مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

داستان عشقتان را پیدا کنید!



شما در رابطه عاطفی تان کدام نقش را بازی می کنید: یک پلیس، کمدین، شاهزاده یا قربانی؟ دکتر رابرت استرنبرگ، استاد روان شناسی دانشگاه ییل، به شما کمک می کند با استفاده از «قصه عشقتان» زوج مناسب خودتان را پیدا کنید...


تا به حال فکر کرده اید چرا برخی زوج ها بعد از آشنایی تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی می کنند و بعضی های دیگر مثل رومئو و ژولیت انگار طالعشان برای جدایی رقم خورده است؟ چرا ما با هر کسی آشنا می شویم، مرتکب همان اشتباه های قدیم می شویم و همان سناریوی تکراری برایمان اتفاق می افتد؟ آیا تنها ماندن در سرنوشت ما رقم خورده؟ شاید هم موضوع سرنوشت حقیقت داشته باشد. با اینکه روان شناسان مدت های مدید تلاش کرده اند تا رازورمز عشق را با اصول و قوانین علمی توضیح دهند، به نظر می رسد داستان هایی مثل «بلندی های بادگیر» و «کازابلانکا» بهتر و روشن تر می توانند تجربه های رومانتیک را توضیح دهند. بعضی از مردم عادی چیزی را می دانند که روان شناسان نمی دانند؛ اینکه عشق بین دو نفر یک قصه را دنبال می کند. اگر بخواهید مفهوم عشق را بشناسید، باید قصه هایی را بشناسید که باورها و انتظاراتتان را از عشق، به شما دیکته می کنند. ما در کودکی شروع به نگارش این قصه ها می کنیم و همین قصه ها سرنوشت عشقی ما را در آینده رقم خواهندزد. به نظر می رسد حتی اگر دو بار ازدواج کنیم، همین قصه دوباره تکرار می شود. خبر خوش این است که می توانیم یاد بگیریم قصه مان را از نو بنویسیم.


● عشق به عنوان یک داستان
من وقتی تئوری «عشق به عنوان یک قصه» را پذیرفتم که دیدم نه تنها پژوهش های دیگر روان شناسان، بلکه حتی پژوهش های خودم در این زمینه هیچ کدام رضایت بخش نیستند. من پاسخ پرسش هایم را در داستان های عشقی بهتر پیدا کرده ام. نتایج پژوهش های من که طی یک دهه گذشته روی صدها زوج در ایالت کانکتیکات آمریکا انجام شده و برخی از آنها هنوز ادامه دارد، نشان می دهد مردم عشق را به شکل های مختلفی توصیف می کنند و این توصیف ها «قصه عشق» آنها را آشکار می کند مثلا کسی که معتقد است «رابطه عاشقانه خوب شبیه شراکت خوب است»، قصه ای از نوع تجاری دارد. کسانی که می گویند طرف مقابل باعث ترس آنها می شود یا دوست دارند طرف مقابلشان از آنها بترسد، یک قصه ترسناک را روایت می کنند.



چه چیزی بین ما دو نفر کم است؟


مردوزن معمولا در قدم اول جاذبه های جسمی همدیگر را می بینند و بعد ارزش های مشترکشان را کشف می کنند اما مدتی بعد از شروع رابطه، متوجه می شوند چیزی بینشان کم است. آن چیز، معمولا مشترک نبودن «قصه» هایشان است. چنین زوجی مثل دو بازیگر تئاتر هستند که با هم روی صحنه آمده اند و هریک به تنهایی خوب نقششان را بازی می کنند، اما اشکال اجرایشان این است که هرکدام نقشی از یک نمایشنامه را بازی می کنند.
برای اینکه با طرف مقابلتان همسو باشید و در کنار هم باقی بمانید، «قصه» هایتان باید با هم همخوانی داشته باشد. اگر می خواهید رابطه پایداری داشته باشید، باید کسی را پیدا کنید که او هم «قصه» مشابهی با شما داشته باشد و اگر می خواهید روابطتان را با طرف مقابلتان بهبود دهید، باید بتوانید «قصه» تان را اصلاح کنید و داستان هایی را که به درد نمی خورد، دور بریزید.


● شروع داستان


عقاید ما درباره عشق از همان بدو تولد شروع به شکل گیری می کنند. این عقاید براساس شخصیت ذاتی ما، تجربه های ابتدایی و مشاهده روابط والدینمان ساخته می شوند. البته تصویری از عشق که در کتاب ها، فیلم ها و قصه ها وجود دارد نیز در شکل گیری عقاید ما نقش مهمی دارد. همه ما به دنبال آن هستیم که خودمان یکی از این نقش ها را در زمینه عشق بازی کنیم.
من در پژوهش هایم از طریق مصاحبه با افراد موفق شده ام ۲۵ «قصه» رایج را که مردم با آنها عشق را توصیف می کنند، شناسایی کنم. البته در این میان ۳ «قصه» از بقیه رایج تر بودند: اول «قصه سفر» که در آن فرد معتقد است: «شروع یک رابطه، مثل شروع یک سفر است که می تواند هیجان انگیز و در عین حال دشوار باشد.». دوم «قصه باغبان» که در آن فرد اعتقاد دارد: «اگر ما به رابطه مان به میزان لازم توجه نکنیم، نابود خواهدشد.» و سوم «قصه شوخی» که در آن اعتقاد شخص بر این است که: «جدی گرفتن بیش از حد رابطه عاشقانه، آن را خراب می کند!» پژوهش های ما نشان می دهد هیچ کدام از قصه ها الزاما باعث خوشبختی نمی شوند؛ اما در بعضی از آنها احتمال بدبختی بیشتر است مثلا قصه های «تجاری»، «تنوع طلبی»، «حاکمیت»، «ترسناک»، «رمزآلود»، «پلیسی» (به نظر من باید حواست به هر حرکت طرف مقابلت باشد)، «جبرانی» (من به کسی نیاز دارم تا کمکم کند از زندگی نکبت بار گذشته ام بیرون بیایم)، «علمی تخیلی» (من معمولا جذب کسانی می شوم که خصوصیات عجیب و غیرعادی دارند) و قصه های «تئاتری» (من فکر می کنم رابطه ام با طرف مقابل شبیه یک نمایشنامه است).




● چگونه این قصه ها روابط ما را شکل می دهند؟

وقتی با زوجی صحبت می کنید که به تازگی از هم جدا شده اند، می بینید داستانی که هر یک تعریف می کنند، با دیگری کاملا متفاوت است. در حقیقت هر یک از آنها «قصه» خودشان را دارند. مهم ترین نکته در یک رابطه سالم و شاد دوطرفه این است که «قصه های» دو طرف یا در حقیقت انتظارات آنها با یکدیگر همخوانی داشته باشد. هر چه «قصه» دو نفر بیشتر با هم همخوانی داشته باشد، ارتباط بهتری خواهندداشت. «قصه» دو نفر در صورتی با یکدیگر همخوانی دارد که نقش های مکمل را در یک داستان بازی کنند مثل نقش شاه و ملکه یا اینکه قصه آنها آنقدر به هم شبیه باشد که بتوان دو قصه را با هم تلفیق و قصه واحدی خلق کرد.


● چطور داستانی با پایان خوش بنویسیم؟

وقتی در رابطه تان با طرف مقابل دچار مشکل می شوید، تغییر رفتارها و عادت ها کمکی به حل مشکل نمی کند زیرا بحران از داستانی که در آن ایفای نقش می کنید سرچشمه می گیرد. برای حل ریشه ای بحران، باید داستانتان را عوض کنید. اگر با طرف مقابل مشکل دارید، به جای چشم دوختن به معایب او، به این نکته دقت کنید که چقدر با انتظارات شما هماهنگ است. به قلبتان رجوع کنید و ببینید داستان رومانتیکی که واقعا دوست دارید، کدام است. سپس به این فکر کنید که آیا چنین داستانی می تواند به این جمله زیبا ختم شود: «... و آنها به خوبی و خوشی تا آخر عمر با هم زندگی کردند.» وقتی متوجه شدید چه باورها و عقایدی در پس داستانتان نهفته است، می توانید قبول کنید که بهتر است بعضی قسمت های آن را تغییر دهید. از خودتان بپرسید از داستانی که در حال حاضر در آن ایفای نقش می کنید چه بخش هایی را می پسندید و چه بخش هایی را دوست ندارید؟ چطور می توانید سناریو را بازنویسی کنید؟ خوشبختانه خودتان نویسنده اید و می توانید برای خودتان پایان خوشی را رقم بزنید.




● داستان عشقتان را پیدا کنید



اگر دوست دارید بفهمید قصه عشق شما کدام است، بد نیست این آزمون را انجام دهید و به جمله های هر داستان از ۱ تا ۹ امتیاز دهید. شماره ۱، یعنی این جمله اصلا نمی تواند توصیفی از روابط رومانتیک شما باشد و شماره ۹ به معنای آن است که جمله مورد نظر دقیقا توصیف درستی از رابطه شماست. برای هر داستان، میانگین امتیازاتی را که داده اید، محاسبه کنید. اگر برای یک داستان، میانگین ۷ تا ۹ را به دست آوردید، به احتمال زیاد داستان عشقتان همان است. میانگین ۴ تا ۶ به معنای علاقه شما به داستان است، اما احتمالا این داستان، داستانتان نیست. میانگین ۱ تا ۳ هم به معنای مخالفت شما با یک داستان است.

● داستان شماره ۱: عاشق فداکار
۱) من از فداکاری برای طرف مقابلم لذت می برم.

۲) به نظر من فداکاری، بخش کلیدی عشق حقیقی است.
۳) من بیشتر برای برآوردن نیازهای طرف مقابلم از آسایش خودم صرف نظر می کنم.

این داستان، «داستان فداکاری» است. این قصه زمانی می تواند به یک رابطه موفق و شاد منجر شود که هر دو طرف از نقش هایی که ایفا می کنند، راضی باشند، به خصوص زمانی که هر دو برای همدیگر فداکاری کنند اما اگر حس کنند مجبور به فداکاری هستند، به اختلاف می انجامد. پژوهش ها نشان می دهند که در همه انواع رابطه ها، دو طرف زمانی به بیشترین میزان رضایت و خوشبختی دست می یابند که رابطه آنها منصفانه و تقریبا متساوی باشد. بزرگ ترین خطری که یک داستان عشقی از نوع فداکارانه را تهدید می کند آن است که این فداکاری فقط از جانب یکی از طرفین باشد.

● داستان شماره ۲: پلیس و مظنون
پلیس:

۱) به نظر من آدم باید همیشه حواسش به طرف مقابل باشد.
۲) به نظر من احمقانه است که به طرف مقابل اعتماد کامل داشته باشیم.

۳) من هرگز آنقدر به طرف مقابلم اعتماد نمی کنم که اجازه دهم با یک همکار با جنس مخالف کار کند.
فرد مظنون:

۱) طرف مقابل من روزی چند بار به من تلفن می زند تا بپرسد دقیقا چه کار می کنم.
۲) طرف مقابل من می خواهد از هر کاری که می کنم، اطلاع داشته باشد.

۳) اگر به طرف مقابلم نگویم دقیقا کجا بوده ام، بسیار آشفته و مضطرب می شود.
«داستان پلیسی» معمولا عاقبت خوشی ندارد. البته بعضی از کسانی که نقش مظنون این داستان را ایفا می کنند، ممکن است احساس کنند طرف مقابلشان از آنها مراقبت می کند. برای افرادی که همواره احساس ناامنی و نیاز به توجه دیگران دارند، این توجه و مراقبت ممکن است حتی لذت بخش هم باشد، اما متاسفانه حتی این افراد هم در پایان باید بهای سنگینی بپردازند. همچنان که دو طرف در این سناریو پیش می روند، فرد مظنون اول آزادی، سپس شأن و شخصیت و در پایان، تمام احترام فردی خود را از دست می دهد. درنهایت سلامت روانی و حتی جسمی فرد به خطر می افتد.


● داستان شماره ۳: مسافران

۱) به نظر من در یک رابطه خوب، هر دو طرف با هم تغییر و رشد می کنند.
۲) به نظر من عشق یعنی دایم در حال کشف چیزهای جدید بودن و همواره رشد کردن

۳) به نظر من شروع یک رابطه مثل آغاز یک سفر است که می تواند هیجان انگیز و در عین حال دشوار باشد.
«قصه سفر» معمولا داستان خوش عاقبتی است زیرا اگر دو طرف درمورد مسیر و مقصد توافق داشته باشند، در حقیقت نیمی از خوشبختی آنها تضمین می شود. «قصه سفر» یک داستان پویاست و تمرکز دو طرف در این داستان، روی آینده است اما بزرگ ترین خطری که در این راه وجود دارد آن است که یکی از طرفین مقصد یا راه خود را تغییر دهد. در چنین شرایطی ارتباط دو نفره کاملا خالی از عشق و احساس می شود و حتی ممکن است به جدایی بینجامد.


● داستان شماره ۴: دو باغبان

۱) به نظر من آدم فقط در صورتی می تواند یک ارتباط خوب و صمیمی داشته باشد که برای آن وقت و انرژی بگذارد.
۲) همان طور که یک باغ به نگهداری نیاز دارد، رابطه عاشقانه هم به توجه و مراقبت نیاز دارد.

۳) چه در مواقع سختی و چه هنگام آسایش، همواره باید رابطه دوطرفه را تغذیه کرد.
۴) به نظر من کلید موفقیت یک رابطه توجه و مراقبت طرفین به یکدیگر و به عشقشان است.

بزرگ ترین فایده «داستان باغبان» این است که کسی که به این داستان اعتقاد دارد، اهمیت پروردن رابطه را به خوبی می شناسد. در هیچ داستان دیگری این حد از توجه و مراقبت دیده نمی شود اما بزرگ ترین خطری که آن را تهدید می کند یکنواخت شدن ارتباط و خسته شدن طرفین از همدیگر است. این خطر وجود دارد که دو طرف نتوانند در برابر وسوسه های بیرونی مقاومت کنند و در عین اینکه برای ازدواجشان ارزش قائلند، صرفا برای ایجاد هیجان، درگیر روابط خارج از ازدواج شوند.
خطر دیگری که «قصه باغبان» را تهدید می کند، توجه بیش از حد است. درست مثل باغبانی که با آب دادن بیش از حد باغ ممکن است آن را خراب کند.


● داستان شماره ۵: عشق رویایی

۱) به نظر من قصه های رومانتیک شاه و پریان می تواند در واقعیت هم اتفاق بیفتد.
۲) من عمیقا معتقدم یک نفر در دنیا نیمه گمشده من است.

۳) من دوست دارم طرف مقابلم را مثل یک شاهزاده در زمان های دوردست تصور کنم.
«قصه رویایی» می تواند بسیار قوی باشد. کسی که این داستان را باور دارد، خودش را غرق تلاش برای یافتن زوج مناسبش می کند یا سعی می کند کسی که الان با او زندگی می کند، به شاهزاده رویاهایش تبدیل کند، ولی مشکل اینجاست که شاهزاده قصه بودن با پرداختن قبض ها، تعمیر لوله های خراب منزل و رساندن بچه ها به مدرسه جور درنمی آید. از همه بدتر، سفید برفی و شاهزاده هیچ وقت دعوا نمی کنند. شخصی که این داستان را باور دارد، ناچار است بعضی جنبه های حقیقی زندگی روزمره را نادیده بگیرد. معایب این داستان کاملا روشن است؛ شخص بعد از مدتی درمی یابد که هیچ کس نمی تواند انتظارات رویایی او را از یک شاهزاده قصه ها برآورده کند. همین موضوع باعث نارضایتی اش از طرف مقابلش می شود. این داستان فقط زمانی موفق خواهد بود که هر دو طرف رویاهایشان را به دنیای واقعی نزدیک کنند.

آیا آزار احساسی بهتر از تنهایی است؟


عشق- جواب تنهایی. این چیزی بود که من دنبالش بودم. تنها چیزی که میخواستم،کسی بود که دوستم داشته باشه و من نیز او را دوست داشته باشم.
بعد از آن به دانشگاه رفتم، و تنهایی رو تجربه کردم. دنبال شخصی میگشتم که مرا بیشتر ازهر کس دیگری دوست داشته باشد. و به این نتیجه رسیدم که: "آن چیزی که من نیاز دارم یک شوهر است."
زمانی که به پایان تحصیلاتم نزدیک میشدم، شروع کردم به قرار گذاشتن با مردی که برادر یکی از بهترین دوستان دوره نوجوانی ام بود. با هم آشنا شدیم و مدت کوتاهی پس از آن ازدواج کردیم. قبل و بعد از ازدواج رابطه سالم و خوبی نداشتیم. او مردی خشن و عصبانی بود. و از خانواده ای آمده بود که دائم با او بدرفتاری میشد. در دوران نامزدی هشدارهایی را که مانند زنگ در ذهنم نواخته میشد، نادیده میگرفتم. و بیشتر به این خاطر که از او میترسیدم، و اینکه تنها بودم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.
فکر میکردم میتوانم عوضش کنم، اما وقتی که ازدواج کردیم متوجه شدم که این طور نیست. ازدواج ما ۴ سال و نیم طول کشید. تصمیم طلاق گرفتن از شوهرم یکی از سخت ترین تصمیماتی بود که تا به حال گرفته ام.
آزار احساسی و آسیب روحی که از طرف شوهرم به من میرسید، مرا بسیار خالی و تهی گذاشت. تقریباً هیچی از من نمانده بود. زندگی چه مفهومی داشت اگر قرار بود تمام طول عمرم را با مردی سر کنم که از درون کاملاً مرا از بین میبرد. با وجود این که جرات نداشتم، اغلب به این فکر میکردم که تصمیمم را بگیرم و به سمت زندگی خودم بروم. تصور میکردم که طلاق گرفتن از شوهرم بهتر از این است که تحت آزاهای روحی او قرار بگیرم.
بنابراین زندگی بعد از آن بهتر شد، نه؟ از خیلی جهات بله، بهتر شد.
میبینید، به عنوان یک کودک تصمیی گرفتم که تاثیری کلی بر تمام زندگی من داشت. خانه و خانواده ام خوشحال بودند زیرا عیسی آنجا بود. به عنوا ن یک بچه از او خواستم به زندگی من بیاید و مرا عوض کند و تنها از او درخواست کردم.
بعد از طلاق به خدا نزدیکتر شدم، به صورتی که قبلاً او را این گونه تجربه نکرده بودم. اعتماد به نفسم دوباره رشد کرد، و خلاقیتم نیز دوباره برگشت. اما هنوز هم دنبال کسی میگشتم که مرا دوست داشته باشد؛ کسی که من نیز دوستش داشته باشم.
در طول این دوران سخت زندگی ام دوستان خیلی خیلی زیادی پیدا کردم( مرد و زن ) و همه آنها نیز مسیحیان خوبی بودند. اما هنوز در اعماق وجودم احساس تنهایی میکردم. نمی توانستم بفهم چرا دعاهایی که برای خودم انجام میدادم جوابی نداشت( حدااقل من اینطوری میدیدم) ، اما اغلب زمانی که برای دیگران دعا میکردم او جواب میداد. بالاخره بعد از ملاقات با یک مرد دیگر و پس از این که او نیز مرا ناامید نمود، آرام آرام متوجه یک چیزهایی شدم.
هیمشه میدانستم که عیسی مسیح مرا بیشتر از هر شخص دیگری دوست دارد. اما این اعتقاد من بیشتر یک چیز عقلانی و فکری بود تا اینکه یک ایمان و احساس روحی روانی و فیزیکی باشد. یک شب زمانی که در جلسه مطالعه کتابمقدس بودم، داستان زندگی دختری را در گروهمان شنیدم. با وجود اینکه تومو ر مغزی داشت، با عشق و محبتی که نسبت به خدا داشت، بسیار هیجان زده و نورانی بود. یک کمی نسبت به او حسودیم میشد، چون میدانستم که من خدا را اینگونه دوست ندارم، اما میخواستم که اینطور باشم.
در کتابمقدس، مزمور ۴۲ اینگونه میگوید،" چنانکه آهو برای نهرهای آب شدت اشتیاق دارد، همچنان ای خدا جان من اشتیاق شدید برای تو دارد." من آن اشتیاق شدید را نسبت به خدا نداشتم، " چرا باید چنین احساسی میکردم، زمانی که او را در زندگی ام داشتم؟"
فکر میکردم که در زندگی ام نیاز به شریکی انسانی دارم. اما یک روز او با صدایی آهسته و نرم این چنین به من گفت: آروز و خواست اول تو من نیستم، در من شادی کن و تمتع ببر، و من آرزوی قلبیت را به تو خواهم داد. من متوجه شدم، عشقی که در جستجویش بودم، آنجاست.
حالا با تمام وجود میدانستم، که خدا مرا بیشتر ازهر کس دیگری دوست دارد، و اینکه او هیچ وقت محبت خودش را از من بر نخواهد داشت، و هیچگاه مرا ناامید نخواهد کرد. هیچ وقت مرا تنها نخواهد گذاشت، و هرگز مرا ترک نخواهد کرد. عیسی قبلاً جان خود را برای من داده بود و ما میتوانستیم دوباره به سوی هم برگردیم. او از مرگان قیام کرده بود، او زنده است و محبت او برای من بزرگتر از هر چیزی است که من بتوانم تصور کنم! فکر نمی کردم که بتوانم کسی را این قدر دوست داشته باشم.

● به زندگی خود نگاهی بیندازید؟ چگوه آن را توصیف میکنید.

در حال جنگ و مبارزه؟ در حال عجله؟ هیجان زده؟ پر از استرس و پریشانی؟ جلو رونده؟ عقب رونده؟ برای خیلی از ماها زندگی ما ترکیبی است از تمام اینها. چیزهایی است که آرزو میکنیم بتوانیم یک روز انجامشان دهیم؟ چیزهایی است که شدیداً دلمان میخواهد فراموششان کنیم. در کتاب مقدس میگوید که عیسی آمد تا همه چیز را نو گرداند.زندگی شما چگونه خواهد شد اگر شما نیز آن را از نو و دوباره شروع کنید.

● با امید زندگی کنید

اگر به دنبال آرامش هستید، راهی است که زندگی خود را به تعادل برسانید. هیچ کس نمی تواند کامل باشد، یا اینکه زندگی کامل داشته باشد. اما همه ما این موقعیت را داریم که فیض و محبت عظیم خدا را از طریق پسرش عیسی مسیح تجربه کنیم.
شما می توانید همین لحظه از طریق دعا به عیسی مسیح ایمان آورید. دعا به سادگی صحبت با خداست، خدا قلب شما را میشناسد و آنقدر که انگیزه شما برایش مهم است، کلمات شما مهم نیست. به عنوان نمونه میتوانید این دعا را بخوانید.
خداوند عیسی، میخواهم تو را شخصاً بشناسم، تو را شکر میکنم که بر روی صلیب، به خاطر گناهان من جان خود را دادی. من درِ زندگی خودم را به روی تو باز میکنم، و میخواهم که به عنوان نجات دهنده و خداوند وارد زندگی من شوی. کنترل زندگی مرا در دستان خودت بگیر. ممنونم که گناهان مرا بخشیدی و به من حیات جاودانی عطا کردی. مرا آنگونه ای بساز که میخواهی باشم.
آیا این دعا نشانگر خواست قلبی شما نیز است؟ میتوانید همین الان دعا کنید، و عیسی مسیح آنطور که قول داده به زندگی شما خواهد آمد.
آیا این زندگی شما است؟

تهدید زندگی زوج های جوان به وسیله شبکه های اجتماعی





عکس هایشان آزارش می داد، ادبیات و لحن شان روح و روان او را به هم می ریخت، مطالبی را که برای همسرش می نوشتند نمی پسندید. همسرش اما می گفت آنها را نمی شناسد، می گفت «آن ها فقط دوست های اینترنتی و فیس بوکی من هستند و در دنیای واقعی هیچ رابطه ای با آن ها ندارم». اما این حرف ها نمی توانست دل سمیرا را آرام کند، هر وقت وارد صفحه شخصی همسرش در فیس بوک می شد و عکس ها و نوشته های دخترانی را می دید که با شوهرش به اصطلاح «دوست» هستند، دوباره برآشفته می شد و به هم می ریخت...

* * *
چه بخواهیم و چه نخواهیم این روزها موج فیس بوک و شبکه های اجتماعی جمعیت قابل توجهی را همراه خود کرده است، حتی برای عده ای از نان شب هم واجب تر شده طوری که این سایت های اینترنتی قسمت جدایی ناپذیر زندگی شان شده است.
آنچه در استفاده از این شبکه های اجتماعی برای خانواده ها و به خصوص زوج های جوان چالش ایجاد کرده است ارتباط با برخی از دوستان اینترنتی است که زنجیره وار با یکدیگر در ارتباط هستند.
این حلقه های دوستی ناخواسته ارتباط شما را با دوستان دوستان تان برقرار می سازد و ممکن است در این بین افرادی در صفحه شخصی شما عکس یا مطلبی منتشر کنند که از نظر فرهنگ و سبک زندگی هیچ سنخیتی با شما، همسر و خانواده تان ندارند و این جاست که مشکلات بروز می کنند.

در ادامه مطلب به نقل از ماهنامه «همشهری آیه» داستان زندگی زوج جوانی را نقل می کنیم که ناسازگاری آن ها ریشه در عضویت و پرسه زنی در همین شبکه های اجتماعی دارد.مرد خانواده به استفاده از فیس بوک اعتیاد دارد و همسر جوانش از این موضوع سخت دلگیر است، مرد جوان مدعی است که همسرش اجتماعی نیست اما زن، شوهرش را متهم به خیانت می کند و عضویت او در این شبکه ها را عامل دلسرد شدن او نسبت به زندگی زناشویی شان می داند:
خسته شده ام!
عصبانیت در چهره هر دو موج می زند. گاهی صدایشان بلند می شود و زن همسرش را متهم به دروغگویی می کند اما مرد تسلیم نمی شود و سعی می کند او را محکوم کند. منشی دادگاه شماره پرونده شان را می خواند و هر دو با ناراحتی وارد اتاق قاضی می شوند. قاضی از هر دوی آنها می خواهد آرام باشند اما رامین قبل از این که قاضی چیزی بپرسد شروع به حرف زدن می کند و می گوید: «همسرم روزگارم را سیاه کرده. دیگر نمی توانم با او زندگی کنم. مدام بهانه می گیرد و سعی می کند مرا محدود کند. از زندگی در کنار او خسته شده ام.»

سمیرا که از حرف های رامین برافروخته شده، رو به قاضی می کند و می گوید: «کارهای او زندگی ما را به اینجا رسانده است. شوهرم به جای عشق و علاقه به زندگی مشترک، همه وقتش را صرف یکی از شبکه های اجتماعی می کند. همین مسئله باعث اختلاف ما شده است. تصور می کردم شبکه های اجتماعی شیوه بی ضرری برای برقراری ارتباط همسرم با دوستان و اقوام است اما الان فهمیده ام که چه اشتباه بزرگی می کردم.» او شئونات اخلاقی زندگی مشترکمان را زیر پا گذاشته و با افراد مختلفی غیر از دوستان و اقوام ارتباط دارد.»

اجتماعی بودن، ارتباطات بیش از حد را توجیه نمی‌کند

دکتر مجید ابهری آسیب شناس اجتماعی در همشهری آیه می نویسد: اینها اولین زوجی نیستند که زندگی شان به خاطر عضویت در شبکه های اجتماعی به بن بست رسیده است و آخرین آنها هم نخواهند بود.

بحث ارتباطات اجتماعی در شبکه های اجتماعی، امروزه زندگی عده زیادی را نه تنها در ایران که در بیشتر کشورهای جهان به مخاطره انداخته و بنیان خانواده ها را دچار مشکل کرده است. این که افراد باید دارای روابط اجتماعی باشند، ارتباطات بیش از حد را توجیه نمی کند.
نکته مهمی که در زندگی این زوج جوان وجود دارد این است که هیچ توجیهی برای ارتباطات نادرست مرد خانواده وجود ندارد. اینکه زن و مرد در ارتباطات خود حریم ها را حفظ کنند مسئله ای است که هم در شرع و هم در عرف به آن تاکید شده است. پذیرفتنی نیست افرادی که در شبکه های اجتماعی می چرخند به بهانه همدلی کردن و صمیمی شدن با دیگر افراد حریم ها و حد و مرزهای خانواده را بشکنند.

کارکرد اصلی شبکه های اجتماعی و آن چه باید بیاموزیم
کاربرد اصلی شبکه های اجتماعی باید در زمینه تبادل اطلاعات علمی و فرهنگی باشد تا اعضای این شبکه ها بتوانند پاسخ سوالات علمی یا اجتماعی خود را به دست بیاورند این در حالی است که این شبکه های مجازی در کنار کارکردهای مثبت خود، آثار منفی و زیانباری را برای خانواده ها در پی دارند. به گفته دکتر طاهره همیز، استاد حوزه و دانشگاه به خطر افتادن فضای خصوصی افراد و از هم پاشیدن اساس خانواده ها، مهم ترین و جدی ترین آثار منفی شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک است.
نکته قابل تأمل در شبکه های اجتماعی این است که افراد می توانند هویت خود را مخفی نگه دارند و خودشان را با اسامی ساختگی به دیگران معرفی کنند.دکتر همیز در این باره می گوید: «پنهان کردن هویت اصلی و معرفی خود با عناوین جعلی و تقلبی تهدید اصلی این شبکه ها برای افراد و خانواده هاست.میگنا دات آی آر،وقتی مردی با داشتن همسر و فرزند می تواند خودش را فردی مجرد معرفی کند اعتماد خانم های مجرد به او بالا می رود.»اما راهکار مقابله با چنین خطراتی چیست؟ دکتر همیز در این باره می گوید: «ابتدا باید افراد را آگاه کرد که از یک طرف در استفاده از شبکه های اجتماعی در فضای مجازی به سادگی به دیگران اعتماد نکنند و از طرف دیگر لازم است حس تعلق به خانواده و همسرداری آموزش داده شود. وقتی انس و الفت میان زن و شوهر ایجاد شود، امکان هرگونه تهدید برای زندگی مشترک شان از بین می رود. چون کسی که به همسر و خانواده اش علاقه مند باشد و نیازهای عاطفی خود را درون خانواده پاسخ بدهد، نیازی به فریب دیگران ندارد.»

فیس بوک؛ فضایی آمیخته از فرصت و مخاطره
دکتر حمید پورشریفی متخصص روان شناسی سلامت نیز در گفت وگو با مجله «سپیده دانایی» فیس بوک را فضایی آمیخته از فرصت و مخاطره عنوان می کند و می گوید: شبکه های اجتماعی فرصت های زیادی به کاربران بخشیده است. با وارد شدن به این شبکه ها از اخبار، اطلاعات و جزئیات خیلی سریع آگاه می شوید.
با دیدگاه های مختلف نیز آشنا خواهید شد. چه در کشور خودمان و چه در دیگر جوامع با قومیت ها، نژادها و دیدگاه های مختلف. اما کسانی که مهارت های ارتباطی ضعیفی در محیط های واقعی دارند و نمی توانند ابراز وجود کنند، مستعد آسیب پذیری از شبکه های اجتماعی هستند. آن ها نیاز خود را از طریق این شبکه ها برطرف می کنند و به آن ها وابسته می شوند. زمانی که فرد با نگاه مثبت، هدفمند و به دنبال مسیر مشخص وارد این شبکه ها می شود، این شبکه های اجتماعی برایش آسیب کمتری در پی خواهد داشت، اما برعکس فردی که نگاه منفی به خود گرفته، دچار فقدان مهارت های ارتباطی و نیازهای تامین نشده است و تفکر انتقادی و خلاق ندارد، در تعامل با این شبکه ها به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرد چرا که اهدافش جهت و سمت و سو ندارد.
آسیب ها می تواند در سطح مسائل اخلاقی باشد تا باورهای اجتماعی. به طور مثال نگاه جوانان به تشکیل خانواده با توجه به سطح تعاملات است.حال اگر فردی در شبکه های اجتماعی عضو صفحاتی باشد که در آن نگاه منفی نسبت به مردان یا زنان عرضه می شود و فرد در معرض چنین نگاه هایی قرار گیرد، باورهایش خدشه دار می شود چرا که تحت تاثیر قرار می گیرد و نسبت به ازدواج و خانواده نگاه منفی پیدا می کند. البته عکسش هم صادق است.

راه هایی برای کنار آمدن با مشکل مالی اول ازدواج



از قدیم می‌گویند «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود» اما هیچ دلیلی هم ندارد که با خراب کردن زندگی زناشویی‌تان اوضاع را بدتر کنید. با مشکلات و بحران‌های اقتصادی کنونی، شاید بد نباشد چند نکته مطرح کنیم که بدانید چطور اجازه ندهید مشکلات مالی بر ازدواجتان تاثیر بگذارد.


۱. سوگند ازدواجتان را به خاطر بیاورید.


در لحظه ازدواج، وقتی به هم قول می‌دهید که در زمان خوشی‌ها و سختی‌ها کنار هم باشید، مطمئناً به ذهنتان نمی‌رسد که در طول مسیر چه اتفاقاتی ممکن است برایتان بیفتد اما با این وجود برای نشان دادن حسن نیت خود، برای هم سوگند یاد می‌کنید. در زمان سختی‌های مالی این سوگندها اهمیت بیشتری پیدا می‌کنند. به آنها وفادار باشید، نه فقط به خاطر قولی که داده‌اید، بلکه بخاطر کسی که به او قول داده‌اید.


۲. به خاطر بیاورید که این هم مثل بقیه چیزهای زندگی موقتی است.


بدشانسی تبدیل به خوش‌شانسی و فقر تبدیل به ثروت می‌شود. همیشه این ضرب‌المثل قدیمی را به خاطر داشته باشید که می‌گوید، «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین». بااینکه سختی‌ها برای مدتی در زندگی اتفاق می‌افتد، اما دائمی نیستند و خیلی زود جای خود را به خوشی می‌دهند.


۳. دیگران را متهم نکنید.


مقصر دانستن دیگران خیلی راحت است، مخصوصاً وقتی خسته شده‌ایم و استرس زیادی داریم. این جزء ذات انسان است و به دلایلی فکر می‌کنیم که حالمان را بهتر می‌کند و در آخر هیچ نفعی به کسی نمی‌رساند، حتی خودتان. از نقطه‌نظر همسرتان، باید فکر کنید که متهم کردن آنها بدترین چبزی است که بخواهند در زندگی بشنوند. همه ما از درون خودمان را مقصر می‌دانیم، حتی اگر بدانیم درست نیست. بنابراین قبل از اینکه کسی را متهم کنید، لحظه فکر کنید، «اگر او الان این حرفها را به من می‌گفت چه حسی داشتم؟»


۴. متحد باشید.


یکی از بهترین توصیه‌ها برای هر ازدواجی این است که با هم متحد باشید و در کنار هم، هیچ چیزی نیست که قدرت مقابله با آن را نداشته باشید. شاید خیلی کلیشه‌ای به نظر برسد و بخاطر همین است که خیلی از ما آن را بلند به زبان نمی‌آوریم اما با همه اینها حقیقت دارد. ایده اصلی ازدواج این است که شما دو نفر به یک واحد تبدیل شوید و به این ترتیب قوی‌تر شوید. اگر از این نکته استفاده کرده‌اید و بخاطر شرایط مالی کنونی همدیگر را متهم نکرده‌اید یعنی با هم متهد بوده‌اید.


۵. خنده.


در هر نقطه‌ای از زندگی که با سختی مواجه شویم، احتمال اینکه دچار غصه و ناراحتی شویم بسیار زیاد است. استفاده از خنده روحیه‌تان را بهتر کرده، شما را به هم نزدیکتر کرده و به یادتان می‌آورد که زندگی بخش‌ها مهمتری از مشکلات مالی هم دارد. کمی احمقانه رفتار کنید، جوک بسازید و سختی‌ها را به خنده بگیرید، هر کاری که فشاری که احساس می‌کنید را کمتر کند.


۶. راه‌حل پیدا کنید.


بااینکه ممکن است پیدا کردن یک راه‌حل کلی برای مشکل مالی‌تان امکان‌پذیر نباشد، اما قدم‌ها کوچک‌تری بردارید و با همسرتان در این رابطه صحبت کنید تا برای مشکلات کوچک‌تر راه‌حل پیدا کنید. پس با جای اینکه سرتان را در دست‌هایتان گرفته بنشینید و از خودتان بپرسید، «چطور از پس این مشکل برخواهید آمد؟» با سوال‌هایی کوچکتر شروع کنید، «قبض برق ماه بعد را چطور پرداخت کنم؟»


۷. کنترل.


در همه رابطه‌ها یکی از شخصیت‌ها همیشه نافذتر است و یکی همیشه مطیع‌تر. در زمان سختی‌ها، نباید سعی کنید همه کنترل را به دست گیرید یا همه کنترل را از دست بدهید. باید سعی کنید کنترل امور زندگی را به تساوی بین خودتان و همسرتان تقسیم کنید.


۸. به خاطر داشته باشید.


همیشه به خاطر داشته باشید که هر اتفاقی هم که افتاده باشد یا بخواهد بیفتد، تازمانیکه همدیگر را دارید (و سلامتی‌تان را) چیز دیگری مهم نیست. و اگر توانستید در کنار همدیگر از پس این مشکل برآیید، دیگر مطمئن باشید که هیچ چیزی نیست که نتوانید با آن مقابله کنید.

دلایل ترس از تعهد در روابط عاشقانه چیست؟



کسانی هستند که نمی‌توانند فردی خارج از خانواده کنونی‌شان را دوست داشته باشند. به فرزندان و والدینشان عشق می‌روزند اما وقتی نسبت به فردی دیگر در قلبشان حسی می‌بینند، احساس بی‌ثباتی می‌کنند. بااینکه دوست دارند وارد یک رابطه شوند اما از متعهد شدن می‌ترسند.


این ترس از تعهد می‌تواند به خاطر یک آسیب قبلی یا نتیجه یک رابطه‌ آزاردهنده در گذشته باشد. اگر این اتفاق برای شما هم افتاده است، شاید هنوز برای اعتماد دوباره آمادگی نداشته باشید.


وقتی کسی که دوستش دارید به شما خیانت می‌کند، فرایند التیام یافتن شما بسیار عمیق بوده و زمان می‌برد. این قطع رابطه بین احساسات شما و تصورتان از زندگی است. وقتی اتفاقی ویرانگر رخ می‌دهد، توانایی شما برای مهربان دیدن دیگران از بین می‌رود.


برای بعضی‌ها هم ترس از مسئول شدن دربرابر فردی دیگر ترس‌آور است. آنها توانایی مراقبت و توجه فردی دیگر را ندارند زیرا مشغول کنترل امورات زندگی خودشان هستند. اما آدم‌ها هم درست مثل ماهی قرمز، به اندازه تُنگ‌شان بزرگ می‌شوند. اگر زندگی‌تان را خیلی کنترل‌شده حفظ کنید و برای بقیه آدمها جایی نگذارید، چیزی که باعث ارزش دادن به همه چیز می‌شود را از دست می‌دهید: عشق.


ترس از تعهد می‌تواند شکل هیجانی که با اضطراب اشتباه گرفته می‌شود را هم به خود بگیرد. وقتی این اتفاق می‌افتد، خیلی‌ها قبل از اینکه چیزی به درستی شروع شود آن را تمام می‌کنند. ممکن است در انتظار ملاقات با فردی جدید احساس اضطراب کنید و آن را به حساب عصبی بودن بگذارید درحالیکه این نوعی شور و نشاط است. این نوع سردرگمی یعنی قبل از اینکه با آن فرد ملاقات کنید، رابطه‌تان با او را تمام کرده‌اید. دقت کنید که اضطراب و هیجان هر دو یک نوع احساس در بدن ایجاد می‌کنند و نباید آنها را با هم اشتباه بگیرید.


دلایل زیادی برای خودداری از تعهد احساسی به فردی دیگر وجود دارد، فقط باید از خودتان بپرسید دلایل شما به اندازه کافی منطقی هستند یا نه و اینکه چرا اجازه نمی‌دهید کسی قلبتان را لمس کند.


درست است که ممکن است آسیب ببینید اما نباید اجازه دهید این مسئله نعمت عشق را از شما بگیرد. بله، می‌توانید خودتان را از دردهایی که یک رابطه ممکن است به دنبال داشته باشد دور کنید اما خوبی‌ها آن را هم از خودتان دریغ می‌کنید.


هر بار که قلبمان را به سمت یک فرد، یک محل یا یک چیز باز می‌کنیم، برای شکست ریسک کرده‌ایم. اما دور کردن خود از آن فقط زندگی‌تان را کوچک‌تر می‌کند. حقیقت این است که دست خودتان است که دنیایتان را همانطور که دوست دارید بسازید. خودتان را رها کنید--درب زندان قلبتان را باز کنید و با قلبی باز به سمت دنیا گام بردارید.


اگر قبلاً صدمه دیده‌اید، باز هم می‌توانید عاشق شوید. فقط باید هوشیار باشید و خیلی زود از کسی که رفتارهای مسموم دارد دوری کنید و بگذارید کسی که واقعاً لیاقتتان را دارد وارد زندگی‌تان شده و به آن شادی ببخشد.