سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

ریشه برخی از سوء تفاهمهای زندگی زناشویی را باید در اندیشههای تعصب آمیز جستجو کرد. انتظارات،
ملاحظات و نتیجهگیریهای متعصبانه ذهنیتی بوجود میآورد که اصطلاحاً آن
را «مجموعه شناخت منفی» مینامیم. مثلاً، وقتی شوهری زنش را در این مجموعه
قرار میدهد، عملاً، همه اعمال و رفتار و گفتار او را با ذهنیت منفی مورد
قضاوت قرار میدهد. تعصب نه تنها روی برداشتهایی که از دیگران داریم،
بلکه هم چنین روی برداشتهایی که از خود داریم تاثیر میگذارد.
نوع بخصوصی از تعصب را در اشخاصی مییابیم که از عزت نفس کافی برخوردار
نیستند. در مورد این اشخاص، تعصب به جای دیگران خود شخص را هدف قرار
میدهد. این اشخاص بیش از حد به معانی واکنشهای خود نسبت به دیگران بها
میدهند و برای آنها، بخصوص نظر دیگران بسیار مهم است. اما چون عزت نفس
این اشخاص ضعیف است پیش داوری بیمورد میکنند و با ذهنیتی نفی فرض را بر
این میگذارند که دیگران آنها را به دیده حقارت مینگرند.
نمونه بارز چنین طرز تفکری چنین است. «وقتی کسی سکوت میکند، معنایش این
است که مرا دوست ندارد.» این امکان وجود دارد که شخص با این نگرش در
خانواده ای بزرگ شده است که ، پدر و مادر برای مجازات بچهها از سیاست
سکوت استفاده می کردند. تعصب اشخاص نامطمئن، از مجموعهای از طرز تلقیهای
منفی تشکیل میشود. به عبارت دیگر، «اگر این شخص مرا دوست نداشته باشد
معنایش این است که اصولا دوست داشتنی نیستم» و «اگر دوست داشتنی نباشم،
باید تنها و غمگین بمانم». نظام تفسیر حوادث در ذهن همه این اشخاص
تعصبآمیز و اریبدار است. مثلا اشخاص افسرده، به احتمال زیاد حوادث دو
پهلو را بگونهای تفسیر میکنند که روی خود آنها تاثیر نامساعد میگذارد.
مثلا، خانم خانهداری که مشاجره فرزندانش را میشنود، پیش خود نتیجه
میگیرد که «من مادر بدی هستم. نتوانستم وظایف مادریام را انجام دهم.» از
سوی دیگر، کسی که دلهره دارد، در هر موقعیت و در هر حادثه معمولی، خطری را
احساس میکند. شوهر عصبی با ده دقیقه تاخیر همسرش پیش خود نتیجه میگیرد
که: «حتما تصادف کرده است». و او که از مالیخولیا رنج میبرد، هر ناراحتی
جزیی جسمانی را یک بیماری شدید تصور میکند، رنگ پریدگی را به تومور مغزی
نسبت می دهد و سوزش جزیی در ناحیه سینه را نشانه نزدیک شدن حمله قبلی
میداند و اندکی درد در پهلوهایش را بیماری کلیه قلمداد میکند. این اشخاص بیش از حد به معانی واکنشهای خود نسبت به دیگران بها میدهند و برای آنها، بخصوص نظر دیگران بسیار مهم است. تفاوت
این اشخاص با سایرین این است که به نتیجه گیریهای خود بهای بسیار بیشتری
میدهند و با سماجت به آن میچسبند. احتمالش زیاد است که این اشخاص،
انگارهها را مناسب برداشتهای شخصی خود درست کنند و هر اطلاعی را که در
این انگارهها جای نگیرد نادیده بگیرند و عجیب است با آنکه این طرز تلقی
آنها را شدیدا ناراحت میکند، از آن دست بر نمیدارند. این گرفتاری برای
اغلب مردم درشرایط فشارهای روانی تشدید میشود. پژوهشهای به عمل آمده
نشان میدهند با آنکه بسیاری از زنان و شوهران در زندگیهای زناشویی
ناموفق میتوانند . مثلاً، زوجهایی که با هم عناد دارند نمیدانند و
متوجه نیستند که ممکن است تحت تاثیر ذهنیات خود نسبت به یکدیگر بدبین
باشند. در این شرایط اگر کسی درصدد اصلاح این خطاهای شناختی برآید او نیز
درجرگه دشمنان قرار میگیرد. اشخاص عصبانی نمیخواهند و نمیتوانند که با
واقعیتها برخورد صمیمانه داشته باشند. در نظر آنها طرف مقابل نه تنها در
اشتباه است، بلکه در بسیاری از موارد قصد سلطه جویی و حتی فریب آنها را
دارد؛ و چون زن و شوهر درگیر به قضاوت ذهنیاتی نظیر احساسات، افکار و
انگیزههای همسرشان مینشینند، به قدری به نتیجه گیریهای خود اطمینان
دارند که انگار میتوانند درون افکار همسر خود را ببینند. برای آنها،
باورهایشان تنها نتیجهگیری نیست، بلکه واقعیت مطلق است.
از
سوی دیگر، در دوران عاشقانه اوایل ازدواج، زن و شوهر تعصبات مثبت نشان
میدهند. تقریبا هر کاری که انجام می دهند و هر حرفی که می زنند، از سوی
دیگر با طرز تلقی مثبت مورد استقبال قرار میگیرد. انگار که زن و شوهر
هیچکدام ممکن نیست کار اشتباهی صورت دهند. اما وقتی ازدواج به مشکل
برخورد میکند، تکرار دلگیریها، مشاجرهها و دلسردیها، طرز تلقی طرفین
را تغییر میدهد. حالا زن و شوهر از تعصب مثبت به تعصب منفی میروند تا
رفتار هر کدام از سوی دیگری تعبیر منفی پیدا کند. کار به جایی میکشد که
زن یا شوهر محال است که در نظر یکدیگر، کار درستی انجام دهند. بهبود روابط
زوجهایی که برای حل اختلافات و مشاوره
به مشاورین امور زناشویی رجوع میکنند، اغلب در اثر تخفیف گرفتن
برخوردهای ناخوشایند حاصل میشود و نه با افزایش تجربههای خوشایند. به
نظر میرسد با کمتر شدن تعبیرهای منفی، سعادت و نیکبختی خانواده خود بخود
از راه می رسد. درست همانطور که در شناخت
درمانی به بیماران مضطرب و افسرده کمک میشود تا به افکار اشتباه و مخدوش
خود پی ببرند، میتوان از آن برای برخورد با سوء تفاهمها و کجاندیشیهای
حاکم بر زندگیهای مشترک آشفته که استفاده نمود. اما قبل از هر اقدام
لازم است به ریشههای گرفتاری اندیشه پی ببریم و راههایی برای شناسایی
آنها پیدا کنیم. پس از آن، زن و شوهر میتوانند تعبیرها و باورها از
یکدیگر را مورد آزمون قرار دهند و به جای آنکه بگذارند افکار منفی سعادت
زندگیشان را تباه کند، اقدامی در جهت اصلاح این خطاهای شناختی صورت دهند.
مشاور
دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 03:33
راحتی زیاد شور و اشتیاق را کم میکند
در هر مرحلهای از زندگی، و در هر موقعیت جدید، همه آدمها باید بطور مداوم
بین امنیت و قابل پیشبینی بودن از یک طرف و عطش ماجراجویی و چالش از طرف
دیگر انتخاب کنند. وقتی افراد امنیت زیاد داشته باشند، ممکن است دچار
یکنواختی کُشندهای شوند که ذهن را تیره و تار کرده و روحیه را از بین
میبرد. اگر از طرف دیگر، زندگی سراسر چالش و ماجراجویی داشته باشند، ممکن
است منابعشان به شدت تخلیه شود و زندگی پرهرجمرج و غیرقابلپیشبینی را
بگذرانند. هدف عالی برای هر فرد پیدا کردن بهترین تعادل بین این دو
انتخاب است.
وقتی قرار باشد فقط خودمان را در نظر داشته باشیم، این فرایند به اندازه
کافی مشکل خواهد بود. وقتی وارد یک رابطه نزدیک میشویم، از آن سختتر
شده و مجبور خواهیم بود به طور متقابل بین تعارضاتمان با طرفمقابل تعادل
ایجاد کنیم.
زوجها در ابتدای رابطه تا حد زیادی برای استقبال از ماجراجوییهایی که
ارتباطشان ایجاد میکند مشتاق هستند. آنها جذب سختی کشف همدیگر میشوند و
به طور پیوسته افکار، اعمال و احساسات جدیدی را تجربه میکنند. در این
شرایط که هنوز نمیدانند رابطهشان تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد،نیاز به
راحتی و امنیت هنوز به خاطرشان خطور نکرده است.
همینطور که همدیگر را میشناسند و سرعت اکتشافات جدید کاهش مییابد، زوج
بیشتر و بیشتر نگران آینده رابطه میشوند. هر دو طرف یا یکی از آنها
هرگونه تغییرات شخصی تهدیدآمیز را محدود میکند و به جای روابط
قابلپیشبینی به هم پاداش میدهند. به شریکهایی تبدیل میشوند که سعی
میکنند محدودیتهای همدیگر را بپذیرند به جای اینکه آنها را به چالش
بکشند. وقتی دو طرف اجازه میدهند که گذشته، آیندهشان را تعریف کند،
اکتشافات اولیه آنها در منطقه ناشناخته به وضعیت رکود تبدیل میشود و این
محدودیتهای انتخاب شده را عشق واقعی و ماندگار میپندارند.
«میدانم که همیشه همینطور دوستت خواهم داشت.»
«هیچوقت عوض نشو. هیمنطور که هستی عالی هستی.»
«ما اینقدر خوب و کامل همدیگر را میفهمیم که دیگر لازم نیست درموردش فکر کنیم.»
«من میتوانم هر چیزی که او میخواهد را پیشبینی کنم و همیشه در دسترسش باشم.»
«به محض اینکه به چیزی که نیاز دارم فکر میکنم، طرفم قبل از من آن را به زبان میآورد.»
«ما عشقی جاودانه بینمان ساختهایم. بگذار همیشه همینطور بمانیم.»
«ما اشتباهات و نقصهای هم را به طور کامل میپذیریم. به خاطر همین است که اینقدر خوب با هم کنار میآییم.»
«هیچوقت نمیگذاریم چیزی ما را از هم جدا کند.»
این نوع نظرات دقیقاً ایدههای ایدآلگراهای رمانتیک است. متاسفانه، آنها
در وضعیت رکود میمانند که رشد بیشتر رابطه را محدود میکند. زوجهایی که
این حرفها را به هم میزنند اعتقاد دارند که آشناییت و قابلپیشبینی
بودن آنها جبران از دست رفتن هیجانی که در ابتدا تجربه کرده بودند را
میکند. صمیمیت امنیت، جایگزین ترس اکتشاف شده است و آنها را برای از دست
رفتن عشقی که ساختهاند آسیبپذیر کرده است.
وقتی افراد دست از چالش و اکتشاف برداشته و به امنیت روی میآورند، در خطر
گذاشتن انرژی کمتر قرار میگیرند زیرا رابطه دیگر به انرژی زیادی نیاز
ندارد. درعوض، دو طرف آداب و رفتارهای کلامی و فیزیکی قابلپیشبینی به
دست میآورند. درنتیجه، دیگر هر ایدهای که آنچه پیشبینی میکردهاند را
به خطر میاندازد، به زبان نمیآورند.
پیشبینیپذیری بیش از اندازه میتواند منجر به بیتفاوتی شود. به مرور
زمان، بیعلاقگی میتواند به غضب، آزار و اذیت شدن منجر شود. امنیتی که
یک روز قلعه محافظ آنها بود حالا به زندانی برایشان تبدیل میشود. بدون
آنکه بدانند خسته شده و برای هم یکنواخت میشوند.
زوجها معمولاً نمیفهمند که مشکلشان از خستگی که نادانسته ایجاد کردهاند
ریشه میگیرد. مشاجره بر سر مسائل آزاردهنده کوچک به چالشها و مشکلاتی
فاجعهبار تبدیل میشود. زوج ممکن است گمان ببرند که شکایتهایشان مشکل
اصلی نیست اما دیگر قادر نیستند علت اصلی را درک کنند.
معمولاً مشخص میشود که مشکل اصلی از دست رفتن همان حس اکتشاف است. آنها
زندگی را بدون پیش آمدن اتفاقات تازه پذیرفتهاند. و بااینکه به طور
متقابل به چالشهای خارجی زندگی متعهد شدهاند، اما علاقهشان به
رابطهشان را از دست دادهاند.
چرا زوجهای متعهد، امنیت را به اکتشافات پیوسته ترجیح میدهند؟
امنیت بسیار شیرین است. زوجهای رابطههای جدی از اینکه بدانند چه
انتظاراتی باید داشته باشند و بتوانند با پیشامدها کنار بیایند برایشان
کافی است. چالشهای عادی زندگی برای اینکه زوجها در کنار هم با آن مقابله
کنند، کافی است.
وقتی از آنها میپرسید که چرا امنیت را به اکتشاف ترجیح میدهند، میگویند
نزدیکی به وجود آمده و انرژی کمتری که طلب میکند را دوست دارند. وقتی
نباید همیشه گوش به زنگ آماده چالش بعدی در رابطه باشند، اضطراب کمتری
دارند.
«از صورتش میفهمم که چه میخواهد بگوید و معمولاً هم درست حدس زدهام.»
«وقتی وارد خانه میشود و با عصبانیت شروع به تمیز کردن میکند، میدانم که مشکلی پیش آمده و باید حرف بزنیم.»
«از سر کار که میآیم، وقتی میبینم که ملحفههای تخت را عوض کرده و
کامپیوتر خاموش است میفهمم که دوست دارد رابطهجنسی داشته باشد.»
«وقتی آن لبخند مسخره روی لبانش میآید، میدانم که میخواهد هرچه که میگوید بگویم باشه!»
«وقتی در سه قرار قبلی دیر رسیده، میدانم که امروز برایم گل میآورد.»
«وقتی خیلی با من مهربان میشود، میفهمم که مادرش قرار است بیاید و یک ماه پیش ما بماند.»
چرا عاشق و معشوقهای جدید، دست از هیجان اکتشاف میکشند؟
عشاق جدید مدام در حال کشف همدیگر هستند. آنها بدن هم، قلب، ذهن و خاطرات
هم را با هیجان و شدت بسیار زیاد بررسی میکنند و به دنبال راههایی تازه
برای برقراری ارتباط هستند. هر اکتشاف تازه ذخیره شده و برای مراجعات بعدی
آرشیو میشود. آنها از به دست آوردن توانایی حدس زدن نیازهای طرفشان به
شوق میآیند. در آن زمان قابل پیشبینی بودن برایشان راهی به ایجاد
یکنواختی در رابطه نیست؛ آنها آن را راهی عالی برای راحتی متقابل
میبینند.
هر طرف در تغییر مداوم است و برای هر تجربه جدید شدیداً زنده و آماده. هر
دو طرف از نظر احساسی خوب واکنش داده و مداوم پیام امید و تایید به هم
میفرستند. از هیجانات مداوم هم لذت برده و از آرزوهای هم پشتیبانی کرده،
آرزوهایی تازه با هم میسازند و قادر به انجام کارهایی میشوند که به
تنهایی توان آن را نداشتند.
عشاق تازه در کنار هم زندگی متقابل میسازند. عشق درونی آنها به جستجو،
درکنار ارتباطات جسمی پرشهوتشان، آنها را به عمیقترین تجربیات جدید
میرساند. مردمک چشمانشان گشاد شده و بدنشان سرشار از آدرنالین میشود و
با هر اکتشاف جدید، انرژی بیشتری به هم میدهند.
درکنار هیجان اکتشاف، زوجها احساس اضطراب و عدمامنیت را هم تجربه
میکنند. آنها مدام نگران این هستند که ارتباط جدیدشان نتواند به شدت
کنونی باقی بماند. هرچه بیشتر در عشق گرفتار میشوند، بیشتر از درد
احتمالی پایان گرفتن رابطهشان میترسند. این ترس باعث میشود دست از ریسک
کردن افکار و رفتارهای جدید بردارند و درعوض به دنبال راحتی و امنیت
باشند.
این دو میل، اکتشاف و ترس/عدمامنیت شروع به تعارض میکنند. قبلتر زوج
از تازگی مداوم تجربیاتشان لذت میبرند و حالا دوست دارند بدانند که
طرفشان برای همیشه دوستشان خواهد داشت. برای مطمئن شدن از چنین نتیجهای،
هر دو آنها شروع به مخفی کردن افکار، احساسات و رفتارهایی از خود میکنند
که ممکن است باعث دور شدن طرفشان شود. فقط چیزهایی را ارائه میدهند که
باور دارند مورد قبول واقع میشود و دست از جستجو درمورد هر اطلاعات جدیدی
که ممکن است خطر امتناع طرفشان را به دنبال داشته باشد، میکشند. جستجو و
اکتشاف دیگر تمام شده است و دو طرف وارد رابطه منطقیتر،
قابلپیشبینیتر و کمتر هیجانانگیز میشوند.
این زوجها چطور به درمان واکنش میدهند
بسیار زوجهای متعهد وقتی نمیتوانند به هسته دلشکستگیشان نفوذ کنند، از مشاوره
گرفتن خسته میشوند. هر زمان که چیزی که فکر میکنند مشکل اصلی است را حل
میکنند، مشکل دیگری نمودار میشود و شکایت جدید آغاز میشود. اگر خستگی و
یکنواختی مسئله و مشکل باشد، معمولاً در این روابط غیرخیالی پدیدار
میشود.
دو طرف که دیگر نمیتوانند فقدان شور و اشتیاق از دسترفته را تحمل کنند،
شروع به بحث و مجادله بر سر مسائل پیشپاافتاده و انرژیگیر میکنند.
بیحوصلگی آنها به دشمنی تبدیل میشود که جای صمیمیت واقعی را میگیرد.
دیگر از امتحان کردن انگیزهشان یا پیدا کردن راه برای انجام متفاوتتر
کارها خسته هستند و دیگر علاقهای به نظرات و احساسات همدیگر نشان
نمیدهند. وقتی از آنها درمورد وقت یا علاقهای سوال میشود معمولاً
پاسخهایی آزاردهنده در آستین دارند.
«میدونم، میدونم. وقت بیشتری برای خودت میخوای، درسته؟ دیگه همان بهانه همیشگی را پیش نکش.»
«چرا درک نمیکنی چقدر خستهام؟ هیچوقت راضی نمیشی.»
«هزار بار به تو گفتم امکان نداره باهات به اون کلاس رقص مسخره بیام. اصلاً علاقهای ندارم.»
«اینقدر غُر نزن. گفتم یه لیست بنویس هر وقت بتونم برات میگیرم.»
«اگه چیزی میخوای، بهم بگو. من که نمیتونم فکرتو بخونم.»
«اصلاً برام مهم نیست که چرا اینکار رو کردی، هنوزم ازش خوشم نمیاد. یا
رفتارت رو عوض کن یا اینقدر اصرار نداشته باش که من با این رفتار کنار
بیام.»
بیشتر زوجهایی که میبینیم هیچوقت در ابتدای رابطه با هم اینطور حرف
نمیزدهاند. مطمئناً خیلی خوب همدیگر را درک میکرده و برایشان مهم بوده
که طرفشان چه احساسی داشته و برای پیدا کردن راهکارهای موفق برای مشکلاتشان
بسیار پرانگیزه بودهاند.
بعد از بروز مشکلات درخواست کمک میکنند. دوست دارند حالشان بهتر شود. حتی
دوست دارند دوباره عاشق بشوند و واقعاً نمیفهمند مشکل کجاست.
چطور دوباره به اکتشاف و هیجان برسید
اگر شما و همسرتان بر سر مسائل پیشپاافتاده با هم جنگ میکنید، به هم
بیتوجهی میکنید یا مدتی طولانی است که با هم حرف نمیزنید، برای
برگرداندن اشتیاق نسبت به همدیگر چه میتوانید بکنید؟ این مراحل را باید
طی کنید:
۱. ارزیابی کنید که تا چه حد اجازه دادهاید که رابطهتان از توازن خود خارج شود.
۲. انگیزهتان برای تغییر را بسنجید.
۳. میل اولیهتان برای کشف همدیگر را دوباره بسازید.
تمرینات زیر میتواند کمکتان کند:
تمرین ۱ - ارزیابی
سوالات زیر را پاسخ دهید و به پاسخهایتان امتیاز دهید. وقتی جوابهایتان
تمام شد، از همسرتان هم بخواهید همین کار را بکند. بعد پاسخهایتان را با
هم درمیان بگذارید. اگر هرکدام از شما احساس کرد که بین هر پاسخی نیاز
دارید بپرسید که چرا و چطور به این نتیجه رسیده است، هیچ اشکالی ندارد.
به پاسخهایتان به طریق زیر امتیاز دهید:
همیشه = ۵
اغلب = ۴
گاهی = ۳
نه خیلی زیاد = ۲
بهندرت = ۱
وقتی همسرتان میخواهد تجربه مهمی را با شما درمیان بگذارد، بیصبرانه منتظر این هستید که صحبتش تمام شود؟ -------------
آیا جملات همسرتان را چون میدانید چطور میخواهد آن را تمام کند، خودتان به پایان میرسانید؟ -------------
وقتی همسرتان نظری میدهد، آیا میتوانستید حدس بزنید؟ -------------
اگر همسرتان سوالی از شما بپرسد، آیا احتمال اینکه یک پاسخ سطحی به آن بدهید زیاد است؟ -------------
آیا از اینکه به نظر میرسد همسرتان دیگر چندان علاقهای به شما ندارد ناراحت هستید؟ -------------
آیا به این دلیل مسائل را از همسرتان پنهان میکنید که فکر میکنید ممکن است واقعاً به آن علاقهمند نباشد؟ -------------
آیا احساس میکنید که دیگر دوست ندارید آرزوهایتان را با همسرتان مطرح کنید؟ -------------
آیا احساس میکنید که به دنبال هیجان بیشتر در رابطهتان هستید؟ -------------
چند وقت یکبار احساس میکنید که انرژی با هم بودنتان از بین رفته است؟ -------------
آیا آرزو دارید که میتوانستید رابطهتان را هیجانانگیزتر کنید اما این افکار را از همسرتان مخفی میکنید؟ -------------
امتیازاتتان را جمع بزنید.
امتیاز بین ۲۰-۱۰ یعنی آنقدرها که فکر میکنید دچار یکنواختی و خستگی از رابطهتان نشدهاید.
امتیاز بین ۳۰-۲۰ یعنی در منطقه نگرانی هستید.
امتیاز بین ۴۰-۳۰ یعنی چند سانتیمتر فقط با از بین رفتن کامل علاقه در رابطهتان فاصله دارید.
امیتاز بین ۵۰-۴۰ یعنی یک هشدار مهم که رابطهتان به طور جدی دچار مشکل شده است.
اگر هرکدام از شما نگران امتیازاتتان هستید، قدم بعدیتان ارزیابی سطح انگیزهتان برای تغییر اوضاع است.
تمرین ۲ - انگیزه
بااستفاده از انتخابهای زیر به سوالات امتیاز دهید:
۱ = فوراً
۲ = با کمی احتیاط
۳ = با ملاحظهکاری اما علاقهمند به امتحان کردن
۴ = به من ثابتش کن
۵ = باور ندارم که قابل تغییر باشد
آیا اگر همسرتان ایدههای تازه و مسائل چالشبرانگیز برای گفتن داشته
باشد، برای گوش دادن به افکار و احساسات او علاقهمند هستید؟
-------------
آیا دوست دارید از آنچه که همسرتان میخواهد بگوید تعجب کنید؟ -------------
آیا اگر سوالات همسرتان آن چیزی نباشد که شما انتظار داشتید، خوشحالتر میشوید؟ -------------
آیا دوست دارید همسرتان انتظار داشته باشد که فردی جالبتر باشید؟ -------------
آیا دوست دارید که همسرتان علاقه بیشتری به چیزهایی که میگویید نشان دهد؟ -------------
آیا آرزو داشتید که برای گفتن افکار و احساساتتان به همسرتان مشتاقتر بودید؟ -------------
آیا دوست داشتید که برای در میان گذاشتن ایده و احساسات جدید هیجان بیشتری داشته باشید؟ -------------
آیا دوست دارید که همسرتان شما را با افکار و احساساتی که قبلاً نشنیده بودید، متعجب کند؟ -------------
آیا تبادلات مثبتتر و پرانرژیتر با همسرتان میخواهید؟ -------------
آیا به طور کلی در رابطهتان عشق و شور بیشتری میخواهید؟ -------------
آیا دوست داشتید که همسرتان مرموزتر بود؟ -------------
امتیازاتتان را با هم جمع کنید.
امتیاز بین ۲۰-۱۰ یعنی این احتمال وجود دارد که بتوانید چالشهای موجود در رابطهتان را دوباره پیدا کنید.
امتیاز بین ۳۰-۲۰ یعنی کمی امید از دست دادهاید ولی هنوز برای امتحان کردن تلاش میکنید.
امتیاز بین ۴۰-۳۰ یعنی ازاینکه نتوانید دوباره اوضاع را به وضع سابق برگردانید، ناامید شدهاید.
امتیاز بین ۵۰-۴۰ یعنی کاملاً مشخص است که خسته شدهاید اما همه چیز را
آنطور که هست پذیرفتهاید و میخواهید امنیت را بدون هیچ تلاطم خاصی قبول
کنید.
ممکن است احساس کنید که تحت هیچ شرایطی تغییری رخ نخواهد داد اما وقتی
امتحان کنید، رویکردتان تغییر خواهد کرد، حتی تغییر خیلی کم. امید تولید
انرژی میکند و برای برگرداندن رابطهتان به وضعیت سابق نیاز به چیز زیادی
ندارید.
زوجهایی که روابط موفق دارند بطور مداوم مطمئن میشوند که تعادل بین
امنیت و اکتشافات از بین نرفته است. از صمیمیت ایجاد شده بخاطر شناخت کامل
همدیگر لذت میبرند اما همچنین درک میکنند که نیاز به چالشها و
اکتشافات جدید درمورد هم دارند. میدانند که باید به تغییر و تکامل ادامه
دهند، حتی اگر این فرایند به طور موقت امنیت رابطهشان را تهدید کند. آنها
راحتی به دست آمده را مثل جواهر میدانند و درعینحال به دنبال راههای
تازهای برای شناختن همدیگر هستند. خیلی مهم است که بدانید میتوانید به
طور همزمان بر روی آشناییت و قابلپیشبینی بودن حساب کنید اما به همان
اندازه هم مهم است که با تجربیات جدید به هیجان بیایید.
تازمانیکه خودتان بر روی ظرفیت خودتان برای به هیجان آوردن طرفتان کار
نکردهاید، نمیتوانید از همسرتان بخواهید که به شما علاقهمندتر شود. با
تغییر رفتارهای قابلپیشبینی خودتان شروع کنید. از خودتان بپرسید آخرین
باری که هدف خودتان را به چالش کشیدید، به دنبال مفهوم عمیقتری از زندگی
بودهاید یا آدابی بیفایده بر جای گذاشتید، کی بوده است. چه ایدهها و
افکار جدیدی را از ترس تهدید شدن راحتی رابطه، از همسرتان پنهان کردهاید؟
اگر هر دو شما با این قوانین زندگی کنید، آنوقت میتوانید تغییر روبه
پیشرفت پیدا کردن کشفیات جدید در همسرتان، کسی که فکر میکردید خیلی خوب
میشناختید، را آغاز خواهید کرد.
اگر میخواهید چالش و اکتشاف بیشتری وارد رابطهتان کنید، لطفاً به خاطر
بیاورید که اوایل رابطه تان وقتی عشقتان تازه بود، چه کارهایی انجام می
دادید و به دنبال چه میگشتید. متاسفانه بسیاری از آنهایی که بخاطر
یکنواختی رابطه ای که به آن متعهد هستند، شروع به قرار گذاشتن با افراد
تازه میکنند، فوراً و با علاقه تمام کارهایی را انجام میدهند که اگر در
رابطه قبلی اجرا میکردند، وضعیتشان در رابطه قبلی بهبود مییافت. شما
سرمایه زیادی را در چیزی که در کنار هم ساختهاید گذاشتهاید. اضافه کردن
هیجان تجربیات غیرقابلپیشبینی و جالب، رابطهتان را به بهترین حالت سابق
خود برمیگرداند.
مشاور
دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 02:32

حالا
دیگر وقتش است ! اصلا شاید دیر هم شده باشد ! عاشق شدن را نمیگویم ؛ آن
خودش دیر یا زود اتفاق میافتد. منظورم واکاوی عشقهای گذشته و حال و
احتمالا آینده است. اصلا با کدام تعریف اینقدر مطمئنید که عاشق هستید و
عشقتان اگر اولی در دنیا نباشد بعد از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد مقام
سوم را میتواند بگیرد؟ لطفا برای چند دقیقه بیخیال باورهای خودتان
شوید، ببینید کارشناسان چه میگویند؟ اصلا عشق واقعی چیست و چند درصد از
آدمهایی که ادعای عاشقی میکنند واقعا عاشق هستند؟
نقطه پایان عشق کجاست؟
جسم
ما گرایش هایی دارد که اسمش میل است. مثلا من به این شیرینی میل دارم و
این یک گرایش یکسویه محدود است. میگویم یک سویه چون من به شیرینی میل
دارم ولی شیرینی به من میلی ندارد و میگویم محدود چون گرایش من هم تا
زمانی است که شیرینی را نخورده باشم. وقتی بخورم و سیر شوم دیگر میلی به آن
ندارم. همین گرایش یک سویه میتواند نامحدود باشد. مثلا
من گلها را دوست دارم ولی معلوم نیست گل من را میخواهد یا نه. این
میشود حب یا دوست داشتن چون نامحدود است ولی یک طرفه. علاقه یک خانم به
طلا و جواهر هم مشابه همین است، محدودیت ندارد و مثل میل به غذا و شیرینی
نیست که از آن سیر شود ولی یک طرفه است. حالت سوم میشود گرایش دو سویه
محدود؛ یعنی دو نفر همدیگر را دوست دارند ولی این دوست داشتن محدود است و
بالاخره یک جایی تمام میشود. به این دوست داشتن میگویند شوق. بیشتر
احساساتی که ما از آن به عنوان عشق یاد میکنیم در واقع شوق است. یعنی
اشتیاق شدیدی که تمام میشود. حتی
عشقهای تاریخی هم بیشترش شوق بوده ولی چون به هم نرسیدهاند، تمام نشده.
مطالعات نشان میدهد نقطه پایان این شوقهای به ظاهر بیپایان نقطه به هم
رسیدن است. یعنی دو نفر
نفر همدیگر را در حد مرگ دوست دارند ولی به محض اینکه به هم میرسند این
علاقه شروع به کم شدن میکند. همین است که خیلی از جوانانی که عاشقانه
همدیگر را دوست دارند و زمین و زمان را به هم میریزند تا با هم ازدواج
کنند از همان ماه عسل اختلاف هایشان شروع میشود و زندگیشان دوامی ندارد.
در واقع آنها هیچ وقت عاشق هم نبودهاند و فقط اشتیاق شدیدی نسبت به هم
داشتهاند که به اشتباه نامش را عشق گذاشتهاند و به بیراهه رفتهاند. در
واقع شوق همان هوس است.
یعنی همه عشق ها روزی از بین می رود؟
اما
حالت چهارمی هم وجود دارد؛ یعنی خواستن دو طرفه نا محدود. این نوع خواستن
یک خواستن بی حد و مرز است که برتر و متعالی تر از همه خواستنهای دیگر
است و میشود نام عشق بر آن نهاد. حالت زمینی این نوع دوست داشتن عشق میان
مادر و فرزند است؛ رابطه ای نامحدود و دو طرفه. هر
کدام از ما در زندگی یک وضعیت موجود داریم و یک وضعیت مطلوب. من موجود
چگونه باید به من مطلوب تبدیل شوم؟ مسیری که مرا به حالت مطلوب هدایت
میکند عشق است ولی آیا عشق به تنهایی میتواند؟ اینجاست که پای عقل به
میان میآید. عقل به ما تاکتیک میدهد. روش میدهد که چطور به پشتوانه عشق
به وضعیت مطلوب برسیم. عقل به ما نشان میدهد وقتی دچار هیجان عشق هستیم
چطور اشتباه نکنیم و در بهترین مسیر قدم بگذاریم.
چطور مطمئن شویم احساسی که به یک نفر داریم همان عشق است؟
عشق
از دوست داشتن مجزاست ولی گاهی به دلیل شباهت هایی که با هم دارند
اشتباه گرفته میشوند وگرنه هر کدام از اینها یک مقوله جداست. اگر بخواهیم
با مفاهیم آکادمیک صحبت کنیم، دوست داشتن همان چیزی است که در عربی
میگویند «حُب» و از جنس عالم دوم است ولی عشق از جنس عالم چهارم است. از
این تعاریف متوجه میشویم عشق و دوست داشتن به اندازه دو دنیا با هم تفاوت
دارند و این تفاوت کمی نیست. حتما میپرسید منظور از ۴ عالم چیست؟ این
عالمها مقوله پیچیدهای دارند ولی در یک تعریف ساده باید بگویم این چهار
عالم عبارتند از: اول، طبیعت که همین جهان ملموس است. دوم، فطرت که عالم معناست. سوم، طینت که میگویند ترکیب عالم اول و دوم است و
چهارم، حیرت یعنی همان عالمی که پیامبر(ص) در معراج دید و متحیر شد و
گفت: «خدایا تو را آنقدر که باید نشناختم.» بعضیها معتقدند بالاترین درجه
دوست داشتن عشق نام دارد. یکی از حکما هم عشق را مستی عقل معرفی کرده
است. در حقیقت عشق یک مقدمه دارد به نام شناخت و معرفت و یک موخره به نام
ایثار و فداکاری. اگر کسی را با معرفت آنقدر دوست داشته باشید که برایش
ازخود گذشتگی کنید، عاشقش هستید. فرض
کنید دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد
که دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری بر آید؟
از کجا معلوم وقتی با هم زیر یک سقف قرار میگیرند هزار و یک اختلاف نظر
نداشته باشند؟ همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود .
سن عاشقی در مردان چند سال است؟
هر
چیزی یک سنی دارد؛ مثل سن بلوغ. بچهای که خیلی عقلش میرسد ولی هنوز به
سن بلوغ نرسیده بالغ نیست یا برعکس، کسی که به سن بلوغ رسیده ولی آثار
بلوغ در او وجود ندارد هم بالغ نیست. در این جهان همه چیز تابع زمان و
مکان است. هر چیزی باید بر روال طبیعت بگردد. از ۹ ماه ماندن بچه در رحم
مادر تا کشیدن درد زایمان که باعث جفت شدن جمجمه بچه میشود همه چیز در
طبیعت قانون دارد. در عاشق شدن هم سن مهم است. یک نوجوان اگر احساس میکند
عاشق شده است هنوز بلوغ عقلی اش کامل نشده و نمیتواند برای آینده
برنامه ریزی کند. اگر بخواهم از دید علمی بگویم عقل مردها تا ۴۰ سالگی
کامل نمیشود. اصلا همین است که میگویند دوران چلچلی! همین است که باعث
میشود هر قدر هم طرفین به عشقشان مطمئن باشند باز نیاز به مشاوره دارند و نباید بیگدار به آب بزنند.
تا کی برای عاشق شدن فرصت داریم؟
در
تکامل سنی انسانها یک تقسیمبندی جالب وجود دارد؛ میگویند اگر کسی
بخواهد زیبا شود تا ۲۰ سالگی میشود، اگر بخواهد قهرمان شود تا ۳۰ سالگی
میشود، اگر بخواهد عاقل شود تا ۴۰ سالگی میشود و اگر بخواهد عارف شود تا
۶۰ سالگی میشود. به اصطلاح میگویند اگر تا این سن شد، شد و اگر نشد دیگر
فایده ندارد. البته این بیشتر درباره مردان صدق میکند و زنان تکامل
سریع تری دارند. زن
برای مادر شدن آفریده شده و مرد برای پدر شدن. زن باید زن باشد و مرد
باید مرد باشد. یعنی زن نیاز به زنانگی دارد و مرد، مردانگی. زنانگی یعنی
ایجاد آرامش و مردانگی یعنی ایجاد آسایش. زن باید مثل گل باشد و مثل گل با
او رفتار شود و مرد باید مثل درخت باشد و مثل درخت با او رفتار شود. اگر
این چنین باشد عشق دوام میآورد و زندگی به وضعیت مطلوب میرسد.
چرا داغ ترین عشق ها بعد از ازدواج سرد می شود؟
مشاوره قبل از ازدواج یک ضرورت است. همه زوجها باید قبل از ازدواج به مشاور
مراجعه کنند تا بتوانند مشکلات احتمالی آینده را پیشبینی کنند. فرض کنید
دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد که
دختر خانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقا پسر از عهده نقش پدری بر آید؟
از کجا معلوم وقتی با هم زیر یک سقف قرار میگیرند هزار و یک اختلافنظر
نداشته باشند؟ همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود. در
این جلسات تستهایی از هر دو نفر گرفته می شود که پاسخ خیلی از پرسشها
را مشخص میکند. این همان مکانیسم عقل است که کنار عشق قرار میگیرد. یعنی
دو نفر که احساس میکنند عاشق هم هستند با یک روش عقلانی به این نتیجه
میرسند که آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟ اگر بخواهیم یک مثال ساده
بزنیم، میگوییم عشق شبیه یک جواهر گرانبهاست و عقل حلقه ای فلزی که رکاب
این جواهر گرانبها میشود. اگر این حلقه باشد، میتوانی جواهرت را دستت
کنی و همیشه همراهت باشد ولی نمیتوانی یک جواهر گرانبها را تا ابد بدون
هیچ محافظی توی مشتت نگه داری، شک نداشته باش که بالاخره گم خواهد شد.
همین است که گاهی عشق های آتشین ناگهان خاموش میشود. در حقیقت نگین با
ارزش آنها گم شده است.
چرا بعضی از عشق ها تبدیل به نفرت می شود؟
ازدواج
نیاز به استطاعت دارد. همانطور که وقتی کسی به حج میرود باید استطاعت
داشته باشد در ازدواج هم استطاعت لازم است. البته این استطاعت فقط توان
مالی نیست. استطاعت باید در عقل، در مسئولیتپذیری، در تعهدپذیری و خیلی
چیزهای دیگر باشد. کسی که استطاعت ندارد و میخواهد همه چیز را موکول به
آینده کند نباید به خیال خودش عاشق شود و درگیری عاطفی ایجاد کند. هیچ
فاجعهای از اول فاجعه نبوده. شرایط و اشتباه ها به سوی فاجعه شدن هدایتش
کرده است. وقتی یکی جا میزند طرف دوم دو راه دارد؛ یا خودش را منهدم
میکند و دچار افسردگی میشود یا دست به اقدامات خشونتبار میزند و برای
نابودی طرف مقابل تلاش میکند. سد که بشکند همه چیز را با خودش نابود
میکند. آیا عشق مرد و زن تعدد می پذیرد؟
عشق
ممنوع یعنی واژه پردازیهای بیخودی. یعنی چیزی که اصل عشق نیست. یک هوس
زودگذر است که تمام میشود اما در مسیر خودش زندگی افراد را نابود
میکند. عشق باید منطق داشته باشد. اصلا عشق یعنی احساسی از جنس خدا. چیزی
که از جنس شیطان باشد نمیشود نام عشق بر آن گذاشت و بیشک هوس است. کسی
که دچار این اشتیاق غلط میشود باید پیش از آنکه گره روی گره بزند به مشاور مراجعه کند و راهنمایی بخواهد. یک
نکته مهم دیگر این است که عشق در هیچ شرایطی تعدد نمیپذیرد. در یک دل
امکان ندارد محبت دو نفر بگنجد. منظورم عشق میان زن و مرد است. ممکن است
هوس کنی ۱۰ نوع غذا را با هم بخوری ولی حتما بعدش دل درد میگیری. لازمه
عشق وفاداری است. نباید اجازه بدهیم سریال های بیسر و ته ماهوارهای با
رواج عشق های به اصطلاح ممنوع کانون خانوادهها را به خطر بیندازند. بیشتر
از اینها کاملا هدفمند پیش میروند. در خیلی از کشورها بعد از پخش هر
فیلم تحلیلگر اجتماعی میآید و درباره موضوع فیلم حرف میزند. ما هم به
چنین کارشناسی هایی نیاز داریم.
مشاور
دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 01:32

همه ما دوست داشتن را تجربه کرده ایم. والدین، برادر و خواهر، دوستان و
حتی حیوانات خانگیمان را دوست داشته ایم. اما دوست داشتن عاشقانه کمی
تفاوت دارد. عشق حسی عمیق و جدید است که با انواع دیگر دوست داشتن فرق
دارد.
چرا عاشق میشویم؟
عشق ورزیدن و مورد عشق قرار گرفتن به زندگی ما غنا میبخشد. آدمها وقتی
به دیگران احساس نزدیکی کنند، شادتر و حتی سالمتر خواهند بود. عشق کمک
میکند احساس کنیم مهم هستیم، درکمان میکنند و احساس امنیت کینم.
اما هر نوع عشق حس خاص خود را دارد. حس عشقی که برای والدینمان احساس
میکنیم با آنچه برای برادر کوچکمان یا دوست صمیمیمان داریم فرق میکند. و
دوست داشتنی که در روابط عاشقانه تجربه میکنیم خود نوع بسیار خاصی از عشق
است.
توانایی ما برای حس کردن عشق از دوران نوجوانی آغاز میشود. نوجوانان همه
جهان حس عاشقانه مجذوبیت را احساس میکنند. حتی در فرهنگهایی که به افراد
اجازه ابراز اینگونه احساسات داده نمیشود، باز هم این احساسات وجود دارند.
ایجاد احساسات عاشقانه و جذبه جنسی به دیگران بخشی طبیعی از بلوغ است.
این احساسات جدید میتوانند بسیار هیجان انگیز یا حتی در ابتدا گیج کننده
باشند.
ترکیبات جادویی روابط عاشقانه
عشق آنقدر احساس انسانی قدرتمندی است که دانشمندان مداوماً درحال تحقیق و
بررسی روی آن هستند. آنها دریافته اند که عشق سه خصوصیت اصلی دارد:
1. مجذوبیت بخش شیمی عشق است.درواقع همان علاقه فیزیکی--حتی جنسی--است که
دو طرف را به سمت هم میکشاند. مجذوبیت مسئول میل ما به بوسیدن و در آغوش
گرفتن فردی است که به او عشق میورزیم. دقیقاً به همان دلیل است که وقتی آن
فرد به ما نزدیک است مضطرب میشویم و دست و پایمان را گم میکنیم.
2. نزدیکی پیوندی است که وقتی ایجاد میشود که افکار و احساساتی که با
هیچکس در میان نمیگذاریم را به آن فرد بروز میدهیم. وقتی این حس نزدیکی را
داشته باشید، احساس حمایت، امنیت و درک شدن میکنید. اعتماد بخش مهمی از
آن است.
3. تعهد قول و وعدهای است که طبق آن باید در پستی و بلندیهای رابطه به طرف مقابل خود وفادار بمانیم.
این سه ویژگی عشق میتوانند برای شکل گیری انواع مختلف رابطه با هم ترکیب
شوند. مثلاً نزدیکی بدون مجذوبیت نوع دوست داشتنی است که با دوست صمیمیمان
داریم. مسائل مهم زندگی و رازهایمان را با آنها درمیان میگذاریم، از آنها
حمایت میکنیم و آنها هم پشتمان هستند. اما عاشقانه مجذوب آنها نیستیم.
مجذوبیت بدون نزدیکی مثل یک هوس زودگذر است. شما نسبت به یک نفر احساس
جذبه جسمی میکنید اما به اندازه کافی او را خوب نمیشناسید تا با او احساس
نزدیکی کرده و بتوانید تجربیات شخصی زندگیتان را با او درمیان بگذارید.
دوست داشتن عاشقانه زمانی است که مجذوبیت و نزدیکی با هم باشند. بسیاری از
روابط اول با مجذوبیت شروع میشوند (عشق در نگاه اول) و بعد منجر به
نزدیکی میشود. در بسیاری از موارد هم نزدیکی در یک رابطه دوستی به مجذوبیت
کشیده میشود و دو طرف متوجه میشوند که چیزی که بینشان از بیش از یک دوست
داشتن ساده است.
برای کسانیکه برای بار اول عاشق میشوند، تمایز قائل شدن بین این حس قوی
جدید از مجذوبیت ظاهری و نزدیکی عمیقتری که در عشق اتفاق میافتد، بسیار
سخت است.
عشقی ماندگار یا هوسی سرگرم کننده؟
سومین مولفه یک رابطه عاشقانه، یعنی تعهد، این است که تصمیم بگیرید --
باوجود هر تغییر و مشکل که زندگی پدید می آورد-- در آینده بعنوان یک زوج
کنار هم بمانید.
گاهی اوقات زوجهایی که در دوران دبیرستان عاشق هم میشوند، روابطی متهد
ایجاد میکنند که ماندگار میشود. اما بسیاری از روابط هم دوام نمی آورند.
اما به این دلیل نیست که نوجوانان قادر به دوست داشتن عمیق نیستند.
در دوران نوجوانی روابط کوتاهتر هستند و دلیل آن این است که نوجوانان به
دنبال تجربیات بیشتر و مختلف هستند. همه اینها بخشی از کشف خودمان،
ارزشمان و اینکه از زندگی چه میخواهیم است.
دلیل دیگری که در نوجوانی روابط کوتاهتر است این است که هرچه بزرگتر
میشویم، آنچه از روابط میخواهیم تغییر میکند. در نوجوانی--مخصوصاً برای
پسرها--روابط فقط مجذوبیت ظاهری هستند. اما وقتی به ۲۰ سالگی میرسند،
خصوصیات درونی فرد هم اهمیت پیدا میکنند. برای دختران نوجوان نزدیکی اهمیت
بیشتری دارد--هرچند از جذابیت ظاهری هم بدشان نمیاید!
در نوجوانی، روابط بیشتر برای سرگرمی هستند. دوستیهای دختر و پسر در این
سن بیشتر برای بیرون رفتن با همدیگر و تفریح کردن است. یکی دیگر از دلایل
آن هم این است که چون بقیه دوستانتان کسی را دارند، شما هم باید دوستی
داشته باشید تا بتوانید در جمعهای آنها شرکت کنید.
در اواخر نوجوانی جنبه سرگرمی این روابط کمتر شده و نزدیک شدن با هم و
تکیه کردن به هم اهمیت بیشتری پیدا میکند. دخترها و پسرها وقتی به ۲۰
سالگی میرسند، پشتیبانی، نزدیکی و ارتباط و همچنین عشق برایشان ارزشمند
میشوند. این زمانی است که افراد شروع به پیدا کردن کسی میکنند که بتوانند
همیشه در کنارش بمانند.
یک رابطه خوب چطور ساخته میشود؟
وقتی افراد برای اولین بار عاشق شدن را تجربه میکنند، معمولاً با مجذوبیت
شروع میشود. احساسات جنسی هم میتوانند بخشی از این مجذوبیت باشند. افراد
در این مرحله درمورد یک عشق جدید رویاپردازی میکنند و موقع گوش دادن به
آهنگهای مختلف یاد فرد موردنظر خود میافتند.
مطمئناً حس عشق را دارد اما این عشق نیست. هنوز وقت برای تبدیل شدن به
نزدیکی که برای عشق لازم است را نداشته است. چون حس مجذوبیت و علاقه جنسی
احساساتی جدید است، جای تعحب نیست که آن را با عشق اشتباه بگیریم. همه
آنها بسیار شدید و هیجان انگیز هستند و درک آنها دشوار است.
شدت احمقانه دوران شور و مجذوبیت بعد از مدتی کمرنگتر میشود. مثل این
میماند که همه انرژیتان را برای بردن یک مسابقه به کار گیرید، این نوع شور
و احساسات تند بسیار هیجان انگیز است اما زیادتر از آن است که بتوان برای
همیشه آن را نگه داشت. اگر دوست دارید رابطهای دوام بیاورد، اینجاست که
نزدیکی وارد جریان میشود. شدت پرشور زودهنگام کمرنگ شده و پیوندی محبت
آمیز جای آن را میگیرد.
چند راه تزدیک شدن آدمها به همدیگر:
• یاد بگیرید بدهید و بگیرید. یک رابطه سالم درمورد هر دو نفر است، نه اینکه یک طرف چقدر میتواند از آن دیگری بگیرد (یا به او بدهد).
• احساسات آشکار.
یک رابطه خوب و حمایت کننده به افراد امکان میدهد جزئیات خودشان را با هم
در میان بگذارند--چیزهایی که دوست دارند و چیزهایی که دوست ندارند،
نگرانیها، آرزوها، لحظاتی که به آن افتخار میکنند، ناامنی ها، ترسها و
ضعفهایشان.
• گوش دادن و حمایت کردن. وقتی دو نفر همدیگر
را دوست دارند، وقتی طرفمقابل احساس ترس یا عدم امنیت میکند، از او حمایت و
پشتیبانی میکنند. آنها هیچوقت، حتی وقتی با آنها مخالفت میکند،
طرفمقابلشان را تحقیر نکرده و اذیت نمیکنند.
دادن، گرفتن، آشکار کردن و حمایت کردن یک روند دوطرفه است: یک نفر جزئیاتی
از خود را مطرح میکند، دیگری چیز دیگری را درمیان میگذارد و بعد فرد اول
برای بیشتر درمیان گذاشتن جزئیات مربوط به خود احساس امنیت بیشتری میکند.
به این ترتیب، اعتماد و حمایت دوطرفه کمکم در رابطه ایجاد میشود و هر طرف
میداند که وقتی اوضاع زندگی سخت شود، طرف مقابلش کنارش خواهد بود. هر دو
طرف برای آنچه که هستند احساس پذیرفته شدن کرده و حس میکنند کسی دوستشان
دارد.
شور و مجذوبیتی که زوج در ابتدای رابطه حس میکنند گم نشده است. فقط کمی
فرق کرده است. در روابط بادوام و سالم، زوجها احساس میکنند که آن شور و
هیجان هرازگاهی میآید و میرود اما نزدیکی بینشان همیشه برقرار است.
اما گاهی اوقات یک زوج نزدیکی خود را از دست میدهد. برای بزرگسالها رابطه
گاهی تبدیل به چیزی میشود که متخصصین آن را «عشق توخالی» مینامند. این
یعنی نزدیکی و مجذوبیتی که یک روز احساس میکردند از بین رفته است و دو طرف
فقط به خاطر حس تعهد کنار هم مانده اند. اما این مشکل معمولاً برای
نوجوانان پیش نمی آید و روابط آنها معمولاً به دلایل دیگر بر هم میخورد.
چرا روابط برهم میخورند؟
عشق چیزی بسیار حساس و ظریف است. برای دوام نیاز به مراقبت و توجه دارد.
روابط هم درست مثل دوستیها، اگر وقت و توجه کافی در اختیار آن قرار داده
نشود، ممکن است با شکست روبه رو شوند. این یکی از دلایلی است که باعث بر
هم خوردن رابطه بعضی زوجها میشود--ممکن است یک طرف شدیداً سرگرم مدرسه،
کارهای فوق برنامه یا کار باشد و وقت کمتری برای رابطه بگذارد. یا وقتی
دبیرستان تمام میشود و هر کدام از طرفین به یک دانشگاه میروند که از هم
فاصله دارد، رابطه آنها بر هم میخورد.
برای بعضی از زوجهای نوجوان هم با تغییر مسائلی که برای هر طرف مهم است،
رابطه دستخوش نابودی میشود. یا وقتی هر طرف یک چیز متفاوتی از رابطه
انتظار دارد. گاهی وقتها هر دو طرف میفهمند که رابطه شان به آخر رسیده است
و گاهی فقط یکی از طرفین به این نتیجه میرسد و دیگری هنوز به ادامه رابطه
تمایل دارد.
بگذرید
از دست رفتن عشق برای هر کسی میتواند دردناک باشد. اما اگر
اولین عشق واقعیتان است و رابطه قبل از اینکه خودتان بخواهید برهم خورده
است، احساس فقدان غیرقابل تحمل خواهد شد. درست مثل حس شور و هیجان اولیه
رابطه، تازگی و خامی فقدان و حسرت هم بسیار شدید خواهد بود. به همین دلیل
است که میگویند فلانی دلش شکسته است.
وقتی رابطه ای تمام میشود، افراد به حمایت واقعی نیاز دارند. از دست دادن
اولین عشق معمولاً چیزی نیست که آمادگی احساسی روبه رو شدن با آن را داشته
باشیم. داشتن دوستان نزدیک و اعضای خانواده برای تکیه کردن خیلی خوب است.
متاسفانه خیلی ها--معمولاً بزرگسالها--از جوانان توقع دارند که خیلی زود
فراموش کرده و به روال عادی زندگی خود برگردند. اگر قلبتان شکسته است، کسی
را پیدا کنید که بتوانید با او حرف بزنید، کسی که دردی که میکشید را
بتواند خوب درک کند.
به نظر غیرقابل باور است که وقتی قلبتان شکسته است بتوانید روزی بهتر
شوید. اما به تدریج از شدت این احساسات کاسته میشود. و در آخر افراد به
سراغ روابط و تجربیات دیگر میروند.
روابط--چه دو هفته طول بکشند، چه دو ماه، چه دو سال و چه تا پایان
عمر--همه فرصتهایی برای تجربه عشق در سطحهای متفاوت هستند. ما یاد میگیریم
چطور عشق بورزیم و چطور درمقابل آن عشق دریافت کنیم.
عشق فرصتی برای کشف خودمان در اختیارمان قرار میدهد. چیزهایی درمورد
خودمان که دوست داریم را یاد میگیریم، چیزهایی که دوست داریم تغییر دهیم و
خصوصیات و ارزشهایی که در فرد مقابل به دنبال آن هستیم.
روابط عاشقانه به ما احترام گذاشتن به خود و همچنین به دیگران را یاد
میدهد. عشق یکی از کامل کننده ترین چیزهایی است که در زندگی داریم.اگر
هنوز برایتان اتفاق نیفتاده، نگران نباشید، وقت زیاد دارید. مطمئن باشید
که فرد مناسب شما ارزش صبر کردن را دارد.
مشاور
یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 23:31
از
سالهای دور، از همان ابتدای پیدایش نوشتار، عشق ستوده شده است. به همان
اندازه که ستوده شده، بر سر معنای آن بحث شده است. ذات عشق هر چه که باشد،
به طریقی با احساس صمیمیت، محبت و وابستگی در ارتباط است.
احترام مفهومی است که اغلب با چهرهها و شخصیتهای افتخارآفرین و قدرتمند مرتبط بوده است اما مفهومی بسیار قویتر و پیچیدهتر دارد.
تصور میشود که هر انسانی عشق را تجربه میکند اما ممکن است احترام در زندگی خود نبیند و از طرف همه برای او حاصل نشود.
رنگهای عشق
عشق انواع مختلفی دارد: عشق رمانتیک، عشق فرزندی، عشق مادری، عشق به کشور،
… ممکن است بگویید که عاشق فلان فیلم یا آهنگ هستید، این به آن معناست که
از نظر احساسی شما را تکان داده است. کلمه «عشق» خیلی وقتها برای بیان
عشقتان به اشیاء یا غذاها استفاده میشود. عشق به فردی دیگر ممکن است
برگشت نداشته باشد اما وقتی برگشت داشته باشد، «والاترین» سطح عشق خواهد
بود.
احترام انواع کمتری دارد اما با کمی تنوع. یکی همان احترام سنتی/تاریخی
برای یک شخصیت صاحب مقام و قدرت است که ذکر کردیم که نشانگر دفاع است و نه
لزوماً تحسین. «احترام» میتواند نشانگر تحسین یک استعداد یا مهارت نیز
باشد. کلمه «احترام» همچنین برای نشان دادن دغدغه برای حقوق و نیازهای یک
نفر هم استفاده میشود. و «احترام به خود» نیز داریم که نشان دهنده دغدغه
شما برای نیازها و حقوق خودتان در زندگی است.
ریشهها
تحقیقات در ۵۰ سال گذشته یک پایه و اساس بیولوژیکی برای عشق یافته است.
موادشیمیایی اُکسیتوسین و وازوپرسین میتوانند منجر به احساس وابستگی
شوند. این موادشیمیایی در مادر در هنگام مراقبت از فرزند وجود دارد و توسط
عمل جنسی در هر دو طرف رابطه نیز ایجاد میشود.
گفته میشود که توانایی عشق ورزیدن در سه سال اول زندگی شکل میگیرد. برای
ایجاد و شکلگیری قدرت عشق ورزیدن در کودک لازم است که عشق و توجه دریافت
کند. فقدان این توانایی، «اختلال دلبستگی» نامیده میشود.
آنهایی که تصور میشود توانایی عشق ورزیدن ندارند، معمولاً توانایی احترام
گذاشتن هم ندارند. افرادیکه دچار اختلالات شخصیتی ضداجتماع هستند از عهده
هیچکدام برنمیآیند. این مسئله برای آنها که دچار خودشیفتگی مفرط یا
اختلال شخصیت ضداجتماعی هستند نیز صدق میکند.
پایه بیولوژیکی احترام نیز احتمالاً در سختی و جامعه ریشه دارد. بقا به
اجتماعی بودن انسانها وابسته بوده است. جوامع پستانداران همیشه یک یا دو
رهبر داشته است. جوامع میبایست باکفایتترین فرد را برای رهبری انتخاب
میکردند و برای قضاوت به آنها رجوع میکردند.
دست یافتن به عشق و احترام
تصور بر این است که احترام چیزی است که میتوانید به آن دست پیدا کنید اما
عشق به دلیل خصوصیات ذاتی فرد سراغ او میآید. درباره هر دو این موضوعات
کتابهایی نوشته شده است.
در ۵۰ سال گذشته، کتابهای زیادی ادعا کردهاند رازهای مورد توجه و دوست
داشتن قرار گرفتن را با آموزش دستورالعملهایی که باز بودن و علاقهمندی
را تحریک میکند یا خوانندهها را به دوست داشتن خود ترغیب میکنند، عنوان
کردهاند.
مطالب زیادی درمورد به دست آوردن احترام نوشته شده است، این کتابها بر
موضوع اصلی متمرکزند: اربابی و رفتار. هرگونه استادی در یک مهارت، به طور
خودکار احترام میآورد. آدمها به پول، تحصیلات و قدرت دیگران احترام
میگذارند. به قهرمانان ورزشی بخاطر موفقیتها و برتریشان احترام
میگذارند. یکی دیگر از موضوعات احترام رفتار است. محترم، بااعتمادبهنفس و
از نظر احساسی خوددار بودن همه رفتارهایی است که احترام میآورد.
ملاحظات
شارل دوگل، ژنرال معروف فرانسوی در ۱۸۰۰ میلادی، گفته است، «من فقط به
کسانی احترام میگذارم که در برابر من مقاومت میکنند اما من قادر به تحمل
آنها نیستم». این اعتباربخش این ایده است که در برخی موارد، احترام بدون
عشق میتواند سالم باشد اما خلاف آن درست نیست. عشق بدون احترام وضعیت
خوشایندی نیست. و اگر این احساسات گرم نبوده و وابستهتر باشد، مثل عشق
یک فرزند به والدین آزاررسان خود، میتواند موجب اختلال شود.
دیدگاه انیشتین
آلبرت انیشتین، چهره علمی و فرهنگی، درمورد عشق چنین میگوید: «جاذبه
مسئول افتادن انسانها به دام عاشقی نیست.» همچنین گفته است، «احترام
فکرنشده برای یک مقام قدرتمند، بدترین دشمن حقیقت است.» و او عاشق حقیقت
بود.
مشاور
یکشنبه 19 دی 1395 ساعت 22:30