مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

نقش امیل کراپلین( Emil Kraepline) در روانشناسی






مهمترین اقدام امیل کراپلین طبقه بندی بیماریهای روانی بود.




یکی از کسانی که نقش مسلطی در ایجاد نظریه عضوی ایجاد کرد «امیل کراپلین» (Emil Kraepline) است. او علاوه ‌بر تاکید براهمیت آسیب شناسی مغزی در بیماریهای روانی نیز کمک شایانی کرد.
کراپلین گفت که همانند بیماریهای جسمی می‌توانیم از بیماریهای روانی را که دارای نشانه‌های مرضی مشخصی هستند، در یک گروه طبقه‌بندی کنیم. او یک طرح طبقه بندی ارائه داد که اساس طبقه بندیهای جدید قرار گرفت.
- در1858 امیل کراپلین نقش مهمی در ایجاد نظریه بدنی ایفا کرد و مهمترین اقدام او طبقه بندی بیماریهای روانی بود.

- عمر واژه اسکیزوفرنی به بیش از صد سال نمی رسد، در حالیکه نخستین بار در سال 1887 توسط دکتر امیلی کراپلین بطور مجزا به عنوان یک بیماری روانی شناخته شد و همواره این اعتقاد وجود داشته که این بیماری در طول تاریخ همراه بشر بوده اس امیل کراپلین و یوگین بلولر، دو شخصیت کلیدی در تاریخ اسکیزوفرنی هستند. قبل از کراپلین، مورل، اصطلاح دمانس پره کوژه(زوال عقل پیش‌رس) را درباره این بیماری به‌کار برده است. کراپلین، این اصطلاح را به شکل لاتین درآورد. بلولر، اصطلاح اسکیزوفرن را ابداع کرد.
امیل کراپلین اولین کسی بود که در 1893 میلادی ، این اختلال را به عنوان یک سندرم توصیف کرد. اما مفاهیم جدید درباره این بیماری بیشتر توسط ایوجی بلوئر و کورت اشنایدر شکل گرفته است امیل کراپلین فقط به عنوان یکی از پیشگامان روان پزشکی جدید این اختلال را به عنوان زوال عقل زود رس بیان کرد و کمی در مورد حالات آن توصیف و تشریح کرد.
-در سال 1893، امیل کراپلین، پارانوئیا را از پارافرنیا که یک اصطلاح متداول در اروپاست و معادل اصطلاح واکنش پارانوئید و یا حالت پارانوئید در آمریکا می‌باشد، تمیز داده و تفکیک نمود. کراپلین، همچنین بیماری پارانوئید را از اسکیزوفرنی پارانوئید متمایز ساخت. حالات بیماری پارانوئید تا حد بسیار زیادی شبیه حالات بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی پارانوئید است، اما از جهاتی با آن تفاوت دارد. اگر چه احتمالاً بیماری اسکیزوفرنی برای هزاران سال با ما بوده است. اما فقط از اواخر قرن نوزدهم این بیماری به عنوان یک اختلال متمایز شناخته شده است. اولین بار این بیماری در سال 1896 ، هنگامی که امیل کراپلین پیشنهاد کرد که سه نوع اصلی روان پریشی وجود دارد شناسایی گردید. کراپلین اعتقاد داشت که این بیماری معمولا در نوجوانی شروع می‌شود و موجب یک تباهی غیر قابل برگشت می‌شود. از دوره کراپلین و بلولر، اسکیزوفرن به انواع فرعی تقسیم شده است.
بر اساس نوشته های نجاریان و همکاران (1371) گرسینگر روانپزشک آلمانی عقیده دارد که اغلب اختلالات روانی معلول تأثیر مستقیم با غیر مستقیم آشفتیگهایی در کنش مغز است امیل کراپلین که مطالعاتش تحت تأثیر گرسنیگر قرار دارد بر این باور است که رفتار غیر عادی آشفتگیهای عضوی می باشد.

-در زمینه هنر درمانی، امیل کراپلین در سال 1912 و یوجین بلولر در سال 1918 پیشنهاد کردند که نقاشی بیماران روانی باید در تشخیص بیماری آن ها مورد توجه قرار گیرد.

دلایل احساس کهتری از دیدگاه روانشناسان



● علل احساس کهتری را می توان اجمالاً به سه دسته تقسیم کرد:
۱) محیط:
عامل اصلی که موجب احساس کهتری می شود, محیط خانواده از اهم آن است. مقایسه های نادرست, فرزندان بزرگ را بچه پنداشتن, تحقیر کردن, دامن زدن به رقابت ها, زیاده از حد از فرزند خواستن و از سویی دیگر نازپروردگی همگی از عواملی هستند که موجب ایجاد احساس خود کهتری می شوند. در وهله نخست محیط خانوادگی غالباً نقش مساعدی ایفا می نماید و احساس کهتری را که در بدو امری عادی است به طرز نامطلوبی تند وتیز می کند.
مساله اکثر پدران و مادران خود خواه و مغرور که می خواهند حتماً فرزند آنان در شمار نوابغ باشد مرتباً او را با سایر افراد خانواده و یا فرزندان همسایه و یا دوستان درخشانتر او مقایسه می کنند و او را در عذاب سرزنشی می گذارند که چرا همسان و همتراز آنان نیست. گاهی برادران و خواهران بزرگتر, خواهر یا برادر کوچک خود را دائماً به چه می پندارند و آنان را هیچ می شمارند و خصوصاً اگر با استعداد تر باشند آن وقت بر اساس یک نوع حسادت ناآگاهانه دائماً ایشان را تحقیر می کنند.
بطور کلی نباید از انسان بیش از آنچه در توانایی اوست, انتظار داشت در غیر این صورت همواره محکوم به قبول این فکر است که هیچ گاه نتیجه رضایت بخشی بدست نیاورده و از کوشش خود حاصلی بر نگرفته است. مهم تر آنکه احساس می کنند, تنها دیگران راضی نمی نماید بلکه رضایت خاطر خود را نیز فراهم نیاورده است و در نتیجه هر بار عمیق تر از پیش این مساله در ذهن وی ریشه می دواند که از سطح و طراز عادی و طبیعی پایین تر است.
همچنین اگر به فردی در آغاز زندگی این فرصت داده شود که در موقعیت های بسیار آسانی مرتباً غوطه ور گردد این حالت نیز بر خلاف انتظار وی را به سوی کهتری هدایت می کند زیرا آنچه که احساس اعتمادی که بدین ترتیب بدست آورده است در برابر موقعیت های جدید متزلزل شود آن وقت احساس می کند که تا آن زمان در اشتباه به سر می برده و دریچه چشم او بر روی حقایق گشوده می شود. بدین دلیل و به دلایلی نظیر آن, کودکانی که در خانه عزیز دردانه اند و پدر و مادر پروانه وار به دور آنان می چرخند, غالباً با احساس کهتری رو به رو می شوند. زیرا پس از بهشتی که در آن سرمست بسر برده اند, اولین روز مدرسه برای آنان آغاز مصیبت بزرگی است انگار از بهشت به دوزخ عدم گذاشته اند. در واقع اینها در اولین برخورد با محیط خارج از خانواده چون نمی توانند به توقعات محیط جدید پاسخ دهنند و خویش را سازگار نمایند, احساس کهتری می کنند.
۲) کهتری واقعی بدنی یا روانی:
کودکانی که نقایص جسمانی و بدنی دارند و از معلولیت ها در رنج می باشند, مورد ناراحتی والدین و تحقیر همکلاسان و دوستان واقع می شوند که می تواند به احساس حقارت بدنی یا روانی منجر شود. یک نقص عضو ممکن است بسیار ناچیز باشد اما چگونگی برداشت و اهمیت دادن به آن برای طقل مهم است.
۳) محرومیت از محبت و به خود رها شدگی:
آدلر تاکید فراوانی به این جنبه می نماید که بیانگر اهمیت و نقش عامل نخستین (محیط) است.
مادر باید در برداشت عاطفی کودک, به عنوان پشتوانه امنیت خاطر و جلب اعتماد تو قرار گیرد. از محبت مادرانی که جوانه احساس همبستگی و تعاون بارور می شود.
این دسته عوامل, ایجاد کننده احساس کهتری اند که آثار و تبعات آن, کیفیت شیوه زندگی را دامن می زنند تا آنجا که دوران کودکی که در واقع طلایی ترین دوران زندگی است برای بعضی از کودکان به منزله دوره ای جلوه گر می شود که در آن مهلک ترین ضربه ها بر عواطف و احساسات آنان وارد می آید و آنان را از همان زمان درمانده, زبون و سرافکنده می نماید. شکل گیری احساس کهتری, بوجود آورنده انگیزه ای میشود که سرچشمه رفتار و کردارهایی است که از تسلیم تا شورش, کم رویی و پس رفتن تا استیلا, شرارت تا اطاعت و از رخوت و عدم اراده تا اراده آهنین و .... طبقه بند ی می شود (منصور, ۱۳ ۶۹, ص ۲۲). نقش واکنش جبران در احساس حقارت ها با اهمیت است که در بعد زیستی جهت سرپوش گذاردن بر روی نارسایی و کمبودهای بدنی و کار برده می شود تا ارگانیزم به تعادل جدید و در عین حال با ثباتی بردس.
قلبی که به آن جراحتی وارد می گردد, بیش از حد بزرگ می شود تا به یک معنی به کمک کمیت, کمبود کیفیت خود را جبران نماید و این در زمینه های روانی نیز مصداق می یابد. با این اختلاق که در مورد جبران دو هدف را دنبال می کند. اول اینکه سعی می کند به عنوان وزنه ای در برابر نارسایی ها و کمبودها عمل نماید و دیگر اینکه می کوشد فرد را در برابر احساس نارسایی, حمایت و مصونیت بخشد که اولی را جبران پیروز شونده می نامند که در عین رنج بردن از کمبود بدنی با داشتن عزت نفس زیاد به جبران مضاعف دست می یابند. در نوع دوم, فرد از قدرت قهرمانی برخوردار نیست بلکه سعی می کند با کتمان کردن کهتری خود, اطرافیان را نسبت به نظری که درباره او دارند فریب دهد که نمونه های آن دروغگویی, لاف زدن و خود ستایی می باشد.
گذشته از این, جبران می تواند به صورت تسلی بخش و در قالب خیال بافی و رویا تجلی نماید (همان منبع, ص ۳۲). احساس کهتری, حاصل هوشیاری شخص نسبت به ناتوانی خود در راه ارضای امیال در برابر بزرگسالان و در نهایت تبعیت اجباری از شرایط محیطی است. به عبارتی آن معلول سه تجزبه همزمان: احساس ناتوانی, احساس ضعیف تر بودن و احساس تابع بودن بزرگسالی می باشد.
▪ آدلر سه منبع عمده را که عزت نفس را کاهش می دهد بیان می کند:
۱) حقارت عضوی:
با پدید آمدن نقص جهانی و احساس کهتری حاصل از آن, عزت نفس تحت تاثیر قرار می گیردو آدلر با گسترش این مفهوم, اصطلاح عقده حقارت در رابطه با احساس ضعف و بی کفایتی که هر کس با آن زاده می شود و باید بر آن تسلط یابد را عنوان می نماید.
۲) احساس حقارت:
تجربه و پیامد این حقارت که در بردارنده احساس اتکایی و انتظار حمایت دیگران است, نوعی پرخاشگری را به همراه دارد.
۳) نازپروردگی:
به نظر آدلر, کودکان نازپرورده نیز دستخوش احساس کهتری می باشند چرا که اینان مستبد و خود رای هستند؛ از نظر اجتماعی پرورش نیافته اد و ارزش ها و خواسته های آنان رشد غیر واقعی دارد, خود محور و متقاضی هستند و از بلوغ لازم روانی برخوردار نمی باشند. آدلر این گروه از کودکان را به عنوان افرادی که بالقوه برای اجتماع خطرناک هستند نام می برد. در ماهیت منظومه خانواده, ترتیب تولد افراد خانواده به نظر آدلر توام با خصوصیات رفتاری می باشد از جمله اینکه فرزند اول پس از تولد فرزند دوم به جهت کاهش محبت و توجه به وی, احساس ناامنی و تنفر می نماید.
فرزند دوم جاه طلب و در پی سبقت جویی است و کوچکترین فرزند نیز لوس و پر توقع است آدلر در تئوری شخصیت خود, انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی, خلاق و هدفدار می داند که احساسی از حقارت زیر بنای رشد روانی اوست و همواره تو را در ججت توقع و برتری و کمال سوق می دهد لذا در درمان, هدف عمده آن است که اجساس یاس را در فرد از بین برده و به او توان و شهامت و جسارت داده شود که این صورت عزت نفس لازم را بدست آورد. چرا که لازمه زندگی این است که انسان به ارزش خود یپی برده و بدون تعیین ارزش های شخصی که مبین شیوه زندگی است زندگی دشوار خواهد بود. آدلر برتری جویی ....... میل تسلط بر دیگران بلکه کوششی در جهت کمال خود می داند و احساس حقارت نیز جهد وکوشش برای غلبه بر نواقص است. که از طریق مکانیزم جبران صورت می گیرد (منصور, ۱۳۷۹, ص ۲۴).

● دیدگاه کال راجرز:
راجرز با نفوذ و کارآمدترین روان شناسان است که روش او پدیدار شناسی و دیدگاهش انسان گرایی است. اصولاً نام وی با مفهوم "خود" قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان کاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تکیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاکنون در جال وقوع است تاکید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است که اگر چه دنیای واقعی ممکن است دنیای واقعی ممکن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه کرد بلکه می توان بر اساس ادراکات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت کرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراکاتش از اشیا و بر اساس تصوری که از آن دارد رفتار خواهد کرد (شفیع آبادی و ناصری, ۱۳۶۵. ص۱۵۱). راجرز خود درباره رویکرد پدیدارشناختی می گوید: "چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درک رفتار اوست" (اتکینسون, ۱۳۷۸, ص ۱۰۱).
اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی و گرایش فطری به حرکت در جهت رشد, بالندگی و کمال, راجرز را به ارائه روش درمانی "مراجعه مدار[۱] یا درمان "بی رهنمود" وا داشت که موفقیت های بسیاری را به دنبال آورد. تا بدانجا که نظریه های راجرز درباره شخصیت با روان درمانی چنان آمیخته و یگانه است که قابل تفکیک نمی باشد. هسته مرکزی شخصیت به نظر راجرز "خود" است که مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود با خویشتن شامل تمام افکار, ادراکات , ارزش هایی است که من را تشکیل می دهد. من شامل "آنچه هستم" و "آنچه می توانم اتجام دهم", می شود این خویشتن ادراک شده به نوبه خود بر ادراک فرد از جهان م هم بر رفتار او تاثریر می گذارد. فرید که از یک خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی که خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه کاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت (اتکینسون, ۱۳۷۸, ص۱۰۰). تشکیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار کنند که باخهود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی که با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید کننده اند.
جنبه دیگر خویشتن, خویشتن آرمانی است یعنی آن تصوری که می خواهیم باشیم بنابراین هر چه خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیک تر باشد, اضطراب بالقوه کاهش می یابد. و فرد راضی تر و خشنود تر خواهد بود. راجرز نظریه اش را در زمینه شخصیت و رفتار بر اساس خود پدیده ای بر فرضیه هایی مبتنی می نماید:
▪ هر فرد موجودی بی همتا است و تنهای کسی است که می تواند بفهمد تجارب او گونه ادراک شده و برایش چه ممعنایی دارد؟ کسی است که مطابق همان معنا و ادراک رفتار خواهد کرد.
▪ ارگانیسم یک تمایل ذاتی و اصلی دارد, آن تمایل به تحقق بخشیدن و حفظ و تعالی خویشتن است و این پایه و اساس فعالیت های او را تشکیل می دهد. تحت تاثیر این تمایل ارگانیزم در جهت رشد ”خود کفایی[۲]، بقا و تعالی نفس، خود رهبری[۳]، خود نظمی[۴]، خود مختاری[۵]، استقلال، مسؤلیت و تسلط بر نفس[۶] حرکت می کند (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۷۵، ص ۱۵۲).
با رشد فرد پرورش خود آغاز می شود که فعالیت بخشیدن آن از جنبه های فیزیولوژیکی متوجه جنبه های روانی می شود به عبارتی آن گاه که بدن و اندامها شکل خاص خود را یافته و کامل شد، رشد و کمال متوجه شخصیت می شود و این گرایش تحقق خود (از قوه به فعل رساندن) بیانگر روند خود شدن و پرورش ویژگیها و استعدادهای یکتای فرد است و مبین میل ذاتی وی بسوی آفرینندگی است (شولتس، ۱۳۷۶، ص ۱۱۹).
راجرز که نماینده برحسته روان شناسی انسانی است برای رشد و پرورش نوزاد آدمی به خانواده و محبتی که کودک باید دریافت نماید تأکید خاص دارد. تصور کودک از خود (خود واقعی وخود آرمانی) حاصل تعامل او با دیگران است که در وهله اول خانواده اهمیت زیادی پیدا می کند.
کودک محتاج توجه مثبت[۷] و محبت بلا شرط است که این نماینده نیازی فراگیر است که کیفیت آن در روابط مادر و کودک متبلور می شود. اگر مادر، کودک خود را نپسندد (حتی اگر متوجه یک حنبه رفتار باشد) این عدم تأیید نشانه نپذیرفتن و نپسندیدن همه جنبه های وجود خود از جانب کودک تلقی می شود و چنانچه نیاز توجه مثبت در کودک ناکام ماند کودک برای دریافت توجه مثبت تلاش می کند. در این حالت راجرز آن را ”توجه مثبت مشروط[۸]“ می خواند. در این وضعیت عشق و محبتی که کودک دریافت می کند به رفتار درست توست و لذا کودک باید از رفتار یا تفکری که پسند مادر نیست پرهیز نماید.
انجام دادن رفتارهای ممنوع باعث می شود که کودک احساس گناه و حقارت کند (چون خلاف انتظار مادر عمل کرده است) و احساس حقارت، حالت تدافعی را در کودک پی می ریزد و در نتیجه آن محدود شدن آزادی فرد و عیان نشدن کامل ماهیت خود یا حقیقتی است (شولتس، ۱۳۷۶، ص ۱۱۹). بنابراین اولین شرط پرورش و رشد خود، توجه مثبت، مشروط، در دوره شیر خوارگی است و سخصیت سالم اصولاً زمانی شکل می گیرد که مادر بدون توجه به چگونگی رفتار کودک، به او عشق و محبت نشان می دهد. کودکانی که با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند در هر شرایطی خود را ارزشمند می دانند البته معنای توجه مثبت نامشروط این نیست که کودک آزاد باشد، هر چه می خواهد انجام دهد و باز داشتم و مانعی در کار نباشد.
به اعتقاد راجزز مادر می تواند رفتار های خاصی را مورد تأیید قرار ندهد بدون اینکه برای دریافت عشق و محبت قید و شرطی بگذارد بنابراین اگر کودک توجه مثبت غیر مشروط را تجربه و احساس نماید هیچ گونه شرایط ارزش در او بوجود نمی آید و در نتیجه توجه و احترام به خود نیز بدون قید و شرط خواهد بود. در فرایند تحقق خود، اساسی ترین نیروی برانگیزنده رفتار آدمی، بنظر راجرزر خودشکوفایی است و آن گرایش و تمایل به تحقق بخشیدن، شکوفا ساختن و بالفعل نمودن استعدادها و نیروی بالقوه می باشد. این تمایل به تحقق ”خود“ موجب افزایش خود محتاری و خودکفایی برای خلاق بودن می شود. تمایل به تحقق خودر معیتری است که بدان وسیله تمام تجربایت مورد ارزش یابی قرار می گیرد.
در این فایند تمام تجاربی که در جهت تعالی وبقای خود هستند بطور مثبت ارزش گذاری و فرد در پی آن بر می آید و این خود موجب رضایت خاطر می شود و تجاربی که در جهت خلاف اتعالی است ارزش گذاری منفی و فرد از آنها می گریزد و در نهایت انیکه امایل به تحقق، کلید اصلی نظریه شخصیت راجرز است که به تشکیل سازمان ”خود“ منجر می شود (شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۶۵، ص ۱۵۶). اصول و یافته های مشاور غیر مستقیم در درمان، وارد حیطه آموزش کلاس و تدریس نیز گردیده است.
الگوهای تدریس فردی که در آن دانش آموز را محور قرار می دهد از نظرات راجرز الهام می گیرد که در آن بر سلامت عاطفی و اقلی هر چه بیشتر دانش آموز از طریق خود پنداری، وافع گرایی، اعتماد به نفس و ابزار عکس العمل هایی همدردانه و همدلانه به دیگران، تدارک آموزشی که مبتنی بر نیازها و آرزوهای خود دانش آموزان باشد و نیز مسؤل و تصمیم گیرنده در فرایند یادگیری تأکید می شود که منظور از آن، آموزش به روش غیر مستقیم می باشد از این نوع آموزش می توان برای توجه به کیفیات و احساسات فردی دانش اموزان و ایجاد فرصت هایی برای شرکت دادن آنان و بر قرار کردن ارتباط مثبت با آنان استفاده کرد (جویس، ۱۳۷۹، ص ۳۴۸).
معلم و نقش وی در جریان یادگیری، غیر مستقیم و تسهیل کننده است که دارای روابط فردی با دانش آموزان می باشد و رشد آنان را هدایت می کند الگوهای آموزش غیر مستقیم، تسهیل یادگیری را در کانون توجه خود قرار می دهد و هدف آن کمک به دانش آموزان در حصول یکپارچگی فردی اثر بخش و ارزیابی واقعی خود است. راجرز، گرایش فعلی در آموزش و پرورش را که تبدیل افراد به اشخاص همرنگ و متحجری که تحصیلات شان ”تکمیل شده است“ نه افرادی که دارای آفرینندگی آزاد بوده را به باد انتقاد می گیرد و آموزش و پرورش را متهم می کند که نتوانسته قدرت آفرینندگی را تعالی بخشد.
از دیدگاه راجرز، فرد نه تنها تمایلی به حفظ خود[۹] و ارتقای خود[۱۰]، بلکه نیاز به تحقق خویشتن دارد به عبارتی خواهان آن است که خویش را درجهت، تمامیت، وحدت، کمال و خود مختاری سوق می دهد.
انگیزه اصلی آفرینندگی نیز همان گرایش انسان در به فعلیت در آوردن خویش، تا نیروهای بالقوه ”خود بشود“ می باشد و این مستلزم این است که هر کس بر تجربه های خویش تکیه کند چرا که اعتماد به اینکه مفهوم اولیه و نخستین راجرز، سازواره (ارگانیزم) است که محل همه تجربه است که تشکیل ”میدان – پدیداری[۱۱] را می دهد. میدان پدیداری چارچوب و مرجع فرد است که چگونگی رفتار به آن بستگی دارد و هدف آن نیز شکوفا ساختن خود است لیکن دو نیاز ویژه دارد:‌
۱) نیاز به توجه مثبت:
این نیاز می تواند مشروط یا غیر مشروط باشد همانطور که ذکر شد لازمه رشد خود، تأمین توجه مثبت غیر مشروط است که در سال های اولیه زندگی، اهمیت بیشتری دارد.
۲) نیاز به توجه خود:
منظور این است که فرد، خویشتن را خوب تصور نماید و احساس ارزشمندی کند و خود را بپذیرد. توجه به خود در وهله اول نخست مستلزم دریافت توجه مثبت از جانب دیگران است ولی سرانجام خود باید مسقل از آنچه دیگران فکر می کنند بر ارزش های شخصی متکی شود و به یک قضاوت درونی نسبتاً ثابت و پایداری از خویشتن برسد (همان منبع ص ۳۰۵).
● کوپر اسمیت:
کوپر اسمیت خویشتن را عامل بسیار مهمی در ایجاد نوع رفتار میداند, عقیده دارد افرادی که خویشتن پنداری مثبت دارند رفتارشان اجتماع پسند تر از افرادی است که خویشتن پنداری آنان منفی است. خویشتن پنداری عبارت از عقیده و پنداری است که فرد درباره خود دارد.
این عقیده و پندار به تمام جوانب خود یعنی جنبه های جسمانی, اجتماعی, عقلانی و روانی خود مربوط می شود . تصور انسان درباره هر یک از عوامل فوق رفتار معین و مشخصی را بوجود می آورد. کوپر اسمیت معتقد است خویشتن پنداری بر اثر تعامل بین عوامل زیر جاصل می شود:
▪ پندار والدین درباره فرد:
سال های اولیه کودکی عامل بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک به شمار می آید. در چنین سال هایی والدین نقش بسیار مهمی را در ایجاد نوع شخصیت کودک بر عهده دارند. کودک اولین الگوهای رفتاری خود را در محیط خانواده از والدین خود تقلید می نماید. تربیت صحیح کودک در سال های که به سال های زندگی معروفند حائز اهمیت خاصی است.
بگو مگوهای والدین با کودک در سال های اولیه زندگی و رفتار والدین با کودک در طی این سال ها می تواند اثرات خاصی در نحوه رفتار و تکوین شخصیت کودک بر جای بگذارد. والدین می توانند کودک را در خلال این سال ها به استقلال و یا وابستگی به عطوفت یا خشونت تشویق نمایند.
‌▪ تصور و پندار دوستان و همبازی ها در مورد فرد:
به موازات رشد کودک روابط او به بیرون از منزل کشانده می شود. کودک به انتخاب دوست می پردازد و به بازی کردن با آنان مشغول می شود. با مشاهده بازی کودکان می توان دریافت که کودکان سعی دارند همواره نقش دوستان صمیمی خود را تقلید کنند. کودک می خواهد مثل دوست صمیمی اش لباس بپوشد, حرف بزند و عمل کند. امری طبیعی است و در تکوین شخصیت کودک موثر می باشد.
▪ تصور و پندار معلمان در مورد فرد:
در سن معینی که کودک پا به کودکستان و یا دبستان می گذارد تجربه جدیدی در زندگیش آغاز می گردد. آشنایی شاگردان با معلمان و رابطه ای که بین معلم و دانش آموز ایجاد می گردد, عامل مهمی در تکوین شخصیت و نحوه خویشتن پنداری دانش آموز به شمار می رود. معلمان علاقمند به مدرسه می آورند در حالیکه معلمان بی علاقه و وقت گذران که به روابط انسانی بی توجهند دانش آموزانی افسرده و گریزان از مدرسه تربیت می نمایند. اعتماد و پندار معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایی های تو و نحوه استفاده از این عوامل می تواند شخصیت دانش آموز را در مسیر خاصی پرورش دهد. معلمی که دانش آموز را در مدرسه با کلماتی تنبیه, بی عرضه و بیچاره نامگذاری می کند نباید از دانش آموز متوقع باشد که فرد علاقمند و منظبتی شود.
▪ تصور و پندار فرد درباره خود:
تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانی, عقلانی, اجتماعی بخشی از تکوین خویشتن پنداری فرد را تشکیل می دهد (شفیع آبادی, ۱۳۷۳, ص ۱۳).
اسمیت عزت نفس را ارزش یابی فرد درباره خود و یا قضاوت شخص در مورد ارزش خود می تواند وی با بررسی و مطالعه تئوری های قبلی و تحقیقات انجام شده در این زمینه چهار عامل اسنادی را برای رشد عزت نفس بیان می کند:
نخستین آن و مقدم بر تمام عوامل, میزان احترام, پذیرش و علاقمندی که یک فرد دریافت می کند, دومین عامل اسنادی عزت نفس از دید اسمیت, تاریخ و تجارب موفقیت هایمان در زندگی می باشد و به طور کلی موفقیت و مقامی که در محیط دارم, سومین عامل, ارزش ها و انتظارات که بر این مبنا تجارت را مورد تفسیر قرار می دهیم و چهارمین عامل روش پاسخ دهی فردی نسبت به تنزل شخصیت است. منظور این است که واقعیت ها به منزله مواد خامی هستند و آنچه تعیین کننده است, نگرش فرد نسبت به آن واقعیت می باشد. به عنوان مثال دو فرد در دو موقعیت اضطراب آور, دو برداشت متفاوت خواهند داشت و این تلقی دو گانه از یک زمینه, به حساسیت عاطفی, نگرش و روش عکس العمل فرد بستگی دارد . افرادی که از عزت نفس بالایی برخوردارند و اطمینان و تایید درونی دارند, نحوه قضاوت شان به وضوح متفاوت از افرادی است که عزت نفس پایین دارند.
کوپر اسمیت در جایی دیگر از عوامل چهار گانه فوق با عنوان موقعیت ها, حمایت ها, ارزش ها و انتظارات یاد می کند و به تفضیل در مورد هر کدام بحث می نماید (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۷). تحقیقات کوپر اسمیت که اختصاصاً به عزت نفس پرداخته شامل زمینه های زیر است:
▪ تاثیر زمینه و سوابقی اجتماعی:
که در این بعد رابطه طبقه اجتماعی, مذهب, سوابق و تداوم شغلی پدر و مادر و طول استخدامی مادر را مورد توجه قرار داده است. یافته های اسمیت در رابطه بین طبقه اجتماعی و عزت نفس بدست آورده بود (اسمیت, ۱۹۶۷, بنقل از روزنبرگ, ۱۹۶۵, ص ۵۳).
▪ خصوصیات والدین و عزت نفس:
کوپر اسمیت در فصل ششم کتاب خود به بررسی خصایص والدین با میزان عزت نفس فرزندشان می پردازد ازجمله: میران و ثبات عزت نفس مادر, میزان ثبات عاطفس وی, ارزش های والدین, تنش و تضاد بین آنان, اختلاف مذهبشان, سوابق ازدواج های قبلی, پذیرش نقش مادری, تعامل پدر و مادر, نحوه تصمیم گیری والدین و میزان استقلالی که به کودک داده می شود .
▪ خصوصیات آزمودنی ها:
سن آزمودنی, میزان رشد بدنی, هوش, توانایی, اضطراب سطح آرزو و خود ایده آلی بچه ها با عزت نفس آنان مورد بررسی قرار گرفته است.
▪ حوادث و تجارب اولیه کودکی:
در این قسمت از تحقیقات رابطه عزت نفس با تعداد افراد خانواده, تغذیه کودکی و نوع آن, بیماری های قبل و حوادث دوران کودکی و ارتباط کودک با همسالان بررسی گردیده است.
بطور کلی از یافته های کوپر اسمیت چنین نتیجه گیری می شود که افراد با عزت نفس بالا به خود اعتماد و اطمینان لازم را دارندو در این قضاوت ها و ابزار عقاید شان مشهود است. از طرفی این گروه می توانند برای حل مشکلات راه حل مناسبی بیابند. آنان بگرش مثبای نسبت به خود دارند, احساس ارزش می نمایند, در بحث ها و فعالیت های گروهی بیشتر شرکت می جویند.
بر عکس اشخاصی که عزت نفس پایین دارند, به خود اطمینان کمتری دارند و دریافت و درک از خوشان غنا یافته نیست. آنان در سایر گروه های اجتماعی زندگی می کنند و پیش از آنکه در بحث ها شرکت نمایند یا فعالیت کنند ترجیح می دهند گوش کنند و تماشاگر باشند (اسمیت, ۱۹۶۷, ص ۳۸).
کوپر اسمیت در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده است که بین طبقه اجتماعی و خود پنداره تا حدی رابطه وجود دارد. اطفالی که از وضعیت اقتصادی اجتماعی بهتری برخوردار بوده اند دارای خود پنداره قوی نیز بوده اند ولی آنچه مهمتر و موثرتر از طبقه اجتماعی می باشد چگونگی ارتباط طفل با والدین خودش است. زیرا مشاهده شده است که حتی کودکانی که از وصعیت اقتصادی اجتماعی خوبی برخوردار نبوده اند ولی در محیط خانوادگی آنان گرمی و محبت و استدلال حکمفرما بوده است, دارای خودپنداره قوی بوده اند (عظیمی, ۱۳۷۳, ص ۱۹۵).
● دیدگاه آلپورت:
آلوپرت با مطرح کردن واژه "خویشتن" به جای واژه "خود" امیدوار بود شاید بتواند از ابهام ها و تناقض هایی واژه خود بکاهد وی خویشتن را منحصر به یک فرد می داند که خود و تمامی مسایل فرد را در بر می گیرند, به عبارتی دیگر, امر خویشتن را "منی که احساس می کنم و می شناسم" می خواند. بر اساس دیگاه آلپورت تحول آگاهی از خود و رسیدن به خویشتن از هفت مرحله می گذرد. شکست و ناکامی در هر یک از این مراحل به پیدایش مراحل بعدی لطمه می زند, مراحلی که آلپورت ذکر می کند عبارت است از: خود جسمانی, هویت, احترام به خود (عزت نفس) , گسترش خود, تصور از خود, خود حریفی معقول و تلاش اختصاصی.
همانطور که اشاره شد, آلپورت در تکوین خویشتن هفت مرحله بیان می کند که سومین مرحله آن را پدیدار شدن عزت نفس می داند. آلپورت معتقد است این مرحله با احساس غرور کودک و در نتیجه آموختن انجام کارها بطور انفرادی و مستقل همراه است. در این مرحله کودک تمایل دارد, چیزهایی بسازد و به اکتشاف بپردازد. آلپورت این مرحله از تکوین خویشتن را بسیار حساس و تعیین کننده می داند, چنانچه پدر و مادر کودک نیاز کودک به اکتشاف را ناکام بگذارند, عزت نفس کودک که در حال شکل گیری است لطمه می بیند و به احساس حقارت و خشم مبدل می گردد.
بنابر این می بینیم که آلپورت مانند راجرز رفتار های والدین محصوص مادر را از عناصر عمده و اساسی در شکل گیری عزت نفس می داند. در کل چنانچه رفتار و سیمای مادران گرم و صمیمی و تاکید کننده باشد و تصویر درست و صحیحی از هویت فرزندان شان ارائه دهند و کودک خود را مورد طرد قرار ندهند یا مقایسه ای بین آنان انجام ندهند, کودکان از عزت نفس, جرات و شهامت بالا برخوردار خواهند شد و این گونه کودکان انگیزه های کنجکاوانه خود را بگونه هایی مختلف و بطور طبیعی ارضا خواهند کرد و عزت نفس بالایی در رهبری بازی و تکالیف درسی پیدا خواهند کرد.
اما چنانچه رفتار خانواده و به خصوص مادران نامنظم و سرشار از جنبه های تعارض آمیز باشد و کودک خود را دائماً مورد طرد و تمسخر قرار دهند و نگرش ها و انتظارات, ادراکت و واکنش های منفی نسبت به آنان روا دارند, از آنجا که کودکان , این گونه رفتار های والدین را بر اساس مکانیزم دورن فکنی, درونی و جز خصیصه های شخصی خود می کنند, در نتیجه چنین کودکانی از عزت نفس پایین برخوردار خواهند شد و انگیزه کنجکاوانه و خلاقیت در آنان سرکوب می شود و احساسات حقارت که می تواند سر منشا بسیاری از ناسازگاری های عاطفی- اجتماعی باشد جایگزین آنها می گردد (شولتس, ترجمه گیتی خوشدل, ۱۳۷۹).
● عزت نفس از دیدگاه اسلام:
نفس در اصل به معنی ذات است و در فرهنگ لغات فارسی معانی متفاوتی دارد مانند:
▪ خون
▪ تن و جسد
▪ شخص انسان, ذات و ....
▪ حقیقت هر شی
▪ روح و روان صدر المتالهین شیرازی در تعریف نفس می گوید: نفس جوهری است که ذاتاً مستقل بوده و فعلاً به اجساد و اجسام متعلق است. در اسلام و متون اسلامی واژه "عزت نفس" با بیان گوناگونی آمده است ولی در حقیقت مفهوم واحدی را بیان می نماید واژه هایی مانند کرامت نفس, احترام نفس, هویت نفس, نفاست نفس و شرافت نفس به تکرار در روایات و احادیث دیده می شود (مطهری, ۱۳۶۶, ص ۱۴۲).
قرآن کریم از نفس به عنوان بزرگترین سرمایه آدمی یاد می کند و نفس را آنقدر ارزشمند می داند که اگر معامله ای صورت گیرد, جز با پروردگار عالم این معامله نیست.
به عبارت دیگر, نفس آنقدر پر بهاست که نمی تواند مورد معامله قرار گیرد مگر در برابر خلاق جهان یعنی دادن نفس و گرفتن چنانکه امام صادق (ع) می فرماید: "انا من بالنفس النفسیهٔ البها" (بهای نفس گرانبها را پروردگارش قرار می دهم).
نفاست نفس به همین معنی است یعنی روح انسان به منزله یک شیء نفیس تلقس شده و اخلاق خوب به عنوان اشیاء متناسب با این شیء نفیس و اخلاق رذیله به عنوان اشیاء نامتناسب با این شیء نفیس که آن را از ارزش می اندازد. اسلام می گوید یک شیء با ارزش که با ارزش ترین چیزها است در شماست و آن همان روح ملکوتی شما است. مواظب باشید این روح ملکوتی را از دست ندهید یا آلوده نکنید زیرا بسیار با ارزش و نفیس است. امیر المومنین علی (ع) در نامه ای خطاب به اما حسن (ع) که در نهج البلاغه آمده است می فرماید:
"اکرم نفسک عن کل دنیه" (نفس خویش را از هر پستی, بزرگ و برتر بدار) (مطهری, ۱۳۶۶, ص ۱۸۲).
از دیدگاه قرآن, انسان موجودی است که از فطرت الهی برخوردار است. فطرت مانند غریزه امری تکوینی است یعنی جزء سرشت انسان است و اکتسابی نیست, امری است که از غریزه آگاهانه تر است و مربوط به مسایلی می شود که ما آنها را مسایل انسانی می نامیم.

آشنایی با تئوری پاولوف

ایوان پاولوف

چرا با شنیدن صدای جاری شدن اب شدیدا به دستشویی رفتن نیاز پیدا میکنیم؟
به نظر میرسد پشت این تغییر مزاج شدید برای دستشویی رفتن پس از شنیدن صدای بارش باران؛آبشار و غیره به قدرت پیشنهاد گره خورده است.
بیشتر شما با نام پاولوف آشنائید و میدانید که او یک ارتباطی به سگها داشته است.آن ارتباط یک ازمایش تجربی است که این دکتر روسی در ان نشان داد واکنشهای اتوماتیک میتواند توسط یک تحریک کننده خارجی ایجاد شود.صاحبان سگها قسم میخورند وقتی سگشان تکه ای گوشت در دهان دارد موجب راه افتادن رودخانه ای بزاق میشود.
در این آزمایش تجربی پاولوف به سگها پودر گوشت داد که موجب ترشح بزاق دهانشان شد درست پس از شنیدن صدای یک زنگ.پس از ماه ها تکرار این عمل او قادر بود بدون هیچ پودر گوشتی در صحنه زنگ را بزند و سگ ها تنها با شنیدن صدای زنگ اب دهانشان جاری میشد چرا که انها صدای زنگ را مرتبط با غذا میدانستند.برای یک نمونه کلاسیک تر این کلیپ از سریال اداره را میتوانید تماشا کنید .

پاولوف معتقد بود این اموخته های ناخوداگاه تمام مدت برای مردم اتفاق می افتد احتمالا بارها برای خودتان پیش امده که به تحریک کننده ظاهرا بی ربط واکنش خاصی نشان دهید نیاز به ادرار کردن با شنیدن صدای جاری شدن اب نیز از این قاعده مستثنی نیست شنیدن صدای آب نه تنها شبیه صدای ادرار کردن است و موجب ارتباط پاولوف میشود بلکه صدای کشیدن سیفون و شستن دستها نیز تقریبا همان ارتباط به ادرار کردن را به ذهن میاورد و ارتباط را قوی تر میکند.

مساله اینست که در حال حاضر این هم یک فرضیه است.با وجود اینکه خیلی از اورولوژیست ها هم این عقیده را دارند اما اثبات نشده است.

روش های کاربردی مواجه شدن با انزوا



انزوا، احساس تهی بودن و پوچی در درون شماست، احساس می‌کنید از جهان جدا شده‌اید و دورافتاده‌اید و ناگهان از آنچه که مایلید به آن برسید، محروم می‌شوید، انزوا انواع مختلف و درجه‌های متفاوتی دارد. ممکن است انزوا را بعنوان یک احساس مبهم تجربه کرده باشید که گویی بعضی چیزها در وضع رضایت بخشی نیست و نوعی پوچی جزئی، به شما دست می‌دهد . یا احتمال دارد انزوا را بعنوان یک ناکامی بسیار شدید و دردی جانکاه احساس کنید . انزوا، انواع متفاوتی دارد؛ گاهی انزوا مربوط به از دست دادن فرد خاصی است؛ چرا که وی مرده است یا خیلی از شما دور می‌باشد. نوع دیگری از انزوا ممکن است بدلیل احساس تنهایی و عدم ارتباط با مردم ایجاد شود چون واقعاً، از نظر فیزیکی، از مردم جدا شده‌اید، مثل وقتی که شما در شیفت شب کار می‌کنید یا در بخشی از سازمان که به ندرت مردم به آنجا می‌آیند، به تنهایی مشغول کارید. حتی شاید زمانی که مردم در اطراف شما هستند، از نظر روحی احساس تنهایی کنید، چرا که نمی‌توانید با آن‌ها ارتباط برقرار کنید.




. منزوی بودن با تنها بودن تفاوت دارد لازم به تأکید است که انزوا، مشابه تنها بودن نیست، زیرا همه ما زمانی دوست داریم که تنها باشیم . اما، انزوا احساس تنها شدن و اندوه به خاطر این تنهایی است. و البته، همه ما گاهی احساس تنهایی می‌کنیم . زمانی که به نظر می‌رسد در انزوای خود گیر کرده‌ایم، این‌جا هست که یک مشکل واقعی برای ما پیش آمده است.


چگونه می‌توانیم در احساس انزوای خودمان دخیل باشیم؟
انزوا یک حالت منفعل و غیرفعال است . یعنی با عدم توجه ما، این حالت به آرامی، باقی می‌ماند و چنانچه هیچ‌کاری برای تغییر آن نکنیم، انزوا ادامه پیدا می‌کند . عجیب این که، لحظاتی وجود دارد که ما خود پذیرای انزوا هستیم . حتی گاهی فرو رفتن در این نوع احساسات منجر به افسردگی و ناتوانی می‌شود که البته باعث حال منفعل‌تر و افسردگی بیشتر خواهد شد.


پیدا کردن روش‌هایی برای تغییر احساس انزوا :

۱- تشخیص احساس تنهایی و بیان آن

در ابتدا، باید بپذیریم که ما احساس تنهایی می‌کنیم، پس باید به آن خاتمه دهیم . گاهی قبول کردن این احساس برایمان دشوار است . باید احساس انزوا را به روش‌های مختلف بیان کنیم . ممکن است خودمان را با نوشتن مطالبی در دفتر خاطرات پیدا کنیم یا نامه‌ای خیالی به یک دوست بنویسیم، نقاشی کنیم یا تصویر چیزی را بکشیم، با صدای بلند آواز بخوانیم و به هرحال هرکار دیگری انجام دهیم تا بتوانیم احساسات درونی‌مان را ابراز کنیم . بیان احساسات به‌ ما کمک می‌کند تا دریابیم برخی از چیزها به احساس انزوای ما مربوط می‌شود مثل: غم، عصبانیت و درماندگی و…
امکان دارد ما توانایی این را داشته‌ باشیم که بررسی کنیم این احساسات از کجا می‌آیند و چگونه به زندگی ما مربوط می‌شوند. زمانی که ارزیابی این موارد را شروع می‌کنیم، برای ایجاد تغییراتی در احساساتمان نیز توانمندتر می‌شویم.




۲- باید فعال‌تر شویم
بزرگ‌‌ترین تغییر، از بین بردن حالت رکود و فعال‌تر شدن است . چنانچه ما در حال ازدست دادن کسی هستیم مثل خانواده، پدر و مادر و یا دوست؛ می‌توانیم آن‌ها را ببینیم یا برایشان ایمیل بفرستیم یا به آن‌ها تلفن بزنیم. هم‌چنین، صحبت کردن با یک دوست فهمیده، غالباً به ما کمک می‌کند در حالاتمان تغییراتی ایجاد کنیم .
چنانچه دوست خوبی نداریم، صحبت کردن با یک روحانی، معلم یا مشاور می‌تواند نقطه شروعی باشد . اگر به دلیل از دست دادن فردی که فوت کرده است، تنها شده‌ایم، می‌توانیم ماتم خود را بخاطر از دست دادن وی بیان کنیم و خاطرات خوش با او بودن را به یاد آوریم و مطمئن باشیم که این خاطرات همیشه با ما خواهند بود . و بدین ترتیب می‌توانیم از احساس تنهایی فاصله بگیریم . این کار به هنگام از دست دادن دوست یا عزیزانمان نیز مفید خواهد بود .




۳- در کلوپ‌ها یا فعالیت‌های گروهی شرکت کنیم
شرکت در برخی فعالیت‌ها یا کلوپ‌ها باعث می‌شود بعضی کارها را به انجام برسانیم . زمانی که دریک فعالیت لذت‌بخش شرکت داریم، ذهنمان از احساس تنهایی دور می‌شود. هم‌چنین، بدین طریق می‌توانیم مستقیماً حالتمان را تغییر دهیم . این کار می‌تواند به ما فرصت ملاقات با مردم را بدهد، افرادی که علائق مشابهی با ما دارند و نیز تمرینی برای رویارویی و دیدن مردم می‌باشد . این تأثیرات گاهی به سرعت و گاهی نیز به کندی صورت می‌گیرد . ممکن است، واقعاً، نیاز داشته‌ باشیم که به سمت دیدن و صحبت کردن با مردم حرکت کنیم .
به منظور جلوگیری از حالت انزوا، باید تلاش کرد به گروه‌های مختلفی که وجود دارند (گروه‌های دوستی، ورزشی، هندسی، اجتماعی، محله و…) ملحق شد، یا علاقه جدیدی را در خود گسترش دهیم فقط به خاطر اینکه فکر می‌کنیم این کار ما را بهتر و جذاب‌تر می‌کند .
روش بهتر شرکت در کاری است که قبلاً از آن لذت می‌برده‌ایم یا فکر می‌کنیم جالب است . احتمال دارد حتی افرادی را پیدا کنیم که راهی مشابه ما دارند . دریافت حقوق اضافی یعنی این که ما درک کرده‌ایم که می‌توانیم وارد بعضی از فعالیت‌ها شده و بدون هیچ‌گونه احساس تنهایی، کاملاً به آن فعالیت علاقه‌مند شویم .

مشاوره به زبان ساده

گاه افراد از مشکلی در سبک فکر، احساس یا رفتارشان رنج می‌برند و به مشاور مراجعه می‌کنند. عده‌ای به خاطر نوع فکر، احساس یا رفتار فرد دیگری (مانند همسر) رنج می‌برند و به مشاور مراجعه می‌کنند و عده‌ای بدون تفکیک یا تشخیص این دو، علت مراجعه‌شان صرفا احساس وجود مشکلی است که باعث فشار روانی و اذیت مدامشان شده‌است و امور طبیعی زندگیشان را مختل کرده‌است‌. گذشته از اینکه خود یا دیگری باعث مراجعه آنها به مشاور شود، با تجربه مراجعات قبلی به پزشکان، انتظار یک معاینه ساده و تشخیص سریع از سوی روانشناس و ارایه درمان به سبک ساده و حداکثر سرعت در درمان، همچون درمانهای پزشکی برای بیماری‌های بسیار ساده را دارند؛ اما واقعیت این است که درمان روان در برخی جهات کاملا متفاوت با درمان جسم است. وقتی جسم بیمار می‌شود در بسیاری جهات جایگاه درد مشخص است، علائم ظاهری نمایان و لذا خود شخص و اطرافیان به وجود مشکل جسمانی آگاه شده و برای تسکین یا درمان همفکری، همراهی و اقدام می‌نمایند. اگر درد تسکین نیابد شخص و اطرافیان با اراده و اطمینان از تصمیم منطقی خود به پزشک و متخصص مراجعه می‌کنند و پس از معاینه‌، تشخیص و ارایه راهکار درمان که معمولا با پرهیز از یک سری موارد و تجویز دارو است، اطرافیان فرد در اجرای برنامه درمان به فرد یاری می‌رسانند تا طبق برنامه‌، مراحل درمان تکمیل شود و شخص به بهبودی کامل دست یابد؛ تا ضمن کسب سلامتی وی، خانواده نیز از آسیبهای ناشی از وجود بیماری در خانه مصون بمانند. طبیعتا در مورد بیماری‌های تکراری مثل سرماخوردگی، آنفولانزا و... با توجه به تجربه شخص و خانواده وی، مراحل مراجعه به پزشک تا مصرف دارو و اجرای پرهیزهای لازم بدون استرس، سریع تا حصول نتیجه می‌باشد. اما در خصوص بیماری‌های سخت و ناگهانی مانند سکته‌های قلبی یا مغزی و... نوع برخورد شخص و اطرافیان به لحاظ نوع فکر و برداشتی که از این نوع بیماری‌ها و عواقبشان دارند، متفاوت می‌باشد. قطعا هر شخص و اطرافیان وی زمانی که در معرض این بیماری‌ها قرار می‌گیرند، علاوه بر ضایعات جسمانی که بخاطر بیماری متحمل می‌شوند؛ به میزان خیلی بیشتر ضایعات روانی ناشی از فشار استرس ناگهانی و گاه طولانی‌ مدت را نیز متحمل خواهند شد، که در اکثر مواقع عواقب و پیامدهای این استرس بسیار بیشتر از آثار خود آن بیماری است.
بیماری‌هایی نیز وجود دارد که تا امروز درمان کاملی برای آن شناخته نشده است، لذا توصیه موکد نخست، مراقبت و پیشگیری از مبتلا شدن است و در صورت ابتلا ، تنها راهکار، پذیرش بیماری و مراقبت و جلوگیری از توسعه بیماری و تنظیم شرایط زندگی فرد متناسب با آن بیماری است.اما در خصوص اختلالات روان، موضوع اغلب به سادگی پذیرش مساله، همدلی و همراهی خانواده و مراجعه به درمانگر، و نهایتا درمان مشخص ساده پزشکی نیست. بسیاری از اختلالات رفتاری، شناختی و روانی برای فرد به راحتی قابل تشخیص نیست؛ بخصوص زمانی که ریشه این اختلال ژنتیکی یا در حوادث و شرایط دوران کودکی باشد. لذا، هرچه سن افزایش می‌‌یابد فرد با این شرایط روان خود انس گرفته و به عبارتی به آن شرایط عادت کرده است؛ بنابراین اصلا اختلالی در خود احساس نمی‌کند. از سویی خانواده (والدین) فرد نیز به لحاظ عدم اطلاعات و علم کافی از چگونگی تشخیص و ضرورت درمان اینگونه اختلالات، معمولا آنرا انکار کرده یا به عواملی غیرروانی نسبت می‌د‌هند. از سوی دیگر فرهنگ جامعه نیز بر انکار وجود مشکل روانی در فرد از سوی خود و خانواده به لحاظ بازتاب منفی (برگرفته از برداشت اشتباه) آن کمک می‌کند، لذا فرد سالها با یک اختلال که مانند یک سلول سرطانی که ممکن است با گذر زمان ابعاد منفی بیشتری را در زندگی فردی و اجتماعی وی ایجاد نماید و توسعه دهد، زندگی می‌کند. این وضعیت تا زمانی که فرد کودک است به لحاظ پذیرش خود و خانواده که این مشکلی نیست یا راه‌کاری ندارد در درون خانواده مستتر می‌ماند؛ اما با گذر زمان، تثبیت این مشکل و بخصوص ورود فرد به جامعه (مدرسه، دانشگاه، محیط کار، ازدواج و...) در مواجهه مستقیم با چالشها و افراد جدید، عواقب و پیامدهای این اختلال پنهان و انکار شده، بیشتر خود را نشان می‌دهد. کم کم فرد با مواجهه مدام با عدم سازگاری وتعارضات درونی خود با افراد و محیط های جدید روبرو می‌شود و پس از اینکه تقریبا تمام واکنشهای متفاوت برگرفته از اندیشه خود یا نتیجه مشورت با دیگران را به کار می‌گیرد ولی نتیجه مناسبی را دریافت نمی‌کند، به مرور از بی‌کفایتی خود، عدم درک دیگران و نداشتن راه‌کاری دیگر برای سازگاری و تناسب با شرایط، به خشم می‌آید. در ابتدا این خشم را متوجه دیگران و شرایط محیط خود می‌نماید، اما به مرور زمان پیامدهای این خشم او را بیشتر و بیشتر به حاشیه می‌راند و باعث افزایش اضطراب و ناامیدی در او نیز می‌شود. در این مرحله فرد این خشم را متوجه خود کرده و عامل همه مشکلات را کل خویشتن خود تشخیص داده، در نتیجه احساس گناه، ناامیدی، کاهش ارتباطات اجتماعی، کاهش خوراک و خواب، تعارض و نزاع‌های مکرر درونی داشته و در ادامه منجر به خودزنی ناشی از انتقال خشم بیرونی به درون فرد خواهد شد. بیماری‌های جسمی نیز که پیامد این استرس مداوم است به مشکلات فرد افزوده شده و بنابراین شخص به مرور به افسردگی عمیق فرو می‌رود. قطعا در این مرحله به فرض انتخاب خود شخص به دریافت کمک تخصصی یک روانشناس و اجرای برنامه درمان، به لحاظ توسعه مشکل و تقویت پیامدهای آن زمان بسیار بیشتری برای درمان و حواشی آن لازم است و این خود عاملی است که بسیاری از افراد معمولا از ادامه درمان و تکمیل فرایند آن به لحاظ انتظار سریع در نتیجه‌گیری، از ادامه درمان سرباز می‌زنند. در حالیکه اگر ریشه این اختلال که ممکن است به عنوان نمونه: کمرویی، افسردگی خفیف یا نقص در عزت‌نفس ناشی از سبک تربیتی والدین بوده؛ در اوایل نوجوانی تشخیص داده می‌شد، درمان آن قطعا به لحاظ عدم تحکیم در شخصیت فرد و فراگیرشدن آن در همه ابعاد زندگی، بسیار سریع‌تر و سهل‌تر انجام می‌شد.امروزه بسیاری از مشکلات خانواده‌ها و عوامل طلاق، ریشه در اختلالات روانی بسیار ساده و قابل درمانی دارد که سالها قبل به موقع شناسایی، کنترل و درمان نشده است؛ لذا گذر زمان ضمن تقویت آن در همه ابعاد شخصیت فرد، آن‌ را به جزیی از هویت فرد تبدیل کرده است. لذا، تعصب فرد برای دفاع از آن (که در افکار، رفتار و احساس او در شرایط مختلف بروز می‌کند) را نیز شاهد هستیم. در این شرایط فرد در اکثر مواقع اختلالی را در خود نمی بیند و در مقابل پیشنهاد دیگران برای مراجعه به درمانگر، واکنش‌های تندی را نشان می‌دهد، زیرا او این سلولهای سرطانی رفتار را کاملا سالم، طبیعی و جزیی از سلولهای سالم روان به عنوان بخشی از مجموعه شخصیت و هویت خود می‌داند که تفکیک نمی‌شود و حذف‌ناپذیر است. در این مرحله است که عملکرد درمانگر و روانشناس بسیار حایز اهمیت بوده، که البته سخت و لازم به تدبیر است. زیرا چندین مرحله جدی را باید در نظر بگیرد:- آیا بیمار با میل خود مراجعه کرده یا به توصیه یا اجبار دیگران آمده‌است؛ که این در چگونگی کسب بصیرت و بینش از فرایند وجود مشکل تا درمان تاثیرگذار خواهدبود. - ریشه مشکل و تاریخچه آن چیست؛ زیرا در نحوه و برآیند درمان موثر است. - فرد با این مشکل چه منافع یا آسیب‌هایی را داشته؛ قابل تامل و توجه است.- آیا ریشه مشکل ارث است یا عوامل محیطی؛ و شدت، ماهیت و مدت آن چیست؛ زیرا قطعا در محتوا و شکل درمان موثر است. و بسیار موارد دیگری که یک روانشناس حداقل دو جلسه نیاز دارد تا با مصاحبه حضوری با مراجع به بررسی و پاسخ دقیق او دست یابد. عمدتا مراجعان در این مرحله مصاحبه و ارزیابی درمانگر است که به ناامیدی از نتیجه درمان می‌رسند، زیرا انتظار دارند، مانند موارد مصاحبه پزشکی؛ روانشناس چند دقیقه سوال کند و بلافاصله نسخه درمان برای بیمار تجویز نماید و طی چند روز یا نهایتا چند هفته، اختلال روانی کاملا جای خود را به سلامت روان بدهد. در حالیکه اختلال روانی اگر ناشی از عوامل محیطی بوده و در مدت زمان کمی ایجاد شده‌باشد و نیز اختلال دیگری زیربنای آن نبوده و در نتیجه سیستم دفاعی روانی فرد درگیر اختلالات دیگر نباشد؛ می‌توان انتظار داشت در مدت زمان کوتاهی فرد با حمایت ناخودآگاه این سیستم و برنامه مشاوره، به شرایط عادی برگردد. اما همانطور که گفته‌شد اگر این اختلال سالها با فرد رشد کرده‌ و جزیی از هویت شخصیتی و روانی او شده‌باشد، ایجاد بینش به وجود اختلال، عواقب وجود آن در افکار، رفتار و احساس، و پذیرش و تصمیم جدی به اجرای فرایند درمان و در نهایت اجرای مستمر برنامه درمان، طبیعتا زمان‌بر بوده و نیازمند اطلاع و ایجاد انگیزه به فرد از این فرایند است و ممارست برای ادامه این برنامه را در پی دارد.همانطور که در تشخیص و درمان پزشکی ممکن است شخص برای یک بیماری در زمانهای مختلف به پزشکان مختلف مراجعه نماید و داروهای متفاوتی را برای تجویز شاهدباشد؛ در درمان روان نیز با توجه به تئوری و راه‌کارهای درمانی متفاوتی که یک مشاور یا روانشناس برحسب علم، تجربه و تشخیص خود از اختلال روانی دارد؛ روشهای درمانی مختلفی برای برخی اختلالات به کار گرفته‌می‌شود که طبیعتا برحسب نوع، کیفیت، و طول فرایند درمان، متفاوت است. ارایه شناخت اولیه به مراجع از محتوای مشکل، ریشه آن، عوارض و پیامدهای واقعی آن، برنامه درمان، حدود طول درمان، و بازنمایی پیامدها و نتایج درمان در زندگی فردی و اجتماعی فرد؛ می‌تواند بعنوان عاملی بسیار موثر در ایجاد انگیزه و تقویت اراده مراجع برای همکاری و تداوم در فرایند درمان باشد، زیرا علت ترک بسیاری از جلسات درمان توسط مراجع، سردرگمی آنان از نحوه عملکرد، تشخیص و برنامه درمان درمانگران است.با آگاهی از این مطالب توصیه من برای مراجعان محترم این است : همانطور که اگر اطلاعات راجع به بیماری جسمی خود را، قبل از مراجعه یا در طول مراجعات به پزشک افزایش دهیم، با آمادگی، انگیزه و همکاری بهتری مسیر درمان را طی خواهیم‌کرد؛ آشنایی اولیه از موضوعات مرتبط با اختلال روانی، سبک و روش‌های درمان، نقاط قوت و ضعف آن، قطعا فرد را نه تنها از شرایط ابهام خارج می‌کند، بلکه انگیزه بیشتری را برای اجرای کامل فرایند درمان به لحاظ آگاهی و شناخت از کلیات موضوع، برای شخص ایجاد خواهد کرد .از سوی دیگر این نکته نیز قابل تامل است که خطاهای فکر که در روانشناسی آن را به عنوان خطاهای شناختی می‌نامند، یک شبه در مغز انسان رسوخ نکرده و در شخصیت او تثبیت نشده‌است، تا بتوان یک شبه آنرا اصلاح کرده و جایگیزین مناسبی برایش قرارداد، پس باید در فرایند درمان ممارست و صبر داشت تا به تدریج به نتیجه مطلوب در گذر زمان دست یافت.هرگز نباید انتظار داشت طی چند جلسه چند ساعته با مشاور یا اجرای برنامه درمان طی چند روز محدود تمام صفات و ویژگیهای شخصیتی امان کاملا متناسب با انتظارات ایده آل ما تغییر کند.تمرین مستمر در شرایط مختلف همراه با صبر است که می تواند شرایط فعلی زجرآور ما را به سمت شرایط بهتر تغییر دهد حتی اگر در ابتدای تمرین عادات روزانه رفتار و افکار ما بارها و بارها مارا ناخودآگاه به سبک معیوب قبلی پرتاب کرد نباید هرگز ناامید شد و باید هر شکست را تجربه ای برای استقامت بیشتر و کسب پیروزی دانست و مطمئن باشید با گذر زمان و تمرین شما شرایط به سمت مطلوب به شکل مشهود تغییر خواهد کرد.همچنین به دلایل فوق انتظارات را نیز باید معقول کرد. انتظار تغییر صددرصد افکار، رفتار و احساسات خود یا دیگری مغایر با منطق ویژگیهای ذات انسان است، زیرا همانطور که گفتم سالها این روند با شخصیت فرد رشد کرده و هر رفتار یا افکار ما به عنوان سلاحی است که سالها آنرا در مقابل خطرات محیط و حتی تعارضات درون از آن استفاده کرده‌ایم و به عبارت بهتر با نوع و نحوه بکارگیری این سبک رفتاری برای سازگاری بهتر با محیط عادت کرده‌ایم. پس اصلاح علفهای هرز این رفتار و افکار بطور کامل می‌تواند گاهی به آسیب‌زدن به گیاهان و محصولات سالم این شخصیت منجر شود، لذا ناخودآگاه انسان در مقابل این تغییر مقاومت می‌کند. پس با بینش و آگاهی به این مهم، میزان انتظارات از تغییرات را منطقی می‌کنیم و در عوض در مقابل برخی از ضروریات تغییر که امکان تغییرش نیست، به پذیرش منطقی می‌رسیم مانند همان مثالی که در بالا برای بیماریهای جسمانی غیرقابل درمان کامل ذکر شد. با کنترل شرایط و پیشرفت بیماری، آن بیماری را بعنوان عضوی از خودمان می‌پذیریم و آنرا مدیریت می‌کنیم و با این نگاه احساس کنترل شرایط به ما دست خواهد داد و طبیعتا احساس استرس و ناامیدی از عدم کنترل را دیگر نخواهیم داشت. در این شرایط است که با قدرت بیشتری می‌توانیم قابل تغییرها را تغییر و غیرقابل تغییرها را بپذیریم و به برنامه‌ریزی و اجرای کامل فعالیتهای دیگر زندگی پرداخته و با آشتی که بین خود و شخصیتمان ایجاد می‌کنیم به مرحله دوست داشتن خود و در نتیجه به ارتقای عزت نفس، استفاده و لذت از مواهب درونی و در نهایت رشد بیشتر در مسیر کمال و هدف آفرینش دست‌یابیم. ان شاءالله