مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

رویکــرد درمـانی مـراجـع محـــور

راجـــرز بنیان گذار درمان مراجع محوری از پیشگامان نهضت روان‌شناختی انسانی بشمار می‌آید. راجرز معتقد است که انسان‌ها، قابل اعتماد، قادر به خودشناسی بوده و می‌توانند تغییرات سازنده‌ای در زندگی خود ایجاد کنند و بنابراین در زندگی می‌توانند مسائل را کنترل و هدایت کرده و به شکلی کارآمد فعالیت کنند. در صورتی که درمانگران بتوانند همدلی، صداقت، رابطه حسنه و پذیرش بی‌قید و شرط را در رابطه درمانی ارائه دهند. به احتمال زیاد تغییرات مهمی در درمان جویان ایجاد خواهد شد. راجرز انسان را موجودی خلاق، توانا و کارآمد می‌داند و بیان می‌کند که مهم‌ترین ویژگی انسان آگاهی از ذات خود است. دیدگاه راجرز نوعی پدیدارشناسی است. به نظر وی ادراکات هر فرد از اشیاء و پدیده‌های جهان، دنیای درونی یا زمینه پدیداری او را به وجود می‌آورد برداشت آدمی از جهان، پدیده‌ای منحصر به فرد بوده و با واقعیت منطبق نیست، بلکه ادارک وی از آن است. به عبارت دیگر هر کس اشیاء، پدیده‌ها و واقعیات را براساس دیدگاه خود، درک می‌کند و براساس همین ادراکات رفتار می‌کند. درمانگران پیرو مکتب فرد مدار بیشتر روی جنبه سازنده ماهیت انسان و بر استعدادهایی که فرد به جلسه درمان وارد می‌کند، تمرکز می‌کنند. تاکید اصلی درمان بر سر این موضوع است که درمانجویان چگونه در دنیای خود با دیگران رفتار می‌کنند، چگونه مسیرهای سازنده، ایجاد کرده و چگونه می‌توانند به طور سازنده با موانع رو به‌ رو شوند چهار مفهوم اصلی در نظریه راجرز وجود دارد :

۱) گرایش انسان در به فعلیت در آوردن استعدادهای خود

انسان‌ها به طور ذاتی تمایل دارند، خویشتن خود را از قوه به فعل درآورند. یادگیری و تفسیر رفتار، امری است درونی که تا زمانی که خود فرد نخواهد، تغییری نیز ایجاد نخواهد شد. شرایط بیرونی به عنوان عوامل برانگیزاننده به شمار می‌ایند و جنبه کمکی دارند، نه تعیین کننده.

۲) تجربه کردن احساسات

در این رویکرد اعتقاد بر این است که انسان باید احساسات و هیجانات خود را به شکلی مناسب آشکار سازند. بنابراین باید ابراز احساس به آن شکلی که واقعا وجود دارد باید رخ دهد تا رویکرد درمانی با موفقیت پیش رود. مراجع همیشه با این احساسات زندگی می‌کند و وقتی که شیوه درست ابراز احساسات را نداند، در روابط خود دچار مشکل می‌شود.

۳) تجربه کردن خویشتن

تجربه خویشتن در این رویکرد به معنای این است که هر انسانی خودش را همان گونه که هست شامل تمام رفتارها، عادات، احساسات، هیجانات، توانایی‌ها و ضعف‌ها تجربه کند. به عبارتی هر کسی خودش باید زندگی را تجربه کند.

۴) درک همدلانه

برای ایجاد یک ارتباط یاری‌بخش، لازم است او را به گونه‌ای که هست درک کنیم دارو را با تمام ضعف‌ها و توانایی‌هایش چون یک انسان بپذیریم. در یک ارتباط یاری‌بخش باید عناصر چهارگانه زیر وجود داشته باشد:

- مشاور یا درمانگر بتواند احساسات مراجع را به خوبی درک کند.
- مشاور یا درمانگر هرگز به آنچه که منظور مراجع است، تردید نداشته باشد.
- مشاور یا درمانگر با خلق و خوی مراجع به نحو درستی همسویی داشته باشد.
- لحن صدا و انتخاب کلماتی که مشاور به کار می‌برد، با احساسات مراجع همنوایی داشته باشد.

منظور راجرز از درک همدلانه یعنی دیدن جهان بیرون از دید مراجع، گویی که از دید وی دنیا را درک می‌کنیم. در چنین حالتی است که مراجع تمایل دارد تا وارد جریان مشاوره شود.

به عقید کارل راجرز، رشد شخصیت سالم و تحقق خود مستلزم دریافت توجه مثبت بدون قید و شرط از همان اوایل کودکی است، یعنی ابراز عشق و علاقه و محبت به کودک. از دید راجرز انسان سالم کسی است که دارای شهامت، بررسی و آزمودن خودش را داشته باشد، یعنی بتواند به عمق عواطف و تجربه‌های بشری رسیده و آنها را درک و بررسی کند(کوری، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۸).

هدف درمانی رویکرد فرد مدار این است که در مراجع احساس استقلال و انسجام را افزایش دهد. در این رویکرد بیشتر بر خود فرد تمرکز می‌گردد. راجرز بیان می‌کند که هدف درمان فقط حل مشکلات نیست، بلکه هدف این است که به رشد و تکامل مراجعین کمک شود تا بتوانند با مشکلات فعلی و یا آتی، مقابله کنند.
راجرز معتقد بود که رابطه درمانی اثربخش که به رشد و تکامل انسان کمک کند رابطه‌ای عقلانی نیست، بلکه رابطه‌ای است که توسط انسانی که از لحاظ روان‌شناختی بالغ شده باشد، ایجاد می‌شود تا بتواند از خلال آن رشد و تکامل نوع بشر را تحمیل کند.

بر این اساس راجرز معتقد بود که یک رابطه درمانی مطلوب در گرو درمانگری است که ویژگی‌های زیر را داشته باشد:

۱- از احساسات و عواطف خود کاملا آگاه بوده و در رابطه درمانی اصالت داشته باشد یعنی آنگونه که هست وارد درمان شود با همان احساسات.
۲- درمانگر مراجع را چون یک انسان و بدون قید و شرط بپذیرد.
۳- درمانگر قادر باشد تا از دیدگاه مراجع، افکار، احساسات، و رفتار او را درک کند.
۴- پذیرش توام با درک باعث می‌شود که مراجع احساس آزادی کند و بدین شکل به تجربه خود، احساسات، هیجانات و دنیای پیرامونش بپردازد.

مشاوره راجرزی براصل «اگر …. سپس….» تکیه دارد ؛ بدین معنا که اگر شرایط خاصی ایجاد شود آنگه در شخصیت و رفتار و دیدگاه پدیدارشناسی مراجع تغییر وی خواهد داد. راجرز معتقد بود که اگر ۶ شرط زیر در جریان درمان ایجاد شوند می‌توان انتظار داشت تغییر روی دهد(کوری، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۸).

۱ تماس روان‌شناختی: برقراری رابطه‌ای حسنه که طرفین بتوانند روی هم تاثیر بگذارند و دو نفر در یک تماس روانی قرار گیرند.
۲ ناهمخوانی: مراجع باید از لحاظ روانی آسیب‌پذیر شده باشد یعنی دچار ناسازگاری رفتاری شده باشد مثلا دچار ترس، اضطراب یا … باشد. اینمشکل به صورت تلویحی نشان‌دهنده نوعی ناهمخوانی بین خود پنداره مراجع و تجربه کنونی یا پدیدارشناسی کنونی وی است.
۳ هم‌خوانی و خلوص: درمانگر در جریان رابطه درمانی باید خلوص داشته باشد، بدین معنا که باید با خود واقعی‌اش در جریان درمان حاضر شود، از هرگونه ظاهرسازی در بیان احساسات و نگرش‌های خود جلوگیری کند. البته نه به این معنا که احساساتش را کاملا فاش کند.
۴ توجه مثبت یا پذیرش بدون قید و شرط: درمانگر باید مراجع را بدون قید و شرط و همان‌طور که هست بپذیرد. درمانگر باید احساسات ناخوشایند آزاردهنده، عجیب و نامعمول را همچون احساسات خوب وی بپذیرد. پذیرش به معنای موافق بودن با مراجع نیست بلکه به این معنا است که وی را به عنوان یک شخص مجزا بپذیریم.
۵ همدلی: یعنی ورود به دنیای طرف مقابل بدون تاثیرپذیری از نقطه نظرات و ارزش‌های خود. از دید راجرز همدلی فرآیندی است که در آن درمانگر در زندگی فردی دیگر زندگی می‌کند و در جریانات زندگی دیگری حرکت می‌کند تا بتواند به درک عمیق‌تری از او برسد.
۶ درک همدلی و پذیرش: اینکه درمانگر مراجع را به صورت غیرشروط و همدلانه بپذیرد کافی نیست. مراجع نیز باید قبول کند که درمانگرش او را درک می‌کند و می‌پذیرد.

راجرز معتقد بود که هیچ شرط دیگری لازم نیست. وی باور داشت که اگر این شرایط برای مدتی تداوم داشته باشند. تغییر شخصیت و رفتار به شکلی سازنده رخ خواهد داد. این شرایط مطابق با نوع درمانجو تغییر پیدا نمی‌کند و برای تمام رویکردها به درمان لازم و کافی هستند. راجرز معتقد بود که نیازی نیست درمانگر دانش تخصصی داشته باشد و حتی نیازی به تشخیص دقیق روان‌شناختی هم نیست و حتی ممکن است در جریان درمان موثر، اختلال ایجاد کند.
هدف نهایی درمان این است که شخص به تعالی نفس و خود رهبری برسد تا فرد کاملی شده، یعنی در قبول یا رد هر تجربه‌ای، احساس آزادی کند و از انعطاف‌پذیری برخوردار باشد و در نهایت به خلاقیت در زندگی رسیده و در روابط اجتماعی انسانی واقعی و قابل قبول باشد.

در این رویکرد، نگرش‌ها و فلسفه مشاور در مقایسه با تکنیک‌ها از اهمیت بیشتری برخوردار است زیرا تکنیک‌ها برخاسته از نگرش‌ها بوده و آنها را به جریان می‌اندازد. اصولا درمانگران از خود به عنوان وسیله تغییر استفاده می‌کنند. نگرش و اعتقاد درمانگر به توانمندی‌های درمانجو، فضای لازم را برای درمان ایجاد می‌کند. درمانگران در این رویکرد به گردآوری تاریخچه نمی‌پردازند. سوالات جهت‌دار نمی‌پرسند، رفتار مراجع را تعبیر و تفسیر نمی‌کنند، به ارزیابی و ارزشگذاری اقدام نمی‌کنند و محدودیت ایجاد نمی‌کنند، درمانگران به عنوان راهنما در کنار مراجع عمل می‌کنند تا مراجع خود راه خود را یافته و به تعالی رسیده و به تغییر رفتار برسد. البته در این رویکرد معتقدند که د نفر داخل رابطه درمان هستند و در جریان درمان هر دو نفر به محدودیت‌های خود پی برده و اقدام به رشد و تعالی کرده و سعی می‌کنند بهتر شوند بنابراین در جریان درمان درمانگر نیز اقدام به تغییر و رشد می‌کند(کوری، ترجمه سید محمدی، ۱۳۸۸).


رابطه بین مشاور و مراجع کننده


راجرز فرضیه «شرایط لازم و کافی برای تغییر شخصیت درمانی » را بر کیفیت رابطه استوار کرد : «اگر بتوانم نوع خاصی از رابطه را فراهم کنم ، طرف مقابل در درون خود به قابلیتی پی خواهد برد تا به کمک آن از این رابطه برای رشد و تغییر استفاده کند و پس از آن ،رشد شخصی روی خواهد داد » راجرز این را نیز فرض کرد که «به جز در رابطه ،تغییر شخصیت مثبت مهم روی نخواهد داد ».



هدفهای درمان



هدفهای درمان مراجع محور با هدفهای رویکرد های سنتی تفاوت دارند. رویکرد مراجع محور به سمت میزان بیشتر استقلال و انسجام فرد گرایش دارد. این رویکرد بر فرد، نه بر مشکلاتی که فرد مطرح می کند تمرکز دارد. راجرز معتقد بود که هدف درمان فقط حل کردن مشکلات نیست، بلکه هدف این است که به مراجع کنندگان در فرایند رشد آنها کمک شود طوری که بتوانند با مشکلاتی که اکنون روبرو هستند و در آینده روبرو خواهند شد مقابله کنند.



وظیفه و نقش مشاور


نقش مشاور درنحوه بودن و نگرشهای آنها ریشه دارد نه در فنونی که برای واداشتن مراجع کننده به "انجام کاری " تربیت یافته باشند.پژوهش دربارۀ درمان فرد مدارنشان می دهد که نگرش مشاوران، نه دانش، نظریه، یا فنون آنها به تغیر شخصیت مراجع کننده کمک می کند.اصولاً مشاوران از خود به عنوان وسیلۀ تغییراستفاده می کنند. وقتی که آنها در سطح فرد با فرد با مراجع کننده روبرو می شوند، "نقش" آنها بدون نقش بودن است. نگرش و اعتقاد مشاور به توانا ییهای درونی مراجعه کننده،جو درمانی را برای رشد به وجود می آورد. نظریه مراجع محوری بر این باور است که وظیفه مشاور این است که حضور ملموس داشته و در دسترس مراجع کننده گان باشد و روی تجربیات کنونی آنها تمرکز کند. در این صورت مراجع کننده گان از آزادی لازم برای کاوش کردن زمینه های از زند گی خود که در آگاهی انکار یا تحریف شده اند برخوردار می شوند.اولا و از همه مهمتر، مشاور باید مایل باشد تا در رابطه با مراجعه کنندگان صادق باشد. مشاور با همخوان بودن وپذیرا و همدل بودن ، کاتالیزور تغییر می شود. مشاور به جای اینکه مراجعه کنندگان را در طبقات تشخیصی پیش پنداشته در نظر بگیرد، بر اساس تجربه لحظه به لحظه با آنها ملاقات می کند و به دنیای آنها وارد می شود. مراجعه کنندگان از طریق نگرش اهمیت دادن ، احترام گذاشتن ، پذیرفتن ، و درک کردن واقعی مشاور می توانند دفاع ها و برداشت های خشک و انعطاف ناپذیر خود را سست و شل کنند و به سطح بالاتر عملکرد شخصی پیش بروند . مراجعه کنندگان کمتر حالت دفاعی می گیرند و بیشتر پذیرای امکاناتی می شوند که در درون خود و دنیای پیرامونشان وجود دارد.



تجربه مراجعه کننده در درمان


تغییر درمانی به برداشتهای مراجعه کنندگان از تجربه کنندگان از تجربه خودشان در درمان و نگرشهای بنیادی مشاور بستگی دارد. اگر مشاور جوی را ایجاد کند که هدایت کننده خودکاوی باشد ، مراجعه کنندگان فرصت کاوش کردن دامنه گسترده تجربه خود را که احساسها ، عقاید ، رفتار و دیدگاه آنها را شامل میشود، خواهند داشت.درمان مراجع محور ، یک نوع درمان انسانگرا است که کارل راجرز آن را ابداع کرد. مشاور در این درمان با ایجاد جوی گرم و حمایت آمیز ،خود پنداره مراجع را اصلاح کرده و به او کمک می کند درباره مشکلا تش بینش پیدا کند. درمان مراجع محور در مقایسه با درمانهای روان پویا که به تحلیل ها و تفسیر های مشاور متکی هستند ، بیشتر بر تاملات شخصی مراجع تا کید می ورزد . رابطه مشاور و شخص ، جنبـه مهم درمان راجرز است . مشاور باید رابطه ای بسیار شخصی با مراجع برقرار کند و مثل پزشک، دنبال تشخیص مریضی نباشد، بلکه مثل یک انسان با او بر خورد کند.

کرانیوســاکرال تــراپــی

امروزه روش­های درمانی مکمل و جایگزین (CAM) برای درمان طیف گسترده­ای از بیماری­ها، از یک سرماخوردگی ساده تا شرایط مزمن و پیچیده پزشکی مورد استفاده قرار می­گیرد. کرانیوساکرال تراپی یکی از درمان­های مکمل و جایگزین محسوب می­شودکه در این رویکرد، سیستم کرانیوساکرال به عنوان هسته و محور حیات شناخته و از مانورهای دستی با نیروهای سبک جهت سلامت استفاده می­گردد.
در این رویکرد استخوان­های جمجمه قابلیت حرکت داشته و مکانیسم­های عامل این حرکت عبارتند از سخت شامه، سیستم کرانیوساکرال و مایع مغزی _ نخاعی (C.S.F) که با یکدیگر به صورت یک مدل فراگیر و جامع تلفیق می­شوند. اگرچه در این روش درمانگر بدن بیمار را به آرامی لمس می­کند، بطوریکه در بسیاری از موارد بیماران حتی متوجه انجام تکنیک­ها نمی­شود. اغلب بیماران پس از هر جلسه درمانی احساس آرامش عمیقی را گزارش می­نمایند.


اهداف کلی کرانیوساکرال تراپی عبارتند از:

بهبود محدودیت­های مفصلیکاهش محدودیت تنش غشاییبهبود گردش مایعات بدن (از قبیل خون از طریق کاهش جمع شدگی وریدی)بالا بردن سرعت و دامنه ضربه ­های ریتمیک کرانیالایجاد تعادل در سیستم خودمختار عصبی

موارد استفاده کرانیوساکرال تراپی عبارتند از:


کاهش اضطراب و استرسفزایش توجه و تمرکزبهبود کیفیت خوابکاهش بیش فعالی و فزون کنشیبهبود مهارتهای اجتماعیکاهش اختلالات رفتاریکاهش اختلالات یادگیریدر کرانیوساکرال تراپی، نیروهای سبک نتایج بهتری به بار می آورند. البته این خلاف عقیده عامه مردم است که عقیده دارند اگر نیروی اندک خوب است، پس نیروی بیشتر خوب تر است. هدف ایده آل در کرانیوساکرال تراپی این است که تا حد امکان درمانگر در ارزیابی و درمان در سیستم کرانیوساکرال دخالت نکرده و از سطحی ترین نیروها استفاده نماید.
روش کرانیوساکرال تراپی روشی کاملا بی خطر و بدون عوارض جانبی و نامطلوبی است که تاثیرات عمیقی بر عملکرد مغز و ستون فقرات به جای می­گذارد؛ حرکت مایع مغزی نخاعی که سرشار از مواد مغذی و آنتی بادی­ها از جمله هورمون­ها، نئوپپتیدها و ذره­هایی که برای عملکرد فیزیولوژیکال بسیار مهم می­باشند. همچنین از طریق تنظیم جریان مایعات مغزی، از انباشت غیرطبیعی مواد مضر نیز جلوگیری می­نماید که همه این موارد به بهبود عملکرد مغز و سیستم عصبی منجر و به فرد آرامش می­بخشد.علاوه براین کرانیوساکرال این قابلیت را داراست که از طریق حذف الگوهای فشار، بدون درنظر گرفتن محیط آشفته و پردغدغه عصر ما آرامشی عمیق و بدون تنش را برای افراد فراهم سازند.

هــومــیوپاتـــی


هومیوپاتی چیست؟

هومیوپاتی روش درمانی است که قدمتی دویست ساله دارد. در هومیوپاتی برای درمان یک بیمار فقط به علامت های مربوط به یک عضو توجه نمی شود بلکه تمام علائم بیمار، اعم از جسمی و روحی، برای یافتن داروی مناسبی که بتواند در نهایت به درمان بیمارو نه فقط بیماری و از بین بردن استعداد و زمینه ابتلا به بیماری منجر شود، در نظر گرفته می شود.
به رغم این که این روش درمانی قدمتی دیرینه دارد تاکنون مدلی برای توضیح چگونگی عملکرد داروهای هومیوپاتی در بدن ارائه نشده بود.
دکتر شهرام شهابی، دانشیار ایمونولوژی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه برای نخستین بار مدلی را برای مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی در بدن ارائه کرده است که می تواند اساس گام های بعدی برای بهبود فرآیند تشخیص و درمان بیماران براساس روش های درمانی مبتنی بر هومیوپاتی باشد. با دکتر شهابی درباره این تحقیق گفت وگوکرده​ایم.



● ویژگی متمایز این روش درمانی چیست؟


علاوه بر این اصل که «مشابه، مشابه اش را درمان می کند»، یعنی ماده ای که علائم مشابه یک بیماری خاص در بدن سالم را تولید و می تواند فرد مبتلا به بیماری را در مان کند. خصوصیت دیگری که این روش درمانی را نه تنها از پزشکی رایج، بلکه از بقیه انواع روش های درمانی پزشکی مکمل جدا می کند این است که داروهای مورد استفاده در هومیوپاتی بشدت رقیق هستند تا حدی که در بیشتر موارد، در یک دوز دارویی که به بیمار داده می شود امکان دارد فقط حتی یک مولکول از ماده ای که منشا اصلی دارو بوده وجود داشته باشد. داروهای هومیوپاتی منشا طبیعی دارند یعنی از گیاهان، مواد حیوانی، میکروب ها یا مواد معدنی تهیه می شوند.




● هومیوپاتی در درمان چه بیماری هایی تاثیر بیشتری دارد؟


تمام بیماری هایی که مکانیسم های خودترمیم بدن قادر به درمان آنها باشد، با هومیوپاتی قابل درمان است که انواع بیماری های جسمی و روحی را شامل می شود. اما مساله مهم در هومیوپاتی تشخیص داروی صحیح برای بیمار است که اغلب هم دشوار است. مساله دیگر این است که در هومیوپاتی این بیمار است که درمان می شود و نه بیماری. بنابراین ممکن است دو بیمار که هر دو مبتلا به دیابت نوع دوم هستند، دو نوع داروی مختلف دریافت کنند. یا این که یک داروی تجویز شده برای یک بیمار مبتلا به میگرن، گاستریت او را نیز همزمان درمان کند.

اما برخی بر این باورند که درمان به روش هومیوپاتی مشابه تجویز دارونماها بیشتر جنبه تلقینی دارد و در عمل نمی تواند روی فیزیولوژی بدن اثر بگذارد.

برای پاسخ به این شبهه باید به تحقیقات استانداردی که در رابطه با اثربخشی داروهای هومیوپاتی انجام شده است مراجعه کرد. تحقیقات استاندارد زیادی به مقایسه داروهای هومیوپاتی پرداخته اند و اثربخشی داروهای هومیوپاتی را اثبات کرده اند. همچنین تحقیقات زیادی روی نوزادان و حیوانات که تلقین پذیر نیستند انجام شده که تائیدکننده موثر بودن داروهای هومیوپاتی است. درست است تاکنون برای عملکرد داروهای هومیوپاتی توجیه علمی وجود نداشته است، اما باید به این نکته دقت کرد توجیه مکانیسم عمل یک دارو یا یک روش درمانی یک موضوع است و موثر بودن آن، موضوع دیگری است. برای مثال داروهایی وجود دارد که سال ها بدون این که مکانیسم عملشان مشخص شده باشد، برای درمان بیماری ها مورد استفاده قرار گرفته اند. چون در عمل ثابت شده بود که این بیماری را درمان می کنند حالا اگر ما نمی دانیم این دارو چگونه عمل می کند، مشکل ماست نه دارو.






● با این حساب اگر شما اعتقاد دارید این روش درمانی موثر است چرا هومیوپاتی نتوانسته به عنوان یک روش درمانی پذیرفته شده در عمل به کار گرفته شود؟


دلایل متعددی را می توان عامل این موضوع دانست، از جمله این که تولید داروهای هومیوپاتی به اندازه داروهای پزشکی رایج برای کارخانجات داروسازی سودآور نیست و بنابراین یک مقاومت ذاتی از سوی صاحبان این کارخانجات در مقابل گسترش و فراگیر شدن روش هایی مانند هومیوپاتی وجود دارد اما قاعدتا این نمی تواند تنها دلیل باشد. دلیل دیگری که شاید اهمیتی به اندازه مورد اول داشته باشد به خود هومیوپاتی برمی گردد و اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم به فرآیندی که در حال حاضر برای تشخیص و درمان در هومیوپاتی مورد استفاده قرار می گیرد، برمی گردد. روند تشخیص در هومیوپاتی، بخصوص برای درمان افراد مبتلا به بیماری های مزمن، در اغلب موارد، روندی زمان بر، مشکل و نیازمند گرفتن شرح حال بسیار دقیق از بیمار است. علاوه بر این کاملا وابسته به نوع برخورد و همکاری بیمار است. به جرات می توان گفت توجیه نشدن مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی علاوه بر این که با تمام نقاط ضعف فوق مرتبط است، باعث شده در حال حاضر فقط درصدی از کارایی واقعی هومیوپاتی مورد استفاده قرار گیرد.




● پس این روش درمانی بر تجربه و سعی و خطا استوار شده است. آیا این موضوع نمی تواند پیامدهایی را به همراه داشته باشد؟


تمام مسائلی که باعث شده هومیوپاتی به عنوان یک روش درمانی نتواند از جایگاه مناسبی برخوردار باشد به طریقی با ارائه نکردن یک مدل منطقی و علمی براساس یافته های تحقیقات معتبر برای مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی، مرتبط است. درست است که داروهای هومیوپاتی برای کارخانجات داروسازی دنیا آنچنان که باید، سودآور نیستند، اما توجیه نکردن مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی نیز دستاویز محکمی برای منتقدان هومیوپاتی فراهم کرده است که اثربخشی این داروها را زیر سوال ببرند. مطمئنا در صورت توجیه علمی هومیوپاتی مانند دیگر شاخه های طب مکمل درهای جدیدی برای محققان باز می شود که می تواند راهی به سوی کشف ساز و کارهایی که تا کنون در بیولوژی ناشناخته مانده اند باشد که این موضوع در نهایت می تواند به کشف روش های درمانی جدیدی در پزشکی رایج نیز منجر شود.



● چرا کشف مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی تا این اندازه بغرنج و دست نیافتنی است؟


این مساله نیز عوامل مختلفی دارد. یکی از آنها عدم حمایت مالی نهادهایی است که معمولا هزینه کارهای تحقیقاتی مرتبط با علم پزشکی را تامین می کنند. مسأله دیگر بحث پرستیژ علمی و عواقب ناشی از چنین تحقیقاتی برای دانشمندان است. در طول تاریخ نیز موارد متعددی را مشاهده می کنید زمانی که دانشمندی در راه علوم مخالف با باورهای رایج زمانه خود قدم گذاشته، با مخالفت های بسیار روبه رو شده و جایگاهش به خطر افتاده است. عامل دیگر به خود پزشکان هومیوپات برمی گردد. پزشکان هومیوپات کمی هستند که علاقه جدی به کشف مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی داشته باشند. این افراد اگر هم به کار تحقیقاتی علاقه مند باشند، این علاقه محدود به کارهای تحقیقاتی است که اثربخشی هومیوپاتی را مورد آزمون قرار می دهد که اگرچه در جای خود بسیار مهم است اما به کشف مکانیسم عمل هومیوپاتی منجر نمی شود. اما حالا به نظر می رسد پژوهش های ما توانسته مدلی برای توجیه چگونگی عملکرد این داروها ارائه دهد.




● آیا پژوهش شما نخستین اقدام برای کشف چگونگی تاثیر این دارو ها بوده است؟


خیر. در گوشه و کنار دنیا کارهای تحقیقاتی در این زمینه انجام شده بود و اگر چه هیچ کدام از آنها به ارائه مدلی جامع برای توجیه مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی منجر نشده بودند، اما اطلاعات بسیار مهمی در مورد چگونگی عمل داروهای هومیوپاتی را گردآوری کرده بودند؛ اطلاعاتی که در مدل ارائه شده توسط ما به طور منطقی کنار هم قرار گرفته است.



● حالا که پژوهش های شما به بار نشسته، چه نتیجه ای حاصل شد؟ خلاصه فهمیدید داروهایی هومیوپاتی چگونه بر بدن اثر می گذارند؟


از یافته های پیشین در این زمینه می توان چنین نتیجه گرفت که داروهای هومیوپاتی حاوی نانوساختارها هستند. این نانوساختارها در حالت عادی امواج الکترومغناطیس تولید نمی کنند بلکه اگر در محیطی که امواج الکترومغناطیس مناسبی را تولید کند،قرار گیرند، این امواج الکترومغناطیس را تولید می کنند. به عبارت دیگر امواج الکترومغناطیس محیط خارجی، باعث تحریک این نانوساختارها برای تولید امواج الکترومغناطیس توسط خودشان می شود. براساس مدل ما، مهم ترین عامل اثرات درمانی داروهای هومیوپاتی ایجاد رزونانس بین امواج الکترومغناطیس فرد بیمار و امواج الکترومغناطیس تولید شده توسط نانوساختارهای موجود در داروهای هومیوپاتی است. هنگامی که رزونانس اتفاق افتاد، نورون های حسی خاصی که در فرد بیمار به علت شرایط غیرفیزیولوژیک حساس شده اند، تحریک شده و به تحریک مکانیسم های تنظیمی متفاوتی از جمله مسیرهای ضددرد و مسیر ضدالتهابی و در نهایت به بهبودی بیمار منجر می شود.



● روش شما برای انجام این پژوهش چه بوده است؟


همان طور که گفتم تا به امروز مطالعات فراوانی در این زمینه صورت گرفته و اطلاعات خیلی خوبی گردآوری شده؛ اطلاعاتی که در مدل ارائه شده توسط ما به طور منطقی کنار هم قرار گرفته است. به عنوان مثال تحقیقاتی که به بررسی مواد موثر در تولید داروهای هومیوپاتی پرداخته بود یا تحقیقات دیگری که در آن ثابت شده بود داروهای هومیوپاتی توانایی تحریک گیرنده های سطح سلول را دارند. علاوه بر این ایده دخالت رزونانس الکترومغناطیسی در مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی نیز مطرح شده بود. پایان نامه دوره دکتری تخصصی بنده نیز که در دانشگاه تربیت مدرس زیر نظر پروفسور زهیر محمدحسن صورت گرفت نشان دهنده اثر حرارت ملایم پس از سوختگی بر کاهش آسیب ناشی از سوختگی و برخی از مکانیسم های نوروایمونولوژیک دخیل در این فرآیند بود که در حقیقت ایده اصلی اش را از هومیوپاتی گرفته بود. طبیعی است منظور من از مدل ارائه شده برای مکانیسم عمل داروهای هومیوپاتی، مدلی منطقی و علمی است وگرنه افراد زیادی بوده اند که صرفا براساس تخیلاتشان و بدون استنادات علمی به ارائه نظریه و مدل در این زمینه پرداخته بودند و به همین دلیل هیچ مرجع معتبر علمی حاضر به چاپ نظریه آنها نشده بود.

حضور ذهن و کاربرد آن در رویکرد روانکاوی

مک (2008) در کتابی با عنوان "حضور ذهن و سلامت روان" در جستجوی کاربرد حضور ذهن و اهمیت فرایند توجه در ایجاد آسیب‌­شناسی روانی وسایر انواع روان­‌درمانی­‌ها، خاستگاه دیگری به غیر از درمان­‌های شناختی رفتاری معاصر یافت. مک با اشاره به اهمیت تعامل بین درمانگر و بیمار در روان­درمانی، به این­که چرا فرایند توجه به عنوان یک عامل مهم مورد بررسی مناسب قرار نگرفته می‌­پردازد. در این بین مک به استثنائاتی همچون فروید، هورنای، اپستین، بیون و کولترات اشاره دارد (مک،2008). فروید توجه را عنصر اساسی در فرایند درمان می­‌داند. بر اساس نظر او، روانکاو باید توجه شناوری داشته باشد......هرگونه تقلای هوشیارانه برای جلوگیری از ورود موضوعات متفاوت به حوزه توجه باید از بین برود و حافظه ناهشیار فرد به تمام معنا به کار گرفته شود یا به بیان فنی حالت خالص و ساده داشته باشد. او می­‌گوید لازم است تا روانکاو گوش دهد نه این­که برای نگهداشتن موضوع خاصی در ذهن، خود را دچار دردسر کند (مک،2008).
بیون به نقل از مک (2008 ) روانکاو انگلیسی در کتاب "توجه و تعبیر" اظهار می­‌دارد که قابلیت فراموش کردن، توانایی سرپیچی از میل و درک فردی بایستی به عنوان قاعده­‌ای اساسی برای روانکاو درنظر گرفته شود. پذیرش کامل و دقیق چنین قواعدی ممکن است تا حدودی قدرت­های ذهنی روانکاو را در جایی که احتمال خدشه وارد شدن بر این قاعده وجود دارد تقویت کند. اگر روانکاو به خود اجازه دهد حافظه، میل و ادراک فعالیت آزادانه‌­ای داشته باشند مفاهیم پیش‌­ساخته به صورت عادتی برای او اشباع خواهند شد و عادت­‌هایش منجر می­‌شود تا او به شکل آنی و کاملی به معنا دست یابد. در حالی که دستورالعمل­‌های فروید تا حدود بیشتری با روش‌­های سنتی برای دستیابی به توجه خالص از طریق حضور ذهن قابل مقایسه است، بیون به دنبال توسعه‌ی قوه‌­ای است که آن را شهود می­‌خواند، یعنی رسیدن به ادراکی فراحسی از واقعیت روانی که فراتر از کلمات است و به آن حرف اختصاری o را اختصاص می­دهد. به تعبیر او تحلیل­گر با معلق سازی حافظه، میل و ادراک با احساسات تمایز نیافته‌­ای مواجه خواهد شد که معمولاً به عنوان بخشی از تجربه مستقیم واقعیت روانی پنهان هستند. اگر چه چنین حالتی بیشتر در حالت­های مراقبه قابل دستیابی است اما بیون اشاره‌­ای به این روش­‌ها نکرده است. هدف اصلی فروید و بیون تقویت قدرت پذیرش در تحلیل­گر و بالا بردن حدّت مشاهده‌­گری در او بود، یعنی ایجاد قدرتی برای ادراک غیرمشتمل ویژگی‌­هایی که همیشه و به طور معمول به وسیله عادات ذهن، ناپیدا وگم بوده‌­اند. توجه مسئله مهمی در تحلیل است و پرورش آن به بالا بردن توانایی مشاهده و انجام تحلیل­‌های موثرتر کمک می‌­کند. اپستین روانکاوی است که توانسته آموزه‌­های بودیسم را در قالب روانکاوی به کار ببندد. شاگرد او کولترات (1980 به نقل از مک،2008) آموزش بودیسم را چیزی می­‌داند که پرورش ذهن با هدف مستقیم رهایی از رنج در تمامی اشکالش در آن جا دارد. در این­جا شیوه و هدف به صورت غیرقابل تفکیکی به هم مرتبط هستند، بر این اساس توجه خنثی به لحظه حال که شامل ابتدایی­‌ترین و مهم­ترین جنبه از مطالعه ذهن بشر است بایستی به عنوان برجسته‌­ترین و معتبرترین ابزار درمانی در روانکاوی به کار گرفته شود، هدف مطالعه ذهن خود و دیگران برای رهایی از رنج است. با عمیق شدن توجه، امکان نزدیک‌­تر شدن هرچه بیشتر به مراجع و همین‌طور به تجربه درونی وبیرونی او میسر می­شود.
کولترات با تبیین این مکانیسم بخش اعظم کار و موفقیت درمانی خود را ناشی از سپری کردن دوره­‌های مراقبه­ای می­‌داند و معتقد است که اگر به اندازه کافی در ویپاسانا تمرین شود که این نگرش مشاهده­‌گری جدا از تفکر و واکنش­‌دهی پرورش یابد، مطمئناً در فرایند درمان برای حل مسئله، انتقال متقابل کمک‌­کننده است.
مارک اپستین در کار آموزش حضور ذهن از نوعی رویکرد التقاطی (گفتن قصه­‌های بودیسم و تمرین­های حضور ذهن و مراقبه) استفاده می‌­کند و عقیده دارد که آموزش حضور ذهن به سایر درمانگران کمک می­کند تا بتوانند منابع فردی که فروید در قابلیت­‌هایش در کار با حالت­های انتقالی بیماران نشان می­‌داد را کسب کنند (مک، 2008).
بنابراین می­توان گفت فرایند توجه و حضور ذهن حداقل در درمان روانکاوی به عنوان یکی از پیش شرط­های ضروری برای تحلیل بیمار نقش دارد و حتی برخی از روانکاوان به طور کامل از آن استفاده می­‌کنند. البته در این زمینه نیاز به تحقیقات بیشتری است.

منبع: انجمن روانشناسی عمومی

درمان به کمک اسب و آرام سازی بیماران خشونت گرا

درمان به کمک اسب، آموزش مهارت سوارکاری به افرادی است که در زمینه‌های شناختی، بدنی و عاطفی - هیجانی دچار ناتوانی هستند. اما کار کردن با اسب‌ها فراتر از مهارت اسب سواری، مصاحبت، مسئولیت، اعتماد، رهبری، مهارت‌های شغلی و آموزشی را نیز در برمی گیرد.

بر اساس اخبار پزشکی سایت eMedscap ۱ ژوئن ۲۰۱۱ (هونولولو، هاوایی)، درمان به کمک اسب فواید منحصر به فردی شامل آرام کردن تمایلات خشونت آمیز بیماران بستری با اختلالات روانپزشکی مزمن را دارا می‌باشد.

یک پژوهش مقدماتی بر روی بیش از ۱۰۰ بیمار بستری که در همایش سالیانه ۲۰۱۱ انجمن روانشناسی آمریکا ارائه شد، نشان داد افرادی که به طور تصادفی هر هفته تحت گروه درمانی به همراه تکالیفی مربوط به اسب قرار داشتند به طور معنی داری اتفاقات خشونت آمیز کمتری را در طول مدت ۳ ماه در مقایسه باآن‌هایی داشتند که تحت درمان به کمک سگ، یا تحت مراقبت‌های متعارف بودند.

دکتر جفری نورنبرگ رئیس بیمارستان روانپزشکی گریستون پارک در اخبار پزشکی eMedscap اظهار کرد «هرکسی در گروه درمان به کمک اسب واکنشی مثبت داشت».همکار پژوهشی دکتر استیون شلیفر، پروفسور روانپزشکی در دانشکده پزشکی (UMDNJ) گزارش داد مبنی بر اینکه، این اولین پژوهش درمان به کمک اسب است که احتمالاً می‌تواند در شرایط بیمارستانی سودمند باشد.
درمان به کمک حیوانات به طور فزاینده‌ای در حال بالا رفتن است. این درمان‌ها برای بیماران با علائمی که به طور رضایت بخشی به درمان‌های سنتی پاسخ نمی‌دهند، مؤثر است. به طور مثال استرس شدید، واکنش‌های اضطرابی، ناکارآمدی­ها در روابط بین فردی، مهارت‌های کلامی محدود، و خشونت گری. دکتر جفری نورنبرگ و همکارش دو مسأله مهم که آن‌ها در بیمارانشان بارها مشاهده کردند را متذکر شدند: خشونت بدون انگیزه و انزوای اجتماعی به سبب ماندن طولانی در بیمارستان.
دکتر استیون شلیفر بیان کرد «ما می‌خواستیم پی ببریم به اینکه آیا در پایان، درمان به کمک اسب می‌تواند ارزش سرمایه گذاری یک برنامه درمانی را برای بیماران داشته باشد؛ و بدیهی است که عهده دار شدن این برنامه پیچیده و پر هزینه است».
دکتر دیوید بارون مدیر اجرایی، روانپزشک ارشد دانشکده پزشکی Keck، کالیفرنیای جنوبی- لوس آنجلس، که در این پژوهش همکاری نداشته‌اند؛ بیان کردند که درمان به کمک حیوانات به خصوص با سگ‌ها برای مدت زمانی طولانی در جامعه منتخب سالمندان و کودکان بکار برده می‌شده است.
دکتر بارون گفت من گمان می‌کنم مفاهیم کلی این پژوهش منطقی و اطلاعات بدست آمده بسیار مورد توجه هستند. به هر صورت سؤالی که مطرح است: چندین مکان قابلیت دسترسی به اسب‌ها را دارند؟ احتمالاً محدودیت مکانی برای وجود تسهیلات مربوط به اسب وجود دارد.

او اشاره کرد به اینکه در درمان با اسب، اعضا ممکن است نیازمند به کار گروهی باشند. برای فرا گرفتن اینکه چگونه به عنوان یک تیم کار کنند، سهیم شدن در تکالیف خاص، پاداشی که بعد از شادی با اسب‌ها می‌بینند، این‌ها همگی به عنوان یک تفسیر خیلی معقول به حساب می‌آیند.
چیزی که پژوهش‌هایی شبیه به این به ما می‌فهماند این است که موضوع‌های زیادی فرای دارو درمانی و روان درمان سنتی وجود دارند که می‌بایست در نظر گرفته شود.
دکتر بارون گفت این نوع پژوهش به این دلیل مهم است که پژوهشگران را یاد آور می‌شود که آن‌ها برای اینکه در مردم اندکی احساس شادی فراهم کنند نیاز به تفکر درباره راه های ابتکاری و خلاق دارند. خواه این که با حیوانات، بازی‌های ویدیویی یا گوش دادن به موسیقی سرو کار داشته باشند.