مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

درمان به کمک اسب و آرام سازی بیماران خشونت گرا

درمان به کمک اسب، آموزش مهارت سوارکاری به افرادی است که در زمینه‌های شناختی، بدنی و عاطفی - هیجانی دچار ناتوانی هستند. اما کار کردن با اسب‌ها فراتر از مهارت اسب سواری، مصاحبت، مسئولیت، اعتماد، رهبری، مهارت‌های شغلی و آموزشی را نیز در برمی گیرد.

بر اساس اخبار پزشکی سایت eMedscap ۱ ژوئن ۲۰۱۱ (هونولولو، هاوایی)، درمان به کمک اسب فواید منحصر به فردی شامل آرام کردن تمایلات خشونت آمیز بیماران بستری با اختلالات روانپزشکی مزمن را دارا می‌باشد.

یک پژوهش مقدماتی بر روی بیش از ۱۰۰ بیمار بستری که در همایش سالیانه ۲۰۱۱ انجمن روانشناسی آمریکا ارائه شد، نشان داد افرادی که به طور تصادفی هر هفته تحت گروه درمانی به همراه تکالیفی مربوط به اسب قرار داشتند به طور معنی داری اتفاقات خشونت آمیز کمتری را در طول مدت ۳ ماه در مقایسه باآن‌هایی داشتند که تحت درمان به کمک سگ، یا تحت مراقبت‌های متعارف بودند.

دکتر جفری نورنبرگ رئیس بیمارستان روانپزشکی گریستون پارک در اخبار پزشکی eMedscap اظهار کرد «هرکسی در گروه درمان به کمک اسب واکنشی مثبت داشت».همکار پژوهشی دکتر استیون شلیفر، پروفسور روانپزشکی در دانشکده پزشکی (UMDNJ) گزارش داد مبنی بر اینکه، این اولین پژوهش درمان به کمک اسب است که احتمالاً می‌تواند در شرایط بیمارستانی سودمند باشد.
درمان به کمک حیوانات به طور فزاینده‌ای در حال بالا رفتن است. این درمان‌ها برای بیماران با علائمی که به طور رضایت بخشی به درمان‌های سنتی پاسخ نمی‌دهند، مؤثر است. به طور مثال استرس شدید، واکنش‌های اضطرابی، ناکارآمدی­ها در روابط بین فردی، مهارت‌های کلامی محدود، و خشونت گری. دکتر جفری نورنبرگ و همکارش دو مسأله مهم که آن‌ها در بیمارانشان بارها مشاهده کردند را متذکر شدند: خشونت بدون انگیزه و انزوای اجتماعی به سبب ماندن طولانی در بیمارستان.
دکتر استیون شلیفر بیان کرد «ما می‌خواستیم پی ببریم به اینکه آیا در پایان، درمان به کمک اسب می‌تواند ارزش سرمایه گذاری یک برنامه درمانی را برای بیماران داشته باشد؛ و بدیهی است که عهده دار شدن این برنامه پیچیده و پر هزینه است».
دکتر دیوید بارون مدیر اجرایی، روانپزشک ارشد دانشکده پزشکی Keck، کالیفرنیای جنوبی- لوس آنجلس، که در این پژوهش همکاری نداشته‌اند؛ بیان کردند که درمان به کمک حیوانات به خصوص با سگ‌ها برای مدت زمانی طولانی در جامعه منتخب سالمندان و کودکان بکار برده می‌شده است.
دکتر بارون گفت من گمان می‌کنم مفاهیم کلی این پژوهش منطقی و اطلاعات بدست آمده بسیار مورد توجه هستند. به هر صورت سؤالی که مطرح است: چندین مکان قابلیت دسترسی به اسب‌ها را دارند؟ احتمالاً محدودیت مکانی برای وجود تسهیلات مربوط به اسب وجود دارد.

او اشاره کرد به اینکه در درمان با اسب، اعضا ممکن است نیازمند به کار گروهی باشند. برای فرا گرفتن اینکه چگونه به عنوان یک تیم کار کنند، سهیم شدن در تکالیف خاص، پاداشی که بعد از شادی با اسب‌ها می‌بینند، این‌ها همگی به عنوان یک تفسیر خیلی معقول به حساب می‌آیند.
چیزی که پژوهش‌هایی شبیه به این به ما می‌فهماند این است که موضوع‌های زیادی فرای دارو درمانی و روان درمان سنتی وجود دارند که می‌بایست در نظر گرفته شود.
دکتر بارون گفت این نوع پژوهش به این دلیل مهم است که پژوهشگران را یاد آور می‌شود که آن‌ها برای اینکه در مردم اندکی احساس شادی فراهم کنند نیاز به تفکر درباره راه های ابتکاری و خلاق دارند. خواه این که با حیوانات، بازی‌های ویدیویی یا گوش دادن به موسیقی سرو کار داشته باشند.

بیایید مثبت اندیش باشیم :)

بیاموزیم که مثبت اندیش باشیم؟





برای از بین بردن افکار منفی و جایگزین کردن آنها با نگرشی مثبت‌تر چه باید بکنید؟ حتی اگر ذاتاً خوش‌بین نباشید، راه‌هایی هست که از طریق آن بتوانید مهارت‌های مثبت‌اندیشی را در خود تقویت کرده و از فواید آن بهره ببرید.

وقتی روزتان خیلی پرمشغله باشد، خیلی راحت ممکن است به مسائل منفی توجه کنید. بخاطر کارها و مسئولیت‌های زیادتان ممکن است احساس خستگی، کلافگی و استرس زیادی داشته باشید. درنتیجه، افکار منفی به درون مغزتان راه باز می‌کنند. بااینکه می‌دانید مثبت فکر کردن برای وضعیت ذهنتان بهتر است اما اگر بگوییم که برای سلامتی‌تان هم می‌تواند مفید باشد، شاید تعجب کنید. تحقیقات نشان داده است که مثبت‌اندیشی می‌تواند فواید بسیار زیادی در بر داشته باشد از بالا بردن اعتمادبه‌نفس و سلامت روانی‌تان گرفته تا ارتقای سلامت فیزیکی‌تان.

پس برای از بین بردن افکار منفی و جایگزین کردن آنها با نگرشی مثبت‌تر چه باید بکنید؟ حتی اگر ذاتاً خوش‌بین نباشید، راه‌هایی هست که از طریق آن بتوانید مهارت‌های مثبت‌اندیشی را در خود تقویت کرده و از فواید آن بهره ببرید.

روی افکارتان تمرکز کنید
برای اینکه مثبت‌اندیش باشید، باید یاد بگیرید که چطور به درستی افکارتان را تحلیل کنید تمرکز بر جریان سیال ذهن کار سختی است، مخصوصاً اگر خیلی اهل استنطاق کردن نباشید. وقتی با موقعیتی چالش‌انگیز روبه‌رو می‌شوید، سعی کنید بفهمید که چطور درمورد آن اتفاق فکر می‌کنید. آیا شروع به مکالمه منفی با خودتان می‌شوید؟ یا در ذهنتان از خودتان و دیگران انتقاد می‌کنید؟ این تفکر منفی یک مانع اصلی است اما شناسایی این افکار اولین قدم برای غلبه بر آنهاست.

برخی از انواع متداول تفکر منفی شامل فقط تمرکز کردن بر جنبه‌های منفی یک مسئله می‌باشد. مثلاً تصور کنید که روز پرمشغله‌ای را سر کار داشته‌اید. یک سخنرانی داشته اید و کارهای مختلفی را جلوتر از برنامه به اتمام رسانده‌اید اما فراموش کردید یک تلفن مهم را انجام دهید. آن شب متوجه می‌شوید که با وجود موفقیت‌هایی که در آن روز کسب کرده اید، فقط به آن اشتباه کوچک فکر می‌کنید و نگران هستید که چه تاثیری بر کارتان خواهد داشت. به جای فکر کردن به مثبت‌ها و درک منفی، همه مثبت‌ها را نادیده گرفته و منفی کوچک را بسیار بزرگ کرده‌اید.

مقصر دانستن خود یکی دیگر از شایع‌ترین نوع تفکر منفی است
وقتی بخش شما در شرکت، به سهم فروش ماه خود نمی‌رسد، به جای اینکه به این فکر کنید که اقتصاد کند موجب فروش کلی کمتر شده است، مدام خودتان را مقصر می‌دانید. این نوع تفکر منفی می‌تواند برای سلامت روانی شما مخرب باشد. با مقصر کردن خود برای مسائلی که تقصیر شما نبوده یا در کنترل شما نیست، اعتمادبه‌نفستان دچار افول می‌شود.

چطور مثبت‌اندیش شوید
تغییر چرخه منفی فکر کار بسیار سختی است و فرایندی است که نیازمند زمان است. شایان‌ذکر است که تکرار کلیشه‌هایی که معمولاً توسط کتاب‌ها پیشنهاد می‌شود (مثل «من به اندازه کافی خوب هستم! من خیلی باهوشم! مردم من را دوست دارند!) در واقعیت می‌تواند تاثیری منفی بر تصور شما از خودتان داشته باشد. مثبت‌اندیشی این نیست که عینکی به چشم‌هایتان بزنید که همه جا را خوشرنگ نشان می‌دهد و همه چیزهای منفی که در زندگی با آنها روبه‌رو می‌شوید را نادیده بگیرید. این رویکرد به همان اندازه نادیده گرفتن‌ مثبت‌های زندگی ویرانگر است. تعادل، با مقدار سالمی واقع‌گرایی، رمز کار است.

پس وقتی خود را درگیر افکار منفی دیدید، چه باید بکنید؟

با قدم‌های کوچک شروع کنید
از اینها گذشته، می‌خواهید یک عادت جدید را وارد زندگی‌تان کنید و درست مثل کسی که می‌خواهد یک رفتار جدید را در خود ایجاد کند، این کار زمان می‌برد.

سعی کنید اول یک قسمت از زندگی‌تان که ببشتر تحت‌تاثیر منفی‌گرایی است را شناسایی کنید.
ممکن است درمورد وضعیت ظاهری‌تان یا درسی‌تان منفی فکر کنید. وقتی با یک بخش خاص از زندگی‌تان شروع کنید، در طولانی‌مدت تغییراتی که در خود ایجاد می‌کنید بادوام‌تر خواهند بود.
خود، تصور کنید تصمیم گرفته‌اید بر افکار منفی که درمورد وضعیت درسی‌تان دارید، تمرکز کنید. قدم بعدی این است که هر روز زمانی را به ارزیابی افکارتان اختصاص دهید، وقتی می‌بینید که افکار انتقادی درمورد خودتان دارید، یک لحظه صبر کرده و به آنها خوب فکر کنید. بااینکه ممکن است بخاطر گرفتن یک نمره بد در امتحان ناراحت باشید، آیا سرزنش کردن خودتان دردی را درمان می‌کند؟ آیا راهی برای ایجاد یک تغییر مثبت در موقعیت وجود دارد؟ بااینکه در این امتحان خود کار نکرده‌اید، حداقل می‌دانید که برای امتحان بعدی چطور باید برای درس خواندن زمانبندی کنید.

مراقب مکالمات منفی‌ با خودتان باشید
وقتی مکالمه درونی‌تان می‌گوید شما هیچوقت تکالیفتان را انجام نمی‌دهید یا کارتان سخت است، راهی برای پیدا کردن دیدگاهی مثبت‌تر نسبت به موقعیت پیدا کنید. مثلاً اگر درگیر نوشتن یک مقاله تحقیقی هستید، به دنبال راه‌هایی باشید که بتوانید برنامه‌تان را طوری تغییر دهید که وقت بیشتری برای این پروژه داشته باشید تااینکه اسیر نومیدی شوید. وقتی انجام کاری به نظرتان سخت می‌رسد، به این فکر کنید که شاید بتوانید برای انجام آن از کسی کمک بگیرید.

مثبت‌اندش بودن این نیست که همه واقعیت‌های منفی زندگی‌تان را نادیده بگیرید. این است که بتوانید رویکردی فعال‌تر به زندگی داشته باشید.
مثبت‌اندیشی به جای احساسی ناامیدی یا کلافگی، به شما امکان می‌دهد با فکر کردن به راه‌های موثر برای حل مشکل و پیدا کردن راهکارهای خلاقانه، با چالش‌های زندگی روبه‌رو شوید. شاید آسان نباشد، اما تاثیر مثبتی که بر سلامت فکری، احساسی و جسمی شما می‌گذارد، ارزشش را خواهد داشت. نیازمند این است که صبور باشید و تمرین کنید. این فرایند را نمی‌توانید قدم به قدم جلو ببرید و به اتمام برسانید. درعوض، نیازمند این است که تا پایان عمر به درونتان نگاه کنید و برای مبارزه با افکار منفی و ایجاد تغییرات مثبت علاقه‌مند باشید.




اندیشه مثبت مانند منبعی از انرژی است که علاوه بر تقویت صاحب اندیشه، ‌اطرافیان او هم می‌توانند از فضای مثبت آن بهره مند شوند

آیا تا به حال از خود پرسیده‌اید چرا برخی مردم هر آنچه را که در زندگی می‌خواهند، به دست می‌آورند؟ تقریبا همه ما نمونه‌هایی از اینطور آدم‌ها را می‌شناسیم. کسانی که مشاغل خوب دارند، خانه‌های بسیار لوکس و مجلل دارند، اتومبیل‌های آخرین مدل سوار می‌شوند، از وضعیت فیزیکی خوب و زیبایی برخوردارند و به نظر می‌رسد که همه آنها را دوست دارند.
این آدم‌ها معمولا خیلی فرهیخته، باهوش و با استعداد به نظر می‌آیند. در مقابل هم کسانی هستند که همین ویژگی‌ها و پتانسیل‌ها را دارند اما چیز زیادی به دست نمی‌آورند.
واقعا چرا برخی مردم از دیگران موفق‌ترند؟ پاسخ این پرسش بسیار آسان و مشخص است.انسان‌های موفق، موفق‌اند چون نگاه و برخوردشان با زندگی درست و مثبت است. بیایید با هم نگاهی به گام‌ها و مراحل کسب مهارت مثبت اندیشی :

گام اول: شما می‌توانید

شما دقیقا همانی خواهید شد که فکر می‌کنید هستید. موفقیت یا عدم موفقیت شما بستگی دارد به طرز تفکر شما از خودتان. اگر به خود بگویید که هدف یا آرزوی شما غیرممکن است، به آن دست نخواهید یافت.
اگر بتوانید فکرتان را در مورد خود و توانایی‌های خود تغییر دهید،‌ زندگی شما تغییر خواهد کرد. واقعیت این است که "شما هر کاری را می‌توانید انجام دهید" کافیست فقط این را باور کنید. مادامی‌ که ایمان به انجام کاری داشته باشید، هیچ چیز غیر ممکن وجود ندارد. افکار خوب به تغییرات مثبت منتهی می‌شود و بالعکس.

گام دوم: گفت و گوی درونی

بیایید فرض کنیم شما تصمیم گرفتید وزن کم کنید، به همین منظور در یک کلاس ورزشی ثبت نام می‌کنید. زمان رفتن به کلاس فرارسیده و شما خسته‌اید. شروع می‌کنید و با خود می‌گویید که " من خیلی خسته‌ام و نمی‌توانم باشگاه بروم" این همان افکار منفی است، چون واقعیت این است که با وجود یک مقدار خستگی هم می‌توانید در کلاس حاضر شوید.
به منظور ایجاد انگیزه برای رفتن به باشگاه ورزشی،‌شما باید در مورد آن مثبت فکر کنید تا خود را وادار به رفتن کنید. برای مثال می‌توانید به خود بگویید که من حتی برای 20 دقیقه هم که شده می‌توانم در کلاس حاضر شوم. بعد می‌بینید که وضعیت جسمی و روحی شما به سمت بهبودی حرکت می‌کند.



گام سوم: دنیا را عوض کنید

نکته قابل توجه که در مورد مثبت اندیشی وجود دارد مسری بودن آن است. اگر شما مثبت فکر کنید و افکار دلگرم کننده داشته باشید، این طرز تفکر را به اطرافیان خود نیز القا می‌کنید.
کسانی را در نظر بگیرید که افرادی بسیار مثبت هستند. این افراد همواره دیگران را وادار می‌کنند به اینکه بهتر باشند. و تماس با این افراد باعث می‌شود بخشی از انرژی مثبت و روحیه شاد آنها به دیگران منتقل ‌شود. به همین ترتیب کسانی که منفی باف هستند، سطح انرژی را در وجود دیگران پایین می‌آورند و هیچکس تمایلی به معاشرت و همراهی با آنها ندارد.
با داشتن طرز تفکر مثبت،‌شما می‌توانید انرژی خوب و مثبت را در اطراف خود نیز پراکنده کرده و جهان را به سمت بهتر شدن تغییر دهید.

گام چهارم: رد کردن منفی‌ها

همیشه کسانی وجود دارند که آیه یاس می‌خوانند و انسان‌ها را در انجام اهدافشان دلسرد می‌کنند. مثلا تصور کنید به یکی از بستگان خود می‌گویید که امیدوارید در یک دانشگاه خوب و معتبر پذیرفته شوید و ایشان در جواب شما بگویند:" تو از هوش لازم برای ورود به چنین دانشگاهی برخوردار نیستی" حال اگر شما به این ندای منفی گوش کنید، از پرداختن به افکار مثبت باز می‌مانید. پس اگر کسی به شما گفت که نمی‌توانید کاری را انجام دهید،‌ باید حرف‌های او را کاملا فراموش کنید.
انسان‌های بدبین خودشان را هم باور ندارند چه رسد به دیگران. بهترین راه مواجهه با انسان‌های بدبین این است که به آنها اثبات کنید که اشتباه می‌کنند. فقط شما هستید که می‌توانید تصمیم بگیرید که می‌خواهید چه کسی باشید و در زندگی چه کارهایی انجام دهید. اگر تصمیم به انجام کاری دارید مطمئن باشید حتما راهی برای انجام آن وجود دارد.

رویکــرد درمـانی اصــالت وجـودی

%D8%A7%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AA-%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF%DB%8C.jpg

رولــو می در 21 آپریل در 1909 در آدا (اوهایو) متولد شد. او فرزند دوم خانواده بود و نام پدرش کنت تیتل می و مادرش ماتیه باگستون بود و در کودکی همراه با پنج برادر و خواهرش ابتدا در اوهایو زندگی می کرد. هنگامی که می کودک بود پدرش به میشیگان نقل مکان نمود. او دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشته بود و پدر و مادرش از یکدیگر طلاق گرفته بودند و خواهرش اسکیزوفرنی داشت. زمانی که پدر و مادرش از هم جدا شدند او مجبور شد به میشیگان برگردد و از خواهرش مراقبت کند. می در سال 1938 با فلورانس دی فریز ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر (دوقلو) شد. می در سال 1969 از همسر اولش جدا شد و در سال 1971 با اینگرید کپلر ازدواج کرد، اما در سال 1978 نیز از او جدا شد. می در سال 1989 با جورجیا لی میلر جانسون ازدواج کرد.


می در سال 1930 از کالج اوبرلین در اوهایو فارغ التحصیل شد و به عنوان آموزگار به یونان رفت. می بعد از دریافت مدرک الهیات به این نتیجه رسید که از طریق روانشناسی بهتر می تواند به مردم کمک کند و در ماههای تابستان در یونان، به وین می رفت تا با آلفرد آدلر مطالعه کند.


می در حالیکه مشغول تحصیل در دوره دکتری بود به سل مبتلا شد که نتیجه آن 2 سال اقامت در آسایشگاه مسلولین بود و بعد از تمام کردن دوره دکتری روانشناسی بالینی در دانشگاه کلمبیا، در نیویورک حرفه خود را آغاز کرد و در عین حال سرپرست و روانکاو آموزشی موسسه ویلیام آلانسون شد.
نانسی رامسی که یکی از دوستان خانوادگی می بود بیان می کند که: می در دوسال آخر عمرش بیمار بود و سرانجام در سن 85 سالگی در روز شنبه در 22 اکتبر 1994 در منزل خودش واقع در تیبورون (کالیفرنیا) به علت نارسایی قلبی در گذشت.


می در طول دوره بهبودی خود زمان زیادی را صرف آموختن درباره ماهیت اضطراب کرد. او همچنین مدتی را صرف مطالعه کرد و آثار سورن کی یرکگارد را مطالعه نمود که کاتالیزور او برای پی بردن به ابعاد وجودی اضطراب بود و ثمره این مطالعه کتاب وی با عنوان معنی اضطراب بود (1950). کتاب پر طرفدار او با نام عشق و اراده (1969) کشمکش های وی را با عشق و روابط صمیمانه نشان می دهد و تردید جامعه غرب را درباره ارزشهای آن در ارتباط با میل جنسی و ازدواج منعکس می نماید.. می همچنین از فیلسوف آلمانی به نام پل تیلیش که نویسنده کتاب جرات بودن 1952 بود تاثیر گرفت. پل تیلیش استاد و دوست می بود.



تفکر روانشناسان و روانپزشکان وجودی تحت تاثیر شماری از فیلسوفان و نویسندگان قرن نوزدهم قرار داشت که از جمله می توان به این اشخاص اشاره داشت: سورن کی یرکگارد، فردریش نیچه، مارتین هایدگر، ژان-پل سارتر، مارتین بابر، لودویگ بینزونگر و مدارد باس. چهار بنیانگذار برجسته روان درمانی وجودی ویکتور فرانکل، رولو می، جیمز بوگنتالو ایروین یالوم هستند .

رویکرد می به روان درمانی تلفیقی از مفاهیم روانکاوانه و مضامین وجودی است و همچنین نظریه می متاثر از آدلر می باشد.
می درکتاب انسان در جستجوی خویشتن (1953) در مورد اضطراب و تنهایی بشر در جامعه مدرن می نویسد و دو کتاب مهم ویرایش شده توسط وی نیز رویکردهای مطرح شده در روانشناسی وجودی و درمان و جودی را یکپارچه می کنند. همانگونه که عناوین این کتابها می نشان می دهند، وی به مضامین وجودی عشق و اراده (1969) قدرت و بی گناهی (1972) جرات خلق کردن (1975) و آزادی سرنوشت (1981) اشاره می کند. می علاقه خود را به آثار کلاسیک با علاقه اش به وجودگرایی درهم آمیخت و کتاب فریاد برای اسطوره (1992) را نوشت.

طبق رویکرد وجودی جنبه های اساسی شرایط انسان از این قرارند:


1- توانایی برای خودآگاهی


بالا بردن خودآگاهی هدف مشاوره است و وظیفه درمانگر این است که به درمانجو یادآور شود که باید بهای افزایش آگاهی را بپردازد. وقتی ما آگاهتر می شویم "رفتن دوباره به خانه" مشکل تر می شود. نادیده گرفتن وضعیت مان می تواند خشنودی همراه با احساس مردگی نسبی به بار آورد ولی وقتی درها را به روی دنیای خود باز می کنیم کشمکش بیشتر و در عین حال احساس رضایت بیشتری رامی توانیم انتظار داشته باشیم.



2- آزادی و مسئولیت


افراد آزادند تا از بین گزینه ها انتخاب کنند و بنابراین نقش عمده ای در شکل دهی سرنوشت خود دارند. همچنین ما در قبال زندگی خود، اعمالمان و عدم موفقیت در اقدام نکردن مسئولیم. از نظر سارتر مردم محکوم به آزادی هستند. او احساس تعهد نسبت به انتخاب کردن را برای خودمان ضروری می داند. بنابراین از نظر وجودگراها، آزاد بودن و انسان بودن یکی هستند. آزادی و مسئولیت دست در دست یکدیگر دارند و ما آفریننده زندگی خویش هستیم.



3- به وجود آوردن هویت خویش و برقرار کردن روابط معنی دار با دیگران


هر یک از ما تمایل داریم که خویشتن را پیدا کنیم _ یعنی هویت شخصی خود را بیابیم یا بیافرینم _. این فرایند خودبخودی نیست و نیاز به جرات دارد. ما به عنوان موجودات ارتباطی، برای برقرار کردن پیوند با دیگران تلاش می کنیم و باید در قبال دیگران ازخود گذشتگی نشان داده و به آنها اهمیت دهیم. در دیدگاه وجودی درمانگران با خودداری از ارایه راه حل ها و یا پاسخهای حاضر و آماده، درمانجویان را با این واقعیت روبرو می کنند که فقط خود آنها باید پاسخهای خویش را پیدا کنند.



4- جستجو برای معنی، مقصود، ارزشها و هدفها


ویژگی بارز انسان تلاش برای درک معنی و هدف در زندگی است. وظیفه درمانگر این است که به توانایی درمانجویان در کشف نظام ارزشی که به زندگی آنها معنی می دهد و آن را از درون خویش به دست آورده باشند، اعتماد کند. بی معنایی در زندگی به پوچی و بی محتوایی منجر می شود و درمانجویان وجودی به این بی معنایی گناه وجودی می گویند و این وضعیتی است که از احساس ناقص بودن یا پی بردن به اینکه آن چیزی نیستیم که باید می شدیم ناشی می شود.



5- اضطراب به عنوان شرط زیستن


اضطراب وجودی به صورت نتیجه اجتناب ناپذیر روبه رو شدن با " مقرری های وجود" یعنی مرگ، آزادی، انزوای وجودی و بی معنایی توصیف شده است.
به عقیده می آزادی و اضطراب دو روی یک سکه هستند؛ اضطراب با شور و هیجان همراه با تولد عقیده ای تازه ارتباط دارد. بنابراین زمانی دستخوش اضطراب می شویم که از آزادی خود برای خارج شدن از امور شناخته شده و وارد شدن به قلمرو ناشناخته استفاده کنیم. خیلی از ما به خاطر ترس سعی می کنیم از جهش به امور ناشناخته اجتناب کنیم.



6- آگاهی از مرگ و نیستی


وجود نگر ها مرگ را به صورت منفی در نظر نمی گیرند بلکه معتقدند که آگاهی از مرگ به عنوان شرایط اساسی انسان به زندگی معنی می دهد. اگر از خود در برابر واقعیت مرگ دفاع کنیم، زندگی کسل کننده و بی معنی می شود اما اگر تشخیص دهیم که فانی هستیم می دانیم که برای کامل کردن طرحهای خود زندگی ابدی نداریم و هر لحظه موجود حیاتی است. آگاهی ما از مرگ منبع علاقه به زندگی و خلاقیت است. (یالوم 1980، 2003؛ کوری، 2005، ترجمه سید محمدی، 1385).




اضطراب در دیدگاه وجودی:


اضطراب ویژگی هستی شناختی هر فرد است که در رابطه با تهدید نیستی در وجود ما ریشه دوانده است. پذیرش آزادی و آگاهی از متناهی بودن، ناگزیر موجب اضطراب می شود یا به قول کی یرکگارد، سرگیجه آزادی به بار می آورد. اضطراب چیزی نیست که داشته باشیم بلکه چیزی است که هستیم.
رویکرد وجودی ساختار پویشی اساسی فروید را حفظ می کند اما محتوای کاملا متفاوتی دارد. در درمان وجودی این اعتقاد که " آگاهی از نگرانی های اساسی، اضطرابی را تولید می کند که حاصل آن، مکانیزم های دفاعی است"



فرایند درمــــان:


چون دروغگویی منبع آسیب روانی است، راه حل از بین بردن نشانه های بیماری صداقت است. با توجه به اینکه هدف رواندرمانی وجودی اصالت است، افزایش دادن هشیاری یکی از فرایندهای حیاتی است که افراد از طریق آن به جنبه هایی از دنیا و خودشان که دروغگویی آن را پنهان ساخته است، پی می برند.
وظیفه و نقش درمانگر: درمانگران وجودی عمدتاً به شناختن دنیای ذهنی درمانجویان اهمیت می دهند تا به آنها کمک کنند به آگاهی و گزینه های تازه ای برسند. تمرکز روی شرایط فعلی درمانجویان است نه روی کمک کردن به آنها در بازیابی گذشته خویش.


هدف اصلی بسیاری از سیستمهای درمانی قادر ساختن افراد به پذیرفتن آزادی و مسئولیت عمل کردن است. درمان وجودی از درمانجویان می خواهد روشهای زندگی نکردن به صورت کامل و اصیل را تشخیص داده و انتخابهایی بکنند که به آنها کمک کنند که به چیزی تبدیل شوند که قابلیت آن را دارند. هدف درمان این است که به درمانجویان کمک شود به سمت اصالت پیش بروند و تشخیص دهند چه موقعی خود را فریب می دهند.


بوگنتال سه وظیفه اصلی درمان را مشخص می کند:


1-کمک به درمانجویان در تشخیص دادن این موضوع که آنها در فرایند درمان به خودی خود کاملا حضور ندارند و بدانند که این حالت می تواند آنها را خارج از درمان محدود کند
2- حمایت کردن از درمانجویان در روبرو شدن با اضطرابهایی که مدت طولانی از آنها اجتناب کرده اند
3- کمک کردن به درمانجویان در بازنگری خود و دنیای خویش به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند.



محدودیتهای رویکرد وجودی و انتقادهای وارد شده به آن:


انتقاد عمده ای که از این مکتب می شود این است که اصول و کاربستهای روان درمانی را به صورت منظم بیان نمی کند. برخی از درمانگرانی که می گویند که طرفدار گرایش وجو دی هستند، سبک درمانی خود را در قالب اصطلاحات مبهم و کلی مانند خودشکوفایی، رویارویی گفت و شنودی، اصالت و بودن در دنیا تعریف می کنند و این بی دقتی گاهی موجب سردرگمی می شود و اجرای پژوهش را درباره فرایند یا نتایج درمان وجودی با مشکل روبرو می سازد. یکی دیگر از انتقاد های این است که بینش فلسفی ممکن است برای برخی درمانجویان مناسب نباشد به عنوان مثال کار کردن با فردی که شدیداً آشفته است فایده ای ندارد. البته آر. دی. لینگ (1965-1967) از دیدگاه وجودی برای درمان بیماران اسکیزوفرنیک با موفقیت استفاده کرده است و نتایج مثبت او حاکی از این است که درمانگران وجودی می توانند با همه نوع جمعیت کار کنند و افراد را به شیوه انسانی درمان کنند که با این رویکرد هماهنگ باشد و در عین حال برای برآورده کردن نیازهای منحصر به فرد درمانجویان خود از روشهای مداخله فعالتر و رهنمودی کمک بگیرند.

آن سوی مرگ



در آن سوی مرگ چه می گذرد؟!


مرگ هنوز هم جز ناشناخته ای از دنیای ماست با وجود اینکه در عرصه علم پیشرفت های بیشماری داشته ایم اما باز هم هیچکس به طور قطع نمی تواند بگوید بعد از مرگ چه اتفاقی می افتد بیشتر برداشت ما از ادیان و یا اشخاصیست که از مرگ بازگشته اند که با وجود این باز هم کسیتا پایان را نرفته که بداند در آن سو واقعا چه خبر است و بعد از مرگ با چه چیزی مواجه می شویم آیا به راستی تونلی نورانی می بینیم و به سوی آن حرکت می کنی؟
اگر بگوییم بزرگترین چالش پیش روی همه انسان‌ها مساله مرگ است، کمتر کسی مخالفت خواهد کرد. مرگ از دید فیزیکی و فیزیولوژیکی پایان وجود ما به عنوان یک موجود فیزیکی است. اما مواجهه با این واقعیت کار چندان ساده‌ای نیست. تمام زندگی ما، خاطرات، تجربه‌ها، تمام عشق‌ها و نفرت‌ها در لحظه مواجهه با مرگ معنی پیدا خواهند کرد. مرگ آستانه‌ای است که گذر از آن مانند ورود آلیس به دنیای شگفتی‌ها است. همه ما از روزی که به یاد داریم می‌دانیم که روزی این تجربه را از سر خواهیم گذراند ولی آنچه در پس این گذرگاه در انتظار ما است برای مردم عادی غیر قابل درک است. تنها به واسطه پیامبران و ادیان آسمانی است که درکی از جهان پس از مرگ وجود دارد و همین درک است که نحوه زندگی بسیاری از ما را در این جهان تعیین می‌کند.

چرا بررسی جهان پس از مرگ برای دانشمندان دشوار است؟

علم تجربی بر مبنای تجربه و مشاهده پیش می‌رود. اگر بخواهید درباره یک مساله اظهار نظر کنید باید بتوانید آن را مشاهده کنید، رفتار آن را بررسی و قوانین حاکم بر رفتارهای آن را شناسایی کنید. مجموعه این مشاهدات امکان ساخت نظریه‌ای را می‌دهد که اگر بتواند از عهده آزمون‌های بعدی بیرون بیاید مورد قبول می‌شود و در غیر این صورت باطل شده و کنار گذاشته می‌شود. درباره موضوع مرگ، علم عملا امکان آزمایش و مشاهده ندارد. اگرچه می‌تواند شرایط مرگ را بررسی کند، عوامل به وجود آوردن آن را تعیین کرده و حتی با شناخت این عوامل زمان آن را به عقب بیندازد و آن قدر پیش برود که ادعا کند در آینده با کمک روش‌های فنی و پزشکی قادر خواهد بود انسان را تا مرزهای جاودانگی پیش ببرد؛ اما درباره بعد از آن مرحله با هیچ شاهد و تجربه‌ای مواجه نیست و به همین دلیل به نظر می‌رسد تنها خواهد توانست تا آستانه مرگ به اظهار نظر بپردازد.

تجربیات نزدیک به مرگ

اختلاف در تعریف مرگ باعث به وجود آمدن فضایی خاکستری میان زندگی و مرگ شده است و این منطقه میانی جایی است که تجربه‌های نزدیک به مرگ در آن اتفاق می‌افتد. حتما همه شما داستان‌هایی را از کسانی که از آستانه مرگ به زندگی برگشته‌اند شنیده یا خوانده‌اید؛ افرادی که برای مدتی قلب آنها از تپش باز ایستاده و زمانی که دوباره قلبشان شروع به تپیدن کرده از مشاهدات خود گفته‌اند؛ کسانی که در اثر تصادفی به شدت زخمی شده و تا زمانی که تیم‌های امداد آنها را از مرگ به زندگی بازگردانند شاهد رویدادهای متفاوتی بوده‌اند. این تجربه‌ها به طور عمومی به تجربه‌های نزدیک به مرگ یاNear Death Experiences مشهور شده‌اند.

این تجربیات برای کسانی که آنها را از سر گذرانده‌اند معمولا رویدادی تکرارنشدنی و بی‌نظیر بوده است. زندگی اکثر این افراد برای همیشه دستخوش تغییر شده و هیچگاه به زندگی پیش از این تجربه بازنگشته‌اند و تغییرات رفتاری و شخصی زیادی برای آنها ایجاد شده است. اگر این مشاهدات متفاوت و تصادفی بودند به‌رغم ارزش آنها برای صاحبانشان، برای علم هیچ کارآمدی نداشتند. اما اگر در طول تاریخ، افراد مختلف در نقاط مختلف جهان از تجربه‌های یکسان صحبت کنند باید این تجربیات را جدی گرفت. در این صورت یکی از مشکلات علم در مواجهه با این داستان که همان نبود گزارش‌های متعدد از یک رویداد است حل می‌شود و دانشمندان کم‌کم به خود جرات می‌دهند تا در این باره ابراز نظر کنند.

تونل نور


یکی از تجربه‌های مشترک نزدیک مرگ در طول تاریخ، تجربه‌ای موسوم به تجربه «تونل نور» است. بسیاری از کسانی که از این فضای خاکستری میان مرگ و زندگی بازگشته‌اند در گزارش خود از تجربه مواجهه با تونل نوری طولانی و عظیم در مقابل خود خبر داده‌اند که در آخرین لحظه‌ها از آن بازگشته‌اند. آنها می‌گویند تا قبل از بازگشت احساس سبکی ویژه‌ای می‌کرده‌اند و پس از بازگشت درد شدیدی را احساس کرده‌اند.

بر اساس یک آمارگیری حدود ۱۵ درصد کسانی که تجربه سکته شدید قلبی داشته و با عملیات احیا به زندگی برگشته‌اند چنین تجربه‌ای را پشت سر گذاشته‌اند. رد این تجربه را می‌توان در متون قدیمی‌تر نیز دید. در تصویرگری‌هایی که از آستانه مرگ شده نقش‌هایی از تونل نور به عنوان آستانه رسم شده که نشان می‌دهد این تجربه تجربه‌ای مربوط به دوران ما نیست.

فراگیر بودن چنین تجربه‌هایی باعث شد تا دانشمندان به بررسی آن بپردازند و گروه‌های مختلفی از آنها بیان کرده‌اند که این تجربه‌ها بیش از آنکه


تجربه‌هایی در آستانه مرگ باشند مربوط به حیطه زندگی افراد هستند. این محققان عصب‌شناس مغز را عامل به وجود آمدن چنین تجربه‌هایی معرفی می‌کنند.

برخی از محققان معتقدند تجربه تونل نور در حقیقت در اثر رفتاری است که مغز ما در این شرایط از خود بروز می‌دهد. به نظر می‌رسد قرار گرفتن در شرایطی که به آن تجربه نزدیک به مرگ می‌گویند باعث می‌شود ساز و کا ری در مغز آغاز شود که نتیجه‌اش مشاهده تونل نور است. درباره جزییات این عملکرد تفاوت نظر و دیدگاه وجود دارد اما بدون ورود به جزئیات، این دانشمندان معتقدند، کاهش میزان اکسیژن دریافتی توسط مغز در اثر از کار افتادن قلب یا هر عمل دیگری که باعث کاهش این فرایند شود ـ مثلا قرار گرفتن در فشار یا سرعت زیاد که جریان عادی گردش خون را کند نماید، باعث می‌شود فرآیند‌های الکترو شیمیایی مغز دچار اختلال شود، به همین دلیل بخشی از تفسیرهای حسی قطع می‌شود که در نتیجه شخص احساس سبکی خوشایندی را تجربه می‌کند از سوی دیگر این اختلال باعث ایجاد محرک‌هایی می‌شود که تفسیر آن برای مغز ستونی از نور سپید است.



زمانی که شخص احیا می‌شود یا از این حالت بازمی‌گردد تمام اعصاب یکباره شروع به تفسیر محرک‌های بیرونی می‌کنند که باعث ایجاد آن درد حاصل از بازگشت می‌شود. مشابه این اتفاق زمانی می‌افتد که پا یا دست شما اصطلاحا به خواب رفته و دوباره در حال برگشتن به حالت عادی است و در این هنگام حساسیت بالایی از خود نشان می‌دهد.

به هر حال تجربه‌های نزدیک به مرگ و مرگ موضوعی مهم و جذاب برای دانشمندان و مردم عادی است. تحقیقات عصب‌شناسی در سال‌های اخیر دیگاه ما را درباره عملکردهای مغز و بدنمان زیر و رو کرده است و امیدهای بسیاری را به وجود آورده که در آینده‌ای نه چندان دور انسان بتواند معماهای بیشتری در این باره را حل کند. اگر چه بعید به نظر می‌رسد این تلاش‌ها منجر به ورود علوم تجربی به فضای رازآلود مرگ شود.

تونل نور به روایت قدیسان مسیحی – این تابلو که همان تجربه تونل نور در آستانه مرگ را نشان می‌دهد را یک کشیش مسیحی در ۱۴۱۰ میلادی ترسیم کرده است.


راز تونل مرگ و تجربیات نزدیک به مرگ
چه وقت می‌میریم؟

تشخیص این مراحل هوشیاری کار ساده‌ای نیست. از گذشته تا کنون برای حل این مشکل سعی کرده‌اند از علائم حیاتی استفاده کنند؛ برای مثال تنفس یا ضربان قلب نشان زنده یا مرده بودن فرد بود. اما امروز می‌دانیم مدت کوتاهی پس از توقف ضربان قلب ممکن است بتوان آن را با کمک شوک‌های الکتریکی یا ماساژ به فعالیت بازگرداند.

این اختلاف‌ها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه دارد و به دلیل همین اختلافات از نظر حقوقی نیز برای مرگ تعاریفی ارائه شده که بر اساس قوانین کشورهای مختلف تعریف شخص مرده تعیین می‌شود.

آموزش فنون ریلکس تراپی


آرامش عضلانی


● در اثر ترس و اضطراب و تنش حاصله تنسTense)) یا انقباض عضلانی ایجاد می شود. بنابراین برای کاهش ترس و اضطراب می توان تنش زدایی کنیم یا عضلات را وانهاده کنیم. نهایتاً در قبال آرامش و یا ریلکس تن، آرامش روان نیز ایجاد می شود.


●بی حرکتی و رهایی عضلات به سرعت می تواند تنش حاصله و تنس عضلانی را کم کند و اضطراب و تنش های فکری را کاهش دهد.


● برای درک و آگاهی از ریلکس عضلات را در حالت تنس یا انقباض شدیدتر قرار می دهیم تا بعد از رهایی ، هم تفاوت انقباض و ریلکس را درک کنیم و هم به ریلکس عمیق تری برسیم.


● تنس یا انقباض عضلانی در قسمت های مختلف ناراحتی های متفاوتی را ایجاد می کند. تنس در گلو و تارهای صوتی موجب لرزش یا خشن شدن صدا، تنس در عضلات سر موجب سردرد، و تنس در روده ها موجب کولیت یا دل دردهای عصبی می شود. بنابراین یک ریلکس عمیق می تواند همزمان تمام تنس یا تنش های حاصله را برطرف کند.


● برای ریلکس عضلانی در پنج مرحله از پاها شروع می کنیم و بعد دست ها و سر و صورت، عضلات شکم ، کمر و سینه ؛ و در آخرین مرحله به تمرینات مرکب به طوری که چند عضله با هم ریلکس شوند اقدام می کنیم.


● وقتی عضلات با تمرکز فکری ریلکس می شوند بدین معنا نیست که واقعاً عضله شل شده باشد بلکه با تمرکز فکر پیام های انتقال عصبی را مجهز به کاهش تحریک عصب سمپاتیک می کند و عضله از حالت تنس حاصله از تنش خارج و به حالت وانهادگی یا ریلکس در می آید.


● مرحله لتارژی یا موت کاذب از عمیق ترین مراحل ریلکس است به طوری که فرد در این مرحله کاملاً بی حس می شود و اگر تیغی به عضلات او بزنید احساس درد نخواهد کرد. در این حالت آرامش به حد اعلای خود می رسد و شخص در حالت خلسه و از خود بی خود شدن دور از هرگونه اضطراب و تشویش خاطر قرار می گیرد.


● بعد از رهایی و شل و کرخت کردن عضلات ممکن است احساس سنگینی در عضلات حس شود و می توان با تمرکز فکر احساس سنگینی را افزود تا حدی که نتوانیم حرکتی کنیم و به مرحله آرامش عمیق تر برسیم زیرا ایجاد سنگینی در اوج ریلکس است.


● در هر وضعیتی اگر خود را سنگین حس کنید و اگر به طور کلی همیشه آرام و متین و سنگین حرکت نمایید از یک آرامش همیشگی برخوردار خواهید شد.


● در اثر احساس سنگینی ریتم تنفسی و ضربان قلب نیز آهسته و آرام خواهد شد و این سنگینی موجب سنگینی و متانت در شخصیت شما نیز خواهد شد.


● یوگا ورزش روحی است که مبادرت به تمرین آن موجب تقویت اعصاب و تنظیم و تقویت غدد داخلی و مقاوم شدن روح و ریلکس عضلانی و در نهایت کسب آرامش خواهد شد.


● برای کسب آرامش از طریق استحمام ابتدا باید با استفاده از آب گرم تنس عضلانی را کاهش داد و سپس با آب سرد شور و نشاط و تقویت اعصاب را ایجاد نمود ؛ به طور کلی با استحمام روزانه می توان به آرامش خوبی رسید.


● دستگاه ارتعاش دهنده موجب تحریک عضلات می شود و احساس شادابی و ریلکس می کند. با تحریک مداوم عضلات چهره می توان در حفظ جوانی و جلوگیری از چین و چروک صورت اقدام نمود.


● حمام آفتاب موجب تحریک عضلانی می شود و ایجاد شور و نشاط می نماید و روی دم و بازدم منظم و تقویت اعصاب شدیداً مؤثر است ؛ البته ولی آفتاب شدید با تحریکات شدید فرد را عصبی تر نیز می کند ولی استفاده بهینه از آفتاب شخص را خوش مشرب و اجتماعی می کند.


فنون ریلاکس تراپی

1- آرامش عضلانی 2- آرامش تنفسی 3- آرامش مغز 4- دفع سموم روانی 5- تخیلات ذهنی آرام بخش 6- بیوفیدبک آرامش 7- آرامش متعالی 8- آرامش کاربردی