مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

توحیـــد درمانـــــــی

این نظام درمانى منحصر به فرد, که دست یابى به همان اهداف درمان هاى رشدى (growth) را در نظر داشته, به وسیله یک ایرانى پیرو ارزش هاى اسلامى به نگارش درآمده و نخست در محیط دانشگاهى (دانشگاه فردوسى مشهد) و سپس در محیط زندان بسط یافته است. اولین تماس دکتر جلالى طهرانى با من, به دلیل خواندن نوشته هایم در مورد زندان بود. معلوم شد که وى یک نظام روان درمانى منحصر به فرد ایجاد کرده است که باعث بهبود زندگى زندانیان مى شود و به اعتقاد من, نه تنها در زندان هاى سراسر جهان, بلکه براى همه مردم در هر کجاى جهان و با هر دین و مسلکى ارزش مند است.


خوانندگان از بررسى این نظام درمانى, فایده مضاعفى نیز خواهند برد, چرا که تا حدى فلسفه و نظریه اسلام و نیز نظریه و روش روان درمانى را تبیین مى کند. این بررسى عمدتاً در حوزه روان شناسى وجودى ـ انسانگراى (existential-humanistic) قرار مى گیرد, که نمونه هاى متعددى از آن در این کتاب وجود دارد. مفهوم توحید مستلزم داشتن یک سیستم ارزشى وحدت بخشى است که براى جهت بخشیدن به زندگى شخص به کار مى آید. این سیستم ارزشى مى تواند مبتنى بر یک جهت گیرى اصیل دینى یا معنوى باشد, سیستم ارزشى اى که ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) و او. هوبارت مورر(O. Hobart Mowrer) نیز به آن اشاره کرده اند.



این شیوه درمان که روش آن شش نکته را در بر مى گیرد, به عنوان درمان کل فرد توصیف شده و به وسیله یک گروه که معمولاً متشکل ازمدیربالینى درمان, درمان گر, مددکار اجتماعى, کارشناس تحصیلى, کارشناس پزشکى و مشاور همتا است, انجام مى پذیرد.



تعریـــف


توحید درمانى, به منزله یک روش ارتقاى رشد و تکامل انسانى, داراى تاریخچه مشترکى با همه روان شناسى هاى رشد(growth psychology) است. رشته هاى دیگرى همچون دین و فلسفه, هنروادبیات و علوم انسانى نیز, که توجه و تأکیدشان به طبیعت انسان, نقش ارزش ها در زندگى بشر, موانع و تسهیل کننده هاى رشد انسانى است, در این تاریخچه شریک اند. بنابراین, مى توان گفت ریشه هاى توحید درمانى تا اولین جست وجوى انسان به جهت درک خود (خودشناسى), و براى یافتن و ایجاد روشى درزندگى که منجر به بالاترین مرتبه رشد و شکوفایى گردد, امتداد دارد.



تاریخــچه


توحید درمانى به صورت کنونى, یک تاریخچه 25ساله دارد. مى توان گفت توحید درمانى ترکیب طبیعى برداشت اسلامى از سرشت و فطرت انسان و نظریه و روش درمان روان شناسى انسان گرا است. باایجاد توحید درمانى براى اولین بار نظریه اسلام به عنوان یک نظریه روان شناختى جدید و یک شیوه روان درمانى شکل گرفته است. گرچه توحید درمانى در بستر تأکید اسلام بروحدت, به عنوان اصل حاکم در عالم, پدید آمده, پیشینه پربار مشترکى با رویکردهاى انسان گرا (humanistic), گشتالتى (gestalt), وجودى ـ پدیدارشناختى(existential-phenomenological), شخص محور(person-centered) و شناختى(cognitive) دارد.


مؤلف که یک پیشینه خانوادگى وابسته به اندیشوران اسلامى را دارد, مطالعات روان شناختى خود را در ایران در اوایل دهه 1970 آغاز کرده است. این مطالعات با تجدید حیات چشم گیر تفکّر اسلامى در بسیارى از نقاط جهان مصادف بوده است. اندیشوران برجسته معاصر, همچون مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایى و مرحوم علامه سید محمدحسین حسینى طهرانى, روشنى تازه اى به حکمت چندصدساله اى بخشیدند که در آثار فلاسفه اى همچون صدرالدین محمد شیرازى و حاج ملاهادى سبزوارى, یافت مى شد.
این نویسندگان در تجدید حیات اندیشه/ تفکّر اسلامى نقش داشتند و نشان دادند که اسلام فراتر از صرفاً مجموعه اى از اعمال و رفتارهاى دینى است. نقش حیاتى اسلام در مواجهه با دغدغه هاى امروزى و اهمیت آن به عنوان روش زندگى یک پارچه و هماهنگ با همه مخلوقات و راه پویاى رشد و تکامل انسان مورد توجه قرار گرفت. محور این تفکر دیدگاه اسلام در مورد سرشت مثبت انسان و استعدادهاى اوست که موانع رشد را مى شناساند و خطوط کلى اهداف و ارزش ها را ترسیم مى کند.


شعر عرصه اى تجربى براى این تجدید حیات فراهم کرد. فهرست جامع پیش گامان توحید درمانى شامل دو شاعر بزرگ, جلال الدین محمد بلخى معروف به مولوى یا رومى و شمس الدین محمد شیرازى معروف به حافظ مى باشد. این شاعران هر یک با سبک و سیاق منحصر به فرد خود با تعیین یک جایگاه محورى براى شوق معنوى و تقلاى انسان در سازگار کردن نفس با فضیلت بصیرت فوق العاده ى خود را در مورد شخصیت انسان به نمایش گذاشتند. اشعار آنان, که از جهاتى فراتر از صورت و محتوى است, اغلب احوال و تجاربى را برمى انگیزد که زندگى خوانندگان آن اشعار را متحول مى کند.



این احیا تفکرات دینى, به روشنى بیانگر و تأییدکننده حقیقت و نیازباطنى عمیقى بود که در آن هنگام بسیارى از مردم احساس و تجربه مى کردند. این تفکرات دینى به برقرارى تعادل بین جهان مادى و معنوى و درک رابطه بین انسان و پروردگارکمک مى کند. اشتیاق نسبت به این اندیشه ها در قالب جنبشى که مرزهاى طبقه اى و نسلى را درنوردید, در سراسر فرهنگ ایران گسترش یافت. و اسلام, با دریافت جدید آن, براى بسیارى سرچشمه معناى زندگى شد.


اطلاعات بیشترى در مورد زیربناى انسان گرایانه توحید درمانى طى تحقیق دوره کارشناسى ارشد, در مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل(Institute of Islamic Studies, McGill University) به دست آمد. جالب این که بیشترین کمک به توحید درمانى نه از بخش مطالعات اسلامى, که تأکیدش بیشتر بر تفسیرهاى خاص خود از نظریه و تاریخ اسلام بود, بلکه از دروس اختیارى بود که در گروه هاى فلسفه و مطالعات معنوى حاصل شد.



ازمطالعه فلسفه یونان که به مسائلى همچون ماهیت خیرونیکى, علل غایى و جامعه خوب مى پرداخت, استفاده اى که به دست آمد, تقویت مهارت هاى انتقادى و منطقى بود. بخش مطالعات معنوى (pastoral studies) آثار نظریات گوردون آلپورت(Gordon Allport), آبراهام مزلو(Abraham Maslow) و گابریل مارسل(Gabriel Marcel) را ارائه مى کرد. اینها عناصر اصلى و مبناى نظریه توحیددرمانى را تشکیل مى دادند. آرا و نظرهاى آلپورت در مورد ارزش ها و اهمیت ارزش هاى دینى به منزله نیروهاى وحدت بخش در شخصیت انسانى, کاوش مزلو براى (شخص بافضیلت در جامعه سالم) و نظریه اش درباره رشد وجودى در مقابل رشد ناقص, همگى به دل مى نشست و جاى خود را در این نظریه در حال نضج پیدا مى کرد. احترام و توجّه مارسل به انسان و تأکیدش بر ارزش ها و نیزعقیده اش درباره ارتباط انسان با پروردگار به عنوان بخش اساسى تجربه کامل انسانى الهام بخش و ترغیب کننده بود.
توحید درمانى در طى مطالعات دوره دکترى در مؤسسه روان شناسى انسان گرا (Humanistic Psychology Institute), که اکنون به مؤسسه سِى بروک(Saybrook Institute) معروف است, رشد بیشترى پیدا کرد. در این مؤسسه مؤلف در کنار استنلى کریپنر (Stanley Krippner), به عنوان حامى و مشاور ارشد, بدون هیچ گونه محدودیتى توانست درک و شناختش را از اسلام و نظریات روان شناسى که با قوت زیاد در حال رشد و هم گراشدن بودند, به طور تام و تمام به شکوفایى برساند. رساله دکترى که عنوان آن دین به منزله عاملى در توحید, عاملى در سلامت روان (Religious commitment as a factor in personality integration, a factor in mental health) بود, با نظارت استاد راهنما استنلى کریپنر و رولو مى(Rollo May) به عنوان یکى از اساتید مشاور, نظریه توحید درمانى را تقویت بخشید.



در این اثر تحقیقى, توحید یک عامل اساسى در سلامت روان شناخته شد و نیز نشان داده شد که توحید از طریق تمرکز و تأکید بر اهداف و ارزش ها به دست مى آید. نتایج تحقیقات نشان داد ارزش هاى دینى بیش از سایر ارزش ها توانایى به وحدت رساندن شخصیت را دارند, مشروط بر این که دین به طور واقعى و اصیل پذیرفته شده باشد.
توحید درمانى اولین بار به وسیله مؤلف در بازگشت به ایران و پذیرش کرسى تدریس در دانشگاه فردوسى مشهد به کار گرفته شد. مؤلف در کسوت رئیس گروه روان شناسى, مدیر مرکزمشاوره و بهداشت روانى دانشگاه و پایه گذار دوره کارشناسى ارشد روان شناسى بالینى به تدریس, ارائه و به کارگیرى توحید درمانى پرداخت. صدها نفر از دانشجویان دوره کارشناسى و تعدادمعتنابهى فارغ التحصیل کارشناسى ارشد در این شیوه آموزش دیدند. در فرهنگى که روان درمانى تقریباً ناشناخته بود, لیست انتظار بلندى براى این تجربه منحصر به فرد, در مرکز مشاوره و بهداشت روانى که در خدمت عموم و نیز جامعه دانشگاهى بود, تشکیل شد.


متأسفانه, همانند بسیارى از نقاط دیگر جهان, ساختار دانشگاه همیشه با ابتکار و خلاقیت سازگار نیست. نظریه ها و خصوصاً شیوه هاى انسان گرایانه احتیاج به جوى آزاد و باز دارند و شاید یکى از دلایلى که این نظریات به ندرت در دسترس عموم قرارمى گیرند, همین باشد.



تا زمانى که مؤلف مسئولیت هاى دانشگاهى را براى پذیرفتن سمت مدیرطرح و برنامه در مرکزتربیت و اصلاح زندان مشهد رها کرد, توحید درمانى در سطح جهان شناخته نشده بود. در آن جا یک طرح ابتکارى موفقیت آمیزبازسازى شخصیت زندانیان بر مبناى توحید درمانى اجرا شد. مطالعات و ارزیابى دقیقى که به وسیله استفاده از پیش آزمون و پس آزمون هاى گسترده انجام گرفت, تغییر و تحوّلات قابل توجهى را در زندانیان و کارکنان زندان, که در یک تجربه چند ماهه در محیط توحید درمانى بودند, نشان داد. گزارش هاى ارائه شده در همایش هاى بین المللى و مقالات موجود در نشریات بین المللى موجب آگاهى فرافرهنگى از این شیوه جدید در بهبود رشد انسانى و غلبه بر سدها و موانع تکامل گردید.
غیرمنصفانه و نادرست است که بگوییم پیشینه توحید درمانى صرفاً از ادغام دو نظریه, هر چقدر هم این دو نظریه عالى باشند, نشأت مى گیرد. بخش بسیار مهمى از پیشینه توحید درمانى در کاربرد آن نهفته است. زندگى مراجعین, تغییرات, ناکامى ها و چالش هایى که آنها سخاوت مندانه و دلیرانه در تجربه درمانى در میان گذاشتند, مؤلفه هاى اساسى در رشد و تکوین این رویکرد درمانى بوده است.


توحید درمانى بامعلومات به دست آمده ازکاربرد, تحقیق, تجربه و نظریات رسیده از همکاران به رشد و توسعه خود هم چنان ادامه مى دهد. بایدخاطرنشان ساخت که این شرح و توصیف ازتوحیددرمانى تنها تصویرى از آن چه که در حال حاضروجود دارد , مى باشد, و نه شرح آخرین و کامل این روان درمانى ابتکارى.



وضعیت کنونـــى


اصول توحید درمانى در آموزش و کاربرد آن به دست نسلى از دانشجویان کارشناسى ارشد روان شناسى در سراسر ایران ثمربخش بوده است. آنان هم اکنون به مشاوره و درمان در خارج و داخل کشور مشغولند. افراد علاقه مند به ادامه آموزش و کاربرد توحید درمانى انجمن اسلامى روان شناسى انسان گرا در ایران(Islamic Association for Humanistic Psychology, Iran) را تشکیل داده اند که جزء جامعه بزرگ تر انجمن روان شناسى انسان گرا(Association for Homanistic Psychology ) (AHP) است. AHP و هم چنین انجمن روان شناسى امریکا(American Psychological Association) ( APA ) تمایلشان را نسبت به این رویکرد, با چاپ مقالاتى در شرح استفاده از آن در تعدادى از آثار منتشرشده اشان نشان داده اند. توحید درمانى در حل تعارض نیز کاربرد دارد و هم اکنون شبکه اى جهانى از مددکاران حل تعارض وجود دارد که از اسلوب ها و روش هاى توحید درمانى آگاه و مطلع اند.

دوسا – هو (Dohsa-hou)

فرآیندهای فیزیولوژیکی و روانشناختی بدن انسان به حدی به یکدیگر وابسته هستند که یکی را بدون دیگری نمیتوان در نظر گرفت. بدن و ذهن انسان را بعنوان ارگانیسم انسانی نمیتوان از هم جدا و تفکیک کرد، این دو یک عنصر با دو بعد هستند و این موضوعی است که ارگانیسم انسان را بینهایت از نظر ساختار و عملکرد پیچیده میکند. افراد نه تنها در ظواهر و ظرفیتهای جسمانی بلکه در هوش، علایق، تفریحات، رغبتها، تضادها و تواناییهای روانی و جسمانی از یکدیگر متفاوت میباشند که نشان میدهد آناتومی ارگانیسم انسان هم در ساختار و هم در معنی فوق العاده پیچیده است.دوسا – هو(Dohsa-hou) یک روش توانبخشی روانشناختی ژاپنی است که ابتدا جهت بهبود مشکلات حرکتی کودکان دچار فلج مغزی توسط پروفسور گوساکو ناروسه در دانشگاه کیوشو ژاپن در سال ۱۹۶۶، مطرح شد که بعدا برای کلیه اختلالات سایکوسوماتیک و ارتقاء سلامت جسمی و روانی انسانها بکار برده شد. دیدگاه او براین اساس قرار داشت که اگرچه ناتوانی های مربوط به فلج مغزی در اثر اختلالات فیزیولوژیکی بوده ولی فعالیتهای روانشناختی نیز برآن اثر دارد. در سال ۱۹۷۶ انجمن روانشناسی توانبخشی ژاپن (Japanese Association of Rehabilitation Psychology) در دانشگاه کیوشو تشکیل شد.
در زبان ژاپنی دوسا به معنای یک فرایند کلی و هالیستیک است که شامل فعالیتهای روانی–داخلی حرکات بدنی می شود، و هو به معنی روش و متد است. وقتی که ما اراده میکنیم قسمتی از بدنمان را حرکت دهیم، تلاش می کنیم که حرکت را طبق اراده خود درک کنیم. چنانچه این تلاش متناسب با حرکت باشد، حرکت ارائه شده میتواند به فعل درآید. روش دوسا براساس این نظریه بنا نهاده شد. فرآیند



اصول حرکت از دیدگاه دوسا :


روش دوسا را میتوان به دو بخش تقسیم نمود. بخش روان شناختی ( شامل اراده و تلاش) و بخش فیزیولوژیکی (شامل وضعیت بدنی و حرکتی). این فرآیند به عنوان فرآیند اراده، تلاش، حرکت طرح ریزی شده است.

هنگامی که می خواهیم قسمتی از بدنمان را حرکت بدهیم . تلاش می کنیم که حرکت را طبق اراده خود درک کنیم . چنانچه این تلاش متناسب حرکت باشد حرکات مورد نظر به وقوع می پیوندند . در جریان تلاش هدفمند ، تراپیست قادر است ذهن مراجعه کننده را فعال نموده و فعالیت خود (self) او را از طریق تجربه هدفمند دوسا تسهیل نماید . دوسا 1377

سیستم کنترل رفتار بشر بر اساس پردازش اطلاعات است. ابتدا اراده عمل حرکتی به وسیله تحریک حسی ،‌اما بوسیله نیازهای خودش رخ می دهد . اراده ممکن است از یک تصور هدف (Goal-Image) از یک حرکت بدنی با یک فرایند از حرکت بدنی و طرح اجرای هدف تشکیل بشود . تلاش واقعی (Actualize) و اراده برای حرکت واقعی بدن ضروری است .در نتیجه چنین تلاش مناسبی حرکت بدنی بدنبال یک تصور هدف اساسی و حسهای بینایی حرکت و غیره ظاهر می شود . در نتیجه چنین (Collation) و گاهی اوقات قدم به قدم ادامه دارد تا اینکه حرکت بدنی مطابق اراده اولیه اجرا می شود. در فرایند تلاش هدفگرای مراجعه کننده آموزش دهنده قادر است ذهن مراجعه کننده را فعال کند و فعالیتش را در سرتاسر تجربه هدفگرای دوسا تسهیل می کند. ناروسه (۱۹۶۷).

بررسی دیدگاه چند روانشناس در مورد دین

ابتدا نظریه ویلیام جیمز (۱۹۰۱) پیرامون تجربیات دینی که به صورت گزارش های افراد مختلف ارائه شده مطرح و نهایتاً نظریة ناهشیار به عنوان منبعی برای تجربیات جذبه، عرفان، اشراق و هرگونه تجربیاتی که نوعی ارزش معنوی دارد ارائه شده است. سپس نظریة گوردون آلپورت (۱۹۵۰) در خصوص جهت گیری مذهبی درونی و بیرونی و تفاوتهای هریک با دیگری مطرح شده است. در ادامه نظریه اریکسن (۱۹۶۸) در خصوص ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی انسان بزرگسال که تحول یافتة ظرفیت اعتماد کودک به جهان و مادر است مورد بررسی قرار گرفته است. مفهوم دیگری که از سوی اریکسن مطرح شده «هویت» و «بحران هویت» است. این مفاهیم که در بحث شکل گیری شخصیت فرد مطرح می شود با دینداری ارتباط پیدا کرده است. همین ارتباط باعث شده است تا برخی از روان شناسان مانند جیمز مارشیا (۱۹۸۰) و آدامز (۱۹۸۹) گرایش به دین را به عنوان بخشی از هویت فرد در نظر بگیرند. در خاتمه نظریه فولر و لوین (۱۹۸۰) کاملاً توضیح داده شده است. طبق این نظریه ایمان طی شش مرحله تکامل می یابد. این مراحل از کودکی و نوجوانی آغاز شده و تا میانسالی تحول می یابد.
علم روان شناسی طی یک قرن گذشته نسبت به پدیدة مذهب موضع گیری های بسیار متفاوتی داشته است. اگر چه ویلیام جیمز و استانلی هال به عنوان متقدمین روان شناسی در آمریکا نسبت به مطالعة دین توجه خاصی داشتند اما روند مطالعات روان شناسی در غرب و خصوصاً آمریکا حاکی از عدم توسعة رغبت های متقدمین توسط متاخرین است. ویلیام جیمز (۱۹۰۲) در کتاب گونه های تجربة دینی خود که شامل بیست سخنرانی وی است به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد در حالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود که از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه می کند (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحة ۱۰۹). دامنة مطالعات ویلیام جیمز در زمینة تجربیات دینی از کشور آمریکا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز در بر می گیرد. این بررسی ها شامل سرگذشت غزالی و اشاره به اشعار شبستری در گلشن راز نیز می شود. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یک فرضیة اساسی در زمینه روان شناسی دین می شود (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۱۰). طبق این فرضیه،محتوای ناهشیار صرفاً شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست. بلکه قسمت ناهشیار شخصیت انسان می تواند منبع و سرچشمه بسیاری از شاهکارها و آثار نبوغ باشد. جیمز می گوید:
«به هنگامی که مسئله تصوف، عرفان، دعا و نیایش را مورد مطالعه قرار داده بودیم ملاحظه کردیم که در زندگی مذهبی نقش عمده را فیض نهایی که از قسمت ناهشیار ما می رسد بازی می کنند. بنابراین من فرضیه خود را اینطور قرار می دهم: این حقیقت برتر که ما در تجربیات دینی با آن ارتباط پیدا می کنیم، بیرون از حدود وجود فردی ما هرچه می خواهد باشد، درون حدود وجود ما، دنبالة ضمیر ناهشیار ما از اوست. وقتی که ما به این نحو پایة فرضیة خود را بر روی امری که مورد قبول دانشمندان روان شناس است قرار می دهیم، با علوم امروزی تماس خود را حفظ کرده ایم؛ حال آنکه علمای علم کلام چنین تماسی را ندارند» (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۹۷).
استانلی هال به عنوان اولین رئیس انجمن روان شناسی آمریکا(apa) نیز به عنوان یکی از پیشکسوتان روان شناسی در آمریکا به بررسی دین علاقمند بود و نشریه ای را در زمینة روان شناسی دین تاسیس کرد که تا سال ۱۹۱۵ چاپ می شد. مقالات چاپ شده در این نشریه عمدتاً به آموزش های اخلاقی و مذهبی کودکان و نوجوانان مربوط می شد (استانلی هال ۱۸۹۱ به نقل از ریچارد.اِل . گورساچ() ۱۹۸۸). همانطور که در ابتدای مقاله ذکر شد روان شناسان موضع گیری های متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. آنچه که در این مقاله بیشتر به آن توجه می شود ذکر نظریاتی است که مذهب را به عنوان یک موضوع مستقل و حائز اهمیت مورد توجه قرار داده و دربارة آن نظریه پردازی کرده اند. و نه کسانی که دربارة انسان نظریه پردازی کرده اند و دین را نیز مانند سایر موضوعات مشمول همان نظریه کلی خود دانسته اند. همانطور که در ابتدای مقاله اشاره شد روان شناسان موضع گیرهای متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. از میان بینانگذاران مکاتب مختلف در روان شناسی زیگموند فروید با پدیدة دینی، برخوردی کاملاً منفی داشته و به صورت های مختلف کوشیده است تا اصالت دین را نادیده بگیرد. از سوی دیگر بنیانگذار رفتاری نگری جان واتسن (۱۹۲۵) نیز با توجه به اینکه موضوع علم روان شناسی را «رفتار» قابل مشاهده و اندازه گیری اعلام می کند و با هرگونه روش های بررسی درون نگرانه مخالفت می کند و برای بررسی اعتقادات مذهبی مجالی باقی نمی گذارد (ال.بی.براون () ۱۹۸۷ صفحه ۹۸).
ریچارد گورساچ (۱۹۸۸) که به بررسی تاریخچة روان شناسی دین پرداخته است معتقد است که از دهة ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ در زمینه روان شناسی دین مطالعه مهمی انجام نشده است. البته گوردون آلپورت از سال ۱۹۵۰ در زمینة روان شناسی دین کتاب فرد و دینش را تالیف کرد که بایستی حرکت او را در این زمینه حائز اهمیت دانست. هنر آلپورت این بود که به عنوان یک روان شناس اجتماعی با ارائه نظریة جهت گیری درونی و بیرونی نسبت به دین در انسان توانست مطالعات روان شناسی اجتماعی در زمینة تعصبات نژادی را با در نظر گرفتن جهت گیری مذهبی فرد مورد مطالعه قرار دهد (اِل.بی، براون() ۱۹۸۷ صفحه ۹۸). تقسیم بندی آلپورت در خصوص جهت گیری مذهبی فرد توانسته است توجه زیادی را طی سالیان اخیر به خود معطوف دارد و در مطالعاتی که عامل مذهب مورد توجه روان شناسان باشد به عنوان یک نظریه کارآمد مورد استفاده قرار گیرد. آلپورت بر حسب جهت گیری دینی افراد، آنها را با دو جهت گیری دینی درونی و بیرونی تقسیم بندی کرد.
از نظر آلپورت افراد مذهبی با جهت گیری درونی ضمن درونی سازی ارزشهای دینی، مذهب را به مثابه هدف در نظر می گیرند. در حالیکه افراد با جهت گیری بیرونی، دین را صرفاً وسیله ای برای نیل به اهداف دیگر در نظر می گیرند (آلپورت و راس ۱۹۶۷ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷). اخیراً نظریه آلپورت در زمینه جهت گیری دینی بیرونی به دو مقولة اجتماعی و شخصی بسط یافته است. طبق این تقسیم بندی افراد دارای جهت گیری دینی بیرونی اجتماعی از مذهب جهت نیل به اهدف اجتماعی سود می جویند، در حالیکه در جهت گیری مذهبی بیرونی شخصی افراد از مذهب جهت کسب امنیت فردی استفاده می کنند (گورساچ و مک فرسون ۱۹۸۹، کرک پاتریک ۱۹۸۹ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷).
یکی دیگر از روان شناسانی که در زمینة روان شناسی دین نظریه ای راهگشا مطرح کرده است اریک اریکسن است. اریکسن که یک نو فرویدی است نسبت به دین موضع گیری مثبتی دارد. وی معتقد است بین نهادهای اجتماعی به وجود آمده در طول تاریخ زندگی انسان و نیازهای روان شناختی او ارتباط وجود دارد. به نظر اریکسن دین به عنوان یک نهاد اجتماعی در طول تاریخ در خدمت ارضأ «اعتماد اساسی» بشر بوده است. اریکسن بر خلاف فروید دین را به عنوان بازگشت به دورة کودکی ندانسته و آن را برای تامین نیاز اعتماد اساسی بشر ضروری می داند (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶).اریکسن اولین مرحلة تحول «من» را به عنوان «اعتماد» در برابر «عدم اعتماد» نامیده و معتقد است که کودک در اولین مرحله از تحول شخصیت خود به تدریج جهان خارج و مادر را به عنوان پدیده ای قابل اعتماد درک می کند. وی معتقد است «اعتماد» در دوران کودکی پایه ظرفیت «ایمان» در بزرگسالی را فراهم می کند. ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی، انسان را به سوی پذیرش دین سوق می دهد (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶). مفهوم دیگری توسط اریک اریکسن مطرح شده است که با دین ارتباط پیدا می کند. این مفهوم عبارتست از «هویت» و «بحران هویت».
مفهوم هویت که توسط اریکسن مطرح شد از سوی جیمزمارشیا در یک الگوی چهار وضیعتی هویت توسعه یافت. این چهار وضعیت عبارتند از: هویت یافتگی، بحران زدگی، دنباله روی و آشفتگی. هریک از چهار وضعیت هویتی تعریف شده از سوی مارشیا در تجدید نظرهای بعدی با توجه به دو بعد عقیدتی و بین شخصی تفکیک شد (گرو توند و همکاران ۱۹۸۲ و آدامز و همکاران ۱۹۸۲ به نقل از اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). براساس این تقسیم بندی آدامز و همکارانش به ارائه یک پرسشنامه جهت سنجش وضعیت هویت فرد تحت عنوان «سنجش عینی وضعیت هویت من توسعه یافته» که به صورت مخفف باeom eis مشخص شده است اقدام کردند (آدامز()و همکاران ۱۹۸۹). البته هنوز پژوهش های انجام شده در زمینة رابطة دین و هویت بسیار اندک است و بدون پژوهش های کافی نمی توان به دقت ارتباط این دو مقوله را با یکدیگر دقیقاً مشخص نمود (اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). علیرغم پژوهش های اندک در این زمینه با توجه به اینکه آدامز ۱۹۸۹ دین را در کنار شغل، سیاست و فلسفة زندگی به عنوان یک عنصر عقیدتی در پرسشنامه eom eis وارد کرده است، خود نشان دهندة ورود دین به عنوان یک سازة روان شناختی در حیطة روان شناسی تحول شخصیت حائز اهمیت است.
پیشرفت های بدست آمده در حوزة تحول قضاوت اخلاقی و نیز مسلح شدن روان شناسی به روش بررسی تحولی مفاهیم و سازه های روان شناختی به مطالعات روان شناسی دین نیز کمک شایانی کرده است. فولر و لوین ۱۹۸۰ (به نقل از وایتزمن لورنس()۱۹۹۴) در زمینة بررسی ایمان به ارائه نظریه ای تحولی شامل شش مرحله پرداخته اند. این نظریه که از برخی جهات به نظریة قضاوت اخلاقی کلبرگ شباهت دارد، می تواند در مطالعة ارتباط دین با متغیرهای دیگر با توجه به مراحل مختلف ایمان و سطح بندی افراد در مراحل مختلف آن کمک شایانی نماید. از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) (به نقل از وایتزمن و لورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۱۹) ایمان مذهبی برای افراد در سنین مختلف دارای ساختار متفاوتی است. این دو نظریه پرداز ساختار ایمان را مجموعه ای از باورها می دانند که در هر مرحله تعیین کنندة چگونگی عملیات ذهنی در استدلال یا قضاوت دربارة موضوعات مورد توجه در حیطة دین است. به طور خلاصه شش مرحلة ایمان از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) به ترتیب زیر است:
▪ مرحله اول ایمان شهودی فرافکنی: در این مرحله ایمان بیانگر ابراز آرزوهای کودک است. کودکان در سن ۳ تا ۷ سالگی دارای جهت گیری خیالبافانه و تقلیدی هستند، ولی محتوای فکر آنها دارای الگوهای نسبتاً سیال است. در مرحلة اول فولر همانند مرحلة اول قضاوت اخلاقی کلبرگ کودک کاملاً خود میان بین بوده و در عین حال در خصوص تابوهای موجود در جامعه نسبت به برخی از اعمال کاملاً آگاهی دارد.
▪ مرحله دوم ایمان اسطوره ای سطحی: کودک در این مرحله به درونی کردن داستانها، اعتقادات و جنبه های مختلف مربوط به فرهنگ جامعه می پردازد. اعتقادات و قواعد اخلاقی در این مرحله کاملاً عینی و سطحی هستند. این مرحله با گسترش و تصریح شکل گیری شخصیت کودک تحت تأثیر ویژگی های شخصیتی دیگران همراه است.
▪ مرحله سوم ایمان ترکیبی قراردادی: در مرحلة سوم نوجوان نسبت به دیدگاهها و باورهای موجود در خارج از خانواده آگاهی می یابد. بنابراین در این مقطع ایمان مذهبی در خدمت تدارک جهت یابی منسجم از دنیای متنوع و پیچیده بوده، دیدگاههای معارض با یکدیگر را در یک چارچوب کلی با یکدیگر ترکیب کرده وحدت می بخشد. مرحله سوم اصولاً در نوجوانی آغاز می شود و به اوج خود می رسد و در عین حال برای بسیاری از بزرگسالان به عنوان یک تعادل جویی دائمی تلقی شده از این مرحله فراتر نمی روند. در مرحلة سوم اگر چه شخص دارای یک «ایدئولوژی» است که شامل مجموعه ای از باورها و ارزشهای بیش و کم باثبات است، اما این ایدئولوژی را به عنوان یک واقعیت مستقل مورد بررسی و آزمایش قرار نمی دهد.
▪ مرحله چهارم ایمان وابسته به طرز تفکر فردیت یافته: مرحلة چهارم شامل درونی کردن باورهای فرد است. انتقال از مرحلة سوم به چهارم بسیار حائز اهمیت است. چون با این انتقال نوجوان و یا بزرگسال باید مسئولیت پذیرش هرگونه سبک زندگی، ارزشها و تعهدات عملی نسبت به آنها را به عهده گیرد.
▪ مرحله پنجم بازنگری در ایمان تثبیت شده: در مرحله پنجم علیرغم تثبیت اعتقادات فرد که طی مراحل قبل شکل گرفته است، شاهد بروز یک بحران در اعتقادات شخص هستیم. این تردید و بازنگری نسبت به اعتقادات در فواصل نیمه عمر انسان رخ می دهد. فولر و لوین با استفاده از مفاهیم روان تحلیل گری مرحلة پنجم را مورد تجربه و تحلیل قرار می دهند. بنابر نظر آنها در این مرحله اطمینان نسبت به ارزشها توسط فشارهای حاصل از سرکوبی بخش هشیار شخصیت در دوران اولیه زندگی زیر سؤ ال و یا مورد بی توجهی قرار می گیرد. این نظریه پردازان از به گوش رسیدن پیامهای مربوط به جنبه های عمیق «خود» سخن می گویند. این پیامها شامل بازشناسی انتقادی بخش ناهشیار اجتماعی انسان است. محتوای دینی پیامها عبارتند از: اسطوره ها، تصاویر آرمانی و تعصب هایی که با توجه به تربیت ناشی از طبقات اجتماعی خاص، سنت های مذهبی و گروههای قومی بخصوص عمیقاً در «سیستم خود» فرد رسوخ کرده است.
▪ مرحله ششم ایمان جهانی: همانطور که در مرحله ششم قضاوت اخلاقی کلبرگ مطرح شده است، مرحله ششم از تحول ایمان نیز از جهت وقوع بسیار اندک است. کسانی که مرحلة ششم ایمانی جهانی را تجربه کرده اند، احساس رابطة نزدیک و صمیمانه بین خود و جهان پیرامون خود را گزارش کرده اند. تجارب مطرح شده در مرحلة ششم تحول ایمان مبنی بر احساس رابطة نزدیک بین فرد و جهان پیرامون را در نظریة فولر تحت عنوان تجربة اوج در افراد خود شکوفا و نیز در توصیفات تجارب دینی مطرح شده توسط ویلیام جیمز (۱۹۰۱) در کتاب گونه های تجارب دینی وجه تشابه بسیار زیادی دیده می شود. اگر چه نظریه فولر و لوین به عنوان پایه و مبنایی نظری امکان پژوهش های سازمان یافته تری را فراهم می کند ولی هنوز جمع بندی های روشن در زمینة روان شناسی دین نیازمند پژوهش های متعددی است. پیشرفت های بدست آمده در حوزة روان شناسی دین ضرورت انجام پژوهش های طولی و استفاده از روش های تجربی را از نظر برخی از روان شناسان مانند گورساچ (۱۹۸۸) ( به نقل از راتیزمن و لاورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۲۰) محرز کرده است.
در این مقاله دیدگاه چند تن از روان شناسان غربی در زمینة روان شناسی دین به طور مختصر مطرح شد. علت انتخاب نظریة این روان شناسان در مقالة حاضر و طرح دیدگاه آنان، علاقة آنها به دین و مطالعة آن با نوعی گرایش مثبت آنها به دین بوده است. البته ممکن است نظریات روان شناسان دیگری را نیز بتوان به این مجموعه اضافه کرد. چون بررسی کامل دیدگاه همة روان شناسان در زمینة روان شناسی دین نیازمند نقد و بررسی مبانی جهان بینی و اعتقادات هریک از روان شناسان نسبت به دین است، بنابراین ضروری به نظر می رسد تا دیدگاه روان شناسانی که با استفاده از روان شناسی، دین را به عنوان یک متغیر خنثی مانند سایر متغیرها در نظر می گیرند و یا حتی آن را به عنوان یک ارزش منفی در نظر می گیرند جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

زوج درمانـــــی couple therapy

یکی از مراجعات شایع به متخصصان بهداشت روانی مشکلات مربوط به ازدواج و روابط عاطفی است . زوج درمانی راهی است برای حل کردن مشکلات و کشمکش‌های زوج‌هایی که خود به تنهایی قادر به حل مشکلاتشان نیستند. فرایند زوج درمانی شامل زن و شوهر، و یک فرد آموزش دیده و متخصص در این زمینه است که در خصوص احساسات و افکارشان بحث می‌کنند.

هدف در زوج درمانی کمک به زنان و مردان است تا همدیگر را بهتر درک کنند و اگر تصمیم دارند و یا می‌خواهند که تغییر کنند، به آنها کمک شود تا به خواسته و هدفشان برسند. در مقاله زیر ابعاد و شیوه‌های مختلف زوج درمانی به صورت پرسش و پاسخ مورد بررسی قرار گرفته است.

زوج درمانی فقط زن و شوهر را در بر می‌گیرد. بچه‌ها به درجات مختلف در معرض مشکلات زناشویی قرار می‌گیرند. آنها ممکن است سراسیمه و نگران شوند و مشکلاتی از خود بروز دهند که خود این کمک می‌کند به بهتر شدن روابط زناشویی یا این که بتوانند بیشتر به بچه‌ها توجه کرده و به آنها کمک کنند.

البته درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند، خانواده درمانی نامیده می‌شود که بر روی روابط بین اعضای خانواده تأکید دارد تا این که فقط بر روی زوج‌ها کار کند. البته ممکن است در بعضی موارد بحث‌ها به سوی مسائل زناشویی کشیده شود که در اینجا والدین باید مراقب باشند تا بچه‌ها مورد بی توجهی قرار نگیرند.

اغلب خانواده‌درمانگران (family therapists) ( درمانی که در آن والدین و بچه‌ها هر دو شرکت داشته باشند ) عمدتا با زوج‌ها کار می‌کنند و اصطلاح “زوج درمانی” (couple therapy) به تدریج جایگزین اصطلاح قدیمی‌تر”ازدواج درمانی” (marital therapy) می‌شود.

زوج درمانی ممکن است بوسیله روانپزشکان، روانشناسان، مددکاران اجتماعی بالینی، پرستاران روانپزشکی، مشاوران روحانی، و خانواده‌درمانگرانی که دوره‌های مخصوص این کار را دیده‌اند و تحت نظارت برای انجام آن تعلیم یافته‌‌اند، انجام شود.

فرض درمانگری که در این حوزه کار می‌کند این است که ناراحتی و ناشادمانی که یک زوج با آن روبه‌رو هستند، چیزی بیش از مشکلات و علائم شخصی آنهاست. زوجی که به درمانگر مراجعه کرده‌اند ممکن است در مورد فاصله‌گیری عاطفی، نزاع بر سر قدرت، اشکال در ارتباط برقرار کردن، حسادت،‌ خیانت و عدم ارضای جنسی و خشونت شکایت داشته باشند.

درمانگر به زوج کمک می‌کند که زندگی‌ مشترک‌شان را مورد بررسی قرار دهند و تصمیم بگیرند که چه تغییراتی لازم است. آنها سعی می‌کنند سوء‌تفاهم‌های دوجانبه، انتظارات غیرمعقول، و تصورات بیان‌نشده‌ای که باعث تداوم تعارض میان آن دو می‌شود را برطرف‌ کنند.




سیستم‌ها و الگوهای خانوادگی

نظریه “سیستم‌های خانواده” زمانی نظریه غالب در این حوزه بود و هنوز هم به عنوان یک راهنمای کلی برای زوج‌درمانگرها تاثیرگذار است. این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش که محیط خانواده را ایجاد و تقویت می‌کنند، تاکید دارند.

در یک زوج ناشاد، این سیستم در برابر تغییرات مقاومت می‌کند، زیرا به یک تعادل ناسازگارانه رسیده است، درست به همان صورتی که علائم شخصی ممکن است در برابر تغییرات مقاومت کنند، زیرا باعث می‌شوند تعادل عاطفی فرد حفظ شود. زوج ممکن است به طور ناآگاهانه قواعدی برای خودشان گذاشته باشند که درست عمل نمی‌کند. درمانگر به زوج کمک می‌کند که از وجود این قواعد و الگوها آشنا شوند تا بتوانند آنها را تغییر دهند.

هنگامی که دو نفر به خوبی چه به صورت کلامی و چه غیرکلامی، ارتباط برقرار نمی‌کنند، هر یک از آنها ممکن است فکر کند که طرف مقابلش اصول معینی را پذیرفته است، در حالی که این طور نیست. برای مثال شوهر فکر می‌کند زنش پذیرفته است که او تا هر زمانی که فکر می‌کند ضروری است، می‌تواند سر کار بماند، اما زن فکر می‌کند که شوهرش بدون اظهار این مسئله، پذیرفته است که در هنگام شام در خانه باشد. این وعده‌های اظهارنشده سوء‌تفاهم‌انگیز که ناشی از مشکل ارتباطی طرفین است، ممکن است امور جنسی، وضعیت مالی خانواده یا تعداد فرزندان را در برگیرد.

درمانگرانی که بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده عمل می‌کنند، اغلب از مفهومی به نام “پیوند دوسویه” استفاده می‌کنند، موقعیتی که هنگامی ایجاد می‌شود که طرفین یک زوج پیام‌های متناقض به هم می‌فرستند – پیامی که آن را بیان می‌کند و پیام متناقضی که از طریق ارتباط خاموش عاطفی اظهار می‌کنند. زوج اگر بخواهند تا رابطه خود را حفظ کنند،‌ نباید این تناقض را بپذیرند یا به مقاصد پنهانی آن پاسخ دهند. درمان بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده برای آشکار کردن و حل کردن مشکلاتی از این نوع طراحی شده‌ است.

زوج‌درمانی رفتاری

رفتاردرمانی زوج‌ها سه نوع کمک را برای آنها فراهم می‌کند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و آموزش مشکل‌‌گشایی.

در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک می‌‌شود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت می‌کنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق می‌کند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان می‌دهد تا چگونه به حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهای‌شان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند. در آموزش مشکل‌گشایی، زوج یاد می‌گیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد می‌کنند، شناسایی کنند، راه‌حل‌های اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند.

بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را پاسخ دهند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن شیوه تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده می‌شود. زوجین می‌آموزند که از کلماتی مانند “همیشه” و “هرگز” استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، وعواقب زندگی بر اساس فرضیاتی پوشیده که به درستی آنها اطمینانی نیست، را مورد ملاحظه مجدد قرار دهند

زوج‌درمانی با تمرکز عاطفی

نوع دیگری از درمان که از روان‌درمانی مراجع- محور کارل راجرز و نیز از نظریه سیستم‌های خانواده الهام می‌گیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز می‌شود. درمانگر به زوج کمک می‌کند که تا به عنوان پیش‌شرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمی‌انگیزد،‌شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیب‌پذیری‌های‌شان بیان می‌کنند و احساسات پذیرفته‌نشده‌شان را بروز می‌دهند، ‌بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار می‌گیرد تا راه‌حل‌های جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوهای یا چرخه‌های پاسخ انعطاف‌ناپذیر منوط می‌شود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه می‌‌شود. درمانگر به طرف عصبانی کمک می‌کند تا ناتوانی‌اش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانی‌های طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج‌درمان روان‌پویشی

درمانگرهای روان‌پویشی معتقدند شیوه‌ای که زوج‌های بزرگسال با یکدیگر رفتار می‌کند، به شدن تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است – درس‌هایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانواده‌ای که در آن بزرگ شده‌اند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنش های دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد. واکنش‌های دفاعی مانع ابراز کامل این امیال می‌شوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف می‌کنند.

زوج‌درمانگران روان‌پویشی توجه خاصی بر “همانندسازی فرافکنانه”- یک واکنش دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانه‌های خود شما به طرف مقابل‌تان و رفتار کردن به نحوی به پاسخ‌هایی را برانگیزد که شما متقاعد کند این نسبت‌دادن درست است.

شوهری که نمی‌تواندت وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطاف‌نا‌‌پذیری و سلطه‌جویی به عنوان بیانی از قدرت سعی می‌کند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او می‌تواند هم همذات‌پنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند.

به عقیده روان‌درمان‌گران روان‌پویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه می‌گیرد.

● نقض درمانگرها در زوج درمانی :

درمانگرها نفر سومی‌هستند که به مشکلات زوج‌ها گوش می‌دهند تا این که آنها افکار و احساسات خود را بیان کنند و همچنین به آنها کمک شود تا زمینه مشکلات و مسائل خود را روشن و معین کنند.

نقش درمانگرها در زوج درمانی :

۱) مشکلات و این که زن و شوهر آنها را چگونه می‌بینند؟
۲) تاریخچه ای از ارتباطات خود
۳) و تاریخچه زندگی فردی هر کدام از طرفین (زوج‌ها) این کار، درمانگر را قادر می‌کند تا تفاهم بیشتری را برقرار سازد و ارزیابی‌های خود از موقعیت را به بحث بگذارد و بالاخره، راهکارها و نوع درمان را مشخص کرده و پیشنهاد دهد.

درمانگر ممکن است مانند یک آرام بخش عمل کند به گونه ای که کوشش کند تا کج فهمی‌ها و سوءتفاهم‌ها در روابط بین زن و شوهر مشخص شود که نتیجه این امر، نگاه جدیدی است که آنها به رفتار و احساسات خود پیدا می‌کنند تا بتوانند مشکلات خود را راحت تر حل کنند.

نگرانی‌های رایج در مورد زوج درمانی من فکر می‌کنم مشکلات شخصی ام موجب تنش در زندگیمان می‌شود، آیا من به تنهایی باید از یک درمانگر کمک بگیرم یا هر دو با هم؟ مشکلات شخصی مانند اعتماد به نفس پایین، بیماری، استرس کاری و غیره … بر روی شریک زندگی و روابط بین آنها تأثیر می‌گذارد. پس معمولاً بهتر است هر دو زوج در جستجوی کمک برآیند تا این که هر زوج قادر شود، مشکلات زوج دیگر را درک کند و درمانگر نیز مشکلات را از هر دو دیدگاه بشنود و بررسی کند و سپس وی می‌تواند درمان فردی یا زوج درمانی را پیشنهاد دهد. اگر من به کمک احتیاج داشته باشم، به این معنی است که من دیوانه یا روانی ام؟ جستجوی کمک برای مشکلات شخصی یا مشکلات زناشویی به معنی بیماری‌های روانی نیست. آن به معنی بالغ شدن و یا آماده شدن برای اداره کردن مسائل و مشکلات است، که اگر بدون حل باقی بماند ممکن است به استرس‌های قوی تر و یا از هم پاشیدن زندگی منجر شود.

● زوج درمانی رفتاری


رفتاردرمانی زوجها سه نوع کمک را برای آنها فراهم میکند: تبادل رفتاری، تعلیم دادن ارتباط، و آموزش مشکلگشایی. در تبادل رفتاری، به هر یک از زوجین کمک میشود تا یک تغییر مطلوب در رفتار طرف مقابل را تعیین کند و طرفین موافقت میکنند با یکدیگر همکاری دوجانبه داشته باشند. درمانگر آنها را تشویق میکند تا آخر به این تعهد خود وفادار بمانند و نسبت به هم احترام نشان دهند. تعلیم ارتباط به زوج نشان میدهد تا چگونه با حساسیت به یکدیگر گوش دهند و نیازهایشان را بدون اتهام زدن به یکدیگر بیان کنند.

در آموزش مشکل گشایی، زوج یاد میگیرند چگونه موضوعاتی را که تعارض ایجاد میکنند، شناسایی کنند، راهحلهای اختصاصی را پیدا کنند، به مذاکره بپردازند و مصالحه کنند. درمانگران رفتاری، چه در حین جلسات درمانی و چه در تمرینهای خانگی ممکن است تکالیفی را برای زوجین تجویز کنند که الگوهای ناسازگارانه را برای آنها روشن میکند.

مثلا ممکن است به زن گفته شود انتقادش از همسرش را تشدید کند تا زمانی که شوهر او را به چالش بکشد. اگر زوج در حال متارکه هستند، درمانگر ممکن است که مرد را متعهد کند که ۴ یا ۵ شب در هفته برای شام به خانه بیاید. بسیاری از رفتاردرمانگرها همچنین تلاش دارند طریقه واکنش نشان دادن زوجین به رفتار نامطلوب را اصلاح کنند. آنها ممکن است از شیوه بازسازی شناختی استفاده کنند – که در آن، تفسیر هر یک از طرفین از رفتارهای طرف مقابل تغییر داده میشود. زوجین میآموزند که از کلماتی مانند «همیشه» و «هرگز» استفاده نکنند، پیش از متهم کردن دیگری شواهد را بررسی کنند، و عواقب زندگی براساس فرضیاتی پوشیده را که به درستی آنها اطمینانی نیست، مورد ملاحظه مجدد قرار دهند (مانند این عقیده که شما هرگز نباید در برابر همسرتان خشمگین شوید)


● زوج درمانی با تمرکز عاطفی

نوع دیگری از درمان که از رواندرمانی مراجع مدار کارل راجرز و نیز از نظریه سیستمهای خانواده الهام میگیرد، و بیش از رفتار بر عواطف متمرکز میشود، درمانگر به زوج کمک میکند که تا به عنوان پیششرط درمان، عواطفی را که تعارض آنها را برمیانگیزد، شناسایی کنند تا بتوانند الگوهای رفتاری دردسرآفرین را متوقف کنند. آنها آسیبپذیریهایشان را بیان میکنند و احساسات پذیرفتهنشدهشان را بروز میدهند، بعد موقعیت آنها در پرتو این احساسات مورد بررسی مجدد قرار میگیرد تا راهحلهای جدیدی به دست آید.

اغلب حل مشکل زوج به قطع کردن یا رهایی از الگوها یا چرخههای پاسخ انعطافناپذیر منوط میشود. برای مثال یک طرف خشمگین، منتقد و شکایتگر با یک الگوی مداوما تکرار شونده، با طرف مقابلی که حالت تدافعی و انزواجو دارد، مواجه میشود. درمانگر به طرف عصبانی کمک میکند تا ناتوانیاش در مورد ارتباط برقرار کردن به صورت غیرتهاجمی- به گوش دادن به نگرانیهای طرف مقابل و پاسخ دادن به آنها با حمایت- را درک کند.

زوج درمانی متمرکز بر عواطف ممکن است زوج را تشویق کند که به مشکلاتشان در قالب نیازهای دلبستگی چارچوبی دوباره ببخشند. وعده نظریه دلبستگی این است که ایجاد پیوند عاطفی ایمن با شخص دیگر نیازی اساسی برای بقا است که پایگاهی در جهان برای فرد فراهم میآورد. از هنگام نوزادی، همه ما به دیگرانی نیاز داریم که به ما اهمیت دهند و به نیازهای ما با حساسیت پاسخ دهند. الگوهای دلبستگی معمولا در ابتدا در رابطه میان والد و کودک ظاهر می شوند و بعد در طول زندگی اغلب تکرار میشوند.

دلبستگی ایمن هم باعث راحتی می شود و هم فضایی برای کاوش مستقل را باز میگذارد. هنگامی که دلبستگی نامطمئن و ناایمن است، افراد ممکن است خشمگین – و اگر پاسخی به آنها داده نشود- افسرده و نومید شوند. آنها ممکن است دلبستگی تحریف شده پیدا کنند که شکل یک اتصال از سر اضطراب به دیگری را به خود بگیرد؛ یا ترکیبی از هر دو حالت دهد.

پیوند دوگانه در این حالت به این صورت درمیآید: «بیا پهلوی من، به تو نیاز دارم» و «تو خطرناکی، از من دور شو.» زوجهایی که به دنبال کمک درمانی میروند، دچار «آسیب دلبستگی» هستند- بحرانی که ممکن است شامل بیوفایی، فریبکاری مالی، خشونت، کلمات تند و برخورنده یا خیانت آشکار باشد. یکی از طرفین ممکن است در هنگام لحظهای بحرانی مانند از دست دادن شغل یا بیماری وخیم احساس کند از لحاظ عاطفی نادیده گرفته شده است. ممکن است تهدید به طلاق یا متارکه مطرح باشد.

در روند درمان، ابتدا طرف آسیبدیده ممکن است با خشم یا اندوه واقعه را بیان کند، در حالی که طرف مهاجم آسیبهایی را که وارد کرده است کم جلوه میدهد یا حتی تدافعی به خود میگیرد. رواندرمانگر طرف آسیبدیده را تشویق میکند که به جای خشمگین شدن، ناراحتی و ترس خود را نشان دهد، و طرف مهاجم را تشویق میکند تا مسوولیت کارهایش را بپذیرد و شرمندگی خود را نشان دهد. بعد از طرف آسیبدیده ممکن است تقاضای مراقبت و تسلایی را بکند که در هنگام حادثه به او داده نشده بود، و طرف مهاجم ممکن است بر خود غلبه کند و به تسلیدادن آسیب دلبستگی طرف مقابل کمک کند.


● زوج درمان روانپویشی

درمانگرهای روانپویشی معتقدند شیوهای که زوجهای بزرگسال با یکدیگر رفتار میکنند، به شدت تحت تاثیر الگوهایی است که در دوران کودکی آنها تثبیت شده است- درسهایی که اغلب به صورت ناخودآگاه در خانوادهای که در آن بزرگ شدهاند به آنها آموخته شده است. درمانگر بر امیال ناخودآگاه و واکنشهای دفاعی که آنها نیز عمدتا ناخودآگاه هستند، تاکید دارد.

واکنشهای دفاعی مانع ابراز کامل این امیال میشوند یا آنها را به سوی دیگر منحرف میکنند. زوجدرمانگران روانپویشی توجه خاصی بر «همانندسازی فرافکنانه»- واکنشی دفاعی که شامل نسبت دادن امیال و تکانههای خود شما به طرف مقابلتان و رفتار کردن به نحوی به پاسخهایی را برانگیزد که شما را متقاعد کند، این نسبت دادن درست است.

شوهری که نمیتواند وابستگی و ضعف خود را تحمل کند و با انعطافناپذیری و سلطهجویی به عنوان بیانی از قدرت سعی میکند به جبران مفرط این خصوصیت خود بپردازد. این رفتار شوهر ممکن است به رفتار وابسته و انفعالی در همسرش بینجامد- که او میتواند هم با آن همذاتپنداری کند و در عین حال از آن احساس تلخکامی کند. به عقیده رواندرمانگران روانپویشی، چنین الگوهای مکملی اغلب از روابط دوران کودکی با والدین سرچشمه میگیرد.

اگر همه چیز درست پیش برود، زوجین موفق میشوند که این احساسات نسبت به یکدیگر را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدین خودشان جدا کنند.

● شیوه های مورد استفاده در زوج درمانی

۱) نظریه سیستم خانواده: این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش در محیط خانواده به عنوان یک سیستم تاکید دارد و هدفاش آشنایی زوجین با قواعد و الگوهایی است که ناآگاهانه در این سیستم عمل میکنند.
۲) زوج درمانی رفتاری: در این نوع رواندرمانی، از شیوههای رفتار درمانی مانند تبادل رفتاری، تعلیم دادن نحوه برقراری ارتباط و آموزش مشکلگشایی استفاده میشود.
۳) زوجدرمانی متمرکز بر عواطف: این شیوه بر عواطف زوجین که باعث ایجاد تمارض میان آنها میشود تاکید دارد و از طریق شناساندن این عواطف،سعی بر تغییر رفتارها دارد.
۴) زوجدرمانی روانپویشی: در این شیوه فرض بر این است که رفتارهای زوجین در بزرگسالی ناشی از الگوهای رفتاری دوران کودکی آنهاست و سعی بر این است که زوجین با شناخت این موضوع احساسات فعلیشان را از احساسات و تجربیات گذشتهشان نسبت به والدینشان جدا کنند.

● فرد و زوج


علایم روانی شخصی و مشکلاتی که زوجین با آن روبهرو هستند به شیوهای پیچیده با هم مرتبط هستند. اغلب چرخهای معیوب پیش میآید که در آن رابطه طرفین بهوسیله انزواجویی و تحریکپذیری شخص افسرده، رفتار تهاجمی و تکانشی فرد مبتلا به مانی (شیدایی)، نیاز به اطمینانبخشی مداوم ناشی از اضطراب و مانند اینها به خطر میافتد. تعارض میان هر یک از زوجین این علایم را تشدید میکند تا زمانی که گفتن اینکه این چرخه از کجا آغاز شده است، مشکل میشود.

زوجدرمانگرها ممکن است بر کنشهای اختصاصی متمرکز شوند که علایم فردی را تشدید کند، یا ممکن است آنها یکی از زوجین را به یک درمانگر جایگزین معرفی کنند.

همچنین میتوان به زوجین با درمانهایی مانند آموزش آرامشبخشی، شیوههای رفتاردرمانی مانند قراردادن در معرض عامل تنش و پیشگیری از پاسخ، یا درمانهای شناختی مانند ساختاردهی مجدد شناختی، یاری رساند و در حالی که درمان پیشرفت میکند و اطلاعات به درمانگر ارایه میشود، تغییرات را تحت نظارت قرار داد. در اغلب موارد زوجدرمانی و درمان فردی با هم ترکیب میشود. همچنین در صورتی که خشونت خانوادگی شدیدی وجود داشته باشد، ممکن است زوجین را به صورت جدا از هم درمان کرد.

کتــاب درمانــــــی

برای این که داستانی در دستیابی به ذهن کودک اعجاب کند،باید برای سرگرم کردن او، به جای شیوه های مستقیم منطقی روشهای غیر مستقیم شهودی و احساسی را به کار گرفت. اسمیت(۱۹۸۹)

مقدمه
مقالات، کتاب درمانی را به عنوان نوعی از «کودک درمانی» که می تواند هم آموزش دهنده و هم شفابخش باشد، شرح می دهند.
نویسندگان مختلف برای کتاب درمانی، تعاریف مختلفی ارائه کرده اند. تعریفی کلی که توسط بری(۱۹۷۸) پیشنهاد شد، این شیوه درمان را چنین توضیح می دهد: «مجموعه ای از فنون که از طریق اشتراک دوجانبه ادبیات ـ در وسیعترین مفهوم ممکن ـ میان مددکار و مددجو، ایجاد تعامل می کند.» بری می افزاید که کتاب درمانی از همه شاخه های ادبیات مانند داستانهای کوتاه، زندگینامه ها و یادداشتهای شخصی بهره می گیرد.
بهترین و مناسب ترین تعریف برای هنر استفاده از کتاب در امر مشاوره کودکان دبستانی، توسط ون و موریس (۱۹۷۹) ارائه شد که آن را در راهنمایی از طریق مطالعه تعریف کردند و فایده آن را چنین شرح داده اند: «کتاب درمانی فنی است که می تواند به کودک کمک کند تا با احساسات خود مواجه شود و آن ها را (اگر نه برای دیگران، دست کم برای خود) آشکار کند. در برنامه کتاب درمانی، تلاش اصلی از جانب کودک انجام می گیرد. او باید بخواند یا گوش بدهد، بحث کند، تعبیرها و تفسیرهای خویش را شفاهاً بیان کند و در نهایت برداشت ها و دریافت هایش را برای خود جمع بندی کند. مددکار (آموزگار یا مشاور) در نقش پشتیبان و مکمل عمل می کند.»
از کتاب درمانی می توان در محلهای گوناگون مانند مدارس، درمانگاه ها، بیمارستان ها استفاده کرد. در حقیقت، کتاب درمانی نخست توسط روانپزشکان و روانکاوانی که می خواستند به درونی ترین احساسات بیماران خود دست یابند به کار گرفته شد و در دهه های ۳۰ و ۴۰ قرن بیستم میلادی در بیمارستانهای روانی ایالات متحده آمریکا در سطحی وسیع مورد استفاده قرار گرفت. پژوهشهای انجام شده در ایالات متحده آمریکا نشان میدهد که کتاب درمانی از شیوه های درمان متداول و رایجی است که توسط مشاوران مدارس ابتدایی، پزشکان، و روان پزشکان و روانشناسان به کار می رود. وانگهی، متخصصان مجرب تر، تمایل بیشتری به استفاده از این شیوه درمانی دارند.

بری سه تفاوت عمده میان کتاب درمانی بالینی، و تحصیلی را چنین ذکر می کند:
تفاوت در نقشه و وظایف مددکار.
تفاوت در شرایط و ویژگیهای مددجویان.
تفاوت در اهداف فرآیند درمان.
در درمان های بالینی، متخصص باید بیماران یا مراجعانی را که با مشکلات و مسائل گوناگونی درگیر هستند و میخواهند «بهبود یابند» درمان کند. در کتاب درمانی تحصیلی، مددکار غالباً نقش راهنمای گروه را دارد و مسائل و نکات گوناگونی را که دانش آموزان را در راه رسیدن به هدف تحصیلی مشخص یا فعلیت بخشیدن به توانایی های بالقوه خود یاری می دهد ؛ با آنها مطرح می کند. کتاب درمانی در پیشگیری نیز جایگاه ویژه ای دارد. در مدارس، از این شیوه می توان برای انتقال اطلاعات، تقویت توانایی مقابله با دشواری ها و پیشگیری از بروز برخی از مشکلات استفاده کرد.
در این مجموعه از مقالات ، به «کتاب درمانی» به عنوان یکی از شیوه هایی که می تواند کودکان را در فهم تضادهای موقعیتی و رشدی گوناگون و مقابله با آنها یاری دهد، خواهیم پرداخت. کتاب درمانی ابزار ارزشمندی است که از آن می توان در جلسات درمانی انفرادی و گروههای کوچک و بزرگ (برحسب نوع تضاد موجود) سود جست. آموزگاران و والدین نیز می توانند با استفاده از کتاب ، دانش آموزان را در کسب دانش، بیان احساسات و حل مسائل یاری دهند. کتاب درمانی می تواند احساس خود باوری و اتکاء به نفس را در کودکان ایجاد و تقویت کند.

ارزش کتاب درمانی

گامر (۱۹۸۴) در مروری بر کتاب درمانی، کار چهار پژوهشگر را خلاصه کرد و نتیجه گرفت که کتابها باعث اجتماعی تر شدن کودکان می شوند و همچنین به آنها کمک می کنند تا رفتار انسانها را بهتر درک کنند. ارزشهای خویش را بیازمایند و توضیح دهند. به خود آگاهی برسند. مشکلات را تشخیص دهند و حل کنند و سرانجام به احساس آرامش و شادمانی و نشاط دست یابند. فواید عمده کتاب درمانی چنین است:
بیان آزادانه مسائل و نگرانی هایی را که گاه مخفی هستند تشویق می کند.
روانکاوان معتقدند که کودکان در مواجهه با ضربه ها و آسیب های روانی، از شیوه های سرکوب و انکار استفاده می کنند. از همین رو، بخش اعظم آنچه آزارشان می دهد، غالباً بر ضمیر خودآگاه آنها مخفی است. هنگامی که کتابی با مشکل کودک تطابق کامل دارد، وی با مطالعه آن ممکن است از وجود تضاد پنهانی که موجب اضطراب شده است آگاه شود. مهمتر از همه اینکه برخی از کودکان ممکن است از صحبت کردن درباره موضوعاتی که قبلاً به عنوان راز نزد خود حفظ می کردند ، احساس آرامش کنند.
کودکان را در تحلیل اندیشه ها و رفتارهایشان در رابطه با خود و دیگران، یاری می کند:
هنگامی که کودکان بتوانند به اندیشه ها و رفتارهای قهرمان داستان گوش فرا دهند و آنها را بفهمند می توانند اندیشه ها و رفتارهای قهرمان داستان گوش فرا دهند و آنها را بفهمند. می توانند اندیشه ها و رفتارهای خود را نیز به خوبی ارزیابی کنند. برخی از کودکان، این خود آزمایی را بی سر و صدا در خلوت امن ذهن خود انجام می دهند. در حالی که بعضی دیگر برداشت خود را با مشاور درمیان می گذارند، در هر دو حالت، این کودک است که از فواید کتاب درمانی بهره مند می شود.
با تأمین اطلاعات لازم برای حل مسئله، آموزش می دهد و تفکر مثبت را تقویت می کند:
امروزه ادبیات کودکان، محدوده وسیعی از موضوعاتی را که پیشتر گفتگو درباره آنها منع و نهی شده بود، در بر می گیرد. در کتاب های تخیلی و غیر تخیلی از مرگ، طلاق، روابط جنسی، اعتیاد و دیگر نگرانی ها و دل مشغولی های کودک، سخن گفته می شود.
کودکان از طریق کتاب ها به اسرار زندگی و مرگ دست می یابند. مادران باردار می توانند برای فرزند خود درباره نوزادی که قرار است در آینده به دنیا بیاید، کتاب بخوانند. این کتابها به پرسش های فراوانی که کودکان پیش دبستانی در این باره دارند، پاسخ می دهند ونگرانی های کودک را درباره رابطه اش با مادر، پس از تولد نوزاد، برطرف می کنند. مرگ به عنوان آخرین حلقه زنجیره حیات، از موضوعاتی است که در برخی کتابها با دقت و حساسیت برای کودکان تشریح شده است. کودک با مطالعه این کتابها، سطح رشد کودک، برای انتخاب کتاب و زمان مناسب برای گفتگو درباره هریک از این موضوعات ضروری است.
موجب افزایش آرامش فکری و کاهش اضطراب می شود و تخیله هیجانات و احساسات را میسر می کند:
یکی از منافع عمده و اصلی کتاب درمانی، رفع اضطراب است. هنگامی که کودک کشف می کند که کودکان دیگری نیز در احساس ها و تجارب وی با او شریک هستند، احساس آرامش می کند. دانستن این موضع از احساس تنهایی و انزوای کودک می کاهد و احساس امنیت و خوشبختی را در وی تقویت می کند.
شیوه سرگرم کننده و مفرحی برای آزمودن مهارت ها و راه حل های جدید مقابله با مشکلات است.
کودکان می توانند درباره هریک از موضوعات مورد علاقه خود، کتاب های گوناگونی بخوانند، بدین ترتیب با به کارگیری نیروی تخیل خویش، خواهند توانست برای حل مسائل قدیمی، راه های جدیدی را بیازمایند. تمرین ذهنی لازم برای حل مسائل گوناگون، غالباً فعالیتی انفرادی است که کودک آن را با دیگران به اشتراک نمی گذارد. کتاب درمانی آموزنده، مفرح و آرامش بخش است. و کودک با فراگرفتن این شیوه حل مسئله می تواند آن را در سنین بزرگسالی نیز به کار بندد.
در این قسمت با مراحل انجام این روش در کلاس یا منزل آشنا می شوید:

مراحل کتاب درمانی

کتاب درمانی از چند مرحله تشکیل شده است، موفقیت این شیوه، مانند دیگر ملاحظات درمانی، تا حد زیادی به رابطه میان کودک و درمانگر بستگی دارد. پس از ایجاد رابطه ای صمیمانه و اطمینان بخش، درمانگر باید تعارض کودک را تشخیص دهد و تصمیم بگیرد که کدامیک از دو شیوه مشاوره انفرادی یا گروهی برای او مناسبتر است. شناخت دقیق کودک و مطالعه کتاب ها پیش از آغاز درمان، به درمانگر کمک می کند تا کتابی را که با مشکل کودک مطابقت دارد بیابد. چنین کتابی به کودک کمک می کند تا فرآیندهای همانندسازی، پالایش روانی و بصیرت را تجربه کند. این تجربیات برای حل مسئله، رشد و تغییر ضروری هستند.

ایجاد رابطه درمانی

در اینجا نیز مانند همه فعالیت های مشاوره ای دیگر، مشاور باید با کودک رابطه ای صمیمی و اطمینان بخش ایجاد کند. پذیرش بی قید و شرط، صداقت، همدلی و اعتماد فرآیند درمان را تسهیل می کند. برای ایجاد یک مشارکت درمانی با کودکان، درمانگر باید با تحول شخصی کودکان درگیر باشد و ضمن آگاهی از احساسات، و عواطف و رفتار کودک آن ها را درک کند. منظور از این «درگیری» این است که مشاور واقعاً به کودکان و نگرانی هایشان اهمیت بدهد. افزون بر این ها مشاور باید درک توجه خود را به کودک نشان دهد. مددکار باید حتماً شنونده قابلی باشد و از احساسات، تصورات، ارزش ها و اهداف کودکان باید حتماً آگاه باشد. چنانچه درمانگر با دقت و اشتیاق به سخن کودک گوش فرا دهد و در معنی آن ها تعمق کند، می تواند به دنیای کودک قدم بگذارد و جهان را از دریچه چشمان او ببیند، ایجاد رابطه ای از این نوع میان کودک و مشاور، به زمان نیاز دارد و دستیابی به آن دشوار است. در صورت تحقق چنین شرایطی، مشاور می تواند ضمن حفظ اعتماد کودک، از دیگر اعضای گروه نیز حمایت کند.

تشخیص تعارض و انتخاب شیوه مشاوره

در وهله نخست، درمانگر باید تشخیص دهد که آیا تعارض مورد نظر، یک پدیده تحولی معمول و مشترک میان همه کودکان است یا تعارض وضعیتی خاصی است که تنها عده اندکی با آن مواجه شده اند. تشخیص موارد بحرانی که به اقدام سریع نیاز دارند و تعیین میزان وخامت و دشواری مسئله و تأثیری که بر عملکرد کلی کودک می گذارد، مهم است. تصمیم گیری درباره اینکه آیا بررسی تعارض به جلسات مشاوره انفرادی یا جلسات گروهی کم جمعیت نیاز دارد، یا از طریق فعالیت های گروهی پرجمعیت می توان به آن پرداخت، به عهده درمانگر است. حوادث بسیار دردناکی که کودکان را به شدت متأثر می کنند، همیشه باید در جلسات انفرادی مورد بررسی قرار گیرند.
جلسات گروهی کم جمعیت برای گفت و گو درباره مسائل و نگرانی های مشترک کودکان مفید است. توصیه می شود کودکانی که در گروه های کوچک شرکت می کنند، به لحاظ سنی و سطح رشد به یکدیگر نزدیک باشند و مشکل یکسانی را تجربه کرده باشند. بچه های کوچکتر ممکن است ترجیح دهند در گروه همجنسان خود باشند. مشاور میتواند بر اساس شناخت خود از یکایک کودکانی که در هر گروه شرکت دارند تصمیمات لازم را اتخاذ کند، استفاده از کتاب برای هدایت و راهنمایی گروه های بزرگ باید به کودکانی اختصاص یابد که با نگرانی های تحولی و رشدی متداول مانند مسائل احساسی، درگیری های دوستانه و تشخیص ارزش ها درگیر هستند.

انتخاب کتاب

با استفاده از اصولی که در این مقاله به اختصار شرح داده شده، کتابی را که با شرایط کودک تطابق کامل داشته باشد انتخاب کنید. کتاب علاوه بر مطابقت با تعارض های کودک، باید با توانایی خواندن، سن، جنس و سطح رشد او تناسب داشته باشد. مهارت ها و استعدادهای فردی، از دیگر عواملی هستند که باید در گزینش کتاب لحاظ شوند. مشاوران می توانند با تأکید بر علایق فردی و استعدادهای ویژه کودکان به برنامه ریزی فعالیت های جنبی اضافی مانند نقاشی، نمایش، و دیگر شیوه های بیان هنری (که بر منافع کتاب درمانی می افزایند) بپردازند.

تمرکز بر تجارب کودک
هنگامی که کودکان، داستان را می خوانند یا به آن گوش می دهند، همانند سازی، یا پالایش روانی و بصیرت را تجربه می کنند. گفت و گو درباره یک کتاب خاص، همراه با فعالیت های جنبی مستمر، می تواند کودکان را در کسب بصیرت نسبت به اندیشه ها و احساسات، ارزش ها و رفتارهای خود یاری دهد. کودکان در نتیجه آگاهی بصیرتی که از طریق همانند سازی با شخصیت های کتاب کسب می کنند، غالباً به تصمیماتی می رسند که به آن ها در حل تعارض ها و تغییر نگرش ها و رفتارهای شان کمک می کند.

همانند سازی

اگر کودک و کتاب از تطابق خوبی برخوردار باشند، کودک می تواند خود را به جای شخصیت اصلی داستان قرار دهد، وی ممکن است بتواند برای افراد خانواده و دوستانش نیز در میان شخصیت های کتاب همانندهایی بیابد. چنانچه کودک و قهرمان داستان در بسیاری از خصوصیات مانند سن، جنس، نژاد ، احساسات و مشکلات اشتراک داشته باشند، وی خواهد توانست خود را به عنوان شخصیت داستان مجسم کند و از این طریق انگیزه ها و تعارضهای او را تجربه کند. برخی از اهداف درمانی این همانند سازی عبارتند از: توانایی کوک برای شناختن مشکلات خود از طریق خواندن مشکلات دیگران و تمرین ذهنی راه حل یا بدون راه حل و دخالت سایرین.
در نتیجه همانندسازی، کودک نه تنها در انگیزه ها و تعارض های، شخصیت های داستان سهیم می گردد، بلکه داستان بخشی از تجربه های شخصی وی می شود. کودکان با شخصیت های داستان همانندسازی می کنند و بدین ترتیب در تصور خود، هیجان ها، اندیشه ها و رفتارهای آن ها را تجربه می کنند. طی کردن مرحله پیش از پالایش و بصیرت که در نهایت به حل مسئله و تغییر مثبت منجر می شود، ضروری است. کودک با طی این مراحل می تواند به راه های گوناگون حل مسئله بیندیشد. طریق مناسب را باید و درست مانند قهرمان داستان، تعارضها را برطرف کند.

پالایش روانی یا تخلیه هیجانات

کودکان پس از همانندسازی می توانند مرحله تخلیه را تجربه کنند. تخلیه روانشناختی غالباً پس از رفع تعارضات شخصیتهای داستان رخ می دهد. هنگامی که شخصیت داستان پیروز می شود، تنشهای کودک تخفیف می یابد. وانگهی کودک بتدریج تجارت شخصیت های داستان را درک می کند و درمی یابد که تعارضهای خودش نیز درک شده است. کتاب درمانی این فرصت را برای کودک ایجاد می کند که دست کم برای یک لحظه کوتاه هیجانات نهفته ای را که محل ابراز دیگری ندارند، تخلیه کند.
بصیرت از طریق همانند سازی و تخلیه افکار، کودکان احساسات و رفتارهای خود را درک می کند و میتوانند از رفتار دیگران نسبت به خود، تصویر شفافتری داشته باشند. کوکان غالباً به تنهایی به این خودآگاهی دست مییابند اما گفتگوهای گروهی نیز ممکن است در این راه مثمر ثمر واقع شود.
توانایی کودک در حیات بخشیدن به تجارب شخصیتهای کتاب، در بروز خودآگاهی نقش اساسی دارد. کودکان به مدد همذات پنداری با شخصیتهای کتاب و فرافکنی هیجانات، اندیشه ها و اعمال خود، می توانند مشکلاتشان را بهتر و درستتر تحلیل کنند. از طریق این فرآیند ذهن کودک از مسائل خود او فاصله می گیرد و بر مسائلی که در کتاب مطرح شده است، متمرکز می گردد. با این شیوه کودکان می توانند شباهت میان مسائل قهرمان داستان را به مسائل خود کشف کنند و تعارضهای خود را بشناسند. چنین تحلیل هایی غالباً به افزایش خودآگاهی و درک عمیقتر از خود، در ارتباط با دیگران منجر می شود. بصیرت و درک صحیح مسائل، علاوه بر آنکه کودکان را قادر می سازد تا دریافت های خود را از وقایع تغییر دهند، رفتارهای آنها را نیز بهبود می بخشد.

رفع تعارض
کتاب درمانی به کودکان اجازه می دهد راه حل مسائل را بدون نیاز به بیان لفظی، رویارویی و تفسیر که همگی راهکارهای اساسی یک درمان موفق هستند ببینند. بچه ها با کمک درمانگر ابتدا می توانند با شخصیت کتاب که مسائل مشابهی دارد همانندسازی کنند. ببینند که چگونه آن شخصیت مسئله را حل می کند و در نهایت راه حل های ممکن برای مسئله خود را تشخیص دهند. حل مسئله و تغییر نگرش و رفتار فرآیندی تدریجی است که نمی توان از آن تعجیل کرد و به تکمیل موففیت‌آمیز همه مراحل درمان نیازدارد.
این مراحل که پیشتر به آنها اشاره شده عبارتند از: همدلی و برقراری رابطه اطمینان بخش با کودک، شناخت کودک و درک طبیعت تعارض او ، یافتن کتابی که با مسئله کودک مطابقت کامل داشته باشد و فرصت دادن به کودک برای اینکه از سوی شخصیت (های) کتاب، انگیزه ها و تعارضهای وی (آنها) را تجربه کند. غالباً پس از چند جلسه مشاوره تغییرات تدریجی در نگرش و رفتار کودک مشاهده می شود.

فعالیت های پیگیرانه
در مورد برخی از کودکان، کافی است درمانگر کتاب را برای آن ها بخواند تا تمام مزایای درمانی کتاب درمانی را تجربه کنند. در این موارد گوش دادن به پاسخ های کلامی کودک و مشاهده رفتار و حالت های چهره او به درمانگر سرنخهای مهمی می دهد تا دریابد داستان چگونه بر کودک تأثیر گذاشته است. اما برخی دیگر از کودکان برای تقویت خود آگاهی و رفع تعارض به فعالیتهای جنبی مستمر نیاز دارند. فعالیتهایی که مهارتهای حرکتی ، شناختی و کلامی را با یکدیگر تلفیق می کنند. می توانند در تقویت خود آگاهی و افزایش مهارتهای حل مسئله مؤثر باشند.
راهکارهای مستمر که می توانند همراه با کتاب درمانی به کار روند. عبارتند از: فعالیتهای هنری، داستان نویسی، تئاتر، نمایشهای عروسکی، و عروسک بازی. کودک پس از خواندن کتاب (یا پس از آنکه کتاب برایش خوانده شد) میتواند داستانی را به درمانگر دیکته کند. پایان متفاوتی برای داستان بنویسد. نامه ای به یک یا چند تن از شخصیتهای داستان بنگارد یا در قطعات مشخصی از داستان، ایفای نقش کند. همچنین می تواند با استفاده از مواد گوناگون ، کولاژ تصاویر و مجسمه هایی بسازد که شخصیتهای داستان را به زندگی آنها ربط دهند. از نمایشهای عروسکی کامل با عروسکهای دست ساز و صحنه آرایی نیز به عنوان فعالیتهای جنبی استفاده شده است. تعداد و نوع این فعالیتها تنها توسط نیروی تخیل کودک و اشتیاق و تمایل درمانگر برای آزمودن شیوه های خلاق و ابتکاری تعیین می شود.