفاع کوه را با بلندی قله ی آن و نه با
سطح دره های آن می سنجند، پس معنادار بودن زندگی را هم باید با اوجهای آن،
نه با حضیض هایش سنجید.
به اعتقاد فرانکل حتی یک لحظه ی اوج ارزش تجربی میتواند سراسر زندگی
انسان را سرشار از معنا سازد. گویی که عامل تعیین کننده، تعداد تجربه های
اوج یا مدت زمان دوام آنها نیست بلکه شدت و عمق این تجربه ها است.
۳) ارزشهای گرایشی:
موقعیت هایی که ارزشهای گرایشی را می طلبند، آنهایی هستند که دگرگون ساختن
آنها یا دوری گزیدن از آنها در توان ما نیست، یعنی شرایط تغییر ناپذیر
سرنوشت. به هنگام رویارویی با چنین وضعی، تنها راه معقول پاسخگویی، پذیرفتن
است. شیوه ای که سرنوشت خویش را می پذیریم، شهامتی که در تحمل رنج خود و
وقاری که در برابر مصیبت نشان می دهیم، آزمون و سنجش نهایی توفیق ما به
عنوان یک انسان است. فرانکل با عرضه داشتن ارزشهای گرایشی به صورت یکی از
راههای معنا بخشیدن به زندگی، این نوید را به ما میدهد که هستی انسان حتی
در دردناک ترین موقعیت ها میتواند معنا و منظوری بیابد. می توانیم معنای
زندگی خویش را تا آخرین لحظه ی هستی حفظ کنیم.
● طبیعت انسان از خود فرارونده
به نظر فرانکل، انگیزش اصلی ما در زندگی، جستجوی معنا نه برای خودمان بلکه
برای معناست. و این مستلزم ((فراموش کردن)) خویشتن است. شخص سالم از مرز
توجه به خود گذشته و فرا رفته است. به اعتقاد او جستجوی هدف تنها در خود،
شکست خود است. و هرچه بیشتر خوشبختی را هدف خویش قرار دهیم، کمتر دلیلی
برای خوشبخت بودن احساس میکنیم. حال در پی تحقق خود بودن نیز همین است. هر
چه مستقیم تر در راه تحقق خود بکوشیم، احتمال دستیابی به آن کمتر است.
سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن، از خود فرا رفتن و جذب معنا و
منظوری شدن. آنگاه است که خود به طور خودانگیخته و طبیعی فعلیت و تحقق می
یابد.
ویژگی دیگر انسان از خود فرارونده، تعهد و غرقه شدن در کار است. جنبه ی مهم کار، محتوای آن نیست، بلکه شیوه ی انجام آن است.
ویژگی دیگر انسان های از خود فرارونده توانایی ایثار و دریافت عشق است.
عشق هدف نهایی انسان است. رستگاری از راه عشق و در عشق است. همان گونه که
یکی از شیوه های ادراک یکتاییمان از راه کار است، راه دیگر، مورد محبت قرار
گرفتن است.
زمانی که دوستمان می دارند، یعنی ما را برای هستی یکتایمان پذیرفته اند.
در این حال برای کسی که دوستمان می دارد موجودی ضروری و بی جانشین می
شویم.
اما رابطه ی عاشقانه وجه دیگری هم دارد:
ایثار عشق، با ایثار عشق می توانیم ویژگیهای ممتاز دیگری حتی آنهایی که
هنوز تحقق نیافته اند را ببینیم و او را از استعدادهای بالقوه ی عیان نشده
اش آگاه کنیم.
در عشق دو جانبه هر دو از توفیقی بزرگ و تحقق استعدادهای بالقوه شان برای انسانی کامل تر شدن بهره مند می گردند.
فرانکل اراده معطوف به معنا را ملاک سلامت روان می داند . او نظریه معنا
درمانی را برای درمان کسانی که زندگیشان بدون معناست معرفی می نماید .در
این نظریه ،طبیعت انسان بر سه محور استوار است :آزادی اراده ،اراده معطوف
به معنا و معنای زندگی .او معتقد است با آنکه در معرض شرایط بیرونی معینی
هستیم که برزندگی ماتاثیر می گذارد با این حال در انتخاب واکنشهای خود
نسبت به این اوضاع و شرایط آزاد هستیم . اراده معطوف به معنا و معنای
زندگی به نیاز مداوم انسان به جست و جستجو نه برای خویشتن بلکه برای
معنایی که به هستی ما منظور می بخشد ارتباط می یابد . هرچه بتوانیم از خود
فراتر رویم و خود را در راه چیزی یا کسی ایثار کنیم انسان تر می شویم .
مجذوب شخص یا چیزی فراسوی خودشدن معیار نهایی رشد و پرورش شخصیت سالم است .
به اعتقاد فرانکل جوهر وجود انسان را سه عامل معنویت ،آزادی و مسولیت
تشکیل می دهند .
▪ الگوی پرلز (انسان این مکانی و این زمانی)
به اعتقاد پرلز فقط آگاهی از خود میتواند به رشد و کمال شخصیت بینجامد. با
آگاهی کامل از خود می توانیم به ارگانیسم (جسم و ذهن) خود امکان رهبری و
تنظیم رفتارمان را بدهیم.
به اعتقاد پرلز برای داشتن سلامت روان، باید بدون تنظیم یا دخالت بیرونی، توانایی بیان آزادانه ی آرزوهای خود را داشته باشیم.
جنبه ی دیگر نگرش پرلز به شخصیت انسان، تاکید بر حال به عنوان تنها موقعیت
موجود است. و اینکه جز این زمان و این مکان چیز دیگری برای ما نیست،
گذشته وجود ندارد و آینده هم هنوز نیامده.
چنانچه در گذشته زندگی کنیم (خوی گذشته نگر) چه بسا پدر و مادرمان را
برای هر کاری سرزنش کنیم. در این حالت هم چنان خود را کودک می پنداریم، نه
فرد بالغی که مسئول خویشتن است. همچنین زیستن در آینده (خوی آینده نگر)
نیز برای رشد کامل انسان زیان آور است. اگر امید ها و دید ما از آینده
تحقق نیابد، احساس نومیدی و بدبختی می کنیم و چه بسا دیگران یا موقعیت ها
یا بداقبالی و تقدیر خویش را نکوهش کنیم. در اینجا باز مسئولیت زندگی خود
را بر دوش کسی یا چیزی جز خودمان افکنده ایم.
با اینکه به اعتقاد پرلز باید کاملا" در حال زیست، اما او از رها ساختن
کامل خاطرات گذشته و بی اعتنایی به آینده دفاع نمی کند. باید از گذشته آگاه
بود اما نباید در آن زیست.
آینده نیز چنین است، باید برای آینده برنامه ریخت، جز اینصورت نمیتوان به
کمال رسید، اما نباید برنامه ریزی را به عنوان جانشین زمان حال قرار داد.
شخصیت سالم در زمان حال و برای زمان حال زندگی میکند و با اینکه میتواند
برای آینده برنامه ریزی کند دچار اضطراب ناشی از آنکه فردا چه خواهد شد
نمی گردد.
● رشد شخصیت
اصل اساسی نظریه ی پرلز درباره ی رشد شخصیت، تبدیل حمایت محیطی به حمایت
خود است. البته آزادکردن روانی و اجتماعی خویش از حمایت محیطی مشکلاتی
عظیم به همراه دارد و به ((کشمکش اساسی)) هستی انسان می انجامد. علت این
کشمکش، زیستن در جامعه ای است که از ما میخواهد جز آنچه هستیم باشیم.
تاثیر نهادن بر محیط از راه نقش بازی کردن به منظور جلب حمایت، نشانه روان نژندی و نبودن بلوغ است.
هدف نهایی تکامل شخصیت، جایگزین ساختن حمایت نفس به جای حمایت محیطی است.
اشخاص سالم میتوانند مسئولیت زندگی خویش را بپذیرند، یعنی خودشان هستند و
مسئولیت کسی یا چیزی را که هستند بر دوش پدر و مادر، همسر، تقدیر یا هیچ
منبع بیرونی نمی گذارند.
برای دسترسی به سلامت روانی باید بپذیریم که در رفتار خود آزادی انتخاب
داریم و این آزادی رابه کار ببریم و مسوولیت انتخاب نیز با خودماست .
بنابراین سلامتی و عدم سلامتی روانی به مقدار زیادی ناشی از تجارب موفق و
ناموفق در دوران تحصیلی و واکنشهای معلمان و والدین نسبت به اآنان است .
زمانی که شخصیت کودک شکل نگرفته ،سالهای نخست زندگی تحصیلی خود را آغاز
می کند ،در مسیر رشد و بالندگی قرار می گیرد و درطول بهترین سالهای عمر
خود ،با عوامل مختلف موثر بر تحول شناختی ،عاطفی و اجتماعی به کنش متقابل
می پردازد که نتیجه اش همان چیزی است که به صورت جوان 19 ـ 18 ساله ای به
جامعه تحویل داده می شود .
حال چنانچه این فرد به ویژگی ها و خصایص شخصیت سالم آشنا و در جهت کسب
آنها تلاش کند . زندگی ای سرشار ازامید ، شادی ،آرامش و همراه با موفقیت
خواهد داشت .
منابع :
چکیده ای از کتاب روانشناسی کمال
(الگوهای شخصیت سالم)
تالیف: دوآن شولتس
ترجمه ی: گیتی خوشدل
تحقیق و گردآوری: هدا اشرفی
-کتاب عظمت خود را دریابید(دکتر وین دایر)
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 19:37
مهم ترین جنبه رویکرد کتل این است که وی تلاش نمود تا عوامل
مربوط به کل افراد جامعه را به طور آزمایشی مشخص کند و سپس کوشید تا انواع
مختلف آسیب های روانی را با توجه به الگوهای خاص نمرات به دست آمده از این
عوامل توصیف نماید .(Pervin, John, 1970).
کتل اعتقاد داشت که درمان موفق در مورد اختلالات روانی مبتنی بر سنجش صفات
شخصیتی است که نه تنها نیم رخی را برای تشخیص فراهم می کنند بلکه هم چنین
توضیحی در مورد انواع عوامل سرشتی مؤثر در رفتار هستند. (Cattell, 1965, p.
288).
وی بیان می کند ابزارهای اندازه گیری معتبر و پایا می توانند به متخصص
بالینی در قضاوت بهتر درباره تأثیر روش های درمانی کمک کند، این قضاوت می
تواند به وسیله ارزیابی شخصیت مراجع قبل و بعد از مداخله درمانی و توجه به
میزان تغییرات رفتاری انجام شود (Cattell, 1961, Reckman, 1985).
تکنیک P به عنوان بهترین روش برای ارزیابی دقیق تغییرات مراجع در طول درمان
پیشنهاد شده است، در این تکنیک مراجع در موقعیت های مختلف مورد آزمون قرار
می گید تا صفات یگانه او مشخص شود (Cattell, 1965).
به اعتقاد کتل تمام طول درمان باید مبتنی بر اندازه گیری های دقیق باشد و
در کنار آن مشاهده بالینی دقیق نیز مورد استفاده قرا گیرد اما همواره در
کنار آزمون. (Reckman, 1985).
کتل بسیاری از عقاید فروید را می پذیرد اما او اعتقاد دارد یک درمان متنی
بر اظهار نظر شخصی و نه بر اساس اندازه گیری می تواند در طولانی مدت خطری
جدی به شمار آید (همان منبع)
به وسیله بازسازی مجدد تجارب، مراجع می تواند در یک موقعیت بهتر واکنش های
هیجانی خود را مجددا ارزیابی کند و سرانجام جنبه های منفی رفتارش را تغییر
دهد.
به اعتقاد کتل درمان رفتار نابهنجار مبتنی بر این است که فرد پاسخ های
جدیدی را در مقابل محر کهای تهدید کننده بیاموزد بنابراین او به صورتی
محدود ارزش رویکردهای درمانی که از تحلیل گذشته استفاده می کنند (برای
مثال روان تحلیل گری)و رویکرد شرطی سازی مجدد مثل رفتار درمانی را می پذیرد
(Reckman, 1985).
به اعتقاد کتل روش های اندازه گیری باید بر تمامی ساختارهای صفات شخص
متمرکز باشند، ما نه می توانیم به سادگی بر روی تجارب آسیب زا و نه بر روی
محدودیت های معین و نه بر حوزه های خاص تغییر رفتار تمرکز کنیم. به اعتقاد
کتل متخصص باید محدوده کاملی از عوامل شخصیتی سرشتی که محدوده عملکرد شخص
را تعیین می کنند و ترکیب پیچیده ای از صفات و احساساتی که الگوهای رفتار
را تحت تأثیر قرار می دهند را در نظر بگیریم بنابراین ما به روش های اندازه
گیری که ساختارهای زیربنایی پیچیده را ارزیابی کند نیاز داریم، در نتیجه
برخی از انواع درمان وابسته به این که چه نوع عواملی باعث نوع خاصی از روان
رنجوری ها یا روان پریشی ها شده اند نسبت به سایر درمان ها مؤثرتر خواهد
بود، برای مثال در روان پریش هایی که مبتنی بر تعداد زیادی از عوامل سرشتی
هستند درمان ممکن است شامل استفاده از داروها، شوک الکتریکی و جراح مغزی
باشد (Cattell, 1965, P. 543)
از طرف دیگر در روان رنجوری های معینی درمان می تواند با تحلیل رویا و
بازساری تجارب آسیب زا شروع شود و در جایی که مشکلات خفیف وجود دارند که
وابسته به عوامل ارثی نیستند رفتاردرمانی می تواند مژثر باشد بنابراین کتل
رویکردی التقاطی نسبت به درمان دارد اما او معتقد است همه درمان ها باید بر
روش های اندازه گیری قوی مبتنی باشند (Cattell, 1961. P. 465).
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 18:37
نظریه ویژگی های شخصیت یکی از مهم ترین محدوده های نظری در مطالعه شخصیت
است. براساس این نظریه، شخصیت افراد از خصوصیات وصفات گسترده ای ترکیب
یافته است. برای مثال، در نظر بگیرید که خودتان چگونه شخصیت یک دوست
نزدیکتان را توصیف می کنید. به احتمال زیاد، از تعدادی از ویژگی های او
مانند اجتماعی بودن، مهربانی و خونسردی نام می برید. منظور از «ویژگی» یک
خصوصیت نسبتاً پایدار است که باعث می شود افراد به شیوه های خاصی رفتار
کنند. نظریه ویژگی های شخصیت بر خلاف
سایر نظریه های شخصیت مانند نظریه های روانکاوانه و انسان گرایانه، بر
تفاوت های بین افراد تمرکز دارد. ترکیب و تعامل ویژگی های مختلف است که
شخصیت یک فرد را تشکیل می دهد و این برای هر شخص، یگانه و منحصر به فرد
است. نظریه ویژگی های شخصیت بر تعیین و اندازه گیری این خصوصیات فردی
شخصیت تمرکز دارد. ● نظریه گوردون آلپورت
در سال ۱۹۳۶، گوردون آلپورت، روان شناس، متوجه شد که تنها در یک فرهنگ
لغات انگلیسی، بیش از ۴۰۰۰ واژه برای توصیف ویژگی های مختلف شخصیت وجود
دارد. او این ویژگی ها را در سه سطح رده بندی نمود:
▪ ویژگی های اصلی: ویژگی هایی که بر کلّ زندگی فرد غالب است، تا جایی که
آن شخص معمولاً به خاطر این ویژگی ها شناخته می شود. در واقع، شنیدن نام
فرد، این ویژگی ها را به ذهن شنونده متبادر می کند. برای درک بهتر این
موضوع، عبارت هایی نظیر فرویدی، ماکیاولی، دون ژوان، مسیح گونه و ... را در
نظر آورید. به نظر آلپورت، ویژگی های اصلی نادرند و در طول زندگی ساخته
می شوند. ▪ ویژگی های مرکزی: خصیصه های عمومی
که پایه های اصلی شخصیت را شکل می دهند. این ویژگی های مرکزی، هر چند به
نفوذ و اقتدار ویژگی های اصلی نیستند، امّا خصیصه های عمده ای هستند که
ممکن است برای توصیف یک فرد دیگر به کار آیند. عبارت هایی چون هوشمند،
امین، کمرو و مضطرب نمونه هایی از ویژگی های مرکزی هستند .
▪ ویژگی های ثانویه: ویژگی هایی که گاهی به نگرش ها یا اولویت ها مربوطند
و غالباً تنها در وضعیت های خاص یا تحت شرایط خاص پدیدار می شوند. به
عنوان نمونه می توان به مضطرب شدن به هنگام صحبت در میان جمع یا بی صبری
در هنگام انتظار در صف اشاره کرد. ● پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت ریموند کاتل
ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های
اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به
۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های
غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از
افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با
استفاده از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل» ، ویژگی های نزدیک به هم را
معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به
گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او
همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶
عامل شخصیت (۱۶PF) را طراحی کرد. ● سه بعد شخصیت آیزنک هانس آیزنک، روان شناس انگلیسی، مدلی برای شخصیت، بر پایه تنها سه ویژگی عمومی بنا کرد: ۱) درون گرایی/برون گرایی:
درون گرایی مستلزم جهت دهی توجه و تمرکز بر روی تجربیات درونی است در
حالی که برون گرایی به تمرکز و توجه بر سایر مردم و محیط ارتباط دارد.
بنابراین، یک فرد درون گرا معمولاً فردی ساکت و خوددار است و یک فرد برون
گرا بیشتر خونگرم و اجتماعی. ۲) تهییج پذیری/پایداری هیجانی:
این بعد از نظریه ویژگی های شخصیت آیزنک به دمدمی مزاجی در مقابل خونسردی
و آرامی مربوط است. فرد تهییج پذیر، زود ناراحت یاهیجان زده می شود در
حالی که منظور از پایداری هیجانی یعنی از نظر هیجانی، ثابت و یکنواخت باقی
ماندن. ۳) روان پریشی گرایی:
آیزنک بعداً پس از مطالعه افرادی که از بیماری روانی رنج می بردند، بعد
دیگری از شخصیت را به نظریه خود افزود. او این بعد را روان پریشی گرایی
نامید. کسانی که این ویژگی در آن ها برجسته است در برخورد با واقعیت ها
مشکل دارند و معمولاً جامعه ستیز، مخالف، غیرهمدل و عوام فریب هستند. ● نظریه پنج عامل شخصیت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از
نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده
است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت
به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی
اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی
که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر
دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است: ▪ برون گرایی ▪ خوشایندی (مقبولیت) ▪ وظیفه شناسی (وجدان) ▪ تهییج پذیری ▪ آزاداندیشی ● ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت
با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب
ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد
تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که
نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه
های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا
دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه
ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش
بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز
بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر
شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های
شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد
یا پدید می آید.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 17:37
اصطلاح
افسردگی در صحبت های معمولی برای توصیف یک حالت احساسی، واکنش نسبت به یک
موقعیت و یک سبک اختصاصی مشخص مورد استفاده قرار می گیرد. افسردگی و
افسردگان هر دو معمولا با غم و اندوه شناخته شده اند.
هیچ
صفت شخصیتی واحدی نیست که فردی را مستعد افسردگی سازد. این به آن معناست
که افراد با هر الگوی شخصیتی ممکن است دچار افسردگی شوند. آخرین وقایع پراسترسی که هر فرد از سر می گذراند (چه وقایع فردی و چه جمعی) می توانند قوی ترین عامل برای شروع افسردگی باشند. کمبود
و رنج، اجزای اجتناب ناپذیر زندگی هستند؛ وقتی دچار این دو موقعیت می
شویم ـ یعنی با کمبودی روبه رو می شویم و رنج می کشیم ـ اغلب مکدر،
غمگین، ناامید، بی علاقه و منفعل هستیم؛ این احساس ها در اغلب افراد بعد
از سپری شدن رویداد و عادت کردن به موقعیت جدید نا پدید می شوند، اما برخی
دیگر این گونه نیستند، در افسردگی بالینی، فراوانی، شدت و مدت نشانه های
افسردگی با موقعیت زندگی فرد تناسب ندارند. مطالعه
روانشناختی افسردگی از یوی زیگموند فروید و کارل آبراهام شروع شد. هر دو
افسردگی را واکنشی پیچیده در قبال از دست دادن چیزی توصیف کرده اند. فروید
معتقد بود شخص افسرده، وجدانی (فراخودی) قوی و تنبیه کننده دارد؛ او بر
گناهی که وجدان به وجود می آورد، تاکید و فکر می کرد علت این که وجدان تا
این اندازه قوی می شود به دلیل کنترل احساس عصبانیت و پرخاشگری است. وی
معتقد بود افراط و تفریط در ارضای نیازهای مرحله شیرخوارگی باعث می شود
که یک شخصیت وابسته شکل بگیرد. در کسانی که بیش از اندازه وابسته اند این
فرآیند به خود سرزنشگری و خود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر می شود.
فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد می کند. یکی
از زمینه های تاریخی افسردگی، اختلالی است که در روابط اوایل کودکی پیش
می آید. این اختلال ممکن است به علت از دست دادن واقعی یا خیالی والدین
باشد. الکساندرهیگ در سال ۱۹۰۰ می گوید: «در شرایط افسردگی جدی، اتکای به
نفس به کلی از بین می رود، شکسته نفسی و فروتنی شدید متداول و حتی عادت می
شود. فشاری به اندازه وزن یک پر برای له کردن بیمار کافی است و حتی شادی
آورترین رویدادها باعث نشاط نمی شوند.»
ملانی
کلاین، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب می دانست و از این نظر
بسیار شبیه فروید بود. از دیگر سو به نظر ادوارد بیبرینگ پدیده افسردگی
زمانی شکل می گیرد که فرد از فاصله [بعید بودن] آرمان های بسیار کمال
طلبانه خود و ناتوانی اش در رسیدن به این اهداف آگاه می شود. سیلوانوآریتی
دیده بود بسیاری از افراد افسرده نه برای دل خود که برای دیگران زندگی می
کنند. افسردگی زمانی رخ می دهد که بیمار
درمی یابد فرد یا آرمانی که او برایش زندگی کرده، هرگز چنان نبوده است که
انتظارات او را برآورد. در این باره گلاسر می گوید: «انسان ها، افسردگی را
انتخاب می کنند و رفتار افسردگی را نشان می دهند. درگیر شدن در یک عمل
فعالانه به انسان ها کمک می کند، رفتارهای افسرده و احساس بدبختی آنها جای
خود را به احساس کنترل بیشتر دهد که با احساس مثبت تر، افکار مثبت تر و
آرامش جسمی بیشتر همراه است.» آرون بک هم
افسردگی را نوعی اختلال تفکر می داند تا اختلال خُلق و آن را به صورت مثلث
افکار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف می کند؛ یعنی فرد افسرده خود
را ناقص، فاقد صلاحیت، ناکام و نامطلوب ادراک می گرداند؛ دنیا برای او یک
مکان منفی، پرتوقع و بی رحم به نظر می رسد و انتظار دارد که در آینده هم
نیز با شکست، مجازات، درد، رنج و محدودیت مواجه شود. نظریه
پرداز مکتب وجودی بوجنتال، بیماران افسرده را مایوس می نامد. منظورش از
یأس هم این بود که هدفمندی و خواستن در آنها مسدود است. آدم افسرده، کسی
است که احساس می کند هیچ کار ارزشمندی وجود ندارد و هیچ چیز آنقدر ارزشمند
نیست که بخواهد وجودش را برای آن به زحمت بیندازد. آنها
دوست دارند ساکت و تنها باشند و در دنیا شرکت نکنند. در روان تحلیلگری
یونگ، افسردگی در حقیقت دعوتی به تغییر است. گفته می شود ساتورن، خدای
کشاورزی و زمان که داسی در دست دارد آرزوهای آدمیان را مثل گندم درو می کند
و این استعاره از این است که وقتی آرزوهایمان بر باد می رود فرصتی داریم
که در دنیای سرد و بی احساس افسردگی از دور تماشایشان کنیم و ببینیم چقدر
آنها را می خواهیم؟ آیا مناسب ما هستند و حاضریم برای به دست آوردنشان بها
بپردازیم. یونگ می گوید به دنبال هر
فروپاشی، نوزایی است و این دو مثل شب و روز به دنبال هم می آیند و همان
طور که وقتی شب می شود، تلاش نمی کنیم آن را به روز برگردانیم و فقط
فعالیت هایمان را با شرایط شبانه هماهنگ می کنیم تا بگذرد، در حالت
افسردگی هم بهتر است ظاهر و سبک زندگی مان را با حال درون مان هماهنگ
کنیم. اشکالی ندارد، اگر دوست ندارید رنگ
شاد بپوشید و حال رسیدگی به سر و وضع تان را ندارید هر طور که راحتید
باشید با این روش جهان درونتان را به رسمیت شناخته اید؛ جنگیدن و در خلاف
جهت رودخانه شنا کردن انرژی زیادی می برد. بیشتر
تنها بمانید و با صدای درونی خود صحبت کنید، این فرصت بی نظیری برای
شنیدن صدای درون است که به ما چه می گوید و چه می خواهد! به تغییراتی که
در درونتان اتفاق می افتد، توجه کنید و در موردش بنویسید (لازم نیست حتما
برنده جایزه نوبل ادبیات باشید تا دست به قلم ببرید، می توانید خیلی ساده
احساساتتان را روی کاغذ بیاورید و بعدها آنها را از بین ببرید) هدف روشن
شدن احساسات و خواسته های خود واقعی ماست که در هیاهو و هیجانات زندگی
روزمره و انتظارات دیگران گم شده. از این
فرصت سکوت و خلوت شبانه با خود نهایت استفاده را ببرید که روز در راه است.
هوا دوباره آفتابی خواهد شد و دوباره آدم ها به چشمتان جذاب می شوند، یونگ
می گوید هر گاه چنین شد حتما با آیین خاصی این اتفاق را جشن بگیرید. این
زمانی است که به مسافرت و مهمانی بروید، آرایشگاه بروید و لباس های زیبا
بخرید تا به این شکل تمام شدنش را هم به رسمیت شناخته باشید، ولی وقتی به
روز برگشتید حرف هایی که صدای درونتان در سکوت شب پیش، با شما نجوا کرده
بود، فراموش نکنید. ساموئلز می گوید: «از نظر یونگ افسردگی یعنی مسدود شدن
انرژی که در صورت آزاد شدن، مسیر مثبت را پیش خواهد گرفت. یونگ
معتقد بود بیماران باید کاملا افسرده شوند تا بتوانند احساساتشان را روشن
کنند. اورهان ولی، شاعر ترک شعری دارد با این مضمون: از اندوه عشقی کهن
رسته ام/ هوا آفتابیست و دوباره زنان زیبایند چند هشدار: ۱ ـ افسردگی یک بیماری پزشکی است که در ارتباط با تغییرات بیوشیمیایی مغز اتفاق می افتد. ۲ ـ افسردگی ضعف شخصیت نیست. ۳ ـ درمان افسردگی مثل درمان بقیه بیماری ها مانند درمان سرماخوردگی و زخم معده براحتی امکان پذیر است. ۴ ـ درمان افسردگی با جلسات سایکوتراپی نیز انجام می شود.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 16:36
«نوروفیدبک» چیست؟ شما شاید اسمش را نشنیده باشید اما همین حالا که گزارش
مان را می خوانید خیلی ها برای استفاده از آن توی صف ایستاده اند چون خیال
می کنند آن حس گرهای عجیب که وصل می شود به سرشان، چوب شعبده بازی است که
ناگهان شفای شان می دهد و اختلال روانی شان را برطرف می کند. ایمان همین
آدم ها به معجزه نوروفیدبک بدون داشتن شناختی کامل از آن باعث شده است سوء
استفاده گرهایی برای سرکیسه کردن شان تور پهن کنند و از آشفته بازار نبود
نظارت بر مراکز روانشناسی استفاده کنند و با فریب ساده لوح ها، سودهایی
کلان به جیب بزنند.
نوروفیدبک شیوه
درمانی بر مبنای تغییر در امواج مغز است. پس شاید بهتر باشد پیش از آنکه
درباره این شیوه درمانی بدانید در زمینه امواج مغزی اطلاعاتی کسب کنید. مغز، موج دارد ! پژوهشگران
می گویند مغز انسان ها چهار نوع موج آلفا، بتا، تتا و دلتا دارد که بر
حسب دامنه و طول موج از هم تفکیک می شود و میزان شان در حالت های مختلف
روانی متغیر است. مسعود نبوی، عضو
هیأت مدیره انجمن مغز و اعصاب ایران درباره حالت های مختلف روانی که میزان
این امواج در آنها تغییر می کند مثال می زند که مغز ما در بیشتر اوقات
بیداری ، فکر کردن، انجام فعالیت های روزمره و همچنین در شرایط اضطراب و
نگرانی ، امواج بتا را مرتعش می کند. امواج
آلفا اما به گفته او ، مربوط به زمانی است که انسان ها در حالت آرامش،
مراقبه و استراحت هستند و به طور کلی هنگامی که استرس کاهش پیدا می کند
میزان بیشتری از این امواج از مغز ساطع می شود. امواج تتا مخصوص زمان خواب
و مدیتیشن و امواج دلتا هم چندان فعال نیست و زمانی که افراد در حالت کما
هستند امواج مغزی به آنها شباهت پیدا می کند. ابداع
کنندگان نوروفیدبک بر اساس این اصل که مغز در حالت های مختلف امواج
گوناگونی دارد نتیجه گرفته اند که اگر مغز انسان امواجش را تنظیم کند، حال
آدم ها بهتر می شود و برخی اختلالات روانی در آنها درمان خواهد شد. بنابر
این نوروفیدبک، یک شیوه درمانی مبتنی بر یادگیری است که در آن درمانگر
تلاش می کند با استفاده از رایانه، امواج مغزی بیمار را تحت تأثیر قرار
دهد. او الکترودهایی را به سر مراجعه کننده متصل می کند و این الکترودها،
وضعیت امواج مغزی را روی صفحه نمایشگر رایانه نشان می دهد و به این ترتیب
کاستی های مغز در کنترل امواجش آشکار می شود و آنوقت بر حسب وضعیت این
امواج، تمرین های ذهنی با مراجعه کننده آغاز می شود تا مغزش، خودتنظیمی را
یاد بگیرد. دست سودجوها، روی سر بیماران حالا
شما می دانید نوروفیدبک چه نوع درمانی است اما خیلی از آنها که به این
شیوه درمان روی می آورند دقیقاً نمی دانند قرار است چه اتفاقی برای مغزشان
بیفتد و چه چیز در آنها تغییر خواهد کرد و اصلاً این شیوه درمانی برای
کدام نوع از اختلالات روانی کاربرد دارد و با این حال به سمت مراکز ارائه
دهنده این نوع درمان هجوم آورده اند و همین موضوع باعث شده است برخی از
این مراکز، به مراجعان شان دروغ بگویند و قول درمان بیماری هایی همچون
افسردگی شدید یا میگرن یا حتی درمان اعتیاد را به مردم بدهند حال آن که
نوروفیدبک قادر به درمان این نوع اختلالات نیست. از
سوی دیگر تعرفه مشخصی برای استفاده از این شیوه درمانی نیز وجود ندارد و
در سایه نبود نظارت،برخی غیر کارشناس ها با گرفتن هزینه های کلان از مردم،
این روش درمان را برای آنها اجرا می کنند. جام
جم برای مشخص شدن وضعیت استفاده از این درمان از چند مرکز ارائه دهنده
آن بازدید کرد. هزینه ارزیابی اولیه فرد پیش از آغاز نوروفیدبک در این
مراکز از ۴۰ تا ۸۵ هزار تومان متغیر است و وقتی نوروفیدبک آغاز می شود
برای هر جلسه درمان از مراجعان ۴۵ تا ۵۰ هزار تومان گرفته می شود. تعداد
جلسات درمان نیز بر حسب نوع اختلال روانی متفاوت است و معمولاً به
بیماران گفته می شود که باید دستکم ۲۰ تا ۳۰ جلسه به مرکز مراجعه کنند و
در مراحل اولیه درمان باید فشرده باشد به طوری که در هر هفته بیماران سه
بار تحت نوروفیدبک قرار می گیرند . در یکی
از این مراکز، منشی مرکز که سعی می کرد بازار گرمی کند از بیماری تعریف
می کند که وسواس فکری داشته است و ۸۰ جلسه به مرکزشان آمده و یا دیگری که
وسواس شستشو داشته و ۴ تا ۵ ساعت در حمام می مانده اما با گذراندن ۴۰
جلسه نوروفیدبک حالش بهتر شده است و آنوقت وصفش از بیماران می رسد به شب
های امتحان که مرکزشان از دانش آموزانی شلوغ می شود که می خواهند با
استفاده از نوروفیدبک توانایی شان را برای حفظ کردن دروس افزایش دهند. نکته
جالب این است که هیچ واکنشی از سوی انجمن روانپزشکان یا پزشکان متخصص مغز
و اعصاب بر این شیوه درمان نشان داده نشده است و بنابر این بیماران نمی
توانند به تعرفه ای که از آن ها گرفته می شود یا به طولانی شدن جلسات درمان
یا استفاده از غیر کارشناس ها برای انجام درمان نوروفیدبک اعتراض کنند. دست نگه دارید!این فقط یک پژوهش است! دکتر فربد فدایی ، روانپزشک
و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی جزو متخصصانی است که به
شدت درباره استفاده از روش درمانی نوروفیدبک هشدار می دهد. او تاکید می
کند که مهم ترین اصل در درمان هر اختلال روانی، تشخیص است که حتما باید
بوسیله روانپزشک انجام شود و پس از تشخیص نیز صرفا او اجازه دارد شیوه
درمان را انتخاب کند و دخالت هر فردی غیر از روانپزشک چه در تشخیص و چه در
انتخاب شیوه درمان، جرم است و پیگرد قانونی دارد. به
گفته این پژوهشگر، درمان بیماری های روانی که امروزه روانپزشکان آن را به
کار می برند شامل مراحل دارویی، جسمی مانند استفاده از الکتروشوک،روان
درمانی و درمان با روشهای جدید مانند بیوفیدبک یا نوروفیدبک است که روانپزشک
بر اساس نوع تشخیصش، یک یا چند تا از آنها را انتخاب می کند اما نکته
اینجاست که شیوه درمان نوروفیدبک در کشورهای توسعه یافته در حد یک پژوهش
مطرح شده است و به شکل گسترده ای که حالا در کشور ما استفاده می شود، به
کار نمی رود. کدام اختلالات روانی با نوروفیدبک قابل درمان است؟ فدایی
با استناد به مقالاتی که از سوی پژوهشگران در این حوزه ارائه شده است
توضیح می دهد که نوروفیدبک باید صرفاً برای برخی اختلالات روانی خفیف مورد
استفاده قرار گیرد و در عین حال تأثیر این درمان در مقایسه با درمان های
استاندارد دارویی کمتر است و استفاده از آن در درمان افسردگی شدید یا
اعتیاد مردود است. همچنین با یکی دو بار
به کار بردن نوروفیدبک در دوره امتحانات، نمی توان تمرکز را افزایش داد و
ادعای این مراکز درباره توانمند کردن یک شبه دانش آموزان برای حفظ کردن
درس ها دروغ است اما با گذراندن جلسات مداوم درمان، می شود تمرکز را تا
حدی بیشتر کرد که به این ترتیب، توانایی حفظ کردن هم در فرد افزایش پیدا
می کند. صرع، اختلال کاهش توجه (بیش
فعالی)، بیماری های اضطرابی همچون وسواس، افسردگی در سطح خفیف، اختلالات
یادگیری مانند اختلال در خواندن و نوشتن، از جمله مواردی است که در مقالات
پژوهشی به درمان آنها با نوروفیدبک اشاره شده است و همچنین در برخی
مقالات گفته شده که می توان با این روش درمانی، کارکرد مراجع را برای
افزایش مهارت هایی همچون نواختن آلات موسیقی، تغییر داد. مسأله
قابل توجه این است که به گواه عضو هیأت مدیر انجمن روانپزشکی هنوز شیوه
درمان نوروفیدبک وارد کتاب های معتبر روانپزشکی نشده است چون گرچه
روانپزشکان دنیا آن را به عنوان یک پژوهش با نتایج مثبت قبول کرده اند اما
همچنان اعتقاد دارند شیوه درمان کلاسیک که در آن فرد به روانپزشک مراجعه می کند و با دارو یا روش های جسمی درمان می شود و سپس بر حسب اختلال روانی ممکن است دوره ای را نیز با روانشناس بگذراند، کارایی بیشتری دارد و مطمئن تر است. با
وجود هشدارهای فدایی و بسیاری از همکارانش درباره نوروفیدبک، هنوز هم
سودجوها، وعده هایی دروغ درباره کارایی نوروفیدبک را با حقیقت می آمیزند و
در مراکز روان درمانی، درمانی نامطمئن را به مراجعان ناآگاه ارائه می
دهند، شاید به این علت که کنترل آشفته بازار روان درمانی ،صرفاً با هشدار
دهی ممکن نیست و مسلما وزارت بهداشت و انجمن های تخصصی مانند انجمن
روانپزشکان وظیفه دارند با متخلفان در به کار بردن این شیوه درمان برخورد
کنند که به نظر می رسد در شرایط فعلی به این مسئولیت عمل نمی کنند.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 15:36