حالا
دیگر وقتش است ! اصلا شاید دیر هم شده باشد ! عاشق شدن را نمیگویم ؛ آن
خودش دیر یا زود اتفاق میافتد. منظورم واکاوی عشقهای گذشته و حال و
احتمالا آینده است. اصلا با کدام تعریف اینقدر مطمئنید که عاشق هستید و
عشقتان اگر اولی در دنیا نباشد بعد از لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد مقام
سوم را میتواند بگیرد؟ لطفا برای چند دقیقه بیخیال باورهای خودتان
شوید، ببینید کارشناسان چه میگویند؟ اصلا عشق واقعی چیست و چند درصد از
آدمهایی که ادعای عاشقی میکنند واقعا عاشق هستند؟
نقطه پایان عشق کجاست؟
جسم
ما گرایش هایی دارد که اسمش میل است. مثلا من به این شیرینی میل دارم و
این یک گرایش یکسویه محدود است. میگویم یک سویه چون من به شیرینی میل
دارم ولی شیرینی به من میلی ندارد و میگویم محدود چون گرایش من هم تا
زمانی است که شیرینی را نخورده باشم. وقتی بخورم و سیر شوم دیگر میلی به آن
ندارم. همین گرایش یک سویه میتواند نامحدود باشد. مثلا
من گلها را دوست دارم ولی معلوم نیست گل من را میخواهد یا نه. این
میشود حب یا دوست داشتن چون نامحدود است ولی یک طرفه. علاقه یک خانم به
طلا و جواهر هم مشابه همین است، محدودیت ندارد و مثل میل به غذا و شیرینی
نیست که از آن سیر شود ولی یک طرفه است. حالت سوم میشود گرایش دو سویه
محدود؛ یعنی دو نفر همدیگر را دوست دارند ولی این دوست داشتن محدود است و
بالاخره یک جایی تمام میشود. به این دوست داشتن میگویند شوق. بیشتر
احساساتی که ما از آن به عنوان عشق یاد میکنیم در واقع شوق است. یعنی
اشتیاق شدیدی که تمام میشود. حتی
عشقهای تاریخی هم بیشترش شوق بوده ولی چون به هم نرسیدهاند، تمام نشده.
مطالعات نشان میدهد نقطه پایان این شوقهای به ظاهر بیپایان نقطه به هم
رسیدن است. یعنی دو نفر
نفر همدیگر را در حد مرگ دوست دارند ولی به محض اینکه به هم میرسند این
علاقه شروع به کم شدن میکند. همین است که خیلی از جوانانی که عاشقانه
همدیگر را دوست دارند و زمین و زمان را به هم میریزند تا با هم ازدواج
کنند از همان ماه عسل اختلاف هایشان شروع میشود و زندگیشان دوامی ندارد.
در واقع آنها هیچ وقت عاشق هم نبودهاند و فقط اشتیاق شدیدی نسبت به هم
داشتهاند که به اشتباه نامش را عشق گذاشتهاند و به بیراهه رفتهاند. در
واقع شوق همان هوس است.
یعنی همه عشق ها روزی از بین می رود؟
اما
حالت چهارمی هم وجود دارد؛ یعنی خواستن دو طرفه نا محدود. این نوع خواستن
یک خواستن بی حد و مرز است که برتر و متعالی تر از همه خواستنهای دیگر
است و میشود نام عشق بر آن نهاد. حالت زمینی این نوع دوست داشتن عشق میان
مادر و فرزند است؛ رابطه ای نامحدود و دو طرفه. هر
کدام از ما در زندگی یک وضعیت موجود داریم و یک وضعیت مطلوب. من موجود
چگونه باید به من مطلوب تبدیل شوم؟ مسیری که مرا به حالت مطلوب هدایت
میکند عشق است ولی آیا عشق به تنهایی میتواند؟ اینجاست که پای عقل به
میان میآید. عقل به ما تاکتیک میدهد. روش میدهد که چطور به پشتوانه عشق
به وضعیت مطلوب برسیم. عقل به ما نشان میدهد وقتی دچار هیجان عشق هستیم
چطور اشتباه نکنیم و در بهترین مسیر قدم بگذاریم.
چطور مطمئن شویم احساسی که به یک نفر داریم همان عشق است؟
عشق
از دوست داشتن مجزاست ولی گاهی به دلیل شباهت هایی که با هم دارند
اشتباه گرفته میشوند وگرنه هر کدام از اینها یک مقوله جداست. اگر بخواهیم
با مفاهیم آکادمیک صحبت کنیم، دوست داشتن همان چیزی است که در عربی
میگویند «حُب» و از جنس عالم دوم است ولی عشق از جنس عالم چهارم است. از
این تعاریف متوجه میشویم عشق و دوست داشتن به اندازه دو دنیا با هم تفاوت
دارند و این تفاوت کمی نیست. حتما میپرسید منظور از ۴ عالم چیست؟ این
عالمها مقوله پیچیدهای دارند ولی در یک تعریف ساده باید بگویم این چهار
عالم عبارتند از: اول، طبیعت که همین جهان ملموس است. دوم، فطرت که عالم معناست. سوم، طینت که میگویند ترکیب عالم اول و دوم است و
چهارم، حیرت یعنی همان عالمی که پیامبر(ص) در معراج دید و متحیر شد و
گفت: «خدایا تو را آنقدر که باید نشناختم.» بعضیها معتقدند بالاترین درجه
دوست داشتن عشق نام دارد. یکی از حکما هم عشق را مستی عقل معرفی کرده
است. در حقیقت عشق یک مقدمه دارد به نام شناخت و معرفت و یک موخره به نام
ایثار و فداکاری. اگر کسی را با معرفت آنقدر دوست داشته باشید که برایش
ازخود گذشتگی کنید، عاشقش هستید. فرض
کنید دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد
که دخترخانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقاپسر از عهده نقش پدری بر آید؟
از کجا معلوم وقتی با هم زیر یک سقف قرار میگیرند هزار و یک اختلاف نظر
نداشته باشند؟ همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود .
سن عاشقی در مردان چند سال است؟
هر
چیزی یک سنی دارد؛ مثل سن بلوغ. بچهای که خیلی عقلش میرسد ولی هنوز به
سن بلوغ نرسیده بالغ نیست یا برعکس، کسی که به سن بلوغ رسیده ولی آثار
بلوغ در او وجود ندارد هم بالغ نیست. در این جهان همه چیز تابع زمان و
مکان است. هر چیزی باید بر روال طبیعت بگردد. از ۹ ماه ماندن بچه در رحم
مادر تا کشیدن درد زایمان که باعث جفت شدن جمجمه بچه میشود همه چیز در
طبیعت قانون دارد. در عاشق شدن هم سن مهم است. یک نوجوان اگر احساس میکند
عاشق شده است هنوز بلوغ عقلی اش کامل نشده و نمیتواند برای آینده
برنامه ریزی کند. اگر بخواهم از دید علمی بگویم عقل مردها تا ۴۰ سالگی
کامل نمیشود. اصلا همین است که میگویند دوران چلچلی! همین است که باعث
میشود هر قدر هم طرفین به عشقشان مطمئن باشند باز نیاز به مشاوره دارند و نباید بیگدار به آب بزنند.
تا کی برای عاشق شدن فرصت داریم؟
در
تکامل سنی انسانها یک تقسیمبندی جالب وجود دارد؛ میگویند اگر کسی
بخواهد زیبا شود تا ۲۰ سالگی میشود، اگر بخواهد قهرمان شود تا ۳۰ سالگی
میشود، اگر بخواهد عاقل شود تا ۴۰ سالگی میشود و اگر بخواهد عارف شود تا
۶۰ سالگی میشود. به اصطلاح میگویند اگر تا این سن شد، شد و اگر نشد دیگر
فایده ندارد. البته این بیشتر درباره مردان صدق میکند و زنان تکامل
سریع تری دارند. زن
برای مادر شدن آفریده شده و مرد برای پدر شدن. زن باید زن باشد و مرد
باید مرد باشد. یعنی زن نیاز به زنانگی دارد و مرد، مردانگی. زنانگی یعنی
ایجاد آرامش و مردانگی یعنی ایجاد آسایش. زن باید مثل گل باشد و مثل گل با
او رفتار شود و مرد باید مثل درخت باشد و مثل درخت با او رفتار شود. اگر
این چنین باشد عشق دوام میآورد و زندگی به وضعیت مطلوب میرسد.
چرا داغ ترین عشق ها بعد از ازدواج سرد می شود؟
مشاوره قبل از ازدواج یک ضرورت است. همه زوجها باید قبل از ازدواج به مشاور
مراجعه کنند تا بتوانند مشکلات احتمالی آینده را پیشبینی کنند. فرض کنید
دختر و پسر جوانی بسیار به هم علاقه دارند ولی چه تضمینی وجود دارد که
دختر خانم در آینده مادر خوبی باشد یا آقا پسر از عهده نقش پدری بر آید؟
از کجا معلوم وقتی با هم زیر یک سقف قرار میگیرند هزار و یک اختلافنظر
نداشته باشند؟ همه اینها در مشاوره قبل از ازدواج مشخص میشود. در
این جلسات تستهایی از هر دو نفر گرفته می شود که پاسخ خیلی از پرسشها
را مشخص میکند. این همان مکانیسم عقل است که کنار عشق قرار میگیرد. یعنی
دو نفر که احساس میکنند عاشق هم هستند با یک روش عقلانی به این نتیجه
میرسند که آیا ازدواجشان به صلاح است یا نه؟ اگر بخواهیم یک مثال ساده
بزنیم، میگوییم عشق شبیه یک جواهر گرانبهاست و عقل حلقه ای فلزی که رکاب
این جواهر گرانبها میشود. اگر این حلقه باشد، میتوانی جواهرت را دستت
کنی و همیشه همراهت باشد ولی نمیتوانی یک جواهر گرانبها را تا ابد بدون
هیچ محافظی توی مشتت نگه داری، شک نداشته باش که بالاخره گم خواهد شد.
همین است که گاهی عشق های آتشین ناگهان خاموش میشود. در حقیقت نگین با
ارزش آنها گم شده است.
چرا بعضی از عشق ها تبدیل به نفرت می شود؟
ازدواج
نیاز به استطاعت دارد. همانطور که وقتی کسی به حج میرود باید استطاعت
داشته باشد در ازدواج هم استطاعت لازم است. البته این استطاعت فقط توان
مالی نیست. استطاعت باید در عقل، در مسئولیتپذیری، در تعهدپذیری و خیلی
چیزهای دیگر باشد. کسی که استطاعت ندارد و میخواهد همه چیز را موکول به
آینده کند نباید به خیال خودش عاشق شود و درگیری عاطفی ایجاد کند. هیچ
فاجعهای از اول فاجعه نبوده. شرایط و اشتباه ها به سوی فاجعه شدن هدایتش
کرده است. وقتی یکی جا میزند طرف دوم دو راه دارد؛ یا خودش را منهدم
میکند و دچار افسردگی میشود یا دست به اقدامات خشونتبار میزند و برای
نابودی طرف مقابل تلاش میکند. سد که بشکند همه چیز را با خودش نابود
میکند.
آیا عشق مرد و زن تعدد می پذیرد؟
عشق
ممنوع یعنی واژه پردازیهای بیخودی. یعنی چیزی که اصل عشق نیست. یک هوس
زودگذر است که تمام میشود اما در مسیر خودش زندگی افراد را نابود
میکند. عشق باید منطق داشته باشد. اصلا عشق یعنی احساسی از جنس خدا. چیزی
که از جنس شیطان باشد نمیشود نام عشق بر آن گذاشت و بیشک هوس است. کسی
که دچار این اشتیاق غلط میشود باید پیش از آنکه گره روی گره بزند به مشاور مراجعه کند و راهنمایی بخواهد. یک
نکته مهم دیگر این است که عشق در هیچ شرایطی تعدد نمیپذیرد. در یک دل
امکان ندارد محبت دو نفر بگنجد. منظورم عشق میان زن و مرد است. ممکن است
هوس کنی ۱۰ نوع غذا را با هم بخوری ولی حتما بعدش دل درد میگیری. لازمه
عشق وفاداری است. نباید اجازه بدهیم سریال های بیسر و ته ماهوارهای با
رواج عشق های به اصطلاح ممنوع کانون خانوادهها را به خطر بیندازند. بیشتر
از اینها کاملا هدفمند پیش میروند. در خیلی از کشورها بعد از پخش هر
فیلم تحلیلگر اجتماعی میآید و درباره موضوع فیلم حرف میزند. ما هم به
چنین کارشناسی هایی نیاز داریم.