سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مهم ترین جنبه رویکرد کتل این است که وی تلاش نمود تا عوامل
مربوط به کل افراد جامعه را به طور آزمایشی مشخص کند و سپس کوشید تا انواع
مختلف آسیب های روانی را با توجه به الگوهای خاص نمرات به دست آمده از این
عوامل توصیف نماید .(Pervin, John, 1970).
کتل اعتقاد داشت که درمان موفق در مورد اختلالات روانی مبتنی بر سنجش صفات
شخصیتی است که نه تنها نیم رخی را برای تشخیص فراهم می کنند بلکه هم چنین
توضیحی در مورد انواع عوامل سرشتی مؤثر در رفتار هستند. (Cattell, 1965, p.
288).
وی بیان می کند ابزارهای اندازه گیری معتبر و پایا می توانند به متخصص
بالینی در قضاوت بهتر درباره تأثیر روش های درمانی کمک کند، این قضاوت می
تواند به وسیله ارزیابی شخصیت مراجع قبل و بعد از مداخله درمانی و توجه به
میزان تغییرات رفتاری انجام شود (Cattell, 1961, Reckman, 1985).
تکنیک P به عنوان بهترین روش برای ارزیابی دقیق تغییرات مراجع در طول درمان
پیشنهاد شده است، در این تکنیک مراجع در موقعیت های مختلف مورد آزمون قرار
می گید تا صفات یگانه او مشخص شود (Cattell, 1965).
به اعتقاد کتل تمام طول درمان باید مبتنی بر اندازه گیری های دقیق باشد و
در کنار آن مشاهده بالینی دقیق نیز مورد استفاده قرا گیرد اما همواره در
کنار آزمون. (Reckman, 1985).
کتل بسیاری از عقاید فروید را می پذیرد اما او اعتقاد دارد یک درمان متنی
بر اظهار نظر شخصی و نه بر اساس اندازه گیری می تواند در طولانی مدت خطری
جدی به شمار آید (همان منبع)
به وسیله بازسازی مجدد تجارب، مراجع می تواند در یک موقعیت بهتر واکنش های
هیجانی خود را مجددا ارزیابی کند و سرانجام جنبه های منفی رفتارش را تغییر
دهد.
به اعتقاد کتل درمان رفتار نابهنجار مبتنی بر این است که فرد پاسخ های
جدیدی را در مقابل محر کهای تهدید کننده بیاموزد بنابراین او به صورتی
محدود ارزش رویکردهای درمانی که از تحلیل گذشته استفاده می کنند (برای
مثال روان تحلیل گری)و رویکرد شرطی سازی مجدد مثل رفتار درمانی را می پذیرد
(Reckman, 1985).
به اعتقاد کتل روش های اندازه گیری باید بر تمامی ساختارهای صفات شخص
متمرکز باشند، ما نه می توانیم به سادگی بر روی تجارب آسیب زا و نه بر روی
محدودیت های معین و نه بر حوزه های خاص تغییر رفتار تمرکز کنیم. به اعتقاد
کتل متخصص باید محدوده کاملی از عوامل شخصیتی سرشتی که محدوده عملکرد شخص
را تعیین می کنند و ترکیب پیچیده ای از صفات و احساساتی که الگوهای رفتار
را تحت تأثیر قرار می دهند را در نظر بگیریم بنابراین ما به روش های اندازه
گیری که ساختارهای زیربنایی پیچیده را ارزیابی کند نیاز داریم، در نتیجه
برخی از انواع درمان وابسته به این که چه نوع عواملی باعث نوع خاصی از روان
رنجوری ها یا روان پریشی ها شده اند نسبت به سایر درمان ها مؤثرتر خواهد
بود، برای مثال در روان پریش هایی که مبتنی بر تعداد زیادی از عوامل سرشتی
هستند درمان ممکن است شامل استفاده از داروها، شوک الکتریکی و جراح مغزی
باشد (Cattell, 1965, P. 543)
از طرف دیگر در روان رنجوری های معینی درمان می تواند با تحلیل رویا و
بازساری تجارب آسیب زا شروع شود و در جایی که مشکلات خفیف وجود دارند که
وابسته به عوامل ارثی نیستند رفتاردرمانی می تواند مژثر باشد بنابراین کتل
رویکردی التقاطی نسبت به درمان دارد اما او معتقد است همه درمان ها باید بر
روش های اندازه گیری قوی مبتنی باشند (Cattell, 1961. P. 465).
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 18:37
نظریه ویژگی های شخصیت یکی از مهم ترین محدوده های نظری در مطالعه شخصیت
است. براساس این نظریه، شخصیت افراد از خصوصیات وصفات گسترده ای ترکیب
یافته است. برای مثال، در نظر بگیرید که خودتان چگونه شخصیت یک دوست
نزدیکتان را توصیف می کنید. به احتمال زیاد، از تعدادی از ویژگی های او
مانند اجتماعی بودن، مهربانی و خونسردی نام می برید. منظور از «ویژگی» یک
خصوصیت نسبتاً پایدار است که باعث می شود افراد به شیوه های خاصی رفتار
کنند. نظریه ویژگی های شخصیت بر خلاف
سایر نظریه های شخصیت مانند نظریه های روانکاوانه و انسان گرایانه، بر
تفاوت های بین افراد تمرکز دارد. ترکیب و تعامل ویژگی های مختلف است که
شخصیت یک فرد را تشکیل می دهد و این برای هر شخص، یگانه و منحصر به فرد
است. نظریه ویژگی های شخصیت بر تعیین و اندازه گیری این خصوصیات فردی
شخصیت تمرکز دارد. ● نظریه گوردون آلپورت
در سال ۱۹۳۶، گوردون آلپورت، روان شناس، متوجه شد که تنها در یک فرهنگ
لغات انگلیسی، بیش از ۴۰۰۰ واژه برای توصیف ویژگی های مختلف شخصیت وجود
دارد. او این ویژگی ها را در سه سطح رده بندی نمود:
▪ ویژگی های اصلی: ویژگی هایی که بر کلّ زندگی فرد غالب است، تا جایی که
آن شخص معمولاً به خاطر این ویژگی ها شناخته می شود. در واقع، شنیدن نام
فرد، این ویژگی ها را به ذهن شنونده متبادر می کند. برای درک بهتر این
موضوع، عبارت هایی نظیر فرویدی، ماکیاولی، دون ژوان، مسیح گونه و ... را در
نظر آورید. به نظر آلپورت، ویژگی های اصلی نادرند و در طول زندگی ساخته
می شوند. ▪ ویژگی های مرکزی: خصیصه های عمومی
که پایه های اصلی شخصیت را شکل می دهند. این ویژگی های مرکزی، هر چند به
نفوذ و اقتدار ویژگی های اصلی نیستند، امّا خصیصه های عمده ای هستند که
ممکن است برای توصیف یک فرد دیگر به کار آیند. عبارت هایی چون هوشمند،
امین، کمرو و مضطرب نمونه هایی از ویژگی های مرکزی هستند .
▪ ویژگی های ثانویه: ویژگی هایی که گاهی به نگرش ها یا اولویت ها مربوطند
و غالباً تنها در وضعیت های خاص یا تحت شرایط خاص پدیدار می شوند. به
عنوان نمونه می توان به مضطرب شدن به هنگام صحبت در میان جمع یا بی صبری
در هنگام انتظار در صف اشاره کرد. ● پرسشنامه ۱۶ عامل شخصیت ریموند کاتل
ریموند کاتل، یکی از نظریه پردازان ویژگی های شخصیت، تعداد ویژگی های
اصلی شخصیت را از بیش از ۴۰۰۰ مورد که در لیست اولیه آلپورت وجود داشت به
۱۷۱ مورد تقلیل داد. او این کار را عمدتاً از طریق حذف ویژگی های
غیرمتداول و ترکیب خصوصیات مشترک انجام داد. کاتل سپس نمونه بزرگی از
افراد را برای این ۱۷۱ ویژگی مختلف مورد ارزیابی قرار داد. وی آنگاه با
استفاده از یک روش آماری به نام «تحلیل عوامل» ، ویژگی های نزدیک به هم را
معین کرد و سرانجام لیست خود را به تنها ۱۶ ویژگی شخصیت کاهش داد. به
گفته کاتل، این ۱۶ ویژگی، منبع و منشاء شخصیت تمام انسان ها می باشند. او
همچنین یکی از پرکاربردترین آزمون های ارزیابی شخصیت به نام پرسشنامه ۱۶
عامل شخصیت (۱۶PF) را طراحی کرد. ● سه بعد شخصیت آیزنک هانس آیزنک، روان شناس انگلیسی، مدلی برای شخصیت، بر پایه تنها سه ویژگی عمومی بنا کرد: ۱) درون گرایی/برون گرایی:
درون گرایی مستلزم جهت دهی توجه و تمرکز بر روی تجربیات درونی است در
حالی که برون گرایی به تمرکز و توجه بر سایر مردم و محیط ارتباط دارد.
بنابراین، یک فرد درون گرا معمولاً فردی ساکت و خوددار است و یک فرد برون
گرا بیشتر خونگرم و اجتماعی. ۲) تهییج پذیری/پایداری هیجانی:
این بعد از نظریه ویژگی های شخصیت آیزنک به دمدمی مزاجی در مقابل خونسردی
و آرامی مربوط است. فرد تهییج پذیر، زود ناراحت یاهیجان زده می شود در
حالی که منظور از پایداری هیجانی یعنی از نظر هیجانی، ثابت و یکنواخت باقی
ماندن. ۳) روان پریشی گرایی:
آیزنک بعداً پس از مطالعه افرادی که از بیماری روانی رنج می بردند، بعد
دیگری از شخصیت را به نظریه خود افزود. او این بعد را روان پریشی گرایی
نامید. کسانی که این ویژگی در آن ها برجسته است در برخورد با واقعیت ها
مشکل دارند و معمولاً جامعه ستیز، مخالف، غیرهمدل و عوام فریب هستند. ● نظریه پنج عامل شخصیت
نظریه های کاتل و آیزنک موضوع پژوهش های بسیاری قرار گرفته است و برخی از
نظریه پردازان عقیده دارند که کاتل بر روی تعداد زیادی ویژگی تمرکز کرده
است و آیزنک بر روی تعداد کمی. در نتیجه، یک نظریه جدید ویژگی های شخصیت
به نام نظریه پنج عامل شکل گرفت. این مدل پنج عامل شخصیت نشانگر پنج ویژگی
اصلی است که در تعامل با یکدیگر، شخصیت انسان را شکل می دهند. با وجودی
که پژوهشگران غالباً با یکدیگر بر روی نامگذاری دقیق این ابعاداختلاف نظر
دارند امّا نام های زیر بیشتر متداول است: ▪ برون گرایی ▪ خوشایندی (مقبولیت) ▪ وظیفه شناسی (وجدان) ▪ تهییج پذیری ▪ آزاداندیشی ● ارزیابی نظریه ویژگی های شخصیت
با وجودی که اغلب روان شناسان قبول دارند که می توان مردم را بر حسب
ویژگی های شخصیتی شان توصیف کرد امّا نظریه پردازان همچنان به بحث در مورد
تعداد ویژگی های اصلی سازنده شخصیت انسان ادامه می دهند. در حالی که
نظریه ویژگی های شخصیت دارای واقع بینی هایی است که برخی دیگر از نظریه
های شخصیت (مانند نظریه روانکاوانه شخصیت فروید) فاقد آن هستند، امّا
دارای نقاط ضعفی نیز هست. برخی از متداول ترین انتقاداتی که به نظریه
ویژگی های شخصیت می شود بر این واقعیت تمرکز دارد که ویژگی ها غالباً پیش
بین های ضعیفی برای رفتار هستند. مثلاً در حالی که یک فرد ممکن است امتیاز
بالایی در ارزیابی یک ویژگی خاص به دست آورد امّا او شاید همیشه و تحت هر
شرایط، به همان شیوه رفتار نکند. مشکل دیگر این است که نظریه ویژگی های
شخصیت مشخص نمی سازد که چگونه و چرا تفاوت های شخصیتی افراد شکل می گیرد
یا پدید می آید.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 17:37
اصطلاح
افسردگی در صحبت های معمولی برای توصیف یک حالت احساسی، واکنش نسبت به یک
موقعیت و یک سبک اختصاصی مشخص مورد استفاده قرار می گیرد. افسردگی و
افسردگان هر دو معمولا با غم و اندوه شناخته شده اند.
هیچ
صفت شخصیتی واحدی نیست که فردی را مستعد افسردگی سازد. این به آن معناست
که افراد با هر الگوی شخصیتی ممکن است دچار افسردگی شوند. آخرین وقایع پراسترسی که هر فرد از سر می گذراند (چه وقایع فردی و چه جمعی) می توانند قوی ترین عامل برای شروع افسردگی باشند. کمبود
و رنج، اجزای اجتناب ناپذیر زندگی هستند؛ وقتی دچار این دو موقعیت می
شویم ـ یعنی با کمبودی روبه رو می شویم و رنج می کشیم ـ اغلب مکدر،
غمگین، ناامید، بی علاقه و منفعل هستیم؛ این احساس ها در اغلب افراد بعد
از سپری شدن رویداد و عادت کردن به موقعیت جدید نا پدید می شوند، اما برخی
دیگر این گونه نیستند، در افسردگی بالینی، فراوانی، شدت و مدت نشانه های
افسردگی با موقعیت زندگی فرد تناسب ندارند. مطالعه
روانشناختی افسردگی از یوی زیگموند فروید و کارل آبراهام شروع شد. هر دو
افسردگی را واکنشی پیچیده در قبال از دست دادن چیزی توصیف کرده اند. فروید
معتقد بود شخص افسرده، وجدانی (فراخودی) قوی و تنبیه کننده دارد؛ او بر
گناهی که وجدان به وجود می آورد، تاکید و فکر می کرد علت این که وجدان تا
این اندازه قوی می شود به دلیل کنترل احساس عصبانیت و پرخاشگری است. وی
معتقد بود افراط و تفریط در ارضای نیازهای مرحله شیرخوارگی باعث می شود
که یک شخصیت وابسته شکل بگیرد. در کسانی که بیش از اندازه وابسته اند این
فرآیند به خود سرزنشگری و خود تنبیهی و در نتیجه افسردگی منجر می شود.
فروید افسردگی را بازگشت پرخاشگری به خود قلمداد می کند. یکی
از زمینه های تاریخی افسردگی، اختلالی است که در روابط اوایل کودکی پیش
می آید. این اختلال ممکن است به علت از دست دادن واقعی یا خیالی والدین
باشد. الکساندرهیگ در سال ۱۹۰۰ می گوید: «در شرایط افسردگی جدی، اتکای به
نفس به کلی از بین می رود، شکسته نفسی و فروتنی شدید متداول و حتی عادت می
شود. فشاری به اندازه وزن یک پر برای له کردن بیمار کافی است و حتی شادی
آورترین رویدادها باعث نشاط نمی شوند.»
ملانی
کلاین، افسردگی را متضمن ابراز پرخاشگری به محبوب می دانست و از این نظر
بسیار شبیه فروید بود. از دیگر سو به نظر ادوارد بیبرینگ پدیده افسردگی
زمانی شکل می گیرد که فرد از فاصله [بعید بودن] آرمان های بسیار کمال
طلبانه خود و ناتوانی اش در رسیدن به این اهداف آگاه می شود. سیلوانوآریتی
دیده بود بسیاری از افراد افسرده نه برای دل خود که برای دیگران زندگی می
کنند. افسردگی زمانی رخ می دهد که بیمار
درمی یابد فرد یا آرمانی که او برایش زندگی کرده، هرگز چنان نبوده است که
انتظارات او را برآورد. در این باره گلاسر می گوید: «انسان ها، افسردگی را
انتخاب می کنند و رفتار افسردگی را نشان می دهند. درگیر شدن در یک عمل
فعالانه به انسان ها کمک می کند، رفتارهای افسرده و احساس بدبختی آنها جای
خود را به احساس کنترل بیشتر دهد که با احساس مثبت تر، افکار مثبت تر و
آرامش جسمی بیشتر همراه است.» آرون بک هم
افسردگی را نوعی اختلال تفکر می داند تا اختلال خُلق و آن را به صورت مثلث
افکار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف می کند؛ یعنی فرد افسرده خود
را ناقص، فاقد صلاحیت، ناکام و نامطلوب ادراک می گرداند؛ دنیا برای او یک
مکان منفی، پرتوقع و بی رحم به نظر می رسد و انتظار دارد که در آینده هم
نیز با شکست، مجازات، درد، رنج و محدودیت مواجه شود. نظریه
پرداز مکتب وجودی بوجنتال، بیماران افسرده را مایوس می نامد. منظورش از
یأس هم این بود که هدفمندی و خواستن در آنها مسدود است. آدم افسرده، کسی
است که احساس می کند هیچ کار ارزشمندی وجود ندارد و هیچ چیز آنقدر ارزشمند
نیست که بخواهد وجودش را برای آن به زحمت بیندازد. آنها
دوست دارند ساکت و تنها باشند و در دنیا شرکت نکنند. در روان تحلیلگری
یونگ، افسردگی در حقیقت دعوتی به تغییر است. گفته می شود ساتورن، خدای
کشاورزی و زمان که داسی در دست دارد آرزوهای آدمیان را مثل گندم درو می کند
و این استعاره از این است که وقتی آرزوهایمان بر باد می رود فرصتی داریم
که در دنیای سرد و بی احساس افسردگی از دور تماشایشان کنیم و ببینیم چقدر
آنها را می خواهیم؟ آیا مناسب ما هستند و حاضریم برای به دست آوردنشان بها
بپردازیم. یونگ می گوید به دنبال هر
فروپاشی، نوزایی است و این دو مثل شب و روز به دنبال هم می آیند و همان
طور که وقتی شب می شود، تلاش نمی کنیم آن را به روز برگردانیم و فقط
فعالیت هایمان را با شرایط شبانه هماهنگ می کنیم تا بگذرد، در حالت
افسردگی هم بهتر است ظاهر و سبک زندگی مان را با حال درون مان هماهنگ
کنیم. اشکالی ندارد، اگر دوست ندارید رنگ
شاد بپوشید و حال رسیدگی به سر و وضع تان را ندارید هر طور که راحتید
باشید با این روش جهان درونتان را به رسمیت شناخته اید؛ جنگیدن و در خلاف
جهت رودخانه شنا کردن انرژی زیادی می برد. بیشتر
تنها بمانید و با صدای درونی خود صحبت کنید، این فرصت بی نظیری برای
شنیدن صدای درون است که به ما چه می گوید و چه می خواهد! به تغییراتی که
در درونتان اتفاق می افتد، توجه کنید و در موردش بنویسید (لازم نیست حتما
برنده جایزه نوبل ادبیات باشید تا دست به قلم ببرید، می توانید خیلی ساده
احساساتتان را روی کاغذ بیاورید و بعدها آنها را از بین ببرید) هدف روشن
شدن احساسات و خواسته های خود واقعی ماست که در هیاهو و هیجانات زندگی
روزمره و انتظارات دیگران گم شده. از این
فرصت سکوت و خلوت شبانه با خود نهایت استفاده را ببرید که روز در راه است.
هوا دوباره آفتابی خواهد شد و دوباره آدم ها به چشمتان جذاب می شوند، یونگ
می گوید هر گاه چنین شد حتما با آیین خاصی این اتفاق را جشن بگیرید. این
زمانی است که به مسافرت و مهمانی بروید، آرایشگاه بروید و لباس های زیبا
بخرید تا به این شکل تمام شدنش را هم به رسمیت شناخته باشید، ولی وقتی به
روز برگشتید حرف هایی که صدای درونتان در سکوت شب پیش، با شما نجوا کرده
بود، فراموش نکنید. ساموئلز می گوید: «از نظر یونگ افسردگی یعنی مسدود شدن
انرژی که در صورت آزاد شدن، مسیر مثبت را پیش خواهد گرفت. یونگ
معتقد بود بیماران باید کاملا افسرده شوند تا بتوانند احساساتشان را روشن
کنند. اورهان ولی، شاعر ترک شعری دارد با این مضمون: از اندوه عشقی کهن
رسته ام/ هوا آفتابیست و دوباره زنان زیبایند چند هشدار: ۱ ـ افسردگی یک بیماری پزشکی است که در ارتباط با تغییرات بیوشیمیایی مغز اتفاق می افتد. ۲ ـ افسردگی ضعف شخصیت نیست. ۳ ـ درمان افسردگی مثل درمان بقیه بیماری ها مانند درمان سرماخوردگی و زخم معده براحتی امکان پذیر است. ۴ ـ درمان افسردگی با جلسات سایکوتراپی نیز انجام می شود.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 16:36
«نوروفیدبک» چیست؟ شما شاید اسمش را نشنیده باشید اما همین حالا که گزارش
مان را می خوانید خیلی ها برای استفاده از آن توی صف ایستاده اند چون خیال
می کنند آن حس گرهای عجیب که وصل می شود به سرشان، چوب شعبده بازی است که
ناگهان شفای شان می دهد و اختلال روانی شان را برطرف می کند. ایمان همین
آدم ها به معجزه نوروفیدبک بدون داشتن شناختی کامل از آن باعث شده است سوء
استفاده گرهایی برای سرکیسه کردن شان تور پهن کنند و از آشفته بازار نبود
نظارت بر مراکز روانشناسی استفاده کنند و با فریب ساده لوح ها، سودهایی
کلان به جیب بزنند.
نوروفیدبک شیوه
درمانی بر مبنای تغییر در امواج مغز است. پس شاید بهتر باشد پیش از آنکه
درباره این شیوه درمانی بدانید در زمینه امواج مغزی اطلاعاتی کسب کنید. مغز، موج دارد ! پژوهشگران
می گویند مغز انسان ها چهار نوع موج آلفا، بتا، تتا و دلتا دارد که بر
حسب دامنه و طول موج از هم تفکیک می شود و میزان شان در حالت های مختلف
روانی متغیر است. مسعود نبوی، عضو
هیأت مدیره انجمن مغز و اعصاب ایران درباره حالت های مختلف روانی که میزان
این امواج در آنها تغییر می کند مثال می زند که مغز ما در بیشتر اوقات
بیداری ، فکر کردن، انجام فعالیت های روزمره و همچنین در شرایط اضطراب و
نگرانی ، امواج بتا را مرتعش می کند. امواج
آلفا اما به گفته او ، مربوط به زمانی است که انسان ها در حالت آرامش،
مراقبه و استراحت هستند و به طور کلی هنگامی که استرس کاهش پیدا می کند
میزان بیشتری از این امواج از مغز ساطع می شود. امواج تتا مخصوص زمان خواب
و مدیتیشن و امواج دلتا هم چندان فعال نیست و زمانی که افراد در حالت کما
هستند امواج مغزی به آنها شباهت پیدا می کند. ابداع
کنندگان نوروفیدبک بر اساس این اصل که مغز در حالت های مختلف امواج
گوناگونی دارد نتیجه گرفته اند که اگر مغز انسان امواجش را تنظیم کند، حال
آدم ها بهتر می شود و برخی اختلالات روانی در آنها درمان خواهد شد. بنابر
این نوروفیدبک، یک شیوه درمانی مبتنی بر یادگیری است که در آن درمانگر
تلاش می کند با استفاده از رایانه، امواج مغزی بیمار را تحت تأثیر قرار
دهد. او الکترودهایی را به سر مراجعه کننده متصل می کند و این الکترودها،
وضعیت امواج مغزی را روی صفحه نمایشگر رایانه نشان می دهد و به این ترتیب
کاستی های مغز در کنترل امواجش آشکار می شود و آنوقت بر حسب وضعیت این
امواج، تمرین های ذهنی با مراجعه کننده آغاز می شود تا مغزش، خودتنظیمی را
یاد بگیرد. دست سودجوها، روی سر بیماران حالا
شما می دانید نوروفیدبک چه نوع درمانی است اما خیلی از آنها که به این
شیوه درمان روی می آورند دقیقاً نمی دانند قرار است چه اتفاقی برای مغزشان
بیفتد و چه چیز در آنها تغییر خواهد کرد و اصلاً این شیوه درمانی برای
کدام نوع از اختلالات روانی کاربرد دارد و با این حال به سمت مراکز ارائه
دهنده این نوع درمان هجوم آورده اند و همین موضوع باعث شده است برخی از
این مراکز، به مراجعان شان دروغ بگویند و قول درمان بیماری هایی همچون
افسردگی شدید یا میگرن یا حتی درمان اعتیاد را به مردم بدهند حال آن که
نوروفیدبک قادر به درمان این نوع اختلالات نیست. از
سوی دیگر تعرفه مشخصی برای استفاده از این شیوه درمانی نیز وجود ندارد و
در سایه نبود نظارت،برخی غیر کارشناس ها با گرفتن هزینه های کلان از مردم،
این روش درمان را برای آنها اجرا می کنند. جام
جم برای مشخص شدن وضعیت استفاده از این درمان از چند مرکز ارائه دهنده
آن بازدید کرد. هزینه ارزیابی اولیه فرد پیش از آغاز نوروفیدبک در این
مراکز از ۴۰ تا ۸۵ هزار تومان متغیر است و وقتی نوروفیدبک آغاز می شود
برای هر جلسه درمان از مراجعان ۴۵ تا ۵۰ هزار تومان گرفته می شود. تعداد
جلسات درمان نیز بر حسب نوع اختلال روانی متفاوت است و معمولاً به
بیماران گفته می شود که باید دستکم ۲۰ تا ۳۰ جلسه به مرکز مراجعه کنند و
در مراحل اولیه درمان باید فشرده باشد به طوری که در هر هفته بیماران سه
بار تحت نوروفیدبک قرار می گیرند . در یکی
از این مراکز، منشی مرکز که سعی می کرد بازار گرمی کند از بیماری تعریف
می کند که وسواس فکری داشته است و ۸۰ جلسه به مرکزشان آمده و یا دیگری که
وسواس شستشو داشته و ۴ تا ۵ ساعت در حمام می مانده اما با گذراندن ۴۰
جلسه نوروفیدبک حالش بهتر شده است و آنوقت وصفش از بیماران می رسد به شب
های امتحان که مرکزشان از دانش آموزانی شلوغ می شود که می خواهند با
استفاده از نوروفیدبک توانایی شان را برای حفظ کردن دروس افزایش دهند. نکته
جالب این است که هیچ واکنشی از سوی انجمن روانپزشکان یا پزشکان متخصص مغز
و اعصاب بر این شیوه درمان نشان داده نشده است و بنابر این بیماران نمی
توانند به تعرفه ای که از آن ها گرفته می شود یا به طولانی شدن جلسات درمان
یا استفاده از غیر کارشناس ها برای انجام درمان نوروفیدبک اعتراض کنند. دست نگه دارید!این فقط یک پژوهش است! دکتر فربد فدایی ، روانپزشک
و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی جزو متخصصانی است که به
شدت درباره استفاده از روش درمانی نوروفیدبک هشدار می دهد. او تاکید می
کند که مهم ترین اصل در درمان هر اختلال روانی، تشخیص است که حتما باید
بوسیله روانپزشک انجام شود و پس از تشخیص نیز صرفا او اجازه دارد شیوه
درمان را انتخاب کند و دخالت هر فردی غیر از روانپزشک چه در تشخیص و چه در
انتخاب شیوه درمان، جرم است و پیگرد قانونی دارد. به
گفته این پژوهشگر، درمان بیماری های روانی که امروزه روانپزشکان آن را به
کار می برند شامل مراحل دارویی، جسمی مانند استفاده از الکتروشوک،روان
درمانی و درمان با روشهای جدید مانند بیوفیدبک یا نوروفیدبک است که روانپزشک
بر اساس نوع تشخیصش، یک یا چند تا از آنها را انتخاب می کند اما نکته
اینجاست که شیوه درمان نوروفیدبک در کشورهای توسعه یافته در حد یک پژوهش
مطرح شده است و به شکل گسترده ای که حالا در کشور ما استفاده می شود، به
کار نمی رود. کدام اختلالات روانی با نوروفیدبک قابل درمان است؟ فدایی
با استناد به مقالاتی که از سوی پژوهشگران در این حوزه ارائه شده است
توضیح می دهد که نوروفیدبک باید صرفاً برای برخی اختلالات روانی خفیف مورد
استفاده قرار گیرد و در عین حال تأثیر این درمان در مقایسه با درمان های
استاندارد دارویی کمتر است و استفاده از آن در درمان افسردگی شدید یا
اعتیاد مردود است. همچنین با یکی دو بار
به کار بردن نوروفیدبک در دوره امتحانات، نمی توان تمرکز را افزایش داد و
ادعای این مراکز درباره توانمند کردن یک شبه دانش آموزان برای حفظ کردن
درس ها دروغ است اما با گذراندن جلسات مداوم درمان، می شود تمرکز را تا
حدی بیشتر کرد که به این ترتیب، توانایی حفظ کردن هم در فرد افزایش پیدا
می کند. صرع، اختلال کاهش توجه (بیش
فعالی)، بیماری های اضطرابی همچون وسواس، افسردگی در سطح خفیف، اختلالات
یادگیری مانند اختلال در خواندن و نوشتن، از جمله مواردی است که در مقالات
پژوهشی به درمان آنها با نوروفیدبک اشاره شده است و همچنین در برخی
مقالات گفته شده که می توان با این روش درمانی، کارکرد مراجع را برای
افزایش مهارت هایی همچون نواختن آلات موسیقی، تغییر داد. مسأله
قابل توجه این است که به گواه عضو هیأت مدیر انجمن روانپزشکی هنوز شیوه
درمان نوروفیدبک وارد کتاب های معتبر روانپزشکی نشده است چون گرچه
روانپزشکان دنیا آن را به عنوان یک پژوهش با نتایج مثبت قبول کرده اند اما
همچنان اعتقاد دارند شیوه درمان کلاسیک که در آن فرد به روانپزشک مراجعه می کند و با دارو یا روش های جسمی درمان می شود و سپس بر حسب اختلال روانی ممکن است دوره ای را نیز با روانشناس بگذراند، کارایی بیشتری دارد و مطمئن تر است. با
وجود هشدارهای فدایی و بسیاری از همکارانش درباره نوروفیدبک، هنوز هم
سودجوها، وعده هایی دروغ درباره کارایی نوروفیدبک را با حقیقت می آمیزند و
در مراکز روان درمانی، درمانی نامطمئن را به مراجعان ناآگاه ارائه می
دهند، شاید به این علت که کنترل آشفته بازار روان درمانی ،صرفاً با هشدار
دهی ممکن نیست و مسلما وزارت بهداشت و انجمن های تخصصی مانند انجمن
روانپزشکان وظیفه دارند با متخلفان در به کار بردن این شیوه درمان برخورد
کنند که به نظر می رسد در شرایط فعلی به این مسئولیت عمل نمی کنند.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 15:36
مقدمه
مشاوره از
دیرباز به شکل های مختلف در بین مردم وجود داشته است. در همه فرهنگ ها
افراد سالخورده نه تنها معیارهای رفتاری را در درون آن فرهنگ تعیین می
کنند بلکه به جوان ترها مشاوره
می دهند تا از آن معیارها پیروی کنند. در بیشتر کشورها مشاوره در قالب
نصیحت و راهنمایی از طرف اولیاء و معلمان به جوانان داده می شود. امّا در
بیشتر فرهنگ های قدیمی، مشاوره علمی منطبق با آداب روش های مدرن مشاوره
نیز در لابلای متون کهن آن ها یافت می شود. پرسشی که مطرح است این است که
آیا روش های مدرن مشاوره برای تمام فرهنگ ها مناسبند؟ مشاوره از دیدگاه دیگرانمشاوره، مفهومی است که معمولاً درک نادرستی از آن وجود دارد. از نظر افراد عادی، مشاور
فردی است که راه حل تمام مشکلات بشری را می داند و در جلسه مشاوره، آن ها
را در اختیار مراجعه کنندگان قرار می دهد. تمام مشاوران می دانند که این
مطلب چقدر دور از واقعیت است. راهنمایی و مشاورهعبارت
«راهنمایی» به معنی نشان دادن دقیق مسیر یا جهت حرکت توسط فردی آگاه در
یک زمینه خاص است. مثلاً یک راهنمای شغلی می تواند اطلاعات کاملی درباره
مشاغل مختلف در اختیار بگذارد. او همچنین ممکن است بتواند فرصت های شغلی
موجود را نیز به مراجعه کننده خود نشان دهد. اما ممکن است اطلاعات ارائه
شده توسط او به درد فرد مراجعه کننده نخورد زیرا تناسب شغل با قابلیت های
فرد در نظر گرفته نمی شود. البته امکان استفاده از آزمون های روان شناسی
بدین منظور نیز وجود دارد. امّا مشاوره از این پویاتر است. هدف آن حل مشکل یا مشکلات فرد مراجعه کننده است. همان گونه که گفته شد افراد عادی ممکن است فکر کنند که مشاور راه حل تمام مشکلات را می داند و در جلسه مشاوره
آن را در اختیار فرد می گذارد. ولی چنین چیزی درست نیست. مشاوره، فرایندی
است بین مشاور و مراجعه کننده که در آن ، راه حل یا راه حل ها با همکاری
هر دوی آن ها به دست خواهند آمد. مشخصات مشاوره:باید به عنوان یک فرایند در نظر گرفته شود. مشاوره معمولاً برای افراد طبیعی و عادی است که مشکلی دارند. اساساً یک تعامل پویا بین مشاور و مراجعه کننده است. مراجعه کننده باید راستگو و رک باشد. وظیفه مشاور، محرمانه نگاه داشتن مطالب مراجعه کننده است. مشاور به هنگام گوش سپردن به مشکلات مراجعه کننده، از خود صمیمیت و احساس همدردی نشان می دهد. مشاور نباید انتقاد یا قضاوت کند. رابطه بین مشاور و مراجعه کننده باید صادقانه باشد. در مشاوره، انگیزه های خودآگاه مراجعه کننده کشف می شود نه انگیزه های ناخودآگاه. دورنمای مشاورهدورنما و چشم انداز مشاوره از یک مشاور به مشاور دیگر متفاوت امّا اساس کار تقریباً مشابه است. سه تعریف مختلف از مشاوره
توسط گود (۱۹۴۵)، پپینسکی (۱۹۵۴) و وِرِن (۱۹۵۱) ارائه شده است. گود،
مشاوره را چنین تعریف کرده است: «کمک فردی و شخصی در زمینه مشکلات شخصی،
آموزشی و شغلی که در آن تمام واقعیت های مرتبط مورد مطالعه و تحلیل قرار
می گیرد و راه حل یا راه حل هایی جستجو می شود و در مصاحبه های خصوصی به
فرد مراجعه کننده آموزش داده می شود تا تصمیم خود را بگیرد.» به گفته
پپینسکی «مشاوره، فرایندی است مستلزم تعامل بین مشاور و فرد مراجعه کننده
در یک یا چند جلسه خصوصی، با هدف کمک به تغییر رفتار فرد به نحوی که راه
حل رضایت بخشی برای برآورده ساختن نیازهای او به دست آید.» به عقیده
وِرِن، «مشاوره، رابطه پویا و هدفمندی بین دو نفر است که در آن، رویه هایی
که در پیش گرفته می شود بسته به طبیعت نیازها فرق می کند، امّا همواره
مشارکت دوجانبه ای از سوی مشاور و فرد مراجعه کننده با تمرکز بر خود
اظهاری و اراده آزاد فرد وجود دارد.» هر سه تعریف بالا دارای اساس مشترک
ولی تأکیدات متفاوت هستند. چشم انداز مشترک در این تعاریف این است که: مشاوره با هدف کمک به مردم برای اتخاذ تصمیم و عمل بر اساس آن، صورت می گیرد. مشاوره یک فرایند یادگیری است. مشاوره به رشد شخصیت کمک می کند. یک تعریف جدیدتر و پذیرفته شده تر از مشاوره چنین است: «مشاوره بیانگر رابطه ای حرفه ای بین یک مشاور
آموزش دیده و فرد مراجعه کننده است. این رابطه معمولاً رابطه ای بین فردی
است ولی گاهی اوقات بیش از دو نفر درگیر آن هستند. منظور از مشاوره
کمک به فرد مراجعه کننده در درک بهتر اهداف ارادی خود از طریق حل مشکلاتی
با طبیعت بین فردی یا هیجانی است» (بروکز و استفلر، ۱۹۷۹) مزیت تعریف بروکز و استفلر این است که هم به قدر کافی جنبه نظری دارد و هم ارزش عملی. روندهای کنونی در مشاورهیک مشاور حرفه ای باید از رویکردهای عمده مشاوره
آگاهی داشته باشد تا بتواند بر قابلیت های فردی خود در این کار بیافزاید.
روندهای کنونی در این زمینه در سه رویکرد مختلف دسته بندی شده اند: رویکردهای شناختی رویکردهای عاطفی رویکردهای رفتاریاین رویکردها به موازات سه جنبه شخصیتی یعنی شناخت، عاطفه و کردار است. رویکردهای شناختیآن گونه که فورج و کریستیانی (۱۹۸۱) اظهار داشته اند، در رویکردهای شناختی، فرایند مشاوره
عبارت است از کمک به فرد مراجعه کننده برای حذف مهم ترین موانع هیجانی از
طریق آموزش تفکر عقلانی و کمک به او برای رها شدن از ایده ها و نگرش های
غیرمنطقی و نامعقول و جایگزین ساختن آن ها با ایده ها و نگرش های منطقی و
معقول. عقیده بر این است که این فرایند به فرد کمک می کند تا رفتار معقول،
خودشکوفایی، رضایت مندی و شادی به دست آورد. برای مثال، هدف از تحلیل
تبادلی (TA) کمک به فرد در مرور تصمیمات گذشته خود و گرفتن تصمیمات جدید
برای رفتار کنونی خود است. TA اطلاعاتی درباره انواع مختلف تبادلاتی که
بین افراد اتفاق می افتد را در اختیار فرد می گذارد و به او کمک می کند تا
انواع رفتارهایی که درگیر آن هستند را شناسایی کنند. فرض بر این است که
این کار، جهت زندگی فرد را به سمت ایجاد یک نوع سبک زندگی مستقلانه تر و
خودمختارتر، همراه با آگاهی و اراده، تغییر خواهد داد. هسته اصلی تمام رویکردهای شناختی، آموزش مستقیم و هدایت شده است. برای مثال، در درمان برانگیزنده عقلانی (RET)، مشاور
مستقیماً نقش یک آموزگار فعال را برای آموزش فرد مراجعه کننده ایفاء می
کند. مشاور به فرد کمک می کند که درک کند نحوه تفکر نامعقول کنونی او چقدر
مخرّب است. موفقیت مشاور در متوجه ساختن فرد به افکار غیرمنطقی خود است.
مشاور باید به فرد نشان دهد که چگونه این افکار باعث ناخشنودی او می گردد و
چگونه اصلاح شیوه تفکر برای او خشنودی و رضایت به ارمغان خواهد آورد.
معنی واقعیت و لزوم عمل مسئولانه از دیگر نکاتی است که توسط مشاور به فرد
آموخته می شود. رویکردهای عاطفیدر این شیوه، تمرکز مشاور بر آنچه درون فرد می گذرد و به ویژه، آنچه فرد در یک زمان مفروض تجربه می کند است. معروف ترین روش در رویکردهای عاطفی، مشاوره
مشتری محور راجرز است. این روش همچنین موضوعی را در امر مشاوره برجسته می
سازد و آن این که تا چقدر می توان به فرد مراجعه کننده برای حل مشکل خودش
مسئولیت داد؟ راجرز اعتقاد داشت که هنگامی که
فرد دریابد که رفتاری سازگار با تصویری که از خود در ذهن دارد انجام می
دهد، این امر به او احساس امنیت، ارزشمندی و بسندگی می بخشد. و از سوی
دیگر، چنانچه به شیوه ای متفاوت از تصویری که از خود در ذهن دارد عمل کند،
با آنچه «تهدید» خوانده می شود روبرو شده و احساس ناامنی، بی ارزشی و
نابسندگی خواهد کرد. او تحت فشار و در صورتی که انتخاب دیگری نداشته باشد،
با مکانیسم های دفاعی متداول از خود در برابر این تهدید دفاع می کند. اگر
مشاوره
این واکنش های دفاعی زنجیره ای را از میان برندارد و خودانگاری فرد را
تقویت نکند، رفتار تدافعی باعث افزایش نفوذپذیری در مقابل تهدیدهای بعدی
می گردد و در نتیجه اختلالات بیشتر و مکانیسم های دفاعی بیشتری را به وجود
می آورد. نقش درمانگر تنها حذف مکانیسم های دفاعی نیست. راجرز بر اهمیت
«همخوانی» تاکید دارد. منظور از همخوانی، انطباق نزدیک آگاهی و عمل است.
در مشاوره مشتری محور، مشاور
بر اهمیت ارتباطات دقیق تاکید می کند. اگر فرد مراجعه کننده از احساسی که
واقعاً تجربه می کند آگاهی داشته باشد و آن را با مشاور در میان بگذارد،
رفتارش را همخوان یا یکپارچه می نامند. در ارتباطات ناهمخوان، آگاهی و عمل
فرد، اگر نگوئیم دو چیز متضاد، دو چیز متفاوت هستند. بنابراین، مشاور
باید به فرد کمک کند که مشتاقانه با ناهمخوانی بین آگاهی و عملش روبرو شود
و اجازه ندهد تا ارتباطاتش به دلیل مکانیسم های دفاعی و محدودیت ها و
فشارهای روان رنجورانه دچار اختلال گردد. در
نظریه راجرز، دیدگاهی وجود دارد به نام «پدیدارشناسی». مطابق این دیدگاه،
«واقعیت» هر فرد برابر است با آنچه او درک می کند. بنابراین مشاور باید تلاش کند تا دنیای ذهنی فرد مراجعه کننده را هر چه بهتر درک کند. به این امر، مهارت همدلی مشاور گفته می شود. تمرکز اصلی مشاوره
و درمان هیات نگر (گشتالت) بر نیاز فرد به تلاش برای یکپارچگی و جامعیت
است. این مکتب مشاوره به دنیای درونی فرد اهمیت می دهد. تلاش برای جامعیت
در واقع تلاش برای یکپارچه سازی فکر، احساس و رفتار است.در اینجا مفهوم
کلیدی، آگاهی است. مشاور
به فرد کمک می کند تا در جهت آگاهی کامل از تجربیاتش حرکت کند. روان
شناسان هیأت نگر (گشتالت) اظهار می دارند که چنین آگاهی باعث خود تنظیمی و
خود کنترلی در جهت افزایش یکپارچگی و خلاقیت می گردد. رویکردهای رفتاریدر این رویکرد، مشاور
بر مطالعه عینی رفتار فرد مراجعه کننده و فرایند یادگیری تمرکز می کند.
از آنجا که تاکید اساساً بر روی رفتارِ آشکار است، نخستین تاکید بر کشف
چگونگی شکل گیری رفتار و نیز چگونگی تغییر آن است. دومین تاکید بر روی پیش
شرط های لازم برای تغییر رفتار صورت می گیرد. این رویکرد را می توان چنین
مشخص کرد: تمرکز بر رفتار آشکار و مشخصتعریف دقیق رفتارهای مورد نظر به نام هدف ها تدوین یک رویه درمانی مشخص و عینی برای مشکل پیش رو ارزیابی عینی از نتایج مشاوره بر حسب درجه نزدیکی به رفتارهای هدف در رویکردهای رفتاری، تعریف دقیق هدف های مشاوره، بیشترین اهمیت را دارد. رابطه بین مشاور
و مراجعه کننده که در رویکردهای دیگر به آن اهمیت فوق العاده ای داده می
شود در این رویکرد از اهمیت کمتری برخوردار است. برای مشاور رفتاری، هدف
اصلی از ارتباط با مراجعه کننده، تسهیل درک بیشتر از دیدگاه او نسبت به
مشکل است. این امر به مشاور کمک می کند که نقشه رفتاری موفقیت آمیزتری را
برای تغییر در رفتار ناسازگارانه فرد به یک رفتار سازگارانه (رفتار هدف)
تدوین کند.
مشاور
چهارشنبه 13 بهمن 1395 ساعت 14:35