مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

آیا آزار احساسی بهتر از تنهایی است؟


عشق- جواب تنهایی. این چیزی بود که من دنبالش بودم. تنها چیزی که میخواستم،کسی بود که دوستم داشته باشه و من نیز او را دوست داشته باشم.
بعد از آن به دانشگاه رفتم، و تنهایی رو تجربه کردم. دنبال شخصی میگشتم که مرا بیشتر ازهر کس دیگری دوست داشته باشد. و به این نتیجه رسیدم که: "آن چیزی که من نیاز دارم یک شوهر است."
زمانی که به پایان تحصیلاتم نزدیک میشدم، شروع کردم به قرار گذاشتن با مردی که برادر یکی از بهترین دوستان دوره نوجوانی ام بود. با هم آشنا شدیم و مدت کوتاهی پس از آن ازدواج کردیم. قبل و بعد از ازدواج رابطه سالم و خوبی نداشتیم. او مردی خشن و عصبانی بود. و از خانواده ای آمده بود که دائم با او بدرفتاری میشد. در دوران نامزدی هشدارهایی را که مانند زنگ در ذهنم نواخته میشد، نادیده میگرفتم. و بیشتر به این خاطر که از او میترسیدم، و اینکه تنها بودم تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم.
فکر میکردم میتوانم عوضش کنم، اما وقتی که ازدواج کردیم متوجه شدم که این طور نیست. ازدواج ما ۴ سال و نیم طول کشید. تصمیم طلاق گرفتن از شوهرم یکی از سخت ترین تصمیماتی بود که تا به حال گرفته ام.
آزار احساسی و آسیب روحی که از طرف شوهرم به من میرسید، مرا بسیار خالی و تهی گذاشت. تقریباً هیچی از من نمانده بود. زندگی چه مفهومی داشت اگر قرار بود تمام طول عمرم را با مردی سر کنم که از درون کاملاً مرا از بین میبرد. با وجود این که جرات نداشتم، اغلب به این فکر میکردم که تصمیمم را بگیرم و به سمت زندگی خودم بروم. تصور میکردم که طلاق گرفتن از شوهرم بهتر از این است که تحت آزاهای روحی او قرار بگیرم.
بنابراین زندگی بعد از آن بهتر شد، نه؟ از خیلی جهات بله، بهتر شد.
میبینید، به عنوان یک کودک تصمیی گرفتم که تاثیری کلی بر تمام زندگی من داشت. خانه و خانواده ام خوشحال بودند زیرا عیسی آنجا بود. به عنوا ن یک بچه از او خواستم به زندگی من بیاید و مرا عوض کند و تنها از او درخواست کردم.
بعد از طلاق به خدا نزدیکتر شدم، به صورتی که قبلاً او را این گونه تجربه نکرده بودم. اعتماد به نفسم دوباره رشد کرد، و خلاقیتم نیز دوباره برگشت. اما هنوز هم دنبال کسی میگشتم که مرا دوست داشته باشد؛ کسی که من نیز دوستش داشته باشم.
در طول این دوران سخت زندگی ام دوستان خیلی خیلی زیادی پیدا کردم( مرد و زن ) و همه آنها نیز مسیحیان خوبی بودند. اما هنوز در اعماق وجودم احساس تنهایی میکردم. نمی توانستم بفهم چرا دعاهایی که برای خودم انجام میدادم جوابی نداشت( حدااقل من اینطوری میدیدم) ، اما اغلب زمانی که برای دیگران دعا میکردم او جواب میداد. بالاخره بعد از ملاقات با یک مرد دیگر و پس از این که او نیز مرا ناامید نمود، آرام آرام متوجه یک چیزهایی شدم.
هیمشه میدانستم که عیسی مسیح مرا بیشتر از هر شخص دیگری دوست دارد. اما این اعتقاد من بیشتر یک چیز عقلانی و فکری بود تا اینکه یک ایمان و احساس روحی روانی و فیزیکی باشد. یک شب زمانی که در جلسه مطالعه کتابمقدس بودم، داستان زندگی دختری را در گروهمان شنیدم. با وجود اینکه تومو ر مغزی داشت، با عشق و محبتی که نسبت به خدا داشت، بسیار هیجان زده و نورانی بود. یک کمی نسبت به او حسودیم میشد، چون میدانستم که من خدا را اینگونه دوست ندارم، اما میخواستم که اینطور باشم.
در کتابمقدس، مزمور ۴۲ اینگونه میگوید،" چنانکه آهو برای نهرهای آب شدت اشتیاق دارد، همچنان ای خدا جان من اشتیاق شدید برای تو دارد." من آن اشتیاق شدید را نسبت به خدا نداشتم، " چرا باید چنین احساسی میکردم، زمانی که او را در زندگی ام داشتم؟"
فکر میکردم که در زندگی ام نیاز به شریکی انسانی دارم. اما یک روز او با صدایی آهسته و نرم این چنین به من گفت: آروز و خواست اول تو من نیستم، در من شادی کن و تمتع ببر، و من آرزوی قلبیت را به تو خواهم داد. من متوجه شدم، عشقی که در جستجویش بودم، آنجاست.
حالا با تمام وجود میدانستم، که خدا مرا بیشتر ازهر کس دیگری دوست دارد، و اینکه او هیچ وقت محبت خودش را از من بر نخواهد داشت، و هیچگاه مرا ناامید نخواهد کرد. هیچ وقت مرا تنها نخواهد گذاشت، و هرگز مرا ترک نخواهد کرد. عیسی قبلاً جان خود را برای من داده بود و ما میتوانستیم دوباره به سوی هم برگردیم. او از مرگان قیام کرده بود، او زنده است و محبت او برای من بزرگتر از هر چیزی است که من بتوانم تصور کنم! فکر نمی کردم که بتوانم کسی را این قدر دوست داشته باشم.

● به زندگی خود نگاهی بیندازید؟ چگوه آن را توصیف میکنید.

در حال جنگ و مبارزه؟ در حال عجله؟ هیجان زده؟ پر از استرس و پریشانی؟ جلو رونده؟ عقب رونده؟ برای خیلی از ماها زندگی ما ترکیبی است از تمام اینها. چیزهایی است که آرزو میکنیم بتوانیم یک روز انجامشان دهیم؟ چیزهایی است که شدیداً دلمان میخواهد فراموششان کنیم. در کتاب مقدس میگوید که عیسی آمد تا همه چیز را نو گرداند.زندگی شما چگونه خواهد شد اگر شما نیز آن را از نو و دوباره شروع کنید.

● با امید زندگی کنید

اگر به دنبال آرامش هستید، راهی است که زندگی خود را به تعادل برسانید. هیچ کس نمی تواند کامل باشد، یا اینکه زندگی کامل داشته باشد. اما همه ما این موقعیت را داریم که فیض و محبت عظیم خدا را از طریق پسرش عیسی مسیح تجربه کنیم.
شما می توانید همین لحظه از طریق دعا به عیسی مسیح ایمان آورید. دعا به سادگی صحبت با خداست، خدا قلب شما را میشناسد و آنقدر که انگیزه شما برایش مهم است، کلمات شما مهم نیست. به عنوان نمونه میتوانید این دعا را بخوانید.
خداوند عیسی، میخواهم تو را شخصاً بشناسم، تو را شکر میکنم که بر روی صلیب، به خاطر گناهان من جان خود را دادی. من درِ زندگی خودم را به روی تو باز میکنم، و میخواهم که به عنوان نجات دهنده و خداوند وارد زندگی من شوی. کنترل زندگی مرا در دستان خودت بگیر. ممنونم که گناهان مرا بخشیدی و به من حیات جاودانی عطا کردی. مرا آنگونه ای بساز که میخواهی باشم.
آیا این دعا نشانگر خواست قلبی شما نیز است؟ میتوانید همین الان دعا کنید، و عیسی مسیح آنطور که قول داده به زندگی شما خواهد آمد.
آیا این زندگی شما است؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.