مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

رویکـردهـای مختلف در روانشنـاسی

در روانشناسی هر موضوعی را می‌توان از دیدگاه‌های گوناگون بررسی کرد. در واقع، این نکته در مورد همهٔ اعمال آدمی صادق است. فرض کنید از خیابانی رد می‌شوید. از دیدگاه زیست‌شناسی این عمل را می‌توان شلیک عصب‌هائی به‌شمار آورد که عضلات پاهای شما را به‌کار می‌اندازند. اما از دیدگاه رفتاری، همین عمل را می‌توان بدون اشاره به رویدادهای داخل بدن توصیف کرد. در این مثال، چراغ سبز محرکی تلقی می‌شود که شما با عبور از خیابان به آن پاسخ می‌دهید. عمل عبور از خیابان را می‌توان از دیدگاه شناختی نیز بررسی کرد، یعنی به فرآیندهای ذهنی مؤثر در آن رفتار توجه کرد. از دیدگاه شناختی می‌توان عمل شما را برحسب هدف‌ها و نقشه‌هایتان تبیین کرد: شما می‌خواهید یکی از دوستان‌تان را ببینید و عبور از خیابان بخشی از نقشهٔ رسیدن به آن هدف است.


هرچند هر عمل روانشناختی را می‌توان به شیوه‌های گوناگون توصیف کرد، اما پنج رویکردی که در اینجا عرضه می‌شود رویکردهای عمده در مطالعات روانشناختی به‌شمار می‌روند: سه رویکرد که قبلاً به آنها اشاره شد - رویکردهای زیست‌شناختی، رفتاری، و شناختی - به اضافهٔ دو رویکرد دیگر که عبارتند از روانکاوی و پدیدارشناسی. (شکل رویکردها در روانشناسی)



رویکردها در روانشناسی


پدیده‌های روانشناختی را می‌توان از دیدگاه چندین رویکرد تحلیل کرد. هریک از این رویکردها اعمال آدمی را تاحدودی به‌گونهٔ متفاوتی تبیین می‌کنند و هریک از آنها سهمی در تصویر ما از تمامیت وجود هر فرد دارند. حرف یونانی ”پسی ψ“ گاهی به‌عنوان علامت اختصاری واژهٔ روانشناسی به‌کار می‌رود.



رویکردهای نوین

رویکرد زیست‌شناختی



مغز آدمی با بیش از ده میلیارد یاختهٔ عصبی و پیوندهای بی‌شمار بین آنها احتمالاً پیچیده‌ترین ساختار در عالم هستی است. اصولاً تمام رویدادهای روانی به‌نحوی متناظر با فعالیت مغز و دستگاه عصبی هستند. در رویکرد زیست‌شناختی به بررسی آدمی و انواع دیگر جانداران سعی می‌شود پیوند رفتار آشکار با رویدادهای برقی و شیمیائی که در بدن و به‌ویژه در مغز و دستگاه عصبی صورت می‌گیرند، شناخته شود. این رویکرد در پی تعیین آن دسته از فرآیندهای زیستی - عصبی است که زیربنای رفتار و فرآیندهای ذهنی را تشکیل می‌دهند. برای مثال در رویکرد زیستی به افسردگی سعی می‌شود این اختلال برحسب تغییرات غیرعادی در میزان انتقال‌دهنده‌های عصبی تبیین شود. این انتقال‌دهنده‌های عصبی موادی شیمیائی هستند که در مغز تولید می‌شوند و ارتباط بین نورون‌ها یا یاخته‌های عصبی را میسر می‌سازند.



از راه بررسی فعالیت مغز حیوان‌ها ، پژوهشگران ، به بینش‌هائی دربارهٔ مغز انسان دست می‌یابند. در این آزمایش که هدف آن ثبت فعالیت تک‌یاخته است ، الکترودریزی برای بازبینی فعالیت برقی یاختهٔ عصبی منفردی در دستگاه بینائی میمون کار گذاشته شده است.





با اشاره به پنج موضوع که قبلاً توصیف کردیم می‌توان رویکرد زیست‌شناختی را توضیح داد. بررسی بازشناسی چهره در افرادی که آسیب مغزی دارند حاکی از آن است که نواحی خاصی از مغز با بازشناسی چهره‌ها سروکار دارند. مغز آدمی دارای دو نیمکرهٔ چپ و راست است، و به‌نظر می‌رسد که نواحی مسئول بازشناسی چهره در نیمکرهٔ راست قرار داشته باشند. نیمکره‌های مخ آدمی به‌میزان زیادی نقش‌های تخصصی دارند. برای مثال، در اغلب راست‌دستان، نیمکرهٔ چپ در درک زبان، و نیمکرهٔ راست در تفسیر روابط فضائی تخصص دارد.



رویکرد زیست‌شناختی در زمینهٔ بررسی حافظه نیز پیشرفت‌هائی داشته است. در این رویکرد بر اهمیت برخی از ساختارهای مغز، از جمله هیپوکامپ که در تحکیم خاطرات دخالت دارد، تأکید می‌شود. یاد زدودگی کودکی ممکن است تاحدودی ناشی از کم‌رشدی هیپوکامپ باشد، زیرا در خلال یکی دوسال پس از تولد است که این ساختار مغز به رشد کامل خود می‌رسد.



رویکرد زیست‌شناختی در زمینهٔ مطالعهٔ انگیزش و هیجان، به‌ویژه در مورد جاندارانی غیر از انسان، به موفقیت‌های مشابهی انجامیده است. بررسی‌هائی روی موش‌ها، گربه‌ها و میمون‌ها نشان داده که تحریک برقی برخی نواحی مغز این جانوران موجب پرخوری زیاد و چاقی مرضی می‌شود و تحریک نواحی همجوار آنها به ظهور رفتار پرخاشگرانه می‌انجامد. در آدمی هرچند چاقی و پرخاشگری به دخالت عواملی افزون بر تحریک نواحی معینی از مغز وابسته است، اما همین بررسی‌های انجام‌شده با حیوان‌ها نمایشگر نقش مکانیسم‌های زیست‌شناختی در بررسی انگیزه‌ها و هیجان‌های آدمی هستند.

رویکرد رفتاری


آدمی صبحانه می‌خورد، دوچرخه‌سواری می‌کند، حرف می‌زند، سرخ می‌شود، می‌خندد، و گریه می‌کند. اینها شکل‌های گوناگون رفتار هستند - آن بخش از فعالیت‌های جاندار که قابل مشاهده هستند. در رویکرد رفتاری، روانشناس برای بررسی آدمیان، به‌جای مغز و دستگاه عصبی به بررسی رفتار آنان می‌پردازد.



این نظر که تنها رفتار باید موضوع پژوهش در روانشناسی باشد نخستین‌بار در اوایل قرن بیستم از جانب روانشناس آمریکائی جان بی.واتسون (John B. Watson) عنوان شد. قبل از آن تاریخ، نظریهٔ غیر زیست‌شناختی رایج عبارت بود از دیدگاه شناختی سدهٔ نوزدهم که بر درون‌نگری تأکید داشت. واتسون دریافت که درون‌نگری‌ها کیفیتی خصوصی دارند که آنها را از مشاهدات رایج در سایر رشته‌های علمی متمایز می‌سازد. هر دانشمند واجد شرایطی می‌تواند مشاهده‌ای را که در یکی از علوم طبیعی صورت گرفته، تکرار کند، حال آنکه مشاهدهٔ درون‌نگرانه را فقط یک مشاهده‌گر واحد یعنی فقط فردی که سرگرم درون‌نگری است، می‌تواند گزارش کند. برعکس، رفتار ما و از آن جمله رفتار کلامی ما را دربارهٔ ادراک‌ها و احساس‌هایمان، دیگران می‌توانند مشاهده کنند. واتسون معتقد بود که تنها از راه بررسی آنچه آدمیان انجام می‌دهند - یعنی رفتار آنان - می‌توان روانشناسی را به‌صورت یک علم عینی بنا نهاد.



رفتارگرائی (behaviorism)، عنوانی که دیدگاه واتسون به‌خود اختصاص داد، مسیر روانشناسی را طی نیمهٔ اول سدهٔ بیستم میلادی شکل داد، و خلف آن، روانشناسی محرک - پاسخ (stimulus - response) هنوز هم از نفوذی برخوردار است. روانشناسی محرک - پاسخ (با عنوان کوتاه روانشناسی S-R) با بررسی محرک‌های ذیربط محیط، پاسخ‌هائی که این محرک‌ها فرا می‌خوانند، و پاداش‌ها و تنبیه‌هائی که به‌دنبال این پاسخ‌ها می‌آیند، سروکار دارد. برای مثال، تحلیل‌ زندگی اجتماعی شما برمبنای مکتب S-R احتمالاً با نکات زیر سروکار خواهند داشت: کسانی که با آنها مراوده دارید (این افراد محرک‌های اجتماعی نامیده می‌شوند). پاسخ‌های شما در برابر این افراد (تقویت‌کننده، تنبیه‌کننده، یا خنثی)، پاسخ‌های متقابل آنها در برابر شما (تقویت‌کننده، تنبیه‌کننده، یا خنثی)، و اینکه تقویت‌ها موجب تداوم یا سستی روابط متقابل شما با دیگران می‌شوند.



برای توضیح این رویکرد نیز می‌توان از همان مسائل نمونه‌وار قبلی استفاده کرد. به‌عنوان نمونه، در مورد چاقی ملاحظه می‌کنیم که برخی افراد تنها در حضور محرک‌های خاصی پرخوری می‌کنند (پاسخ‌ اختصاصی) و فراگیری اجتناب از این‌گونه محرک‌ها امروزه بخشی از اکثر برنامه‌های مهار کردن وزن بدن است. در مورد پرخاشگری می‌توان گفت که کودکان احتمالاً پاسخ‌های پرخاشگرانه‌ای از قبیل کتک‌زدن کودک دیگر را هنگامی بیشتر نشان می‌دهند که چنین پاسخی به پاداش (مثلاً از میدان دررفتن کودک دیگر) بی‌انجامد تا مواردی که پاسخ‌های آنان با تنبیه (مثلاً حملهٔ متقابل کودک دیگر) روبه‌رو شود.



رویکرد رفتاری ناب، به فرآیندهای ذهنی فرد اعتنائی ندارد. روانشناسان غیر رفتارگرا غالباً مطالبی را که شخص دربارهٔ تجربه‌های هوشیار خود می‌گوید (گزارش کلامی) یادداشت می‌کنند و برمبنای این داده‌های عینی به استنتاج‌هائی دربارهٔ فعالیت ذهنی آن فرد دست می‌زنند. اما روانشناسان رفتارگرا به‌طور کلی از هرگونه حدس و گمان دربارهٔ فرآیندهای ذهنی رابط بین محرک و پاسخ پرهیز می‌کنند (اسکینر - Skinner در ۱۹۸۱). امروزه کمتر می‌توان روانشناسی یافت که خود را رفتارگرای ناب بداند. با وجود این بسیاری از تحولات روانشناسی نوین از کار رفتارگرایان سر بر زده است (۱).



(۱) . خواننده به مراجعی با ذکر نام مؤلف و تاریخ انتشار ارجاع داده شده است. مراجع یا سند، اظهارنظرهای ما هستند و یا مشروح این اظهارنظرها را در بردارند. جزئیات کتابشناسی مراجع و اسناد یادشده را در کتابنامهٔ پایانی کتاب خواهید یافت، که در عین حال شامل شمارهٔ صفحه‌هائی از این کتاب است که در آنها به مرجع معینی اشاره شده است.



رویکرد شناختی


دیدگاه نوین شناختی تا حدودی به مثابهٔ نوعی بازگشت به ریشه‌های شناختی روانشناسی تلقی می‌شود و تاحدودی نیز می‌توان آن را واکنشی در برابر محدودیت‌های رفتارگرائی و دیدگاه S-R دانست (دو مکتبی که به فعالیت‌های پیچیدهٔ آدمی مانند استدلال، برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری، و ارتباط بی‌اعتناء بودند). مطالعات نوین در زمینهٔ شناخت، همانند نسخهٔ سدهٔ نوزدهم آن، با فرآیندهای ذهنی مانند ادراک کردن، به‌یاد سپردن، استدلال کردن، تصمیم‌گرفتن و مسئله حل کردن سروکار دارند. اما شناخت‌گرائی (cognitivism) نوین، برخلاف نسخهٔ سدهٔ نوزدهم آن، مبتنی بر درون‌نگری نیست. برای مثال، مطالعهٔ نوین شناخت بر این مفروضات مبتنی است که: الف- تنها از طریق مطالعهٔ فرآیندهای ذهنی می‌توان به‌طور کامل دریافت که جانداران چه می‌کنند؛ و ب- برای بررسی فرآیندهای ذهنی می‌توان رفتارهای خاصی را مورد توجه قرار داد (همانند رفتارگرایان) با این تفاوت که آن رفتارها را برحسب فرآیندهای ذهنی زیربنائی‌شان تفسیر می‌کنیم. این تفسیرهای روانشناسان شناختی غالباً بر قیاس بین ذهن و کامپیوتر تکیه دارند. اطلاعات ورودی به شیوه‌های گوناگون پردازش می‌شوند؛ مثلاً برگزیده می‌شوند، با اطلاعات موجود در حافظه مقایسه و ترکیب می‌شوند، تبدیل‌هائی در آنها صورت می‌گیرد، بازآرائی می‌شوند، و جز اینها. برای مثال، عمل سادهٔ شناسائی دوستی که صدای ”الو“ی او را از تلفن می‌شنویم مستلزم مقایسه‌ٔ (البته به‌طور ناهوشیار) صدای او با نمونه‌هائی از صدای افراد دیگری است که در حافظ اندوخته‌ایم.



برای توضیح روانشناسی شناختی نیز می‌توانیم از همان مسئله‌های نمونه‌وار قبلی استفاده کنیم (البته از این‌ به‌بعد شکل نوین این دیدگاه موردنظر است). نخست مفهوم خطای بنیادی اسناد را در نظر می‌گیریم. برای تفسیر رفتار هر فرد اصولاً ما به‌نوعی استدلال دست می‌زنیم، درست همان‌گونه که ممکن است دربارهٔ طرز کار هر ابزار فنی استدلال کنیم. اما به‌نظر می‌رسد استدلال ما در این زمینه آمیخته به سوگیری باشد، به این ترتیب که ما بیشتر صفات فردی شخص از قبیل سخاوتمندی را به‌عنوان ملل رفتار او بنگریم تا فشارهای حاصل از موقعیت‌ها را.



یادزدودگی کودکی را نیز می‌توان از دیدگاه شناختی تحلیل کرد. شاید به این علت نمی‌توان خاطرات سه سال اول زندگی را به‌خاطر آورد که در این سن تغییر و تحول مهمی در نحوهٔ سازماندهی تجربه‌ها در حافظه روی می‌دهد. این‌گونه تغییرات در حوالی سن ۳ سالگی بارزتر است زیرا در این سن توانائی‌های زبانی به‌میزان چشمگیری افزایش می‌یابد، و زبان ابزار تازه‌ای برای سازماندهی خاطرات در اختیار ما می‌نهد. از رویکرد شناختی می‌توان در مطالعهٔ پرخاشگری نیز استفاده کرد. در برابر اهانت یکی از آشنایان بیشتر احتمال دارد به حملهٔ متقابل کلامی بپردازید تا در برابر اهانت غریبه‌ای که دچار بیماری روانی است. در این دو مورد، یعنی حضور فرد آشنا یا بیمار روانی، موقعیت محرک تقریباً همانند است؛ تنها تفاوت آنها در نوع اطلاعات شما دربارهٔ این اشخاص است، و همین اطلاعات رفتار شما را رقم می‌زند.

رویکرد روانکاوی


همزمان با رشد رفتارگرائی در آمریکا، زیگمود فروید مفهوم روانکاوی را دربارهٔ رفتار آدمی در اروپا پایه‌گذاری می‌کرد. فروید در رشتهٔ پزشکی تحصیل کرده بود، ولی به تحولاتی نیز که در آن زمان در مبحث شناخت جریان داشت، علاقه نشان می‌داد. از برخی جهات، روانکاوی فروید آمیزه‌ای از شناخت و فیزیولوژی قرن نوزدهم بود. کار خاص فروید این بود که مفاهیم شناختی رایج زمان خود را در زمینهٔ هوشیاری، ادراک، و حافظه با مفاهیم زیست‌شناختی غریزه‌ها در هم آمیخت تا از این راه نظریه‌ای نوین و متهورانه در باب رفتار آدمی بنا نهد.


زیگموند فروید



فرض بنیادی در نظریهٔ فروید این است که بخش عمدهٔ رفتار، ریشه در فرآیندهای ناهوشیار (unconscious) دارد. مقصود فروید از فرآیندهای ناهوشیار عبارت بود از باورها، ترس‌ها، و خواست‌هائی که شخص از وجود آنها آگاه نیست. اما در هرحال بررفتار او اثر می‌گذارند. فروید معتقد بود بسیاری از تکانه‌هائی (impulses) که در دورهٔ کودکی با منع یا تنبیه والدین یا جامعه روبه‌رو شده‌اند، برخاسته از غریزه‌های فطری هستند. این تکانه‌ها از آنجا که از بدو تولد در همهٔ ما وجود دارند از قدرت اثرگذاری فراگیری برخوردار هستند که باید به‌نحوی آن را حل و فصل کرد. منع آنها فقط سبب می‌شود از حیطهٔ آگایه به حیطهٔ ناهوشیار رانده شده، همانجا ماندگار شوند و بر رؤیاها، لغزش‌های لفظی (slipe of speech)، و اطوار قالبی (mannerisms) اثر بگذارند و به‌صورت مشکلات هیجانی و نشانه‌های (symptoms) بیماری روانی، یا برعکس به‌شکل رفتارهای مورد پذیرش جامعه مانند فعالیت هنری و ادبی جلوه‌گر شوند. برای مثال، اگر از دست کسی که جدائی از او برایتان مقدور نیست خشمگین باشید، خشم شما به‌صورت ناهوشیار درمی‌آید و احتمالاً به‌طور غیرمستقیم به‌صورت رویائی دربارهٔ آن شخص ظاهر می‌شود.



فروید معتقد بود هریک از اعمال آدمی علتی دارد که ریشهٔ آن را باید در یک انگیزهٔ ناهوشیار جست و نه در دلیل معقولی که خود شخص ارائه می‌دهد. او به‌طور کلی دیدگاهی منفی دربارهٔ طبیعت انسان داشت و معتقد بود آدمی را نیز همانند حیوان‌ها سایق‌های اساسی (عمدتاً جنسی و پرخاشگری)، هدایت می‌کنند و آدمی مدام با جامعه‌ای که بر مهار کردن این تکانه‌ها تأکید دارد، در ستیز است. هرچند بسیاری از روانشناسان نظرگاه فروید را دربارهٔ ناهوشیار به‌طور کامل نمی‌پذیرند، اما احتمالاً این را می‌پذیرند که آدمیان به برخی از جنبه‌های شخصیت خود، آگاهی کامل ندارند - همان جنبه‌هائی که احتمالاً طی تعامل‌های فرد با خانواده‌اش در دوران کودکی به‌وجود آمده‌اند.



روانکاوی، شیوه‌های نوینی برای نگریستن به مسائل نمونه‌واری در اختیار ما می‌گذارد. فروید (۱۹۰۵) بر آن است که یادزدودگی کودکی ناشی از این است که برخی تجربه‌های هیجانی نخستین سال‌های زندگی، چنان تکان‌دهنده‌ هستند که راه دادن آنها به حیطه‌های هوشیاری در سال‌های بعد (یعنی به‌خاطر آوردن آنها)، شخص را گرفتار اضطراب می‌کند. در مورد چاقی همین بس که به این واقعیت آشنا اشاره کنیم که برخی افراد هر وقت مضطرب می‌شوند دست به پرخوری می‌زنند. طبق دیدگاه روانکاوی، این قبیل افراد احتمالاً در برابر موقعیت اضطراب‌آور، به‌همان پاسخی دست می‌زنند که در سرتاسر زندگی آنها مایهٔ راحتی بوده است - یعنی پاسخ خوردن. البته در مورد جلوهٔ پرخاشگری نیز روانکاوی حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. فروید ادعا می‌کرد که پرخاشگری یک غریزه است، به این معنی که هدف آن ارضای یک میل فطری است. هرچند این دیدگاه در روانشناسی انسانی در سطح وسیعی پذیرفته نشده است، اما با دیدگاه برخی زیست‌شناسان و روانشناسانی که پرخاشگری را در حیوان‌ها مطالعه می‌کنند، همخوانی دارد.



به‌تدریج از شمار روانشناسانی که خود را از پیروان راستین فروید می‌دانند کاسته می‌شود، ولی بسیاری از مفاهیم روانکاوی هنوز شأن و نفوذ خود را حفظ کرده‌اند.

رویکرد پدیدارشناختی (phenomenological)


برخلاف رویکردهائی که قبلاً بررسی کردیم رویکرد پدیدارشناختی تقریباً به‌طور انحصاری به تجربه‌های شخصی (subjective) توجه دارد. این رویکرد با تجارب شخص از رویدادها، یعنی با پدیدارشناسی فرد سروکار دارد، و رویکردی است برخاسته از واکنش پدیدارشناسان به خصلت بسیار ماشین‌انگارانه‌ٔ (mechanistic) سایر دیدگاه‌ها در روانشناسی. برای مثال، روانشناسان پدیدارگرا مخالف این نظر هستند که رفتار به‌وسیلهٔ محرک‌های بیرونی (برطبق رفتارگرائی)، یا صرفاً از راه اطلاع‌پردازی در ادراک و حافظه (طبق روانشناسی شناختی)، یا توسط تکانه‌های ناهوشیار (طبق نظریه‌های روانکاوی) کنترل می‌شود. همچنین هدف‌های روانشناسان پدیدارشناس نیز جدا از هدف‌های روانشناسان وابسته به سایر رویکردهای روانشناختی است. این روانشناسان بیشتر با زندگی درونی و تجارب درونی فرد سروکار دارند تا با پرورش نظریه‌ها یا پیش‌بینی رفتار.



برخی نظریه‌های پدیدارشناختی را انسان‌گرا (humanistic) نیز نامیده‌اند، زیرا این نظریه‌ها بر خصوصیات تمایزدهندهٔ انسان از حیوان، مانند تلاش در جهت رشد و خودشکوفائی (self-actualization)، تأکید می‌ورزند. طبق نظریه‌های انسان‌گرا نیروی انگیزشی اصلی هر فرد گرایش به‌سوی رشد و خودشکوفائی است. در همهٔ ما این نیاز اساسی وجود دارد که توانائی بالقوهٔ خود را تا بالاترین حد ممکن شکوفا سازیم و به پیشرفتی فراتر از سطح کنونی خود دست یابیم. تمایل طبیعی ما حرکت در مسیر تحقق توانائی بالقوهٔ خودمان است، هرچند که ممکن است در این راه با برخی موانع محیطی و اجتماعی روبه‌رو شویم. برای مثال، زنی که به شیوهٔ سنتی ازدواج کرده و طی ده سال گذشته سرگرم تر و خشک کردن بچه‌های خود بوده ممکن است حالا اشتیاق فراوانی داشته باشد که شغلی برای خود دست و پا کند، و مثلاً به علاقه‌ای دیرینه‌اش به دانش‌اندوزی تحقق بخشد، و از این راه به خودشکوفائی دست یابد.



روانشناسی پدیدارشناختی یا انسان‌گرا بیشتر با ادبیات و معارف انسانی دم‌ساز است تا با علم. به‌همین دلیل نیز نمی‌توان به‌صورت مشروح بیان کرد که دیدگاه پدیدارشناختی دربارهٔ مسئله‌های نمونه‌وار ما از قبیل بازشناسی چهره‌ها یا یادزدودگی کودکی چه می‌گوید، چون اینها از جمله مسائلی نیستند که پدیدارشناسان بخواهند بررسی کنند. در واقع، برخی انسان‌گرایان، روانشناسی علمی را به‌کلی مردود می‌دانند و ادعا دارند که روش‌های آن به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند به درک طبیعت آدمی کمک کنند. رویکردی از این دست که با تعریف ما از روانشناسی مغایرت دارد، مسلماً موضعی سخت افراطی است. هشدار پرارزشی که روانشناسی انسان‌گرا بر آن تأکید دارد این است که روانشناسی باید به حل مسائل مربوط به شادکامی آدمیان بپردازد نه آنکه خود را سرگرم بررسی پاره‌های مجزائی از رفتار کند که صرفاً به‌خاطر سهولت تحلیل علمی انتخاب شده‌اند. اما این نیز احتمالاً نادرست و ناپذیرفتنی است که بگوئیم تنها از طریق به‌دور افکندن آموخته‌های خود دربارهٔ روش‌های پژوهش علمی است که می‌توان مسائل مربوط به ذهن و رفتار آدمی را حل کرد.

پیوند رویکردهای روانشناختی با رویکردهای زیست‌شناختی

رویکردهای رفتاری، شناختی، روانکاوی، و پدیدارشناختی، هم‌سطح یکدیگر هستند، به این معنی که همه متکی بر مفاهیم و اصول صرفاً روانشناختی هستند (مثلاً، تقویت، ادراک، ناهوشیار، و خودشکوفائی) هرچند گاهی رقابت‌هائی بین این رویکردها دیده می‌شود و هریک توجیه متفاوتی برای پدیدهٔ واحدی ارائه می‌کنند اما همه در این نکته اتفاق دارند که تبیین‌ها باید جنبه روانشناختی داشته باشند. این دیدگاه چیزی متفاوت از دیدگاه زیست‌شناختی است. دیدگاه زیست‌شناختی وضع و حال دیگری دارد و در آن علاوه بر مفاهیم و اصول روانشناختی، مفاهیم و اصول فیزیولوژی و سایر شاخه‌های زیست‌شناسی (مفاهیمی از قبیل نورون، پیک عصبی و هورمون) نیز مورد توجه است.


کاهشگری



باید گفت که پیوند مستقیمی نیز بین رویکرد زیست‌شناختی و رویکردهای روانشناختی وجود دارد. پژوهشگرانی که گرایش زیست‌شناختی دارند، می‌کوشند مفاهیم و اصول روانشناختی را برحسب معادل‌های زیست‌شناختی آنها تبیین کنند. برای مثال، ممکن است بکوشند بازشناسی چهره را صرفاً برمبنای کار یاخته‌های عصبی و رابطه بین این یاخته‌ها در ناحیهٔ معینی از مغز توضیح دهند. از آنجا که چنین کوششی مستلزم کاهش دادن مفاهیم روانشناختی به مفاهیم زیست‌شناختی است این تبیین را کاهشگری (reductionism) نامیده‌اند. نمونه‌هائی از موارد موفقیت‌آمیز کاهشگری را ارائه خواهیم کرد. مواردی‌که روزگاری تنها در سطح روانشناختی تبیین می‌شدند، اما اینک لااقل تاحدودی در سطح زیست‌شناختی تبیین می‌شوند.



اگر کاهشگری، موفقیت‌آمیز است در آن‌صورت اصولاً چه لزومی دارد که بر سر تبیین‌های روانشناختی وقت تلف کنیم؟ به‌عبارت دیگر، آیا کار روانشناسان فقط این است که خودشان را به‌نحوی سرگرم سازند تا بالاخره زیست‌شناسان همه‌چیز را حل و فصل کنند؟ پاسخ این سؤال مسلماً منفی است، از همه مهم‌تر به این دلیل که اصول بسیاری وجود دارند که تنها در سطح روانشناختی قابل تبیین هستند.



برای مثال، طبق یکی از اصول مربوط به حافظه گفته می‌شود که حافظهٔ آدمی فقط معنای پیام را نگه می‌دارد و نه نمادهائی را که برای انتقال آن پیام به‌کار رفته است. مثلاً دو دقیقه پس از خواندن مطلب فعلی نمی‌توانید عین کلمات متن را بازگو کنید ولی می‌توانید معنی پیام را به‌خاطر آورید. خواه پیامی را بخوانیم و خواه آن را بشنویم. اصل فوق در هر حال صادق است. اما باید توجه داشت که در مورد خواندن و شنیدن، فرآیندهای زیست‌شناختی (مغزی) متفاوتی در کار هستند. در مراحل اولیهٔ خواندن، بخش بینائی مغز، و در مراحل اولیهٔ شنیدن، بخش شنیداری مغز دخالت دارند. به‌همین دلیل نیز هرگونه کوششی به‌منظور تأویل اصل روانشناختی به‌سطح زیست‌شناختی منجر به دو اصل فرعی جداگانه - یکی برای خواندن و دیگری برای شنیدن - می‌شود، و به‌همین دلیل، دیگر اصل کلی واحدی نخواهیم داشت. وجود موارد زیادی از این دست نشان می‌دهد که به تبیین در سطح روانشناختی جدا از سطح زیست‌شناختی نیاز داریم (فودور - Fodor در ۱۹۸۱).



دومین دلیل نیاز به تبیین در سطح روانشناختی این است که مفاهیم و اصول روانشناختی می‌توانند پژوهش‌های علمی زیست‌شناسان را هدایت کنند. با توجه به اینکه مغز آدمی متشکل از میلیاردها نورون و پیوندهای عصبی است، پژوهشگران زست‌شناس نمی‌توانند نورون معینی را به‌طور دلبخواه برای بررسی انتخاب کنند و انتظار داشته باشند که از این راه به یافته‌های مهمی دست خواهند یابند. آنان باید به‌جای این کار، پژوهش خود را در جهت تمرکز بر گروه معینی از نورون‌های مغز هدایت کنند. یافته‌های روانشناسی می‌توانند منبعی برای این جهت‌گزینی باشند. برای مثال، هرگاه پژوهش روانشناختی نشان دهد که توانائی تمیز واژه‌های گفتار (تفاوت‌گذاری بین واژه‌های مختلف) تابع اصولی جدا از اصول مربوط به توانائی تمیز وضعیت‌های فضائی است، در این‌صورت روانشناسان زیست‌شناس می‌توانند در نواحی مختلفی از مغز به‌ جستجوی اساس عصبی این دو نوع توانائی تمیز برآیند (تمیز واژه‌ها در نیمکره چپ صورت می‌گیرد و تمیز روابط فضائی در نیمکره راست). نمونهٔ دیگر اینکه، هرگاه پژوهش‌های روانشناختی نشان دهند که یادگیری مهارت‌های حرکتی، فرآیندی کند با نتایجی دیرپا است، آن‌وقت روانشناسان زیست‌شناس می‌توانند به آن دسته از فرآیندهای مغزی توجه کنند که عملشان نسبتاً کند است ولی روابط نورونی را به‌صورتی پایدار تغییر می‌دهند (چرچلند - Churchland و سجنووسکی - Sejnowski در ۱۹۸۹).



به‌رغم ملاحظات فوق، حرکت در جهت کاهشگری با هدف بازنویسی تفسیرهای روانشناختی در کسوت تفسیرهای زیست‌شناختی، به‌طرزی شتابان‌تر ادامه دارد. در نتیجه، در مورد بسیاری از موضوعات روانشناسی نه تنها تبیین‌هائی روانشناختی برای پدیده‌ها در اختیار داریم، بلکه اطلاعات مختصری نیز در دست است از اینکه چگونه مفاهیم روانشناختی مورد نظر در مغز بازنمائی شده و به اجراء درمی‌آیند (مثلاً چه بخش‌هائی از مغز در این زمینه درگیرند و چه پیوندهائی با هم دارند). این قبیل اطلاعات زیست‌شناختی چیزی جدا از کاهشگری کامل، و در حال حاضر این را هم می‌دانند که این دو نوع حافظه به‌شکل متفاوتی در مغز رمزگذاری می‌شوند. به‌همین دلیل نیز در بحث از بسیاری از موضوعاتی که در این مباحث آمده، هم دانسته‌های سطح زیست‌شناختی و هم یافته‌های روانشناختی را از نظر خواهیم گذراند. در واقع نکتهٔ بسیار مهمی که باید در این مباحث و یا در روانشناسی به‌طور کلی، بر آن تأکید شود این است که درک پدیده‌های روانی، هم در سطح روانشناختی امکان‌پذیر است و هم در سطح زیست‌شناختی. تحلیل زیست‌شناختی نشان می‌دهد که مفاهیم روانشناختی چگونه در مغز بازنمائی می‌شوند. روشن است که به هر دو سطح تحلیل نیاز داریم (البته در برخی زمینه‌ها، به‌ویژه در تعاملات اجتماعی، تحلیل روانشناختی بیشترین سهم را دارد).



تعامل بین تبیین‌های روانشناختی و زیست‌شناختی، گاه به این سؤال نیز کشانده می‌شود که آیا برخی از رفتارهای آدمی ناشی از ژن‌ها است یا حاصل یادگیری. برای مثال، می‌پرسیم که پرخوری افراد چاق بیشتر ناشی از آمادگی ارثی برای چاق شدن است و یا ناشی از فراگیری عادت‌های زیان‌بار؟ البته ژن‌ها به حوزهٔ زیست‌شناسی، و یادگیری به حوزهٔ روانشناسی تعلق دارند. درنتیجه، گاهی مسئله به‌صورت ”زیست‌شناسی در برابر روانشناسی“ درمی‌آید. اما در اینجا باید توجه داشت که روانشناسان زیست‌شناس سعی دارند اساس مغزی یادگیری را مشخص سازند و براساس موفقیت‌های آنان نباید مسئله ”ژن‌ها در برابر یادگیری“ را به مسئله ”زیست‌شناسی در برابر روانشناسی“ تبدیل کرد، بلکه باید گفت که در اینجا با دو دسته رویدادهای مغزی سروکار داریم: رویدادهائی که نمایانگر تأثیر ژن‌ها هستند و رویدادهائی که نمایانگر تأثیر تجارب آدمی هستند.

خانواده درمانـــــی Family Therapy

آندره موروئا(Andre . Maurois) زندگی‌نامه نویس فرانسوی می‌گوید: « دوست شما عاشق هوش‌تان است و معشوقه شما عاشق جذابیت‌تان، اما عشق خانواده دلیل نمی‌خواهد؛ شما در خانواده متولد می‌شوید و با اعضای آن هم‌خون هستید. با این حال، خانواده می‌تواند بیش از هر کس دیگری در دنیا، شما را عصبانی کند (سانتراک،۱۳۸۵).
"خانواده" (Family) به عنوان یک سیستم اجتماعی، شامل گروهی از افراد است که از طریق ازدواج، تولیدمثل و پرورش فرزندان با هم زندگی می‌کنند. این سیستم و سازمان اجتماعی در طول تاریخ نقش حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی‌ شدن نوع انسان ایفا کرده است. خانواده بدون شک مهم‌ترین سازمانی است که بسترساز رشد و رفاه جسمی، روانی و اجتماعی کودک و عامل رسیدن وی به تعادل (فیزیکی، روانی و اجتماعی) است (وود ، ۱۹۹۶). اجتماعی‌شدن و آشنایی با قوانین، نقش‌ها و ارزش‌های فرهنگی به طور طبیعی در خانواده صورت می‌پذیرد (وتر و گیل ۱۹۸۷)؛ و کودک در تعاملات ابتدایی خود با خانواده به یک موجود اجتماعی تبدیل می‌شود. به همین دلیل هم از دیربازعملکرد خانواده مورد توجه روان‌شناسان بوده است (والش، ۱۹۹۳).

اما خانواده نه تنها یک سیستم است، بلکه به عنوان یک زیرسیستم از جامعه انسانی نیز محسوب می‌شود وعواملی از قبیل نژاد، موقعیت اقتصادی و اجتماعی، آموزش، نقش جنسی، کشور محل اقامت، مهاجرت، مذهب، ارتباطات سیاسی و مرحله چرخه زندگی خانواده، برآن تاثیر می‌گذارد (کاسلو و همکاران، ۱۹۹۵).
پیچیدگی ناشی از نحوه تاثیر و تعامل این عوامل متعدد در شکل‌گیری ماهیت و مفهوم خانواده در هر فرهنگ، تعریف "عملکرد خانواده"(Family Functional) یا "ناکارآمدی خانواده"(Dysfunctional) را مشکل می‌سازد (والش، ۱۹۹۳).

"کارآمد" اساسا به معنی "کارآ"(Workable) است. این مفهوم به قضاوت درباره سودمندی الگوهای خانواده در کسب هدف‌ها اشاره دارد. ناکارآمدی به الگوهای خانوادگی ناسودمند و ترسیم تعاملات همراه با استرس و رفتارهای مرضی برمی‌گردد. در موقعیت‌های مشکل‌ساز، فشارزا یا تنش‌آمیز خانواده‌ها استرس را تجربه می‌کنند و اعضای خانواده در این شرایط احساس ناراحتی، تنش و عجز می‌کنند. موقعیت استرس‌زا ممکن است سیستم خانواده را مختل ‌کند، مگراین‌که خانواده بتواند الگوی ناکارآمد موجود خود را با شرایط جدید تطبیق دهد و آن را اصلاح نماید (بالارد ، ۱۹۷۹). مک کوبین و همکاران (۱۹۸۰) خاطرنشان کرده‌اند استرس‌هایی که خانواده‌ها با آن‌ها مواجه هستند به دو نوع تقسیم می‌شوند: طبیعی و غیرطبیعی. در این نگرش استرس «طبیعی» خانواده در ارتباط با دوره‌های انتقالی به دوره والد شدن، جداشدن فرزندان، بازنشستگی و مانند آن برمی‌گردد.

استرس‌های «غیرطبیعی» خانواده همراه با جنگ، بلایا، بیماری، از دست‌ دادن عضوی از خانواده، مهاجرت و غیره است. (به نقل از موسوی، ۱۳۸۲)
واقعیت این است که اگر یکی از اعضای خانواده دارای اشکال رفتاری ـ ‌روانی باشد، می‌توان ردپای آن را در روابط خانوادگی جست‌وجو کرد. در بسیاری از موارد اشکال رفتاری عضو خانواده مانند کودک یا نوجوان مستقیما از روابط غلط خانوادگی سرچشمه می‌گیرد. (احمدی، ۱۳۸۴).

سال‌ها قبل، عده‌ای از روان‌درمان‌گرها متوجه شدند که درمان کودکان بهانه‌ای برای والدین است تا خودشان جهت "مصاحبه‌های درمانی" به درمانگاه مراجعه نکنند.
بسیاری از متخصصان بالینی از روی حدس متوجه شده بودند این خیلی بی‌معنی است که هفته‌ای دو ساعت روی کودک کارکنند و بعد او را به خانه‌ا‌ی بفرستند که تغییر نکرده است‌(محیطی که درایجاد مشکل وی نقش داشته است). درنتیجه، گفت‌وگو با والدین در هنگام بازی کردن کودک در اتاق بازی درمانگاه متداول شد. درحقیقت بسیاری از متخصصان بالینی متقاعد شدند که این مصاحبه‌ها نقش موثری در بهبود رفتار کودکان بازی می‌کنند تا تجربه‌های اتاق بازی. خانواده‌هایی که دارای کودکان علامتی (بیمار) هستند، معمولا خواسته‌های ضد و نقیضی (Contradictive) از درمانگر دارند و خواهان آن هستند که نشانه‌های مرضی، بدون ایجاد هرگونه تغییر در سیستم آنان تغییر یابد. نحوه برخورد درمانگر با این گونه تناقص‌ها، استفاده از یک رشته تعاریف دوباره جدی و موثر است که به گونه‌ای نشانه مرضی را به سیستم ربط می‌دهد که شخص نمی‌تواند بدون ایجاد تغییر در دیگری در خود تغییری ایجاد کند. با انجام چنین کاری درمانگر امکان یک گفت‌وگوی درمانی را فراهم می‌سازد. در چنین گفت‌وگویی موضوع اصلی، دیگر نحوه رفع نشانه مرضی نیست، بلکه محور بحث حول عواقب حذف نشانه مرضی می‌چرخد. بدین معنی که گفت‌وگوی درمانی دیگر محدود به بررسی مشکل و مسائل مربوط به آن، مانند بیمار کیست؟ علت آن چیست؟ و چه‌طور می‌توان از دست آن خلاص شد؟، نمی‌شود. بلکه مسئله اصلی مورد بحث این است که سیستم خانواده چگونه قادر است بدون آن مشکل به کار خود ادامه دهد؟ چه کسانی در غیاب آن مشکل متاثر خواهند شد؟ چگونه تحت تاثیر آن قرارمی‌گیرند و بالاخره این‌که این بار چه‌کار خواهند کرد؟
از طریق این گونه تعریف دوباره مدون، ذهن اشخاص دچار بحران و تلاطم مفهومی می‌شود و به تبع آن خانواده به طور فزاینده‌ای حس می‌کند که نظم دادن از طریق نشانه مرضی دشوار می‌باشد و برای نظم بخشیدن به شیوه دیگری روی می‌آورد (مینو چین و فیشمن، ۱۳۸۱). این تجربه‌های بالینی راه را برای ظهور جنبش خانواده درمانی هموار کردند (فریس ۲۰۰۲).

● تعریف خانواده درمانی
خانواده درمانی مداخله‌ای است که بر تغییر تعاملات بین اعضای خانواده متمرکز است و در آن تلاش می‌شود کارکرد خانواده به عنوان واحدی متشکل از تک ‌تک اعضای خانواده بهبود یابد. بالینگری که به خانواده درمانی می‌پردازد می‌کوشد الگوهای بین نسلی غیرقابل انعطافی را که سبب ناراحتی در درون افراد یا در روابط بین فردی می‌شود، درهم بشکند. در خانواده‌ درمانی می‌توان دغدغه‌های هر یک از اعضای خانواده را مطرح نمود. اما این روش درمانی بیشتر بر روی کودکان موثر است. زیرا واقعیت روزمره کودکان مستقیما تحت تاثیر بافت خانواده قرار دارد.

▪ مسایل نظری
بنابرنظریه نظام خانواده (Family System Theory)، خانواده واحدی است که به طوری عمل می‌کند که اعتدال (هومئوستاز) تعامل‌هایش به هر قیمتی حفظ شود. در خانواده‌ درمانی هدف آن است که الگوهای اغلب پنهانی که تعادل این گروه را حفظ می‌کند، آشکار و گروه به مقاصد این الگو پی ببرد. خانواده درمانگران عموما معتقدند عضوی از خانواده که برچسب بیمار به او تعلق گرفته، کسی است که از نظر خانواده "مشکل" تلقی می‌شود، باید سرزنش گردد و لازم است کمک شود. حال آن‌که هدف خانواده درمانگر آن است که به خانواده کمک کند که دریابند علائم آن فرد بیمار، فی‌الواقع در خدمت کارکرد محوری خانواده یعنی حفظ اعتدال آن بوده است. در فرآیند خانواده درمانی الگوهای ارتباطی تکرار شونده و نهایتا قابل پیش‌بینی کشف می‌شود که رفتار فردی را که بیمار تلقی شده، تداوم می‌بخشد و نیز بازتاب آن است.
وجه لاینفک نظریه نظام خانواده درجاتی از این اعتقاد است که رابطه زن و شوهر قویا بر ماهیت نظام اعتدالی خانواده اثر می‌نهد.
یکی از خانواده‌ درمانگران صاحب نظر این مفهوم را به این صورت بیان کرده است که زن و شوهر "معماران خانواده‌اند" (کاپلان و سادوک، ۲۰۰۳).

● سیر تحول خانواده درمانی
خانواده درمانی در اواسط قرن بیستم به عنوان یک درمان مشهور شناخته شد. بخشی از این تاخیر معلول سلطه طویل المدت روان‌کاوی بود (فیرس، ۲۰۰۲). روانکاوی آن‌گونه که فروید بدان شکل داده بود، نقش روابط خانوادگی در رشد شخصیت را قبول داشت؛ هر چند فنون درمانی آن فردگرا بود. "آکرمن" کسی بود که صورت‌بندی‌های روان‌کاری را در بررسی خانواده به کارگرفت و لذا یکی از بنیان‌گذاران خانواده درمانی به شمار می‌آید. "آدلر" و "سالیوان" نیز بر این حوزه رشد تاثیرگذاشته‌اند. نظریه عمومی سیستم‌ها که توسط زیست شناسی به نام "برتلانفی" پیشنهاد شده است، پدیده‌های ظاهرا بی‌ارتباط را مولفه‌های یک نظام کلی "خود تنظیمی" می‌داند که دائما در جست‌وجوی حالت استقرار در موقعیت‌های متغیر است. در مورد خانواده تاکید بر این موضوع است که اجزا چگونه یک کل را می‌سازند؟ چگونه سازمان می‌یابند و چه‌طور با هم تعادل دارند؟ (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ۱۳۸۶) همچنین دو دیدگاه رفتارگرایی و انسان گرایی راه را برای ظهور درمان‌های دیگری در خانواده درمانی هموار کردند. از مشکلات افراد تفسیرهای سیستمی به عمل آمد و مشکلات آنان تظاهر یک اختلال خانوادگی در نظر گرفته شد. این دیدگاه جدید در مورد مشکلات بالینی بیش از هر جایی در مفهوم‌بندی اختلالات روانی شدیدی چون اسکیزوفرنی مشهود بود. "تئودور لیدز" و گروه تحقیقاتی وی در سبب‌شناسی اسکیزوفرنی، نقش خانواده را مطرح کرده‌اند. وقتی زن و شوهری نمی‌توانند نیازهای روانی و هیجانی یکدیگر را رفع کنند، یکی از آن‌ها اتحاد بیمارگونه‌ای با فرزندش برقرار می‌کند و در نهایت اسکیزوفرنی وی را تسریع می‌کند.
مشاهدات "باون" (۱۹۶۰) روی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی که همراه با پدر و مادرشان برای مدتی در بیمارستان زندگی می‌کردند، وی را به این نتیجه رساند که کل واحد خانواده بیمار است، نه بیمار. (فیرس ، ۲۰۰۲)

● خصوصیات کلی خانواده درمانی
خانواده درمانی دارای خصوصیاتی است که آن را از درمان انفرادی متمایز می‌کند. برای مثال، اعضای خانواده دارای ملاک قضاوت، پیشنیه و زبان مشترکی هستند که ممکن است برای درمانگر ناآشنا باشند. درمانگر باید با نقش‌های خانواده و خرده فرهنگ مخصوص آن آشنا شود. سپس از این آشنایی در جهت ارتباط با اعضای خانواده یا رویارویی با آنان استفاده کند. در عین حال درمانگر باید گسلش عاطفی خود را حفظ کند و یک بخش خانواده را به نفع بخش دیگر رها نکند. البته این کار دشواری است. چون اعضای خانواده غالبا درمانگر را وارد منازعات خود بر سر قدرت یا دفاع‌های خویش در برابر ارتباط آزاد می‌کنند. یکی از بخش‌های معمول خانواده درمانی، اخذ شرح حال و سنجش است.
مشکل فعلی باید مطرح و بررسی شود. ممکن است پسر خانواده بزهکار باشد یا دختر خانواده روابط جنسی متعددی داشته باشد. بررسی تفسیر هر یک از اعضای خانواده از مشکل، کار جالب و از لحاظ تشخیصی کار مهمی است. معمولا شرح حال خانواده گرفته می‌شود. این کار نیز می‌تواند تبعاتی داشته باشد. وقتی مشکل خانواده در چارچوب خانواده‌های پدری والدین خانواده و زندگی دوران تجرد و ازدواج آنان مورد بررسی قرار می‌گیرد، شیوه ارتباط کودکان بهتر و درک آنان بیشتر می‌شود. طرح یک چشم‌اندز کلی از سابقه و پیشینه خانواده ـ پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها و هدف‌ها ،آرزوها، ترس‌ها و ضعف‌های آنان- قوه درک همدلی و تحمل اعضای خانواده را افزایش می‌دهد. به این ترتیب ملاک قضاوت جدیدی فراهم می‌آید.
کودک به‌تدریج می‌فهمد که قربانی شدن آرزوهای مادر در پای خانواده، برای مادرش چه معنایی و پدرش چه برداشتی از سوء رفتار پدرخود داشته است. والدین در محیط کنترل شده خانواده درمانی (با بررسی وضعیت فعلی فرزندان‌شان) به یاد فشار همسالان روی خودشان می‌افتند (فیرس، ۲۰۰۲).
در این نوع درمان آموزش ، پیشگیری و درمان برای کمک به خانواده‌ها ، کل خانواده را دربرمی‌گیرد. برای حل مشکل خانواده یا یکی از اعضا آن کل سیستم خانواده مور توجه قرار می‌گیرد و تلاش می‌شود علل بروز و عوامل تشدید کننده مشکل در داخل خانواده و در نوع روابط اعضا با یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد. این شیوه از درمان مبتنی بر رویکرد سیستمهاست و معتقد است زمانی می‌توان به رفع یک مشکل نائل شد که از نیروی تک تک اعضا استفاده کرد و عوامل تنش‌زا را مرتفع ساخت.

● چه وقت باید خانواده درمانی کرد؟
قواعد دقیق و قطعی خاصی وجود ندارد که نشان بدهند چه موقع باید خانواده درمانی انجام داد. خانواده درمانی غالبا با نوجوانی که بیمار اصلی است، شروع می‌شود. گاهی مشکلات بیمار آن‌قدر به خانواده پیوند می‌خورد که خانواده درمانی تنها درمان و اقدام ممکن است. گاهی نیز خانواده جلوی پیشرفت درمان بیمار را می‌گیرد یا در برابر توصیه‌های درمانگر مقاومت می‌ورزد. در نتیجه با درگیرکردن خانواده در درمان، بخشی از این مقاومت رفع می‌شود. گاهی نیز مشکلات بیمار (یا حتی بهبود بیمار در حین درمان) به شدت تحت تاثیر ساختار خانواده است و درمان کل خانواده را ضروری می‌سازد. در پاره‌ای موارد بحران‌های خانوادگی‌ (مثل مرگ یکی از اعضای خانواده) کل خانواده را دچار آسیب می‌کند.
برخی از خانواده‌ها بر سر ارزش‌ها اختلاف دارند. برای مثال، نوجوانی که مصرف مواد مخدر را شروع می‌کند یا عضو یک فرقه خاص می‌شود، ارزش‌های کل خانواده را زیر سوال می‌برد. در چنین مواردی خانواده درمانی اقدامی منطقی است و بالاخره گاهی بهترین راه ‌حل برای مشکلات زناشویی یا جنسی است. ولی خانواده‌درمانی دوای هر دردی نیست و همیشه مناسب نمی‌باشد. گاهی خانواده مورد نظر آن قدر از هم‌گسیخته است که چنین مداخلاتی بی‌نتیجه خواهند بود. گاهی نیز برخی از اعضای خانواده اصلا همکاری نمی‌کنند. در برخی موارد نیز خیلی زود معلوم می‌شود که یکی از اعضای خانواده به شدت دچار اختلال است و اصلا همکاری نمی‌کند یا آن‌قدر اخلال می‌ورزد که حضورش به کل فرآیند خانواده‌ درمانی لطمه می‌زند.
چون خانواده درمانی روی چند نفر اجرا می‌شود، باید مقرون به صرفه بودن آن را نیز در نظر بگیریم. اگر چه خانواده درمانی ممکن است برای عضو بیمار خانواده مفید باشد، اما گاهی برای دیگر اعضای خانواده عواقب سویی دارد. بعضی از خانواده‌ها مثل بعضی از افراد، "قوا" یا "توان روان شناختی" کافی برای تحمل بحث‌ها و مسایل قابل طرح در جلسات خانواده درمانی را ندارند. بنابراین تصمیم ‌گیری برای این‌که خانواده درمانی چه موقع قابل استفاده است، یک تصمیم گیری سخت بوده و منوط به سنجش دقیق و دقت و حساسیت بالینی زیاد می‌باشد (فیرس ، ۲۰۰۲).
از نظر درمان با این‌که ممکن است درمانگران مختلف در مورد یک هدف درمانی برای یک خانواده به‌خصوص توافق داشته باشند، اما فنون آن‌ها برای رسیدن به این هدف متفاوت خواهد بود. درمانگران که هر کدام شخصیت و مهارت‌های مخصوص به خود دارند، به شیوه‌های خاصی رابطه برقرار می‌کنند. اگر سبک کار خودشان را بشناسند و قبول داشته باشند، توانایی خود را بهتر می‌توانند به‌کار گیرند(مینوچین ، ۱۳۷۳).

خانواده، یک گروه طبیعی است با اهداف و نقش‌های بسیار که برای همه اعضای خانواده مهم و ضروری است. همچنین خانواده، یک گروه قوی و سازمان‌یافته است که درمان‌گر را به خاطر اهدافی که در سیاست و فرآیند آن نهفته است به خدمت می‌گیرد. لذا در خانواده‌درمانی، درمان‌گر با یک گروه طبیعی مواجه است که باید به نوعی در آن وارد شده و آن را تحت تاثیر قرار دهد؛ که این کار احتیاج به دیپلماسی قابل ملاحظه و مهارت‌های اجتماعی ضروری برای درمان‌گر دارد. شاید بتوان گفت: خانواده‌درمانی یک روش سیستماتیک مداخله‌درمانی است که هدف آن، رفع اختلالات پیچیده و متقابل عاطفی در گروه خانواده است. خانواده‌درمانی، در واقع صحنه برخوردهای انسانی(human drama) است و در جستجوی حقایق اساسی بشری است و بالاتر از همه در پی التیام زخم‌ها و ضعف‌های خانواده است. لذا مسوولیت عمده خانواده‌درمانی از این قرار است: بالا بردن احساس همبستگی و وحدت خانواده، فعال کردن نقش طبیعی خود در شفابخشی(healingـself) خانواده، و تجربه‌ای که راه را برای رسیدن به یک گروه طبیعی واقعی باز می‌کند.[1]
خانواده‌درمانی، نوعی گروه‌درمانی است که در آن، واحد درمانی، هسته خانوادگی است و در جلسات درمانی یک یا چند درمان‌گر با تمام اعضا خانواده(یا بخشی از آن‌ها) سر و کار دارد و هدف از آن حل و فصل یا تخفیف تعارضات بیماری‌زا و اضطراب در درون واحد خانواده است.
روان‌درمانی خانواده بر این نظریه مبتنی است که، خانواده نماینده سیستمی است که سعی در حفظ تعادل یا هموستاز(Homeostasis) دارد. مهم این است که این سیستم تا چه حد غیرانطباقی بوده باشد. این نظریه اصطلاحا گرایش به سیستم‌های خانواده نامیده می‌شود و روش‌های مربوط به آن بیشتر شامل تمرکز بر خانواده است، تا یک بیمار خاص.[2]
در واقع خانواده‌درمانی، شکلی از درمان کل خانواده به عنوان یک گروه است که توسط یک یا دو درمان‌گر انجام می‌شود. در این نوع درمان، آسیب‌شناسی یا بیماری یکی از اعضای خانواده، انعکاس پاتولوژی یا اختلالات عمیق‌تر در سیستم خانواده تلقی می‌شود. لذا خانواده واحد درمانی به حساب می‌آید و تغییر تعامل خانواده، راه تغییر عضو بیمار محسوب می‌شود.

به طور کلی خانواده‌درمانی به شکل زیر عمل می‌کند:
· هیچ یک از اعضای خانواده به عنوان بیمار، متمایز و مشخص نمی‌شود؛ در عوض این کل اعضای خانوده هستند که آشفتگی و پریشانی خانواده را انعکاس می‌دهند.
· اعضای خانواده را به طور فردی درمان نمی‌کنند، بلکه کل اعضا باید مشترکا در جلسات درمانی حضور داشته باشند.
· تشخیص اختلال عاطفی یا رفتاری، مبنی بر مشاهدات خانواده به عنوان یک واحد، صورت می‌گیرد. مفاهیم تشخیصی جدید در این درمان به کار می‌روند. نظریه‌ها و مفاهیم سنتی که عملکرد تشخیصی را جهت توضیح رفتار فردی، توصیف می‌کنند، معمولا برای تشخیص و درمان آسیب‌شناسی خانواده مناسب نیستند.
· درمان‌گر با کل اعضای خانواده به جای یک فرد خاص ارتباط دارد. اگر درمان‌گر در ملاقات با خانواده آن را یک واحد فرض کند، اما فقط به درمان یک عضو بپردازد، در واقع به خانواده‌درمانی نپرداخته است.
· اهداف و روش‌های درمانی، خانواده‌محور هستند، یعنی اطراف خانواده سیر می‌کنند. درمان‌گر، به منظور رفاه کل خانواده، ابتدا به پیامد درمان می‌پردازد.
در واقع خانواده‌درمانی، چیزی بیش از یک تکنیک درمانی جدید است و این درمان در حقیقت رویکردی کاملا بدیع و نو برای درک رفتار انسان است. پیش از ظهور خانواده‌درمانی، رفتار، محصولی از شخصیت‌های افراد تلقی می‌شد که تحت تاثیر رویدادهای مجزای گذشته قرار گرفته بودند. این فلسفه مبنی بر علیت خطی است، در حالی که نظریه‌ای که رفتار را نشات گرفته از سیستم خانواده می‌داند، بر علیت حلقوی استوار است.[3]


اهداف خانواده‌ درمانی
اهداف درمانی خانواده مشتمل است بر:
· تغییر اصول غیرانطباقی که بر خانواده مسلط است.
· بالا بردن آگاهی اعضای خانواده در زمینه راه‌های مختلف حل مشکل.
· متعادل ساختن تفرد و پیوستگی.
· افزایش روابط مستقیم چهره به چهره و کاهش از سرزنش.
· کاهش یا رفع تعارض و اضطراب در روابط بین فردی.
· تقویت حساسیت نسبت به نیازهای هیجانی اعضای خانواده به وسیله یکدیگر و برآورده‌سازی نیازها.
· تقویت ظرفیت افراد خانواده برای مقابله با نیروهای مخرب درون و بیرون محیط خانواده.
· نفوذ بر هویت خانوادگی و ارزش‌های آن، به طوری که اعضای خانواده به سوی رشد و سلامتی گرایش یابند.[4]


خانواده‌درمانی و مشاوره خانوادگی
تخصص و حرفه خانواده درمانی نسبتا جدید است و ظهور رسمی آن به دهه‌های ۱۹۴۰ ، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برمی‌گردد. در سال ۱۹۳۸ شورای ملی روابط خانوادگی شروع بکار کرد. در سال ۱۹۴۸ اولین اثر درباره زناشوئی درمانی توسط « بلامتیل من » منتشر شد و مطالعه خانواده‌های اسکیزوفرنیک توسط « لایمن » صورت گرفت.
در خلال سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۹ « ناتان آکرمن » رویکرد روان تحلیلی را برای کار کردن با خانواده‌ها مطرح کرد و « بیتسون » مطالعه الگوهای ارتباط را در خانواده آغاز کرد و « کارل ویته » اولین کنفرانس را درباره خانواده درمانی در سی ایسلند ایالت جورجیا برگزار کرد. اولین نشریه در خانواده درمانی در سال ۱۹۶۱ منتشر شد و شبکه ساز خانواده درمانی در سال ۱۹۷۶ و انجمن خانواده درمانی (AFTA) در سال ۱۹۷۷ شروع به کار کرد.
در خلال سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۹ شیوه‌های تحقیق در خانواده درمانی متداول شد و رهبران جدیدی در خانواده درمانی ظهور کردند که بسیاری از آنان زن بودند. از سال ۱۹۹۰ به بعد رشد عضویت متخصصان در انجمنهای خانواده درمانی چشمگیر شد. خانواده درمانی‌های متمرکز بر راه حل فراگیر شدند و بطور کلی جایگاه عمیق‌تری بین فنون درمانی حوزه روان شناسی پیدا کرد. میگنا : پایگاه خبری علمی، آموزشی و روانشناسی
در اکثر مشاوره‌های خانوادگی و خانواده‌درمانی‌ها، خانواده یک نظام (system) است. نظام عبارتست از، یک رشته روابط متقابل میان اجزا و عناصر به سیاقی که هر یک از این عناصر بر یکدیگر تاثیر گذارند و از هم تاثیر پذیرند. رفتار هر بخش از نظام، منعکس کننده سازمان کل نظام است و به خود نظام برمی‌گردد. ضمن این که نظام‌ها غالبا به سوی توازن تا "تعادل هموستاتیک" پیش می‌روند. در دیدگاه نظام‌ها، مشکل اعضای خانواده تا حدودی نشان‌گر درست کار نکردن کل نظام خانواده است. وقتی یک نظام به تعادل هموستاتیک رسیده باشد، در برابر هر تهدیدی به سرعت دوباره به حالت توازن برمی‌گردد. رویکردهای خانواده‌درمانی طیف وسیعی دارند که یک سر آن را رویکردهای نظام‌گرا می‌سازند و سوی دیگرش را رویکردهای روان‌پویایی و فرآیندهای فردی و رویکردهای سیستمی‌تر.[5]
انواع نظریه‌های خانواده درمانی
رویکردهای نظری اصلی در حیطه خانواده درمانی عبارتند از: خانواده درمانی روان تحلیلی ، خانواده درمانی تجربیاتی ، خانواده درمانی شناختی رفتاری ، خانواده درمانی ساختی ، خانواده درمانی استراتژیک و خانواده درمانی متمرکز بر راه حل.
خانواده درمانی مبتنی بر روان تحلیلی
صاحبنظران اصلی آن ناتان آکرمن ، ویلیامسون ، لایمن واین و تئودور کیدز هستند که شیوه درمان آنها ریشه در نظریه فروید دارد. در این شیوه فرایندهای ناهشیار اعضای خانواده به یکدیگر مرتبط دانسته می‌شوند و اعتقاد بر این است که بایستی روی نیروهای ناهشیار که آسیب را بوجود آورده‌اند، کار کرد. نقش درمانگر یک معلم یا والد یا مفسر تجربه است. فنون درمانی عبارتند از: تحلیل رویا ، انتقال ، رویارویی ، تاریخچه زندگی ، تمرکز بر نقاط قوت.
خانواده درمانی تجربیاتی
نظریه پردازان عمده آن ویرجینیا سیتر ، کارل ویته کر ، فرد دوهل و … هستند که معتقدند مشکلات خانواده از سرکوب احساسات ، خشکی و انعطاف ناپدیری ، فقدان آگاهی ، مرگ عاطفی و استفاده بیش از حد از مکانیزمهای دفاعی ریشه می‌گیرد.
در این رویکرد خانواده درمانگر تلاش می‌کند انعطاف پذیری ، صمیمیت ، عزت نفس ، پتانسیل برای تجربه را در خانواده افزایش دهد و از فنون مجسمه سازی ، صحنه آرایی خانوادگی ، شوخی ، مصاحبه با عروسکهای خانواده ، هنردرمانی خانواده ، بازی نقش ، بازسازی خانواده و … استفاده می‌شود.
خانواده درمانی‌های رفتاری و شناختی _ رفتاری
نظریه پردازان عمده آن ویلیام مسترز ، ویرجنیا جانسون ، جوزف ولپه ، بندورا و … هستند. این شیوه درمانی بر اساس نظریه‌های رفتاری و شناختی معتقد است، رفتار از طریق پیامدها ابقا یا حذف می‌شود. رفتارهای نامناسب را می‌توان اصلاح کرد. همینطور شناختهای غیر منطقی را می‌توان اصلاح کرده و در نتیجه در تعامدات و رفتارهای زوجی یا خانوادگی تغییر ایجاد کرد.
درمانگر نقش یک معلم و متخصص تقویت کننده رفتارهای مناسب را بازی می‌کند. در این رویکرد از فنون درمانی تقویت منفی ، تعمیم ، خاموش سازی ، اقتصاد پته‌ای ، گریز ذهنی ، عبارات مقابله‌ای منطقی ، سرمشق دهی و … استفاده می‌شود.
خانواده درمانی ساختی
سالوادور مینوچین ، مونتالوو ، فیشمن ، روزمن و … نظریه پردازان اصلی این شیوه از خانواده درمانی هستند که کارکرد خانواده را متضمن ساخت خانواده ، زیر منظومه‌ها و مرزها می‌دانند. درمانگران نقشه خانواده را بطور ذهنی ترسیم می‌کنند و در پیاده کردن ساخت مناسب خانواده تلاش می‌کنند و در واقع همچون کارگردان تئاتر عمل می‌کنند. فنون درمانی عبارتند از: بازسازی ، الحاق ، تشدید پیامها ، مرزسازی و … .
خانواده درمانی‌های استراتژیک ، سیستمی و متمرکز بر راه حل
این سه رویکرد روش‌مدار و کوتاه مدت هستند که هر سه مرهون کار میلتون اریکسون می‌باشند و از میراث مشترکی برخوردارند. هدف ، شیوه کار و فنون مورد استفاده در این سه رویکرد مشابه یکدیگر است و از فنونی چون باز تعبیر ، کمرنگ کردن تعبیر و تفسیر ، تعیین تکالیف شاق ، تکیه بر فرایند سوالات حلقوی ، تمرکز روی راه حلهای فرضی ، تعیین کردن تشریفات و … استفاده می‌شود.
از نظریه پردازان استراتژیک جی هی لی ، ریچارد فیش و از نظریه پردازان سیستمی بوسکلو ، کارل تام و از نظریه پردازان متمرکز بر راه حل ایمسوبرگ و دیویس را می‌توان نام برد.

تاریخچه خانواده درمانی
آغاز نهضت "خانواده‌درمانی" مقارن اواخر دهه 1940 و اوایل دهه 1950، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم و گردهمایی مجدد اعضای خانواده بعد از جدایی‌هاست. در واقع خانواده‌درمانی به عنوان شاخه جدیدی از علم روان‌شناسی، در نیمه دوم قرن بیستم پدید آمد. جنبش خانواده‌درمانی عمدتا تحت تاثیر نظریه سیستم‌ها، گسترش درمان روان‌کاوی به حوزه خانواده، پیدایش مراکز راهنمایی کودک و مشاوره زناشویی و گروه‌درمانی شکل گرفت. در این نگرش و رویکرد، هنجارها و ناهنجاری‌های رفتار فرد در بستر خانواده، تجزیه و تحلیل، ادراک و درمان می‌شود.[6]
ریشه فعلی درمان نظام‌های خانوادگی به رویکردهای نظری، عملی و تحقیقات مختلفی برمی‌گردد که در زمینه کمک به کودکان، زن و شوهر و اشخاص دارای مشکلات خانوادگی مورد استفاده قرار گرفته‌اند. برای شناخت خانواده‌درمانی فعلی بهتر است نقش و سهم درمانگاه‌های راهنمایی کودکان و مشاوره ازدواج در نظر گرفته شود.
فروید و دیگر روان‌کاوان از لحاظ نظری و ژرف‌نگری نقش مهمی در بررسی خانواده داشته‌اند، زیرا بر اهمیت وقایع اوایل کودکی و تاثیر این وقایع بر بزرگسالی، تاکید می‌کردند و کودکان را تحت روان‌درمانی قرار می‌دادند. تحقیقات اولیه در مورد کودکان و نوجوانان مبتلا به اسکیزوفرنی که بخشی از نظام‌های خانوادگی بودند؛ نیز مفاهیم و ایده‌هایی را در پی داشت که در خانواده‌درمانی کنونی مورد استفاده قرار می‌گیرند. خانواده‌درمانی به خارج از حوزه علوم اجتماعی نیز وام‌دار است، یعنی نظریه نظام‌های کلی(در این نظریه تعاملات و فرآیندهای حوزه‌هایی چون مهندسی، زیست‌شناسی، اقتصاد، سیاست، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و روان‌درمانی به عنوان اجزای یک کلیت بررسی می‌شود).
آشنایی با این رویکردهای کاربردی و نظری متفاوت، شناخت سیر تحول رویکردهای نظری به خانواده‌درمانی را آسان‌تر می‌سازد.
خانواده‌درمانی در کشور ما نسبت به سایر شاخه‌های روان‌شناسی، نگرشی نوپاست و منابع و کتب اندکی در این زمینه به زبان فارسی منتشر شده است که پاسخ‌گوی نیاز روزافزون دانشجویان و محققان و درمان‌گران فعال در این رشته نیست.[7]

خانواده‌های نیازمند خانواده درمانی
خانواده‌هایی که از فرایند خانواده درمانی بهره می‌برند، عبارتند از: خانواده‌های دارای عضو معتاد یا بیمار روانی و همچنین خانواده‌های دارای عضو مبتلا به اختلالات جسمی که به نحوی روی کارکرد خانواده تاثیر گذاشته است ، خانواده‌های طلاق گرفته ، ازدواج مجدد کرده ، فوت یکی از اعضا ، خانواده‌های دارای مشکلات اقتصادی ، فرهنگی و … .
خانواده‌های دارای مشکل اغلب به صورت غیر مستقیم مثلا مشکلات تربیتی کودکان ، ناراحتی‌های روحی یکی از اعضا و یا تصمیم گیریها و کمک برای حل مشکلات سطحی‌تر به متخصصان مشاوره و روان شناسی مراجعه می‌کنند و در طول مشاوره‌های فردی نیاز به توجه به نقش خانواده در بروز مشکل شکل می‌گیرد و برحسب رویکرد درمانگر ، روند درمان تداوم می‌یابد


--------------------------------------------------------------------------------
[1] . هی لی. جی؛ روان‌درمانی خانواده، باقر ثنایی، تهران، امیر کبیر، 1383، چاپ نهم، ص 20 و 21.
[2] . اسدی نوقابی، احمدعلی؛ بهداشت روان 2، تهران، بشری، 1384، چاپ پنجم، ص 59.
[3] . تبریزی، مصطفی؛ فرهنگ توصیفی خانواده و خانواده درمانی، تهران، فراروان، 1385، چاپ اول، ص 154و 155.
[4] . بهداشت روان 2، ص 59.
[5] . تاد، جودیت؛ اصول روان‌شناسی بالینی و مشاوره، مهرداد فیروزبخت، تهران، رسا، 1379، چاپ اول، ص 513.
[6] . فرهنگ توصیفی خانواده و خانواده درمانی، ص 13.
[7] . شارف، ریچارداس؛ نظریه‌های روان‌درمانی و مشاوره، مهرداد فیروزبخت، تهران، رسا، 1386، چاپ سوم، ص 428

قرآن درمانی و تاثیر روانشناسی آن

قرآن، نسخه ای است که حقیقت آن اقیانوسی بیکران و رسیدن به اعماق آن جز برای راسخون در علم و ائمه هدی (ع) میسر نیست. تاثیر شگرف این نعمت الهی در درمان دردها تا جایی است که برخی از کشورها برای درمان بیماریهای روانی به آن روی آورده اند. مقاله حاضر کنکاشی است پیرامون تاثیر قرآن در درمان انواع بیماریها که با هم آن را از نظر می گذرانیم.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
از ابتدای آفرینش، بشر در پی سایبانی برای رسیدن به آرامش می گردد. برای آدمی، کنجی که در آن آرامش سیطره یافته باشد از سیطره بر عالم ناآرام خوشایندتر است. او همواره به دارویی برای شفای دردها و آلام روحی خویش محتاج است. این میل در زمانهای مختلف به طرق گوناگون مورد توجه قرار گرفته است، بگونه ای که خاستگاه بسیاری از جریاناتی که روان آدمی را مورد هدف قرار داده اند، وجود همین کشش باطنی در وی بوده است. جریاناتی که گاه راه به ملکوت وجودی انسان دارند و عزت و آرامش حقیقی را برایش به ارمغان می آورند و گاه او را به حضیض حیرانی و ذلت می کشانند و بن بستهایی بی بازگشت را ثمره تلاشهای نامیمونش می نمایند.
بی تردید در میان خیل کثیر جریانات معنوی ای که ادعای انحصار ویژه شاهراه سعادت و آرامش را برای خود دارند آنهایی موثق ترند که از عقبه و پیشینه روشنتر و مطمئن تری برخوردار بوده و پدیدآورندگانش، خود در منتهای آرامش و عزت باشند؛ بگونه ای که هیچ عامل داخلی و خارجی ای نتواند موجب به وجود آمدن ذره ای ناآرامی، دشواری و ذلت در وجود آنها شود. که این امر یعنی رسیدن به اوج آرامش، عزت و سعادت درجهان پیچیده و پر اسراری که آگاهی از لایه های پیدا و پنهانش جز برای وجودی که احاطه کامل بر تمامی ابعاد آن داشته باشد میسر نیست. همان وجودی که تغییر در ذات و صفاتش محال بوده و از تمامی ابعاد مادی و معنوی دیروز، امروز و فردای موجودات آگاهی داشته و بر آنها مسلط و محیط است.
آری، از آنجا که هر سازنده ای خود بیش از هر فرد دیگری به مختصات، ویژگی ها و نیازهای آنچه ساخته است آگاه است لذا یقیناً برنامه، نسخه و دستورالعمل هایی را هم که به آفریده خویش تجویز و پیشنهاد می کند از تمامی نسخه های دیگر مفیدتر و موثرتر است. یگانه آفریدگار عالم و آدم، از آنجا که از آفرینش خود هدفی والارا دنبال می کند لذا به جهت هرچه بهتر و کاملتر رسیدن به آن هدف عالی، مجموعه برنامه هایی را از طریق برگزیدگان و پیامبران خویش بر آفریده هایش عرضه کرده و نسخه نهایی و کمال یافته آنرا به عنوان آخرین کتاب انسان ساز و الهی به همراه آخرین رسول خویش حضرت محمد مصطفی (ص) به تمامی بشریت ارزانی داشته است تا با تاسی و پیروی از آن به نهایت کمال یافتگی، عزت و آرامش دست یابند.

قرآن، دوای دردها
قرآن، نسخه ای که حقیقت آن، اقیانوسی است بیکران که رسیدن به اعماقش جز برای ائمه هدی علیهم السلام میسر نیست و غیر از معصومین کسی را توان دست یابی به کنه و ذات این کتاب آسمانی و آیاتش نمی باشد.
آنچنان شفا و آرامشی در نهاد این تحفه آسمانی نهفته است که آفریننده اش خود درباره آن چنین می گوید:
«و ما آنچه از قرآن فرستادیم، شفاء و رحمت برای اهل ایمان است» (الاسراء 82)
قرآن برای مراتب تکامل بشر روشهای خاصی دارد. آنان که بر سر سفره علم و هدایت ائمه معصومین علیهم السلام، این حاملان قرآن قرار می گیرند می توانند این روشهای خاص قرآن را در زندگی خود پیاده کنند و روح و روان و جسم و جان خود را با قرآن سیراب نمایند.
امیرالمومنین (ع) می فرمایند: «درمان تمام دردها در قرآن وجود دارد، قسم به آن کسی که پیامبر را برانگیخت و خاندانش را گرامی داشت درمان سوختن، غرق شدن، دزد، گریختن حیوانی از صاحبش، یا گمشده ای ، یابنده فراری، همه و همه درمانش در قرآن است، از آن بپرسید تا از قرآن جواب دهم.»
همچنین پیامبر (ص) فرمودند: هر کس درمانش را از قرآن کریم نگیرد خداوند او را شفا نمی دهد. و فرمودند که هر کس با اعتقاد کامل، سوره حمد را بر مرده بخواند هر آینده زنده خواهد شد.
امام باقر علیه السلام نیز می فرمایند: فی القرآن شفاء من کل داء (درمان هر دردی در قرآن کریم وجود دارد.)

تاثیر معجزه آسای صوت قرآن
اگر چه از نزول این کتاب هدایت و انسان ساز و داروی آرامبخش آسمانی، بیش از هزار و چهارصد سال می گذرد اما آدمی همچنان به ابعاد گسترده و اعجاز تاثیرگذاری آن در مسائل مختلف پی نبرده و هر از گاهی به کشفیاتی در یکی از عرصه های علمی و... به وسیله قرآن دست می یابد. شاید بتوان گفت پی بردن به خاصیت آرامبخشی و درمان گری در زمینه های گوناگون، یکی از مهمترین کشف های کسانی است که شاید حتی به این کتاب آسمانی باور دینی نداشته باشند.
تاثیر شگرف این نعمت الهی در درمان دردها تا جایی است که برخی از کشورها و مجامع دنیا برای درمان بیماری های روحی و جسمی بیماران به دعا و قرآن روی آورده اند. بگونه ای که هم اینک به لحاظ علمی نیز ثابت شده است که شنیدن صوت قرآن کریم، می تواند تنش های روانی را در انسان کاهش دهد.
بر اساس تحقیقات صورت گرفته در آمریکا ثابت شده است، گوش کردن به صوت ترتیل قرآن کریم، تغییرات فیزیولوژیکی در سیستم عصبی انسان ایجاد می کند و تنش های شدید روحی را کاهش می دهد.
تاثیر آرام بخش شنیدن قرآن کریم در افراد عصبی و پرتنش به حدی است که 97 درصد این مشکلات کاهش می -یابد. جالب تر آنکه این نتایج مثبت در حالی به دست آمده است که بسیاری از این افراد حتی با زبان عربی آشنا نبوده و متوجه مفهوم آیات نمی شدند.
در همین راستا، پایگاه اینترنتی «میدل ایست آن لاین» هم گزارش داد، کسانی که تسلط به زبان عربی ندارند نیز با شنیدن آیات قرآن به آرامش می رسند و این به علت تاثیر فیزیولوژیکی آن بر سیستم عصبی آنهاست.
همچنین در یک تحقیق صورت گرفته درباره اثر صوتها بر روی موجودات، معلوم شده است که اصوات، تاثیر مستقیمی بر سلولها و بافتها دارند،بنحوی که در میزان زیبایی شکل آنها نقش آفرینی می نمایند. بطور مثال نتایج حاصل از قرارگرفتن مولکولهای آب در برابر آهنگهای پاپ و کلاسیک و همچنین صوت قرآن، نشان داد که آن دسته از مولکولهایی که در برابر صوت قرآن قرار داشتند از شکل و چینش زیباتری برخوردار شده اند. حال این سوال مطرح می شود: در حالی که حدود هفتاد درصد حجم بدن آدمی از آب تشکیل شده است، تاثیر صوت قرآن بر میزان زیبایی و نحوه شکل گیری آن تا چه اندازه خواهد بود؟

مفهوم قرآن درمانی
قرآن درمانی عبارتست از کاربرد قرآن در تامین، حفظ و بهبود سلامت جسمانی و روانی؛ در واقع قرآن درمانی کاربرد منظم قرآن است به طوری که «قرآن درمانگر» مستقیما در یک محیط درمانی با استفاده از قرآن- صوت، مفاهیم و...، آن- تغییرات، مدنظر را در عواطف و رفتار و... «درمانجو» ایجاد می کند.
بطور خلاصه در قرآن درمانی با استفاده از قرآن به افرادی که دارای مشکلات گوناگون هستند به منظور دستیابی به بهداشت روانی و جسمی، کمک می شود.
قرآن درمانی در درمان افرادی که ناتوانی های مختلفی از جمله عقب ماندگی ذهنی، تاخیریافتگی رشدی، معلولیت جسمی، بیماری روانی، ناآرامی های روحی و... دارند به طور معجزه آسایی موثر است.
«قرآن درمانگر»، اهداف و مقاصد را براساس نیازهای خاص «درمانجو» دنبال می کند. شیوه های مختلفی برای پیشبرد این اهداف وجود دارد. برای مثال، خواندن قرآن با شیوه قرائت مجلسی می تواند به افراد مبتلابه بیماری آلزایمر کمک کند تا حافظه درازمدتشان را به کار اندازند؛ همچنین همخوانی قرآن با همسالان یا درمانگر می تواند مهارتهای میان فردی را افزایش دهد و کارکردهای اجتماعی را بهبود بخشد. از همه مهمتر اینکه افراد احساساتشان را در روشی مطمئن و آرامش بخش بوسیله قرائت، گوش کردن، درک مفاهیم و... قرآن بیان می کند و از تاثیرات شگرف آن بهره مند می شوند.
البته قرآن درمانی فقط در خدمت افرادی که دارای انواع مختلف ناتوانی ها هستند به کار برده نمی شود، بلکه درشرایط مختلف پزشکی نیز سودمند است؛ از جمله کاهش فشار روانی یا درد، زایمان، توانبخشی بیماران سکته ای و مبتلایان به بیماری پایانه (بیماری هایی که علاج ناپذیرند و مرگبار هستند مانند ایدز و...) البته مسئله عمده ای که در اینجا برای درمانگر مطرح است کاهش درد و تحمل آن در شیوه درمان و یا کمک به بیمار برای دستیابی به کارکردهای بهینه است.
قرآن درمانی در حال رشد فزاینده ای در کشورهای مختلف جهان و بویژه درسالهای اخیر است و همواره بر این امر تاکید گردیده است که اساساً قرآن در درمان اشخاص مبتلابه وضعیت های مختلف پزشکی کارایی بسیاری دارد.

چیستی قرآن درمانی
برخی معتقدند که امراض، نتیجه عدم هارمونی در وجود فرد است و قرآن با قدرت معجزه آسای خود می تواند با برگرداندن هارمونی و نظم در بدن و روح، سلامتی را برای فرد مورد نظر به ارمغان آورد.
پژوهشهای انجام شده نشان می دهد که غده تالاموس به عنوان مهمترین غده در مغز انسان، محرکهای صوتی را به وسیله سیستم های عصبی دریافت و در کنار حافظه و تخیل به آنها پاسخ می دهد. غده هیپوفیز نیز که از غده تالاموس فرمان دریافت می کند به محرکهای صوتی پاسخ می دهد و موجب بروز ترشحاتی می شود که نتیجه آن آزادسازی ماده آرام بخشی به نام آندروفین خواهدبود. با توجه به اینکه مهمترین اثر ماده مزبور، تسکین درد در انسان است به سادگی می توان به ارزش قرآن درمانی پی برد که عملاموجبات آزادسازی ماده آندروفین را فراهم می سازد.همان ماده ای که علاوه بر تسکین درد باعث انبساط و شادی در انسان می شود.
صوت انسان می تواند به میزان قابل توجهی در تسکین و تقلیل وضعیت بحرانی بیمارانی که در بخش آی سی یو بستری شده اند نیز تاثیر داشته باشد. زیرا ثابت شده است که سیستم اعصاب انسان به محرکهای صوتی با فراز و فرودهای منظم، پاسخ مثبت می دهد. قرآن درمانی یک فرآیند فعال است. درقرآن درمانی، انتظار می رود که قرآن ما را دربرگرفته و در تمام وجودمان جریان پیدا کند.
نکته حائزاهمیت در قرآن درمانی تمرکز و اندیشه در مورد آن چیزی است که «قرآن درمانگر» براساس مفاهیم قرآنی، درمانجو را به آن متوجه می سازد. باید درنظر داشت که «انرژی مثبت در پی اندیشه مثبت می آید» و هرجا فکر و تمرکز باشد انرژی هم وجود دارد. برای بهتر گوش دادن به قرآن دو مطلب را باید به خاطرسپرد:
1-صدای قرآن در حدی باشد که شما با آن راحت هستید.
2-خودتان را تسلیم قرآن کنید.

کاربردهای قرآن درمانی
پیش از هرگونه اقدامی در راستای زمان، می بایست به تهیه برنامه ای مشخص برای درمانجو پرداخت و دربرنامه ریزی برای افراد مختلف باید به چهار مرحله کلی توجه داشت:
1- تعریف مشکل درمانجو یا زمینه نیاز وی
2- فراهم کردن هدفی برای درمانجو که به رفع مشکل یا نیاز او کمک کند
3- برنامه ریزی مناسب فعالیتهای قرآنی
4- تکمیل روش ها و فعالیتها و ارزشیابی واکنش های درمانجو
مشاهدات و تجربیات فراوان، نشان داده است که کاربرد قرآن در درمان انواع ناتوانی ها موثر است.
بطور مثال برای افراد عقب مانده می توان آیات مربوط به رفتارهای اجتماعی و... را نوشت و با کمک به حفظ کردن آنها، ایشان را در یاد گرفتن آن رفتارها و اعمال یاری کرد. در واقع در این روش با تطابق دادن اعمال فرد با آیات، به هرچه بهتر ملکه شدن رفتارهای صحیح در وی کمک می شود.
همچنین افرادی که در ارتباط کلامی مشکل دارند با قرائت قرآن در دستگاهها و به شیوه های مخصوص می توانند در شمرده تلفظ کردن اصوات، گفتار مورد نیاز و مهارت در تشخیص لغات، رشد و تمرین کنند. نوای آهنگین و موزون قرائت قرآن نیز می تواند تقویت جریان تکلم را در اختلالات گفتاری مانند لکنت زبان آسان سازد.
از قرآن برای اشخاص زبان پریش به عنوان روشی برای برقراری رابطه کلامی می توان استفاده کرد. در این روش جملات کوتاه و آیاتی منتخب در نمونه های ساده آهنگین، به شیوه قرائت خوانده می شود. به موازاتی که بیماران عبارات و جملات را یاد گرفتند، دستگاهها و آهنگهای قرائت کمرنگتر می شوند، این روش بر پایه این نظریه قرار گرفته که وقتی نیم کره سمت چپ، آسیب می بیند می توان به وسیله اغراق در قرائت (دستگاه و آهنگ، با تاکید بیان کردن و استفاده از جملات و آیات آهنگین) با کمک نیم کره راست مغز، تکلم را کمک، تحریک و تسهیل کرد.
قرآن درمانی در درمان معلولیتهای ارتوپدی نیز مؤثر است. از قرآن می توان در چند منظور درمانی برای معلولین ارتوپدی استفاده کرد:
1- کاهش حواس پرتی
2- رهایی از تنش ها و حساسیت های شدید
3- افزایش احساس ارزش شخصی
و...
از جمله منافع یادگیری قرائت قرآن و همچنین گوش دادن به آن برای معلولین، احساس آرامش و رضایت است. قرائت قرآن همچنین باعث افزایش احساس ارزش شخصی در معلول و فرد ناتوان شده و اگر به صورت گروهی باشد، رشد اجتماعی شان نیز تقویت خواهد شد.
تاثیر قرآن درمانی را در درمان سالمندان نیز می توان مشاهده کرد. سالمندی معمولابا درجاتی از زوال کارکرد جسمی و ذهنی همراه است که این درجات در افراد مختلف متفاوت است. بیشتر افراد مسن خصوصاً آنهایی که در خانه های سالمندان زندگی می کنند، علائمی از اختلالات فکری و بدنی دارند. بسیاری از سالمندان از مشکلات پزشکی ای همچون بیماری های قلبی، دیابت، سرطان و یا فشار خون رنج می برند. به علاوه عده ای نیز به دلایل عاطفی دچار افسردگی و تنهایی می شوند.
قرآن درمانی می تواند در زمینه تقویت کارکرد جسمی و روحی این افراد مؤثر واقع شود و با افزایش اعتماد به نفس در ایشان، انرژی مثبت را تقویت کرده و موجب آرامش روان و انبساط روح در اینگونه افراد شود.

ناب ترین منبع آرامش
... و اما قرآن، نابترین منبع آرامش و زلالترین چشمه آفرینش است. تنها کسانی به این اکسیر حیات دست خواهند یافت که با این کتاب آسمانی یعنی قرآن، عجین شوند و روحشان منزلگاه آفتاب جهانتاب کلام وحی گردد.
آری، جویندگان راستین آرامش، عزت و سعادت ابدی، راهی نیکوتر از نوشیدن دمادم این ساغر آسمانی نخواهند یافت؛ چرا که تنها در سایه سار سقفی که با انوار قدسی آیات قرآن خواهند ساخت، مسیری به سوی فردایی جاودانه در نیکویی و خیر برای خویش ترسیم می نمایند.
بی تردید، جامعه ای که افراد آن، آرامش و سعادت را از طریق کتاب وحی جستجو می کنند هیچگاه از تخریب، بی انصافی، دروغ، دزدی، فساد و... رنج نخواهد برد و همواره شاهد مدیران و مردمانی از جنس عشق و مهربانی خواهد بود.
این یک حقیقت است که با جسم و روحی بیمار و ناآرام نمی توان به دیدار خدا و آرامش واقعی رسید. آفریننده، خود راه را گشوده و درمان را هدیه کرده است.
قرآن، همان دارویی است که دوستداران زیارت دوست را آماده دیدار می سازد...

مهم ترینهای مکاتب فکری در روان شناسی

پس از آن که روان شناسی به عنوان یک علم جداگانه از دل فلسفه و زیست شناسی بیرون آمد، بحث درباره چگونگی تشریح و توصیف ذهن و رفتار انسان نیز آغاز شد. نخستین مکتب فکری در روان شناسی، «ساختارگرایی» بود که توسط ویلهلم ووندت، بنیان گذار نخستین آزمایشگاه روان شناسی، ارائه گردید. تقریباً بلافاصله پس از آن، سایر نظریه ها نیز مطرح شدند و هر کدام موافقان و مخالفانی یافتند.
در زیر، به برخی از مهم ترین مکاتب فکری در روان شناسی که بر دانش و درک ما از این رشته تاثیرگذار بوده اند اشاره شده است:

● ساختارگرایی در برابر کارکرد گرایی
ساختار گرایی نخستین مکتب فکری روان شناسی است و بر شکستن فرایندهای ذهنی به پایه ای ترین مؤلفه ها تمرکز دارد. مهم ترین متفکران ساختارگرا، ویلهلم ووندت و ادوارد تیچنر بوده اند.
کارکردگرایی در واکنش به نظریه ساختارگرایی شکل گرفت و به شدّت تحت تاثیر کارهای ویلیام جیمز است. مهم ترین متفکران کارکردگرا، جان دیوئی و هاروی کَر بوده اند.

● رفتارگرایی
رفتارگرایی در طول دهه ۱۹۵۰، مکتب فکری مسلّط بود. رفتارگرایی که بر پایه کارهای متفکرانی چون جان واتسون، ایوان پاولوف و اسکینر قرار دارد، کلیه رفتارهای انسان را توسط علل و عوامل محیطی، به جای نیروها و عوامل درونی، قابل توضیح و تشریح می داند. رفتارگرایی بر رفتار مشاهده پذیر تمرکز دارد. نظریه های یادگیری از جمله شرطی شدن کلاسیک و شرطی سازی عامل، مورد پژوهش های گسترده ای قرار گرفته اند.

● روان کاوی
زیگموند فروید بنیان گذار رویکرد روان کاوانه بود. این مکتب فکری بر تاثیر ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه بر رفتار انسان تاکید دارد. فروید عقیده داشت که ذهن انسان از سه عنصر نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است. از دیگر متفکران معروف این مکتب فکری می توان آنا فروید، کارل یونگ و اریک اریکسون را نام برد.

● روان شناسی انسان گرایانه
این مکتب فکری در پاسخ به روان کاوی و رفتارگرایی به وجود آمده است. روان شناسی انسان گرایانه بر خلاف آن دو، بر اراده آزاد انسان، رشد شخصی و خودشکوفایی تمرکز دارد. مهمترین متفکران انسان گرا آبراهام مزلو و کارل راجرز هستند.

● روان شناسی گشتالت
روان شناسی گشتالت بر پایه این ایده است که ما چیزها را به صورت یک کلّ یکنواخت تجربه می کنیم. این رویکرد به روان شناسی ابتدا در آلمان و اتریش و در خلال قرن نوزدهم در پاسخ به رویکرد جزئی نگر ساختارگرایی پدید آمد. این متفکران به جای شکستن افکار و رفتار به کوچکترین عناصر، عقیده دارند که باید کلّ تجربه را مورد نظر قرار داد. به عقیده آن ها، کلّ بزرگتر از مجموع اجزا است.
گشتالت یک اصطلاح آلمانی است که معادل های متعدد از جمله فرم، شکل بندی، هیئت و کلّ برای آن پیشنهاد شده است.

● روان شناسی شناخت

روان شناسی شناخت، شاخه ای از روان شناسی است که به مطالعه فرایندهای ذهنی شامل چگونگی تفکر، ادراک، به یادآوردن و یادگیری می پردازد. این شاخه از روان شناسی، به عنوان بخشی از حوزه بزرگتر علوم شناختی، با سایر رشته ها مانند علم اعصاب، فلسفه و زبان شناسی ارتباط دارد.
یکی از تأثیرگذارترین نظریه های این مکتب فکری، نظریه مراحل رشد شناختی است که توسط ژان پیاژه ارائه شده است.

شیوه ی تنفس عمیق برای کاهش اضطراب

تکنیک‌های تنفس دری به روی شبکه ارتباطی خودکار باز می‌کند که از طریق آن می‌توانیم با تغییر الگوی تنفسی‌مان با زبان بدن، پیام‌های خاصی به مغز بفرستیم، زبانی که مغز آن را می‌فهمد و به آن پاسخ می‌دهد.
همین لحظه اضطرابتان را با تنفس عمیق کم کنید؛

تمرین تنفس عمیق سیستم عصبی پاراسمپاتیک ما را که مسئول فعالیت‌های بدن در زمان استراحت است، تحریک می‌کند. این سیستم عصبی دقیقاً متضاد با سیستم عصبی سمپاتیک ما عمل می‌کند که فعالیت‌هایی که با واکنش جنگ و گریز در ارتباط است را تحریک می‌کند.
از تمامی عملکردهای خودکار بدن --عملکردهای قلبی-عروقی، گوارش، هورمونی، غددی، ایمنی-- فقط تنفس است که می‌تواند به سادگی به صورت اختیاری کنترل شود.
با تغییر اختیاری سرعت، عمق و الگوی تنفس، می‌توانیم پیام‌هایی که از دستگاه تنفسی بدن به مغز فرستاده می‌شود را تغییر دهیم. به این ترتیب، تکنیک‌های تنفس دری به روی شبکه ارتباطی خودکار باز می‌کند که از طریق آن می‌توانیم با تغییر الگوی تنفسی‌مان با زبان بدن، پیام‌های خاصی به مغز بفرستیم، زبانی که مغز آن را می‌فهمد و به آن پاسخ می‌دهد. پیام‌های دستگاه تنفسی تاثیراتی سریع و قوی بر روی مراکز اصلی مغز دارند که با فکر، احساس و رفتار درگیر هستند.
تکنیک‌های مختلفی برای
کاهش اضطراب و استرس وجود دارد که در اینجا به سه مورد از این رویکردها اشاره می‌کنیم:

تنفس منسجم
تنفس منسجم، نفس کشیدن با سرعت ۵ نفس در دقیقه است که متوسط محدوده سرعت تنفس رزونانس می‌باشد. برای اینکار می‌توانید برای دم تا ۵ بشمارید و برای بازدم نیز تا ۵ بشمارید. سرعت ۵ دقیقه‌ای، تنوع ضربان قلب (hrv)، که سنجش درستی عملکرد سیستم عصبی پاراسمپاتیک است، را به ماکسیمم می‌رساند. تغییر سرعت و الگوی تنفس، hrv را تغییر می‌دهد که این موجب تغییر در سیستم عصبی بدن خواهد شد. هرچه hrv بالاتر باشد بهتر است زیرا hrv بالا باعث می‌شود سیستم قلبی-عروقی سالمتر و سیستم واکنش استرس قوی‌تری داشته باشیم. تنفس با سرعتی که نزدیک به سرعت رزونانس ایدآل (حدود ۵ نفس در دقیقه) باشد، hrv را ده برابر بالا می‌برد.
تنفس مقاومت
تنفس مقاومت درست همان چیزی است که از نامش پیداست: تنفسی که دربرابر جریان هوا مقاومت ایجاد می‌کند.
مقاومت را می‌توان با جمع کردن لب‌ها، گذاشتن نوک زبان دربرابر قسمت داخلی دندان‌های بالایی، خش‌خش کردن از دندان‌های گره خورده، سفت کردن عضلات گلو، کمی بستن دهانه حنجره، باریک کردن فضاری بین تارهای صوتی یا استفاده از یک شیئ خارجی مثل نفس کشیدن از داخل یک نی، ایجاد کرد.
شاید همه اینها کمی برایتان پیچیده به نظر برسد. نفس کشیدن باید کاری راحت باشد، درست است؟ کمی برایتان راحت‌ترش می‌کنیم: طبق نظر کارشناسان نفس کشیدن از بینی به مراتب نسبت به نفس کشیدن از دهان مقاومت بیشتری تولید می‌کند.

حرکت تنفس
حرکت تنفس زمانی است که نفس از ذهنتان فراتر می‌رود. این تمرین را می‌توان با یک ماساژ داخلی بدن مقایسه کرد. فرستادن نفستان به جایی دور و اطراف بدنتان (به شرط آنکه گم نشود) به شما کمک می‌کند تمرکزتان را روی تمرین حفظ کنید نه روی کارهایی که باید انجام دهید زیرا تا ۵ شمردن ممکن است برایتان خسته‌کننده شود. در زیر به چرخه‌ای که متخصصین ارائه داده‌اند اشاره می‌کنیم:
وقتی نفس را داخل می‌کشید، تجسم کنید که نفستان را به بالای سرتان حرکت می‌دهید.
وقتی نفستان را بیرون می‌دهید، تجسم کنید که آن را به پایین ستون‌فقراتتان، یعنی کف لگنتان هدایت می‌کنید.
هربار که نفس را داخل می‌کشید، آن را به بالای سرتان ببرید.
هربار که نفس را بیرون می‌دهید، آن را به پایین ستون‌فقراتتان حرکت دهید.
این چرخه را ۱۰ مرتبه تکرار کنید.
تاریخچه حرکت تنفس بسیار جالب است. این تکنیک توسط راهبین مسیحی ارتودکس روسی در حول و حوش قرن یازدهم ابداع شده است. این راهبین تکنیک حرکت تنفس را به جنگجویان روسی مقدس آموزش می‌دادند تا از آنها دربرابر آسیب محافظت کرده و به آنها قدرت بدهند که دربرابر مهاجمین پیروز شوند.