زمین بر روی محور و زاویه ی دقیقی در گردش است. اگر در این زاویه نقصی ایجاد شود، در زمین شرایطی به وجود خواهد آمد و آنقدر سرد و یا گرم خواهد شد که قابل سکونت نمی باشد. تعداد ارتباط بین سلول های عصبی مغز ما با تعداد ستارگانی که در کیهان وجود دارند برابری می کند. مغز بسیار پیچیده و دارای ارگان های بیوشیمیایی است و ظریفترین و پیچیده ترین چیزی است که در جهان وجود دارد. در مغز تفکر که احساسات، خلاقیت، امیدها و خاطرات را کنترل می کند نهفته است.
تنظیمات ساده ی زندگی ما به تعادل بیوشیمیایی مغز ما بستگی دارد، که به ما کمک می کند که تعادل مغز و بدنمان را حفظ کنیم. در اینجا چند فعالیت طبیعی که در شکل دادن به مغز موثر می باشد ارائه شده است.
عوامل مختلف طبیعی می توانند باعث تقویت انتقال دهنده های عصبی مغز شوند. انتقال دهنده های عصبی مانند سرتونین و دوپامین نقش مهمی در افسردگی (مثل افسردگی بالینی و اختلال دو قطبی) و ADHD (اختلال بیش فعالی و کمبود توجه) بازی می کنند. ۳۰ انتقال دهنده ی عصبی متفاوت در مغز ما وجود دارد، بنابراین، همانطور که گفته شد مغز ارگانی پیچیده و شگفت انگیز است. با پیشنهادات ارائه شده ما می توانیم تعادل بیوشیمیایی مغزمان را حفظ کنیم.
۱- بیشتر ورزش کنید. مطالعات نشان داده است که تمرینات ورزشی منظم (مانند پیاده روی تند) می تواند بیشترین تاثیر را در مقابل نسخه های سنتی برای درمان افسردگی (کاهش علائم و میزان عود بیماری) داشته باشد.
۲- عشق. عشق به عنوان بهترین دارو توصیف می شود. هر کسی این شانس را ندارد که در یک محیط سرشار از عشق بزرگ شود. یک شکل از عشق می تواند عشق ورزی به دیگران باشد. ضرب المثلی وجود دارد که می گوید، « بخشیدن از دریافت کردن لذت بخش تر است». برای کمک های هدفمند به دیگران و برای عشق ورزی، ضرورت ندارد که در جستجوی عشق برای خودمان باشیم، اغلب فکر کردن به عشق می تواند به زندگی مان ارزش و معنی بخشد.
۳- اجتناب از تماشای زیاد تلویزیون، فیلم و بازی های ویدئویی. صرف زمان بیش از حد در حال تماشای تلویزیون یا استفاده از دیگر وسایل ارتباط جمعی می تواند تاثیرات منفی در سلامت روان ما داشته باشد، و این مسئله زمانی که وارد مقوله ی خشونت کودکان می شویم کاملا صدق می کند. بسیاری از کارتون ها و فیلم ها حداقل میزانی از خشونت را دارند. یک مطالعه در سال ۱۹۹۶ نشان داد، که کارتونهایی که برنامه آن از ۸ تا ۱۰ صبح شنبه پخش می شد شخصیت های خشنی دارند. اخبار ظهر از عناصر خشونت برخوردار بودند و در طولانی مدت می تواند این مسئله بر روی تعادل احساسی ما تاثیرگذار باشد. محققین و متخصصان سلامت روان بر این باورند که تماشای اخبار نیز می تواند باعث تشدید افسردگی شود.
شاید دلیل حساسیت و حواس پرتی ما زیاد قرار گرفتن در معرض تلویزیون و آگهی های تلویزیونی باشد. این مسئله می تواند همچنین باعث کم شدن تعادل شیمیایی در مغز باشد که می تواند احساسات ما را تحت تاثیر قرار دهد. برای نمونه زمانی که زیاد در معرض خشونت قرار می گیریم دیگر آن رفتار را خشونت آمیز نمی دانیم.
بسیاری از فیلم ها سرگرم کننده هستند، ولی بعضی از فیلم ها تعادل احساسات (خلق بالا و پایین) را بر هم می زند و باعث تشدید افسردگی و دیگر اختلالات روانی میشوند. این یک واقعیت است که احساسات ما می توانند در وضعیت سلامت روان نقش داشته باشند. عواملی مانند: افسردگی، اضطراب، ADHD (اختلال کمبود توجه و بیش فعالی)، OCD (اختلال وسواس فکری عملی) و اختلال دو قطبی.
به هر حال برخی از بزرگسالان و برخی از کودکان از نظر احساسات نسبت به دیگران حساس تر هستند. برای کسانی که از نظر احساسی حساس و یا دچار اضطراب پس از سانحه شده اند بسیار مفید است که کمتر با رسانه ها (مانند تلویزیون، رادیو، فیلم ها، اینترنت و غیره) برخورد داشته باشد. به خصوص اگر فرد سابقه ی بیماری روانی و هیجانی را داشته باشد.
مثبت اندیشی و تمرکز بر روی اتفاقات مثبت همچنین قادر است از علائم افسردگی پیش گیری کند. سعی کنید بیشتر روزنامه بخوانید تا اینکه اخبار را از تلویزیون ببینید. روزنامه با ذهن مهربانتر است، و به ما اجازه می دهد که چیزهایی را که وارد مغزمان می شوند را انتخاب کنیم. سعی کنید از مکان هایی که در آن ها خشونت وجود دارد و یا اینکه احساسات شما را تحت تاثیر منفی قرار می دهد حتی تصاویر، تجربیات منفی و … دوری کنید و انتخابی حساب شده برای تمرکز بر روی موارد مثبت را داشته باشید.
۴- گرایش به هنر. هنر می تواند خلق و خوی طبیعی را تثبیت کند. همچنین برای سلامت ذهن نیز کمک کننده است. بیش از هر چیز هنر در شکل دهی اعتماد به نفس می تواند کمک کننده باشد. در حقیقت، فعالیت هایی مانند خواندن دقیقا می تواند به عنوان تمرینی برای تقویت مغز باشند.
شخصی ساکن نیوجرسی امریکا گزارش داد که اخبار باعث افسردگی او می شوند، بنابراین او تصمیم گرفته است که تماشای تلویزیون را متوقف کند و به جای آن تصمیم گرفت که استعدادهای هنری اش را تقویت کند و صدها اثر هنری خلق کرد- همه ی این اثار را در یک دوره ی پنج ساله خلق کرد. او بسیاری از شاهکارهای هنری خود را به فروش رساند. در گذشته هنر فقط یک سرگرمی بود ولی اکنون برای او تبدیل به یک حرفه شده است (ساموئل.جی. ۲۰۰۹). هنر می تواند یک اثر شفا بخش در مغز داشته باشد.
۵- معنویت و دعا کردن مهم است. جنبه های فیزیکی، شیمیایی و ژنتیکی در زندگی، شخصیت و خلق ما وجود دارند. همچنین یک جنبه ی روانشناسانه، احساسی و روحانی وجود دارد که به روان ما مربوط می شود. همه اینها هنگام تعیین سلامت خلق و روان نقش مهمی دارند. ما باید به نیازهای معنوی مان توجه داشته باشیم زیرا جزئی حیاتی برای سلامت روان ما می باشند. نادیده گرفتن نیازهایمان، یا به خطر انداختن نیازهای معنوی و احساسی مان می تواند سلامت روان ما را به خطر بیاندازد به خصوص اگر آسیب جدی باشد.
دعا کردن: دعا کردن برای طلب کمک و آرامش به شما کمک می کند مشکلات سلامت روانتان را بهبود ببخشید.
۷- اجتناب از انزواطلبی. به سازمانی که از شما حمایت می کند ملحق شوید. جلسات منظم با دیگران با استفاده از تجربیاتی که آنها به اشتراک می گذارند می توانند به شما کمک کنند که مثبت اندیش باقی بمانید و برای خارج شدن از بحران ها از آنها بهره ببرید. به عبارتی دیگر، ملحق شدن به یک سازمانی که به دیگران کمک می کنند با حس پذیرش، وحدت و تحقق بخشی می توانند در بهبود بخشیدن مشکلات روانی کمک کننده باشند.
۸- تغذیه سالم. یک رژیم غذایی سرشار از مواد قندی و چربی می تواند باعث ضعف بدن و ذهن شود. اکثر صبحانه ها از غلات بسیار زیاد و نوشابه های انباشته از شکر تشکیل شده است. رژیم غذایی تان را به وسیله ی مصرف میوه ها و سبزیجات سالم بهبود ببخشید و میزان مصرف الکل را کاهش دهید. سیگار کشیدن را متوقف کنید! اگر شما فکر می کنید که ترک کردن سیگار سخت است، از میزان سیگاری که روزانه می کشید بکاهید. نیکوتین باعث انقباض رگ های خونی مغز می شود که باعث تشدید و یا بدتر شدن بیماری های روانی می شود.
کودکان نیاز دارند که روزی سه وعده غذا بخورند. یک صبحانه سالم بسیار ضروری است. برای بعضی از کودکان حساس، صبحانه ی مدرسه شامل میوه های حلقه حلقه شده و دیگر غلات دارای شکر، کلوچه، کیک، به همراه آب میوه و شیر می تواند بر روی مغز کودک اثر منفی داشته باشد.
مدارس و والدین باید در رابطه با تغذیه ی کودکان دقت لازم را داشته باشند که کودکان تغذیه ی سالمی داشته باشند، (صبحانه، ناهار، تنقلات، نوشیدنی ها، و شام). برقراری تعادل به صورت داشتن رژیم غذایی سالم در هر کودکی تغییرات به خصوصی را در سلامت روانش به وجود خواهد آورد. برای کودکانی که دچار اختلالات روانی هستند بسیار مهم است که وعده های غذایی منظمی از صبحانه و ناهار داشته باشند.
۹- اجتناب کردن از الکل، مواد مخدر و استفاده زیاد از کافئین. این موارد بخصوص برای کسانی که مشکلات روانی دارند بسیار مهم است. الکل از عوامل تشدید کننده افسردگی و اختلال دو قطبی می باشد (برای مثال جنون افسردگی). برای بسیاری از افراد که اعتیاد دارند، بهتر است که از این خصلت خودداری کرده و سعی کنند که شرایط را اداره کنند. برای کسانی که دچار اختلالات روانی هستند، اجتناب از الکل بهترین راهکار است.
۱۰- اجتناب از پورنوگرافی. تحریک شدن به وسیله ی پورنوگرافی بدون داشتن شریک جنسی واقعی برای لحظه ای می تواند لذت بخش باشد، ولی می تواند منجر به پوچی عاطفی شود که می تواند باعث به وجود آمدن علائم افسردگی، اختلال دو قطبی، و OCD (اختلال وسواس فکری عملی) شود. علاوه بر این، ارتباط جنسی بدون قاعده می تواند باعث افسردگی و دیگر مشکلات روانی شود. لذت جنسی واقعی از نظر فیزیکی و احساسی نیازهای شخص را برطرف می کند. شریک جنسی شما باید شریک زندگی شما باشد کسی که از نظر عشق و احساس هر روزه در زندگی شما را حمایت می کند.
۱۱– شرکت در فعالیت هایی که باعث افزایش اعتماد به نفس شما می شود. نواختن یکی از آلات موسیقی مانند پیانو یا ویولون را یاد بگیرید- و با آن بنوازید! این مورد به ویژه برای کودکان بسیار کمک کننده است. یک کودک ۱۳ ساله با اختلال ADHD ابراز کرده است که نواختن پیانو به او برای رشد افکار مثبت و داشتن اعتماد به نفس در زمانی که هیچ دوستی نداشته به او کمک کرده است.
علاوه بر این، استعدادها هنری خود را پرورش دهید. هنر نیز باعث افزایش اعتماد به نفس می شود. کودکان، نوجوانان و حتی بزرگسالان نیز می توانند از مزایای هنر بهره مند شوند. در رابطه با اعتیاد نیز می تواند موثر باشد، به صورت طبیعی ذهنتان را آرام می سازد و به شما کمک می کند که اعتماد به نفستان را افزایش دهید. زمانی که شما کار هنری خود را نظاره می کنید، شما متوجه می شوید که چقدر ارزشمند، باهوش و خاص هستید. فعالیت های زیادی وجود دارند که شما می توانید از طریق آنها اعتماد به نفستان را بهبود ببخشید، بنابراین انتخاب های خودتان را کشف کنید.
برای اعضای خانواده ای که دارای یک کودک، نوجوان، یا بزرگسال دارای اختلال روانی هستند بسیار مهم است که به آنها عشق، حمایت و پذیرش بدون قید و شرطتشان را نشان دهند. به عبارتی دیگر، نسبت به کسی که دچار مشکلات روانی است نگرش مثبتی داشته باشید و به او عشق بورزید و ناامید نشوید. او را مورد سرزنش و تمسخر قرار ندهید زیرا این مسئئله می تواند باعث از دست دادن اعتماد به نفس او شود و از خودش بیزار شود. این مورد به خصوص برای کسانی که گرایش به اختلال خوردن دارند صدق می کند. عشق و حمایت پایان ناپذیر خود را زمانی که بیشتر به آن نیاز دارند به کودک و نوجوانتان نشان دهید.
علایق خود را نسبت به موسیقی های ملایم و مهربانتر و متنوع تر پرورش دهید. این مسئله می تواند به حفظ جریان احساسات مثبت و بدون وقفه در ذهنمان کمک کند. شما می توانید احتمال خطر افسردگی را با حفظ افکار مثبت در خود، کاهش دهید. این مسئله به خصوص در مورد کسی که با هر نتی زندگی می کند صدق می کند. به هر حال برخی از افراد ممکن است به صورت منفعلانه به موسیقی گوش دهند، برخی نیز ممکن است با گوش دادن به موسیقی احساساتی شوند. اگر شما دچار اختلال روانی هستید، برای شما مهم است ک که تنها به موسیقی های ارامش بخش و ملایم گوش دهید.
اینکه نوجوانان چرا و به چه علت به بازی های انلاین معتاد می شوند مسئله مهمیست و یکی از مشکلات اساسی والدین می باشد. به همین دلیل ضروری است که والدین یاد بگیرند که چگونه با بازی کردن زیاد نوجوان روبرو شوند. مطالعه ی این پست شروع خوبی برای والدینی است که فرزند نوجوان آنها به بازی های آنلاین علاقه ی زیادی نشان می دهند.
اجازه دهید پیش از آنکه به ادامه ی این بحث بپردازم، از همین ابتدا بگویم که بازی های آنلاین بسیار جالب و مهیج هستند، و از این پست نباید این گونه استنباط شود که این بازی ها ذاتا تفریحی ناسالم هستند. اما در هر کاری باید اعتدال رعایت شود.
پس ما به عنوان والدین نوجوان، باید چگونه با این مسئله مواجه شویم؟
برای شروع بهتر است ابتدا علایم خطر را بشناسیم. هزاران علامت خطر احتمالی وجود دارند، که در زیر به برخی از آنها اشاره می شود:
اگر این احتمال را می دهید که نوجوان شما بیش از حد به بازی های آنلاین وابسته شده است، راهکار های زیر می توانند به شما در تغییر برنامه ی آنها و راهنمایی آنها برای متعادل تر کردن میزان توجه به بازیهای آنلاین کمک کنند:
بازی را نمی توان ممنوع کرد. همواره مراقب بازی آنلاین فرزند نوجوان خود باشید، و حتی اگر لازم شد با او همبازی شوید.
بسیاری از بازی های آنلاین در جهت رشد و تقویت برخی مهارت های ذهنی به کودک و نوجوان کمک می کنند و بازی کردن آنها روی هیجانات و نوسانات خلقی نوجوان تاثیر گذار نمی باشد. در سایت ما نیز این دسته از بازی ها جمع آوری شده و در هر بازی مهارت ذهنی مورد هدف ذکر شده است برای رفتن به قسمت بازی های آنلاین برای تقویت ذهن بر روی این لینک کلیک کنید.
همواره همه مسائل درخصوص شهر به امور بزرگسالان اختصاص دارد و کمتر به کودکان توجه میکنیم. در حالی که اگر شهر به مفهوم عام آن به خوبی برای کودکان آمادهسازی شود، بسیاری از مشکلات موجود را که با آن مشکل داریم را میتوان به مرور برطرف کرد. مسائلی مثل رفتارها و کرداهای اجتماعی که تاثیر بسزایی بر فضای ارتباطات انسانی جاری در یک شهر دارد، با تاکید بر جایگاه کودکان در شهر میتواند بهبود پیدا کند.
به قول سعدی:
تا فرد بچه است میتوان آینده او به عنوان یک شهروند و اجتماعش را ساخت. بنابراین نیاز زندگی کودکان در شهر باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد. هم نیاز معنوی و هم نیاز مادی کودک در شهر خودنمایی میکند. در شهر ما یک فضا داریم به عنوان خانه که والدین در هر سطحی از امکانات اقتصادی – اجتماعی و محدودیتهای موجود تلاش میکنند تا آن را در بهترین شکل ممکن برای کودکانشان آماده سازند. از سوی دیگر در شهرها با مدرسه سروکار داریم که آموزش کودکان را برعهده دارد و آن هم طبق مقررات خاص خود عمل میکند، اما در این بین چیزی که از دست ما برمیآید، پیوند و ارتباط بین این دو یعنی خانه و مدرسه است. ارتباط بین خانه و مدرسه از طریق راهها اتفاق میافتد. خیابانها، کوچهها و دیگر معابر شهری بستر تحقق این ارتباط هستند. چه بسیار آموزشهایی که یک کودک در این دو فضا میآموزد و اینها برایش تبدیل به اولویت زندگی میشود. بله، بر همین اساس نیازهای روحی و روانی، حقوقی و حتی نیازهای جسمی کودکان این کتاب را نوشتم و در سال ۱۳۸۸ جایزه کتاب برتر پژوهشهای نو در عرصه مدیریت شهری را به خودش اختصاص داد.
در ارتباط با کودک اگر ما خودمان را در جای کودک قرار دهیم، فقط به حقوق خودمان به عنوان بزرگسال توجه نخواهیم کرد و با توجه بیشتری به این موضوع خواهیم پرداخت. در چنین حالتی است که میتوان یک کودک سالم و در نتیجه یک شهروند کامل برای آینده تربیت کنیم و این زماین به دست میآید که به بازی، شخصیت و روح و روان وی اهمیت بدهیم. مسائلی مثل آزادی درست کودک در شهر، ایمنی کودک در شهر نکاتی هستند که سازنده هستند. در این بین با طرح گزارههایی مثل اینکه چه نیازی هست که والدین در شهرهای بزرگ کودکان خود را به مدرسه برسانند؟
بدیهی است که برای رسیدن به نتایج موثر باید به مقایسه پرداخت و من هم وضعیت زندگی کودکان در شهرهای بزرگ دنیا را مورد بررسی قرار دادم. از جمله کانادا، انگلستان و آلمان را مورد توجه قرار دادم، اینکه روند در شهرهای این کشورها به چه صورتی است. نقش سازمانهای همسو مثل شهرداریها و آموزش و پرورش در آمادهسازی شهرها برای کودکان تعیینکننده است.
یک مثلی داریم که میگوید چنانچه پرورشم میدهند، میرویم. کودک مثل گیاهی است که هر طوری که پرورش داده شود، تربیت میشود. بنابراین ما اگر بخواهیم فرزندانی داشته باشیم که در آینده کمترین مشکلات را داشته باشند، باید شخصیتدهی را از کودکی درباره آنها آغاز کنیم. یعنی اینکه رفاه اجتماعی را برای وی فراهم کنیم. عوامل موثر در بالندگی و رشد سالم یک کودک ارتباط مستقیمی با عالم خلقت دارد. یعنی اینکه شرایط زندگی در شهر را مبتنی بر محیط طبیعی ایجاد کنیم. ارتباطات شهری بدون توجه به محیط زیست معنی ندارد. ارتباط بین آب و خاک و هوا است که به حیات شکل میدهد و اگر در شهر کودک را با محیط زیست پیوند بدهیم، بسیار سازنده است. یکی از موارد این است که ارتباطش با عالم خلقتش برقرار باشد. یعنی اینکه شهری بسازیم که خشک و بیروح باشد و از طبیعت فاصله داشته باشد. کودک باید طبیعت را در درون شهر ببیند و اینطور نباشد که درختان و حیوانات را فقط در کتابها ببیند، بلکه خود آنها را ببیند. خلاقیت کودک زمانی شکوفا میشود که محیط پاسخدهندهای برای نیازها و سوالاتی که مطرح میکند، وجود داشته با شد. ارتباط محیط زیستی کودک با محیط اطرافش مثل آلودگی هوا، کمبود صدا و عرصه لازم برای بازی کودک همگی از موارد موثر بر شکوفایی ذهنی و فکری وی به شمار میروند. در عرصه نگرش تصویری کودک هم در شهر باید برنامهریزی کرد. یعنی اینکه کودک چه ببیند وقتی که در محیط اتاق یا فضای شهری قرار میگیرد که مناظری را میبیند؟ قرارگیری کودک در فضاهای شهری مختلف جهان ذهنی او را شکل میدهد و وسعت مییابد. این وسعت یا محدودیت بیشک روابط وی با دیگر انسانها و محیط اطرافش را متاثر میسازد.
کودک به بازی نیاز دارد. وقتی بازی میکند، در این بازی غرق میشود و محو آن میشود. ما متاسفانه فضای مناسب برای این بازیهای کودکانه را در شهرمان نداریم. آمدهایم و آپارتماننشین شدهایم و کوچههایی ساختهایم با تراکم ساختمانی و جمعیتی بالا و در این شرایط کودک نمیتواند خواستههای اساسی خلقت خودش را در آن ببیند. در داخل ساختمانها هم کودک را با دیوارها محدود کردم، بدون داشتن هوای آزاد و دیدن فضای سبز و انتظار داریم که فردا تبدیل به یک شهروند واقعی شود که با رویکردی مدنی به تعامل و ارتباط با دیگران بپردازد. در حال حاضر چنین شرایطی در تهران وجود دارد. حتی در بخشی از مطالعات ما کودکان پایتخت را با کودکان روستایی مقایسه کردیم که هیچگونه امکاناتی برای بازی ندارد، اما به دلیل ارتباط مستمر با محیط طبیعی، آرام و طبیعی بزرگ میشود و به مرور خلاقیتهایش رشد میکند و در شهرهای بزرگی مثل تهران این شرایط برای کودک وجود ندارد.
میدانید که مدرسه به عنوان یک فضای شهری عمومی نیز تاثیر مستقیمی بر بینش و نگرش کودکان و شکلگیری ساختار فکری آنها دارد. به نظرتان موقعیت مدارس را در شهر چگونه میشود مورد تحلیل قرار داد؟ بله، میشود از جنبههای مختلفی آن را مورد تحلیل قرار داد. در اینجا مکان قرارگیری مد رسه در شهر را مورد تحلیل قرار میدهیم، اینکه چقدر این مسئله میتواند بر شکلگیری بینش کودکان اثر بگذارد. به نظر شما چرا ما در شهرهایمان مثل تهران در آغاز سال تحصیلی در خیابانها راهبندان داشته باشیم؟ جز این است که مدارس ما در مکان مناسبی در شهر ساخته نشدهاند! در صورتی که علم شهرسازی میگوید که مرکزیت یک محله کوچک با جمعیتی در حدود ۱۵۰۰ نفر، یک مهد کودک باید باشد و با بزرگشدن محلات این مرکزیت به مدارس و دبیرستانها منتقل میشود. در عین حال در شهرسازی تاکید شده که بهترین راههای شهری را باید برای مسکن، مدارس و بیمارستانها بسازیم. بیمارستان محل سلامت، مدرس یک محیط جمعی و مسکن هم محل سکونت شهروندان است. همچنین در شهرسازی تاکید میشود که مکان کسانی که تحصیل میکنند، نباید با خط سوارهرو برخورد داشته باشد؛ یعنی باید مسیر پیادهرو باشد. حوزه عملکرد یک کودکستان نباید بیشتر از ۲۰۰ متر، دبستان ۵۰۰ متر، راهنمایی ۱۰۰۰ متر و دبیرستان تا ۲۰۰۰ متر بیشتر نباشد.
در یک شهر شبکه راههای ارتباطی و سلسلهمراتب مربوط به آن باید به گونهای باشد که اگر کسی کاری به یک محله ندارد، از آن محله عبور نکند. در صورتی که در تهران وقتی ماشینها در ترافیک گیر میکنند، برای فرار از آن، میتوانند از خیابانهای محلههای اطراف عبور کنند، به عبارتی در توسعه پایتخت به این نکات توجهی نشده است و این خودش آرامش محیطهای شهری را به هم میزند. حتی بر روی مکانیابی فعالیتهای کاربریهای زمین شهری مطالعه کردیم، متاسفانه دیده شد که یک مجتمع تجاری یا یک مجتمع متمرکز پرمخاطب ساخته میشود و سپس در اطراف آن تابلو میزنیم که پارک اتومبیل در اینجا ممنوع است و نتیجه این میشود که ماشینها به محلههای اطراف میروند، آنجا پارک میکنند، جایی که کودکان برای بازی باید آرامش داشته باشند و تردد این ماشینها آنها از بین میبرد.
این یک دغدغه مهم برای کشورهای توسعهیافته است. برای مثال در کشورهای مورد مطالعه من اجازه اجارهنشینی یا خرید مسکن در یک محله به کسی داده میشود که در مدرسه آن محل جا برای بچه وجود داشته باشد. به عبارتی دیگر تعداد دانشآموزان مدرسه نشاندهنده تعداد کودکان آن محل بوده و اگر میزان آنها در کلاس زیاد باشد، جهت حفظ رفاه اجتماعی ساکنان محل، اجازه سکونت به افراد جدید نمیدهند. حالا شما این مثال را مقایسه کنید با تهران که بدون مطالعه اجتماعی، فرهنگی، شهرسازی و… یک ساختمان قدیمی را میکوبند و آن را تبدیل به یک ساختمان ده طبقه میکنند. این است که مدام میبینیم از نظر زیرساختهای تلفن، آب و برق و… همیشه در ایران مشکل وجود دارد؛ زیرا تناسبات شهرسازی در محلات ما رعایت نمیشود و یا به آن توجهی نمیشود. دقیقا به همین دلیل است که آدمها در تهران امروز دیگر روحیه محلهای ندارند. بر مبنای سنت و فرهنگ ما درگیر روح بچه محلهای در نقاط مختلف پایتخت و دیگر کلانشهرها بوجود نمیآید؛ به خاطر اینکه محلات با مشکلات شهری مختلف روبهرو هستند و شهروندان برای فرار از دست مشکلات، مدام در حال جابجایی از این محله به آن محله هستند.
در نتیجه تعاملات اجتماعی و روابط انسان بین افراد یک محله استمرار پیدا نکرده و یک ساختار منسجم را پدید نمیآورد، چون افراد مدت کوتاهی در یک محله ساکن هستند… بله دقیقا همینطور است.
معضلات تهران در ارتباط با کودک عدیده است. معضلات را میتوان دستهبندی کرد؛ یکی از نظر توانهای مورد نیاز اقتصادی که بتواند کودکان را برحسب آنچه که بر مبنای عرف و اخلاق انسانی، نیاز دارد، تامین شوند. دوم اینکه ارتباط کودک با خانوادهاش را مورد توجه قرار دهیم، ارتباط کودک با بچهمحلهایها و سازمان شهری و ساختمانها و در نهایت ارتباط کودک با آیندهاش باید مورد توجه قرار گیرد. این موارد به صورت مستقیم و غیرمستقیم ارتباطات اجتماعی جامعه و شرایط زیست جمعی کودک را متاثر میسازند و در تهران کمابیش از معضلات این شهر است.
ما باید با تمهیداتی ورود افراد ناشناس را به محلههای شهری بگیریم، زیرا محله یک واحد اجتماعی مستقل است و عبور و مرور افرادی که با آن کار دارند، اجازه ندهیم. چنین رویکردی است که میتواند محیط امن اجتماعی برای رشد کودکان در محلههای شهر فراهم آوریم.
چرا هیچ وقت پایان مدارس را جشن نمیگیریم، در حالی که به اتمام رساندن مدرسه بیانگر موفقیت کودکان در سپریکردن یک دوره تحصیلی است. از پایان یک سال تحصیلی تا آغاز آن، محله چه امکاناتی برای تعامل و پربارکردن اوقات فراغت وی دارد؟ اگر بچهای به اسباببازی نیاز دارد و خانوادهاش امکان خرید آن را ندارد، محله چه کاری میتواند بکند؟ در دیگر کشورها جشن پایان مدرسه میگیرند و به هر کودک بلیطهایی میدهند که با استفاده از آن به هر استخر، موزه، کتابخانه، پارک، فضای تفریحی و… در هر کجای شهر بروند و به صورت مجانی بتوانند استفاده کنند. این امکان زمینهای مساعد برای توسعه و تمرین روابط بین افردی برای آنهاست و با این کار، فضای ارتباطی و اجتماعی مدرسه را در تعطیلات تابستان امتداد و گسترش مییابند. در برخی از کشورها در مراکز خرید بزرگ اسباببازیفروشها تعدادی از وسایل اسباببازی برای کودکان قرار داده شده تا به راحتی و در هر زمان کودک بتواند با این وسایل بازی کنند تا فردا روز نگران این نباشد که فلان وسیله را دید، ولی نتوانست با آن بازی کند. در بعضی کشورها مثل آلمان، کودکان را بیمه میکنند تا اگر بچه در جایی چیزی را شکست یا خسارتی وارد کرد، هزینهای به خانواده وارد نشود. این شرایط محیط امنی و کمتر کنترلشدهای را برای کودک ایجاد میکند تا با آرامش و آزادی به بالندگی و رشد برسد.
ما شهرهایمان قبرستان سنگ شده است و مرتب ساختمان سنگی میسازیم، تابلوهای تبلیغاتی بزرگی که جلوی منظره کوهها را میگیرد و در موارد بسیاری تبدیل به آلودگی بصری میشوند. موارد زیادی از این دست میتوانیم مطرح کنیم. ببینید شخصیت دادن به انسان باید از دوره کودکی شروع شود.
شهرهای ما در گذشته انسجام اجتماعی داشتند و مردم مشکلات همدیگر را به صورت جمعی رفع میکردند. شهر در گذشته یک خانواده اجتماعی بزرگ بود که ساکنان آن نسبت به هم متفاوت نبودند، اما امروز به این شکل نیست و این مسئله فضاهای شهری را هم درگیر کردهاست. برای مثال فضای مدرسهای ما فضای مدرسهای نیست، خب میبینیم که یک خانه یا هر ساختمان دیگر را تبدیل به مدرسه کردهآیم. یک اتاق خواب به کلاس درس مبدل شده است که نور داشته و گردش هوای خوبی برای استنشاق ندارد و این برخلاف خیلی از اصول علمی شهرسازی است.
راهکار عملیاتی برای این وضعیت ارائه شد. اول همکاری با نهادهای همسو مثل شهرداری است. برگزاری کلاس آموزشی برای خانوادهها تا آنها بیایند و در شوراهای محله حضور یافته و آموزش اصولی ببینند یا اینکه با استفاده از رسانههای محلی مثل بولتنهای مجانی در یک محله برخی آموزشهای اساسی به خانوادهها داده شود. وزارت رفاه باید زندگی مردم را تحت پوشش قرار دهد. مورد دیگر ایجاد و توسعه مراکز فرهنگسرایی برای کودک، مثل فرهنگسرای کودک، سرای کودک، خانه کودک و… ایجاد شود تا مراکز برای ارتباط بین خانوادهها و مراکز علمی و فرهنگی یک محله و رسانههای مختلف داشته باشند. این ارتباط میتواند خیلی وسعت یافته و خیلی از نهادها را هم درگیر وضعیت زندگی کودکان در شهر کند. چنین روندهایی میتواند شرایط مطلوبی را برای رشد کودکان در فضای یک شهر به وجود آورد.
در محله باید فضای باز اجتماعی ایجاد شود، فضایی که کودکان راحت بروند و در آن بازی کنند. کودک ما باید شاهد درستیها، شاهد راستیها و شاهد خوببودنها باشد…
انسان بدون ارتباط چی هست و با ارتباط چی نیست. امروزه وسایل ارتباطجمعی نقش تعیینکننده در جوامع دارند. ما میتوانیم این ارتباطات را از طریق خلق فضاهای شهری خوب، تقویت کنیم. ساختمان بد ممکن است آدم بد پرورش بدهد، ساختمان خشن، آدم خشن پرورش میدهد و ساختمان آرامشبخش هم انسان آرام تربیت میکند. کودک ما هم جزئی از این فرآیند است.
اگر گاهی اوقات بیشتر دقت کرده و گوشمان را تیزتر کرده باشیم، بارها از بعضی از محصلان شنیدهایم که به یکدیگر میگویند: مدیونی اگر فردا به من نرسانی! فصل دو و سه را من میخوانم، یک و چهار را تو بخوان! فرمولها با من، اثباتیها با تو! حواست به سرفههای من باشد، تا شنیدی کتاب را باز کن! یک ساعت اول را صبر میکنیم بعد برگهها را عوض میکنیم. نکند زود بلند شوی برویها… این جملهها خیلی آشنا هستند؛ حتی برای کسانی که مدتهاست از درس و امتحان فاصله گرفتهاند. نمیدانم چه حکمتی در آنها وجود دارد که بیشتر از آن که آدم را به یاد روزهای پراضطراب امتحان بیندازند، لبخند بر لب آدم میآورند. امروزه اما دو کلمه آزمون و تقلب تبدیل به جفت جداناپذیری شدهاند که با شنیدن و تفکر در آنها هر روز بیشتر از قبل یادمان میافتد که تا چه حد از خود و خواستههایمان فاصله گرفتهایم…
هرگز انگشتم را توی سر پیچ لامپ فرو نخواهم کرد، چون برقگرفتگی درد دارد. وقتی به این آگاهی رسیدم که یک سکه یک ریالی را توی سرپیچ بدون لامپ یک آباژور انداختم. امروز به این حرکت یک کودک شش ساله کنجکاوی میگویند، اما آن موقع اسمش شیطنت بود و مستوجب تنبیه. بعید میدانم شما یک ریالی دیده باشید، سکهای بود به اندازه همین سکههای ۱۰۰ تومانی امروز و امیدوارم سکه ۱۰۰ تومانی دیده باشید، چون خودم خیلی وقت است که هیچ سکهای ندیدهام. داشتم تعریف میکردم، مشغول کنجکاوی بودم و یک سکه یک ریالی را توی سرپیچ لامپ یک آباژور انداختم که رفت و ته سرپیچ نشست. در شش سالگی میدانستم که سکه یک ریالی ارزش دارد و میتوان با آن چیزکی خرید، در نتیجه انگشتم را توی سرپیچ فرو کردم تا سکه را بیرون بکشم… به محض اینکه انگشتم با سکه تماس پیدا کرد با جریان برق آشنا شدم که مثل روح خبیثی میخواست به زور وارد بدن من شود و راه خود را با گاز گرفتن و دستوپازدن باز میکرد… روح خبیث تا شانهام بالا آمده بود که لگد زد و به عقب پرتم کرد.
بزرگترها اسم کنجکاوی من را «حماقت» گذاشتند، اما به نظر من اسم درستش «تجربه» بود، حماقت را آنها مرتکب شده بودند که سرپیچ را بدون لامپ رها کردند تا کنجکاوی من تحریک شود. به هر حال، بعد از این تجربه دردناک هیچوقت دستم را توی سرپیچ خالی لامپ فرو نکردم.
میدانید فرق یک آدم میانسال، مثل من، با یک پسر یا دختر جوان فقط در تعداد تجربههایی است که دارند، آدم میانسال زمان بیشتری برای ارتکاب حماقت در اختیار داشته و امروز صاحب تجربه بیشتری است.
وقتی من از تجربههایم مینویسم، بعضی فکر میکنند از موضع آدمی که همه چیز میداند حرف میزنم و این یک سوءتفاهم بزرگ است. اتفاقا من از جمله معدود شهروندانی هستم که بدون فشار و اجبار اعتراف میکنند که هیچ نمیدانند. در جواب آنها که میپرسند «آخرش چی میشه؟» جواب میدهم «نمیدانم»، در جواب همسرم که میپرسد «حالا چهکار کنیم؟» جواب میدهم «من چه میدونم!»، حتی برای سادهترین سوالها از قبیل امشب شام چی بخوریم پاسخی ندارم، میگویم نمیدانم.
از تکنولوژی هیچ نمیدانم، از کارهای فنی هم سررشتهای ندارم، همین تازگی توانستهام یاد بگیرم که چطور تلویزیون و ملحقات آن را با دستگاه کنترل از راه دور روشن و خاموش کنم و این بزرگترین دستاوردی بوده که در حوزه فنآوری داشتهام. در دانشگاه معماری خواندهام، اما هنر قیروگونیکردن پی ساختمان را یاد نگرفتم، بسکه بیاستعداد هستم. اطلاعاتم در محدوده هنرهای تجسمی کم است. طراحی خوب را از بد تشخیص میدهم، اما چیز زیادی از نقاشی نمیدانم، مخصوصا نسل جدید نقاشها را بعد از دیوید هاکنی و لوسین فروید نمیشناسم و خیلی کمتر از آن درباره تئاتر و سینما و ادبیات و موسیقی میدانم…
دانستههای من بیشتر در محدوده شناختی است که از خودم دارم، مثلا میدانم چرا تماشای فیلمهای علمی- تخیلی را به تماشای فیلمهای عباس کیارستمی ترجیح میدهم یا میدانم که چرا داستانهای کورت ونهگوت را بیشتر از داستانهای اریک امانوئل اشمیت دوست دارم. میدانم که چرا موسیقی سنتی گوش نمیکنم، اما نمیدانم که چرا دیگران این موسیقی را دوست دارند یا ندارند. میدانم که چرا باید همراه با مردم بروم و میدانم کجا باید تنها بایستم. میدانم که علم بهتر از ثروت است اگر محتاج پول نباشم. میدانم که خواستن همیشه توانستن نیست و میدانم چرا خوب است که استثنائا تظاهر کنیم خواستن همان توانستن است. میدانم که طبق آخرین اخبار واصله هنوز هیچ کیمیاگری به کام دل نرسیده و هیچ مسی به طلا تبدیل نشده و باز میدانم که «فعلا» کسی نمیتواند مس را به طلا تبدیل کند. به عمد روی کلمه فعلا تاکید کردم تا بگویم تجربه به من یاد داده که هر غیرممکنی میتواند روزی ممکن شود و نباید درباره هیچ چیز نظر قطعی داد. شاید روزی، در آیندهای دور، کسی مس را به طلا تبدیل کند… کسی چه میداند.
تقلب به دو دسته سنتی و مدرن تقسیم میشود که منظور از تقلب مدرن یا امروزی، همان روشهایی است که به یمن وجود فنآوری و پیشرفت علم میسر شده است. در باب استفاده از این دو روش، دانشجویان به سه دسته تقسیم میشوند. آنهایی که هرگز حاضر نمیشوند از روشهای جدید استفاده کنند، آنهایی که اعتقاد دارند با تکنولوژی باید راه و رسم تقلب هم عوض شود و دستهای که هر دو را به تناسب موقعیت و فضا استفاده میکنند. البته به قول یکی از دانشجوها، آن کسی هم که مخالف روشهای جدید است اگر سر امتحان ببینید همه دارند به هم بلوتوث میکنند، او هم این کار را انجام میدهد. یعنی آن موقع همه حاضرند خودشان را به آب و آتش بزنند تا نمره بیاورند و کسی دیگر به این که چه روشی استفاده میکند، کاری ندارد!
تقلبهای سنتی نوشتن روی کاغذ و لباس و دیوار، تعویض برگهها، رفتن به جای دیگری سر جلسه و باز کردن کتاب و جزوه و… هستند، اما تقلبهای جدید شامل استفاده از موبایل برای ضبط و یا عکس گرفتن و اساماس، Mp3 پلیرها و ماشینحساب و… میشوند که بازار استفاده از آنها به دلیل راحتی خیلی داغ شده است. مثلا به جای این که مطلب را ریز بنویسی یا از روی جزوه یادداشتبرداری کنی و با خودت بیاوری، کافی است از روی آن عکس بگیری. و یا این که فرمولها را در ماشین حساب وارد کنی و با خیال راحت از آنها استفاده کنی. البته پیش میآید که گیر استادی بیفتی که خودش هفت خط است و نتوانی با تکنولوژی سرش را کلاه بگذاری، آن وقت باید از روشهای قدیمی استفاده کنی که به جنم و استعداد خودت بستگی دارد. یکی دیگر از دانشجویان میگوید: سر ۹۰ درصد امتحانها تقلب کرده است و در بیشتر مواقع با تقلب نمرهاش تنها دو، سه نمره فرق کرده، چون بهطور کلی بچه درسخوانی است!
نظر به گفتههایی که در بالا خواندید، چه چیزی به ذهنتان میرسد؟ فکر میکنید اصلی این تقلبها چیست و محصلان ما با این نوع تقلبها راه به کجا میبرند؟ آیا نباید تدبیری اندیشید و جلوی این کار زشت را گرفت؟ آیا نباید به این فکر کرد که چرا باید اصلا این موارد صورت بگیرد و دانشجو به جای نشستن و مطالعات مکرر و پی در پی، روی به تقلب بیاورد؟
یکی از معدود جاهایی که دانشجویان پسر آرزو میکردند ای کاش دختر بودند، سر جلسه امتحان است. چرا که اکثر پسرها اینطور فکر میکنند که دخترها به راحتی موبایل و یا آیپادشان را زیر مقنعه مخفی میکنند و یا کاغذهای نوشته شده را در مانتویشان جا میدهند. یکی از دانشجویان دختر که طرفدار پروپاقرص ضبط صدا و استفاده از آن سر جلسه امتحان است، درباره این مزیت دخترها اینطور میگوید: خب درست است که پسرها نمیتوانند راحت این کار را انجام بدهند، اما به همان نسبت هم جسارت بیشتری دارند و با خنده یا از مراقبها جواب میگیرند و یا از خود استاد با چاپلوسی نمره میگیرند. کاری که ما دخترها کمتر آن را انجام میدهیم. پس خیلی هم به نفع ما نمیشود! تازه بیشتر دخترها به محض این که کسی از آنها جواب بخواهد برگهشان را نشان میدهند، درست برعکس پسرها که جواب را نوشتهاند و از ترس چهارچنگولی روی آن افتادهاند تا مبادا یکی از دخترها از رویشان ببیند!
جالب است که بدانید که اگر دانش آموزی یک بار از طریق تقلب موفق شود نمره خوبی بگیرد، دیگر نمیتواند با فکر خودش امتحان دهد و در مقابل وسوسه نوشتن از روی دست دیگران پایداری نکند.
بارها و در مقاطع مختلف شاهد بودهایم که بیشتر دانش آموزان در طول سالهای مدرسه حداقل یکی دو بار تقلب میکنند و در بیشتر این موارد بدون آن که مطلب درسی را فهمیده باشند ، با نمره غیر واقعی به کلاس بالا راه مییابند و این موضوع مشکلات بسیاری را به وجود میآورد. بیشتر والدین میخواهند فرزندان آنها درک کنند که تقلب کردن کار درستی نیست، حتی اگر بدون تقلب نمره بالا تری را نگیرند. در یک تعبیر خشن شاید بتوانیم بگوییم فردی که تقلب میکند مانند کسی است که دزدی میکند، اما با شیوهای دیگر. همانطور که میدانید وقتی که در دزدی پنهان کاری، ترس و تجاوز به حقوق دیگران وجود دارد، در تقلب هم وجود دارد. اما گفته میشود که تقلب میتواند چیزی شبیه دروغگویی باشد. به نظر میرسد که فرد سالم نباید تقلب کند، گر چه نتواند به همه سوالهای امتحانی پاسخ دهد.
بعضی از روانشناسان موضوع تقلب را به کلی رد کردهاند و این مورد را یک بیماری روحی شخصیتی قلمداد میکنند و در پارهای مباحث میگویند در هنگامی یک پیام روشن و واضح در مورد نادرست بودن و اشتباه بودن تقلب به دانش آموزان نمیگوییم و به آنها پیامی در این مورد نمیدهیم و به مقدار کافی آن را آشکار نمیکنیم، چطور میشود از دانش آموز انتظار داشت که آنها در مدرسه دچار تقلب نشوند. در مورد همین موضوع برخی مطالعات دلیل اصلی بروز تقلب را ناشی از دو عامل میدانند:
۱- مقدار زیادی از فشارها و انتظاراتی که از سوی والدین بر دانش آموزان برای کسب موفقیت بیشتر وارد میشود.
۲- تخمین زدن دانش آموزان از اینکه احتمال دارد در جریان تلقب گیر بیفتند. پس مسلم است که معلم برای اینکه تقلب را به به حداقل برساند، در برخی مواقع اقدامات متعددی را انجام دهد. ما در این متن خواهان این هستیم که علل گرایش دانش آموزان به تقلب و راهکارهای پیشنهادی برای جلوگیری از این امر ناپسند را پیگیری کنیم و به شما بگوییم که این کار نه تنها درست نبوده، بلکه در بسیاری از جوامع و ملل مختلف رد شده و حتی خود والدین هم راضی به این امر نیستند، چرا که اگر دانش آموزی با تقلب درسش را ادامه دهد، قطع به یقین در سالهای بعدی با مشکلات جدی و اساسی روبرو میشود و مطمئنا به زودی زود خودش از درس و تحصیل صرفهنظر میکند و کنار میکشد.
بعضی از دانش آموزان تنبل در مورد تلقب میگویند: اگر تقلب نباشد که امتحان، امتحان نمیشود! الان این قدر راههای تقلب کردن زیاد شده که هیچ رقمه نمیتوان جلوی آن را گرفت. درست است که بعضی وقتها با تقلب میشود نمره قبولی آورد، ولی در کل نمیشود کارهای شد. فقط یک جورایی دل آدم را خوش میکند. البته همین که یک درس را نیفتی و دوباره مجبور نباشی سر کلاس بروی، خودش کلی مهم است. اما الان طوری شده که ۹۰ درصد تقلبها کشف نمیشوند. نوید از زاویه دیگری هم به بحث تقلب نگاه میکند و آن مشکل حفظکردن و پایه و اساس اشتباه آموزش در کشور است. استادها سهم بسزایی در تقلبکردن دانشجوها دارند. این که چگونه درس بدهند و چقدر بچهها را مشتاق کنند و حتی این که چه سوالهایی مطرح کنند که امکان بروز تقلب را کاهش دهد، همه و همه از وظایف اساتید و معلمهاست. مثلا وقتی خود من فرمولهای درسی ترم گذشته را به یاد ندارم، نمیفهمم اساتید چه اصراری دارند امتحانها اوپن بوک نباشد و یا فرمولها را به دانشجوها ندهند. آن هم زمانی که در رشتهای مثل رشته من بیشتر کارها با نرمافزارهاست و تنها باید بلد باشی با آنها چگونه کار کنی.
بهتر است نظر بعضی از مراجع تقلید را در مورد تقلب بدانید:
حضرت آیت ا… فاضل لنکرانی:
مشکل است، شرعا نمی توانید از این مزایا استفاده کند.
حضرت آیت ا… بهجت:
باید جبران کند آن درس را.
حضرت آیت ا… تبریزی:
تقلب دروغ عملی است و جایز نیست و اگر کسی این کار را کرد و متصدی کاری شد که خبرویت نمیخواهد و مانند دیگران کار کرد مانعی ندارد و در صورتی که آن کار خبرویت میخواهد و شخص مذکور خبرویت ندارد.
تصدی آن جایز نیست.
حضرت آیت ا… صافی گلپایگانی:
تقلب در هر امری جایز نیست.
حضرت آیت ا… مکارم شیرازی:
در صورتی که در یکی دو ماده درسی تقلب کرده باشد، هر چند کار خلاف کرده، ولی مدرک گرفته شده و ادامه تحصیل و استخدام با آن مدرک اشکال ندارد.
پس همانطور که در سطرهای بالا خواندید و از قبل نیز مطلع شدید، تقلب در هر صورت کاری خطا بوده و از نظر قانون و شرع نیز رد شده است. چرا وقتی میتوان مقدار بیشتری زمان صرف کرد و نمرات بهتری گرفت، با این کار اشتباه هم به خودمان و هم خانواده و شخصیتمان صدمه وارد کنیم؟
در گفتوگو با متقلبها، بیشتر آنها اعتراف کردند که وقتی اهل تقلب کردن باشی باید تقلب هم برسانی، وگرنه ضرر میکنی و یا دوستت را از دست میدهی و یا نمره و دوستت را با هم! در واقع در بحث تقلبکردن یک جورهایی مرام و معرفت مطرح میشود و این که چقدر دانشجویان از آنهایی که نمیرسانند بدشان میآید و از آنها دوری میکنند. البته این وسط بحث دیگری هم به وجود میآید؛ آن هم وجود موجوداتی به نام آنتن سر جلسه امتحان است که باید به شدت از آنها حذر کرد. چرا که از صدتا مراقب بدترند و به محض این که بویی ببرند کسی تقلب کرده سراغ استاد میروند و آبرویش را میبرند. جالب اینجاست که خود آنتنها اکثرا دانشجوهای ممتاز نیستند و خودشان به زور نمره میآورند!
وقتی قرار باشد درسی را بیفتی، ترجیح میدهی تمام روشهای تقلب کردن را امتحان کنی. حتی اگر مراقب یا استاد متوجه شود. به قول معروف دیگر چه یک وجب چه صد وجب! از طرف دیگر تقلبکردن هم مثل هر کار دیگر دل میخواهد. یعنی هر کسی از پس آن بر نمیآید! خب این هم خودش یک استعداد و توانایی میخواهد دیگر!…
یکی از همکاران ما مهمترین دلیل تقلب کردن چه در مدرسه و چه در دانشگاهها را نداشتن اعتماد به نفس اشخاص میداند و اینکه کسانی که از تقلب برای رفتن به ترم بالا استفاده میکنند شخصیت ضعیفی دارند و به دانستههای خودشان شک دارند. یکی دیگران از عزیزان که دانشجوی فوق لیسانس IT است، بزرگترین دغدغه دانشجویان را دوست نداشتن رشته درسی و دانشگاه و افسردگی میداند و اینکه هیچکس از جایگاه و موقعیتش راضی نیست. خود من در دوران لیسانس که ریاضی میخواندم، در بیشتر امتحانها تقلب میکردم. وقتی میدیدم که درسها آنقدر سخت هستند که من نمیتوانم آنها را درک کنم و حتی وقتی میخوانم نمره قبولی نمیآورم، با وجدان راحت تقلب میکردم و هنوز که هنوز است از کار خودم خجل نیستم. اما الان که در مقطع فوقلیسانس رشتهای میخوانم که مورد علاقهام است و به نسبت از دوران لیسانس راضیتر هستم، تقلب نمیکنم مگر در موارد خیلی جزئی. خب این مسئله نشان میدهد که مشکل دانشجویان نیستند، بلکه شرایط است که باعث همه گیر شدن چنین اتفاقی شده است. تا آنجایی که در یکی از امتحانهای میانترم که به تازگی برگزار شد شنیدم که یکی از مراقبها به دیگری میگفت توی این وضعیت کشور نبینم به بچهها گیر بدهی و از آنها تقلب بگیری! بنشین این کتاب را برای خودت بخوان و از جایت تکان نخور!
جالب است که همه ما به اندازه کافی با معنی و مفهوم تقلب آشنایی داریم و خوب میدانیم تقلب میتواند به مصداقهای زیادی تشبیه شود، ولی منظور اصلی ما تقلب در امتحانات درسی است. شاید کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که تقلب نکرده و یا فکر تقلب به سرش نزده باشد، ولی این بزرگی و وسیع بودن باعث آن نمیشود که زشتی آن را از یاد ببریم و به دست فراموشی بسپاریم، بلکه باید تا جایی که میتوانیم با این پدیده زشت مبارزه کنیم و آن را به حد صفر برسانیم تا محصلان ما با رویکرد بهتری به دست و تعلیم و تعلم دست پیدا کنند.
آیا تا به حال به معنی تقلب فکر کردهایم و میدانیم که تقلب چیست؟ تقلب، دغلی یا دغلکاری و به معنایی در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری تصرف کردن است و در بسیاری موارد دیگر چون: امتحان، بازی، خرید و فروش و در بسیاری موارد دیگر به کار گرفته میشود. ولی در مورد بحث تقلب در امتحانها، خیلی سوالهای بیشتری پیش میآید که ذهن ما را به خود مشغول میکند و باعث میشود که درباره این کار ناپسند مقدار بیشتری فکر کنیم و زمان بیشتری صرف کنیم تا زودتر بتوانیم این معضل را ریشهکن کنیم.
تقلب رفتاری زشت و غیرصادقانهای است که به طور شیوه غیر شرافتمندانه و برای دست یافتن به واقعیت و حقیقتی است غیر از راه و طریق مشروع و سعی در نشان دادن خود با چهرهای وارونه و غیرصحیح که در بالا به اندازه کافی به این موضوع اشاره کردهایم.
تقلب کردن مدلی و یا روشی دزدی است، فرقش این است که این کار دزدی در مال نیست، بلکه میتوان این کار را دزدی رتبت و مقام و موقعیت و از این قبیل چیزها دانست و خوب میدانیم که به محض شنیدن این کلمه و یا این واژه، به شدت با این موضوع برخورد میشود و غالبا کسی این موضوع را نمیپسندد، مگر کسی که خواستار راحتطلبی است و بیشتر دوست دارد با راحتی به جایی رسیده و یا ثمر و نتیجه و دسترنج دیگران را استفاده کند که باز هم به این موضوع به چشم منفی مینگرند و در هر صورت این مسئله را رد میکنند. بر اثر تقلب انسان سعی دارد چیزی را از آن خود کند که شرعا یا عرفا از آن او نیست و در به دست آوردن آن موقعیت و مقام راه شرافتمندانه را طی نخواهد کرد. اگر بخواهیم بحث تقلب را بیش از این باز کنیم، در حقیقت باید گفت که کوتاهترین و شاید بهترین راهی است که بعضیها برای طی کردن و رسیدن به مقصود اصلی خود انتخاب میکند و با این راه و روش سعی دارد با میان بُر زدن به نقطهای برسد که دیگران در سایه کوششها و تلاشهای مداوم به آن نقطه رسیدهاند. واقعا آیا درست که کسی ماهها وقت صرف کرده و مطالعه کرده و دارای درجات بالایی علمی است و به جای اینکه در خیلی از مواقع به تفریح و شادی و کارهای شخصی خودش برسد، زمانش را صرف درس خواندن کرده، کسی از راه برسد و نتیجه زحمات و دسترنج او را به یکباره استفاده کند و حتی به روی خود هم نیاورد؟ میدانیم که اگر این موضوع برای خودمان هم پیش بیاید و کسی این بلا را سر ما بیاورد، قطع به یقین از این کار لذتی نمیبریم و چه بسا که ناراحت هم میشویم و به طرفی که این کار را میکند هشدار میدهیم و به شدت از دستش ناراحت میشویم.
بهتر است در این زمینه بدانید با تقلب حتی در بین کودکان، کودکان دیگر در سایه درس خواندن و رنج بردن به قبولی میرسند و فرد که تقلب میکند بدون کار و تلاش و زحمت و استفاده از دسترنج دیگران مدرک میگیرد، هرچند که این مدرک هیچ سودی نداشته و در پایههای بالاتر خود شخص تقلبکننده دچار مشکلات عدیدهای میشود. اساس موضوع این است که برخی از افراد در عین تنبلی و در عین احساس عقبماندگی ظرفیت تحمل محرومیت را ندارند و میخواهند هرچه زودتر و سریعتر به درجه و موقعیتی برسند که دیگر افراد عادی از آن برخوردارند. اینان خود را دوست دارند و نمیخواهند گرد و غباری بر چهرهشان از این بابت بنشیند. نمیخواهند سر و گردنی کوتاهتر از دیگران داشته باشند. اگرچه ظرفیت و تحمل روحی دیگران را ندارند.
نظر اصلی ما این است که در سالهای اخیر در مدارس رفتن به سمت تقلب به شدت افزایش یافته است و یکی از دلیلهای مهم در این موضوع این است که خیلی از مدارس دانش آموزان را تحت فشار قرار میدهند و از آنها توقع دارند با سطح نمرات بالا قبول شوند و به تبع آن به دانش آموزان نمرات بالاتر از حق خود داده شد و نظارت در سر جلسات امتحان با مسامحه کاری صورت گرفت و دانش آموزان هم برای درس نخواندن و تنبلی و گرفتن نمرات غیر واقعی عادت کردند و این واقعیت مخصوصا در مدارس ابتدایی و راهنمایی رخ داده است. متاسفانه باید در اینجا به این نکته اشاره کنیم که نه تنها این کار اشتباه محض است و ضرر و زیان زیادی به پیکره مدرسه، دانشگاه، خانواده، جامعه و… وارد میکند، بلکه به مرور زمان این موضوع فراگیر میشود و دارای ضررهای بیشتری در سطح جامعه و مملکت عزیزمان میشویم.
امروزه شاهد این هستیم که ترس و گناه از تقلب در نظر ما کمرنگ شده و متاسفانه این میتواند برای ما واقعا هشداردهنده باشد، چون فرزندان جامعه با تقلب کردن آسیب میبینند و تقلب میتواند این پیام را برای آنها داشته باشد که خطاهای دیگری را هم میتوان این چنین انجام داد و قوانین و مقررات دیگری را هم میتوان اینچنین زیر پا گذاشت. و ما هرگز نمیخواهیم چنین فرزندانی را تربیت کنیم، چون ما میخواهیم که فرزندان ما هم با اخلاق و هم تلاشگر و هم باسواد باشند.
در مورد این مسئله و با یک تعبیری خشن شاید بتوان گفت شخصی که تقلب میکند، همانند فردی است که دزدی میکند، اما این کار دزدی را با روشی دیگر انجام میدهد. همانطور که خودتان نیز میدانید در دزدی پنهان کاری، ترس و تجاوز به حقوق دیگران وجود دارد و این کار به شدت به پیکره اجتماع ضرر میزند، در تقلب نیز همین مسائل منفی وجود دارد، ولی در بسیاری از موارد گفته میشود که تقلب میتواند چیزی همانند دروغگویی باشد.
در بسیاری از مواقع به نظر میرسد که فرد سالم نباید تقلب کند، گر چه نتواند به همه سوالهای امتحانی پاسخ دهد، چون او میداند تقلب از روی دست دیگران و یا به طریقهای مختلف اعم از نوشتاری، گفتاری، دیدنی و… میتواند چه تبعات بدی را بر روی ذهن خودش و چه بسا در آینده نهچندان دور بر روی دیگران هم داشته باشد و کم کم این موضوع به دیگران و اطرافیانش سرایت کند.
میدانید که اگر دانش آموزی یک بار از طریق تقلب موفق شود نمره خوبی بگیرد، دیگر نمیتواند با فکر خودش امتحان دهد و در مقابل وسوسه نوشتن از روی دست دیگران تحمل بیاورد و این موضوع با او حرکت میکند و بعد از مدتها این کار تبدیل به یک عادت شده و ذهن او را به شدت درگیر میکند و او را وادار به این میکند که تقلب را سرلوحه کار خود قرار دهد. و چه بد است که محصلی که میتواند با وقت گذاشتن و صرف انرژی به خوبی مطالعه کند و خود را به درجات بالای تحصیلی برساند، با این کار اشتباه و بسیار زشت دست به گناهی بزرگ زده و خود را چنین درگیر مسائل اینچنینی کند.
آمارها نشان میدهد که بیشتر دانش آموزان در طول سالهای مدرسه حداقل یکی دو بار تقلب کرده و در بسیاری این موارد بدون آن که مطلب درسی را فهمیده باشند، با نمره غیر واقعی به کلاس بالا راه مییابند و مطمئنا در مقاطع بالاتر این موضوع مشکلات فراوانی را این افراد به وجود میآورد و خودشان در کار خودشان میمانند و غبطه میخورند که ای کاش وقت و انرژیمان را بیشتر صرف میکردیم و با مطالعات خود به این سطح میرسیدیم، ولی آیا آب ریخته را میتوان جمع کرد، چرا که این کار متاسفانه برای آنها عادتی شده و برای برگشتن به پله درست و صحیح، باید زمان بیشتری صرف کنند و انرژی خیلی بیشتری بگذارند. در بسیاری از مواقع شاهد بودهایم که والدین میخواهند فرزندان آنها درک کنند که تقلب کردن کار درستی نیست، حتی اگر بدون تقلب نمره بالاتری را نگیرند.
جالب است که بدانید پای صحبت از تقلب که بنشینی، کلی خاطره میشنوی؛ از تجربیات خود دانشجوها و یا حتی تجربههای دوست دوستانشان که فقط نقل قول آن را شنیدهاند، اما با چنان آب و تابی تعریف میکنند که انگار چند بار انجام دادهاند. احسان بدترین خاطره مربوز به تقلبش را مربوط به ترم اول دانشگاه میداند که اتفاقا آن ترم را مشروط شده است! اینقدر از دانشگاهی که قبول شده بودم و بچههایش بدم آمده بود که اصلا حوصله درس خواندن نداشتم. حتی باورم نمیشد که برای به دست آوردن چنین چیزی دو سال خودم را زحمت داده بودم و روز و شب درس خوانده بودم. این که خودم را زدم به بیغیرتی و تصمیم گرفتم با تقلب همه امتحانها را پاس کنم. اما از بدشانسی سر امتحان اول مراقب من را برای تنها یک فرمول که کف دستم نوشته بودم گرفت و از آن به بعد از کنار من تکان نخورد و من آن درس را افتادم. سر درس دیگری هم که توانستم کتاب را باز کنم، جواب هر سه قسمت الف و ب و ج را از روی آن نوشتم و کلی خوشحال بودم از این که جواب یک سوال ۱۰ نمرهای را دادهام. اما نگو که در امتحان فقط قسمت ب و ج آن مورد سوال بوده است و خرابکاری من باعث شد استاد متوجه تقلب کردن من بشود! اما شیرینترین اتفاق مال زمانی بود که برای امتحان یکی از درسهای عمومی، از جزوه با موبایل عکس گرفته بودم و مراقب آنقدر بیتوجه بود که سر جلسه در جواب به این سوال که با موبایل چه کار دارید، وقتی گفتم از ماشین حساب آن استفاده میکنم چیزی نگفت! تازه جواب یکی از سوالها هم که از جزوه نبود، بهطور تصادفی با بولوتوث برایم آمد و باعث شد نه تنها آن درس را نیفتم، بلکه ۱۹ شوم!
متاسفانه باید گفت که خواه یا ناخواه در بسیاری از موارد شاهد شنیدن این گفتمانها هستیم و نظر به اینکه میدانیم این کار خلاف مقررات است و اشتباه است، ولی باز هم محصلان این کار را میکنند و در پارهای از مواقع به تعریف کردن و بیان کردن این مطالب، آن را خاطرهای خوب تلقی میکنند و در بین جمع بیان میکنند و خود نیز میخندند. ای کار بیشتر فکر کنیم و بیشتر تحقیق کنیم و این زمینه را بیشتر درک کنیم و بدانیم که با تقلب فقط به خودمان ضرر وارد میکنیم و این کار بیشتر از هر کس دیگری، به خودمان لطمه وارد میکند.
ما والدین نیز بدانیم این نکته را بدانیم که هیچگاه با فشار آوردن به فرزندانمان، آنها را ترغیب نکنیم و به آنها فشار نیاوریم که حتما باید این امتحانی که پیش رو داری را با نمره بسیار بالا قبول شوی و حتما باید با دست پر از سر امتحان بازگردی، زیرا که همین ایجاد استرس و فشار در بین آنها باعث میشود که بیش از حد از خودشان توقع داشته باشند و دست به امر ردشده و غیراخلاقی تقلب بزنند. مسلما خوب میدانید که فشار بیش از حد به دانش آموزان و محصلان پای آنان را به این موضوعها و مسائل باز میکند و متاسفانه باعث بروز یک چنین مسائلی میشود که نه خودشان راضی به این اتفاق هستید و نه خود شما. پس بهتر است در این مسائل بسیار صبورانه برخورد کنیم و با صحبتهای دوستانه خودمان آنان را تشویق به درس خواندن و کسب علم در راه منطقی و درست آن کنیم.
یکی از نکاتی که غالبا فکر ما را به خود مشغول میکند، بحث تربیت صحیح و درست و رساندن فرزندانمان به درجات بالایی علمی از راه درست است. ولی آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهایم که چقدر در این زمینه موفق بودهایم؟ چقدر خود را در راه رسیدن این محصلان به درجات علمی بالاتر فعال نشان دادهایم و یا واقعا فعالیتهایی کردهایم که این عزیزان به تحصیلات بالا دست پیدا کنند؟ چقدر خواستهایم و بعد از خواستنهایمان وارد عمل شدهایم و تلاش کردهایم که این عزیزان بدون در نظر داشتن حتی فکر تقلب به تحصیلشان ادامه دهند و راه شیرین علمی را ادامه دهند؟ مطمئنا بعد از خواندن این سوالها، عده زیادی از شماها جوابهای زیادی برایشان دارید، ولی بهتر است بدانید که بهترین کار در این زمینهها، نشان راه درست به فرزندان و محصلان این مرز و بوم است و باید به آنها بیاموزیم که واقعا میتوان با صرف هزینه و وقت زیاد به سرمنزل مقصود رسید که قطع به یقین شما به خوبی از عهده آن بر آمدهاید. و باز هم خاطرنشان میکنیم که در اسرع وقت با این محصلان گرامی جلساتی را تشکیل دهید و با آنها به گفتگو بپردازید و از آنها بخواهید تا با مطالعات خودشان چراغ روشنایی را در دست بگیرند و با استعانت از خداوند متعال به سوی جلو حرکت کنند.
گاهی میتوانیم برای خودمان زندگی کنیم…
آدمی برای خروج از انزوا، آماده پذیرش هر پیشنهادی است. هر کسی ۱۸ ساله میشود. این طبیعی است. اما خیلی وقتها نمیداند چه کار کند. نمیداند چه باید بشود. غصهدار میشود برای همهچیز. خوشحال میشود برای هیچ. تازه یادش میافتد مفهوم زندگی را نمیداند. برای فهم خودش و دیگران و البته دنیا دچار مشکل است. همینطور الکی دلش شور میزند. دلهره وجودش را میخورد. لکهای ابر مضطربش میکند.
تنهاییاش را با هیچ چیز معامله نمیکند. دلش از همهچیز و همهکس به هم میخورد. مغزش از هجوم فکرها و خیالهای درهم و برهم در آستانه فروپاشی است. آینده برایش تونل تاریک و وحشتناکی است که هیچ روزنهای در آن نمیبیند. با هیچکس صحبت نمیکند، اما نیاز به حرف زدن بیتابش کرده. دلش میخواهد کسی به او اطمینان دهد.
اینکه همهچیز درست است و خوب پیش میرود. با این توصیفها لابد عجیب نیست خیلیها به سرشان بزند و همهچیز را بگذارند و بروند. بدون هیچ برنامهای مثلا لندن را ترک کنند و وارد پاریس شوند. در یک آتلیه سکونت کنند. روزهایشان را در تنهایی بگذرانند. معمولی و یکنواخت. قدم زدن در خیابانهای مختلف و کشف کافههای جدید تفریحشان شود. رفتن به سینما و دیدن چندباره فیلمها درد تنهاییشان را کمی تسکین دهد.
در یکی از این کافهنشینیها با کسی آشنا شوند و از ترسها و دلهرههایشان برایش بگویند. دلشان میخواهد هرچه کلمه در ذهنشان تلنبار شده بیرون بریزند و آرام شوند. حتی داستانها هم بدون نام هستند. با این حال هیچکدام اینها مهم نیست.
«کاج» درخت زمستان است. اسم «کاج» فکر نمیکنم کسی را جز رنگ سبز، یاد رنگ دیگری بیندازد. زمستانها بزرگترین اتفاقی که برای کاجهای جوان و رعنا که شاد و خوشحال قد برافراشتهاند میافتد، این است که مثل یک گوسفند تپل و مپل که برای قربانی شدن یا ذبح انتخاب میشوند، انتخاب شوند، اره شوند و مهمانخانهای شوند، برای مراسم کریسمس. این مناسک و مراسم تا جایی که یادم میآید مربوط به خانوادههای مسیحی و دوستان اقلیت بوده و هست.
یادم میآید بعد از جنگ، سال به سال به تعداد مغازههایی که وسایل و تزیینات کاج و کادوهای بابانوئل عرضه میکردند، افزوده شد و من هم گاهی وسوسه میشدم و فرشتهای یا گاهی ستارهای از این مغازههای پرزرق و برق میخریدم. نه برای هدیه و نه برای کاجی در خانه، فقط یادگاریهایی برای خودم. حس میکنم هنوز هم هرساله تعداد این مغازهها بیشتر میشوند و خوشبختانه در سرما و غبار زمستانی شهر، اتفاق جالبی هستند و دیدنشان حتی، چشمها را منور و درخشان میکنند. اتفاق جالب اینجاست که دیگر این سمبل گرمایشی منور و جذاب، این «کاج» صبور، سر به زیر و سخت، چه در ابعاد مصنوعی و چه واقعی جنگلیاش در خیلی از خانهها و مغازهها از همین شب یلدای خودمان حضور به هم میرساند و میگوید: «زمستان است!» دیگر اقلیت و غیراقلیت ندارد و برای خودش در دل شبهای بیرونق و سرد و مرده زمستانی جا باز کرده و شده جزو تفرعن یک خانواده. خود من هرجا که ریسههای رنگارنش بهم چشمک میزنند، دلم گرم میشود و یک جورایی مثل سال تحویل، غم و شادی را با هم قورت میدهم و در دلم کیلوکیلو آرزو میکنم…
این کاجهای کریسمسی هم شدهاند مثل دیگر آیینهایی که یادم میآورند یک سال گذشت… نوروز… چهارشنبهسوری… سیزدهبهدر… شب یلدا و… دریغ! دلم میخواست یادمان نرود، کرسی و منقل و انار و گلپر و حافظ و آجیل «شب یلدای» خودمان را… شاید بیشتر گرممان کرد!
سرما به مغز استخوانم رسیده. اولین برف بیامان میبارد و من سرگردان میان خیابانها میچرخم. عاقبت برای رسیدن به جایی که دوستانم یلدایشان را زودتر برگزار میکنند، ناامیدانه گریهام میگیرد. ترافیک عجیب و غریب و گرهخورده و رانندهای بیحوصله که مدام اصرار دارد بیخیال این ملاقات دوستانه شوم…
نمیدانم چطور میرسیم، تقریبا ساعتی از رسیدن بقیه گذشته و من جلوی در آهنی بزرگی ایستادهام تا به خودم بیایم. ساعت شش است و آسمان خدا بیوقفه میبارد و هوا بهخاطر سپیدی آسمان هنوز تاریک نیست…
میان حیاطی مشجر ساختمانی سفید، مثل برفی که روی زمین نشسته، میزبان دوستان من است. به رسم خانههای مهربانی کفشهایم را در میآورم و وارد میشوم و دوستانم را میبینم که دورتادور میزبان یلدای زودهنگام ما نشستهاند.
نمیدانم چه میگذرد و نمیخواهم بدانم. هنوز هوا سرد است و من پاهایم میلرزد. پاهایم را به هم میچسبانم و گلهای روی فرش سورمهای رنگ اتاق را میشمارم.(خاطرات گذشته و حال)
یکی صحبت میکند و آقای میزبان میخندد، سرش را روی مبل تکیه میدهد، چشمانش را میبندد و میخندد. ما خودمان را معرفی میکنیم و با دقت نگاهمان میکند و گاهی سوالی هم میپرسد و هیچکس سخنی نمیگوید. چندبار عزمم را جزم میکنم که حرف بزنم. حرفهایم را برای خودم تکرار میکنم، اما انگار حنجرهام توانای سخن گفتن ندارد. پنجره قدی اتاق درست پشتسرم است. پرده را کنار میزنم و زمین سپیدپوش را نگاه میکنم. پاهایم هنوز سردند و من پشت صندلی پنهانشان میکنم. ساعت از هفت گذشته و آسمان هنوز تاریک نیست…
میزبانمان فال حافظ میگیرد، هیجانزده میشویم و میخندیم. دوست داریم میزبان عزیزمان حرف حافظ را محترم بدارد و…
نمیدانم چقدر طول میکشد که دور جناب میزبان جمع میشویم تا عکس یادگاری بگیریم. عکسی که وسط چلچراغ قرار میگیرد و من دوست داشتم که یکی هم روی میزم داشته باشم و کنار عکس کوچک آقای میزبان بگذارم…
حالا دوستانم پراکنده شدهاند و صحبت میکنند. آرام جلو میروم و از جناب میزبان عکس میگیرد، نگاه میکنم. آقای میزبان برایم دست تکان میدهد و من دلم خوش میشود. عکاسی که تمام میشود، جلو میروم و ناخودآگاه میگویم: «کاش بدانید از شما توقعی نداریم، فقط بیایید.» صورت مهربانش به لبخند باز میشود و آرام میگوید: «دخترم شما توقعی ندارید، اما میشود اینگونه هم فکر کرد…»
تکهای هندوانه برای خودم برمیدارم و در حیاط میایستم و به عکس یادگاریام با آقای میزبان فکر میکنم. برف هنوز هم میبارد و آسمان همآنطور است که بود. رویم را برمیگردانم و دوستانم را که دور آقای میزبان حلقه زدهاند، تماشا میکنم. دوست دارم فریاد بزنم:
- میزبان عزیز! آسمان هنوز تاریک نیستها!… اما صدایم گم میشود و لبهایم را نیمهباز رها میکنم…
نفرت، کلمه چندان مناسبی نیست. باید بگویم «تحمل نمیکنم» ولی عبارت تحمل نمیکنم از نظر حسی بار کلمه نفرت را ندارد، بهخصوص وقتی که میخواهم بگویم، اصلا اصلا تحمل نمیکنم. مثلا موسیقی متالیکا را اصلا اصلا تحمل نمیکنم. نه پیر شدهام و نه از موسیقی پرسروصدا بدم میآید، فقط این گروه را تحمل نمیکنم…
اینطوری منظورم را رساندهام ولی راضی نیستم، چون مثل بقیه حرف زدهام، چون خودم را با شرایط وفق دادهام، چون از چهار نفر طرفدار این گروه رودربایستی کردهام. من مجبورم که از کلمه نفرت استفاده کنم که هم منظورم را برسانم و هم…
راستش نفرت واقعی من از چیزهای دیگر است. از کسان دیگر، من در محدوده فرهنگ و هنر تا وقتی که درباره اثر حرف میزنم، از هیچچیز متنفر نیستم… اینبار هم که قصد دارم درباره کتاب «لولیتا»، اثر معروف ناباکوف حرف بزنم، به هیچوجه از خود کتاب منزجر نیستم، من از دیدگاهی که منجر به خلق این کتاب شده و از آن بدتر از تاثیر این کتاب متنفرم. پس آنها که از هماکنون قلم دست گرفتهاند و آمادهاند که به من بفهمانند، ناباکوف چه نویسنده کبیری است، قلمهایشان را غلاف کنند که خودم بهتر از آنها میدانم راجع به چه چیزی حرف میزنم و از کجای ماجرا متنفرم…
فکر میکنم دارم انتزاعی حرف میزنم، راستش آنقدر قصههای ساده و سرراست از این و آن شنیدهام و آنقدر به چشم خودم دیدهام که هنرمندی صاحبنام و پا به سن گذاشته در کافهای، درهاله کوچکی در یک مهمانی صمیمی یا هرکجای دیگری با دخترکی که سن نوهاش است دست در دست هم وارد میشوند و بیخیال و سرخوش… آنقدر زیاد است و آشکار که لازم نیست سربسته بگویم… اشتباه نشود، اصلا بد نیست که آدم در سن بالا دلش جوان باشد و مثل تازه بالغ شدهها رفتار کند، ولی بدبختی آنجاست که وقتی به بازده این جماعت نگاه میکنم، حتی یک اثر قابلتوجه هم نمییابم، آنها از گوته فقط یاد گرفتهاند که در سن ۷۵ سالگی برای دختران ۱۴ ساله نامه عشقی بنویسند و از پیکاسو یاد گرفتهاند که صغیر و کبیر را از منظومههای نانوشته عشقیشان بیرون نگذارند… و از ناباکوف هم فقط به لولیتایش چسبیدهاند!
این ماجرا برعکسش هم بهتازگی رواج یافته و من زنهای مسن فراوانی را در عالم فرهنگ و هنر میشناسم که معتقدند لولیتا آنوری هم میشود…
خلاصه خیلی دلم میخواهد از خیلی هنرمند نماهای صاحبنام، یاد کنم و حتی نامشان را ببرم، ولی مجالش در این هفتهنامه نیست و شاید باید در مجلات روانشناسی یا جامعهشناسی به این موضوع پرداخته شود.
یادم نمیرود که در نوجوانی با چه ولعی مجله فیلم را میخواندم و چقدر برایم مهم بود که فلان منتقد درباره فلان فیلم چه حرفی زده است. از هیچکس نام نمیبرم، چون تقریبا همه عین هم هستند و این مختصر، عمومشان را در برمیگیرد.
مثلا، آقای فلانی یا فلان کارگردان رفیق است، تا ابد مدح و ستایشش میکند، حتی اگر بدترین فیلم سال را بسازد. فقط ممکن است یک روز میانشان به هم بخورد و جناب منتقد شروع به بد و بیراه گفتن بکند. در واقع اکثر منتقدان ما به اثر توجه ندارند و خالق اثر را هدف میگیرند، اگر با او چای قندپهلو خورده باشند، تعریف و تمجید است و اگر نه که کار آقا با کرامالکاتبین است.
عدهای هم هستند که برای نزدیک شدن به فلان هنرمند، نویسنده یا کارگردان مرتب آثار آنها را مورد ستایش قرار میدهند.
حالا وقتی که شمارههای قدیم مجله فیلم و گزارش فیلم و اینجور نشریات را ورق میزنم، میتوانم منتقدان سینمایی را تقسیمبندی بکنم. آنها در دستههای مختلفی قرار میگیرند و مثلا اگر یک دوره فلانی با فلانی بد شده منتقدان دو جناح هم با یکدیگر در افتادهاند و…
خلاصه در مورد سینمای داخلی که اینطوری بود، ولی وقتی که همین آقایان درباره فیلمهای خارجی قلمپراکنی میکردند، اوضاع بدتر هم میشد. عموم منتقدان سینمایی در دهه ۶۰ و ۷۰ اسمهای بزرگی داشتند و سوادی که به هیچوجه با نامشان برابری نمیکرد. اگر تصمیم میگرفتند فلان کارگردان خارجی گمنام را بهعنوان مهمترین آرتیست قرن معرفی کنند، این کار را میکردند و از هیچکس و هیچچیز هم نمیترسیدند، چون کسی نبود که جوابشان را بدهد. در نهایت یک روز تصمیم گرفتم از خواندن نقدهای سینمایی، ادبی و هنری در این کشور دست بکشم و اگر هم مجلهای میخرم، فقط اخبار آن را مرور کنم. در حالحاضر نمیدانم چه کسانی در عالم هنر و سینما قلمپراکنی میکنند، چون کمتر وقت میکنم نشریات را ورق بزنم، ولی همان چند نفری را هم که میشناسم و گاهی مطالبشان را میخوانم، از این قاعده قدیمی مستثنی نیستند و یکی دوست فلانی است و مدحش را میگوید و دیگری دشمن او، مهم هم نیست که چه کاشته و چه برداشته…
توصیه دوستانه:
اگر مایل به ساختن فیلم، نوشتن کتاب، یا خلق اثری هنری هستید، بهجای فراگیری فنون آن رشته، ارتباطاتان را با جماعت منتقد بیشتر کنید. بعدش هرچه بسازید مورد تمجید و تحسین قرار میگیرد.
چند وقت پیش دنبال چیزی به انباری رفتم و لای کلی خرت و پرت که سالها بود آنجا ریخته بود جعبه آتاریام را پیدا کردم و یکدفعه یاد دوران کودکیام افتادم. جعبه را بردم تو اتاقم و شروع کردم به تمیز کردن، در جعبه را که باز کردم دیدم دستگاه با نوارهاش هست، اما دسته و ترانس برق نبود. بعد از کلی پیگیری بین دوستان بالاخره یک دسته سالم پیدا کردم اما ترانس برق را هیچ کس نداشت. بعد از آن اینترنت را زیر و رو کردم که بازیهاش را گیر بیاورم. تا بالاخره یه برنامه گیر آوردم که همه بازیهای آتاری را داشت. وقتی بازیها را دیدم یاد بچگیام افتادم. شبهایی که به زور بابام را بیدار نگه میداشتم تا باهام بازی کند. روزهایی که بابام را کچل میکردم که من را ببرد پشت شهرداری تا یک نوار جدید بخرم. دسته خریدن هم که کار هر هفتهام بود، چون معمولا دسته «گوشکوبی» میخریدیم، که زیاد فشار بازی را تحمل نمیکرد، چون فکر میکردم هر چی بیشتر به دسته فشار بیاورم بازی تندتر پیش میرود و این میشد که دسته میشکست… بابام هم برای این که مجبور نشود هر هفته برود پشت شهرداری و یک دسته بخرد، تعدادی از لوازم دسته را برایم خرید تا هر وقت دسته خراب میشد با یک پیچگوشتی باز میکردم و درستش میکردم… سالی یکدفعه هم دسته خلبانی میگرفتم که دیگر کیفم کوک بود… برای اجرای بازیها هم باید حتما یه کارهایی را میکردیم… مثلاً قبل از نصب نوار روی دستگاه باید نوار را خوب«ها» میکردیم؛ از همون «ها»های مرطوب که خودتان میدانید. خلاصه شب تا صبح بازی میکردم تا روز اول مهر که از مدرسه برمیگشتیم و جای خالی آتاری را زیر میز تلویزیون حس میکردیم و باید تا تابستان سال بعد با آتاری خداحافظی میکردیم.
بازیهای آتاری را به هرکس که نشون میدادم، میگفت: «اَ ااَ اَ…. یادش بخیر، آتاری» از منِ ۲۰ ساله گرفته تا یک آدم ۳۵ ساله و بابای ۶۱ سالهام… شاید شما هم با دیدن این عکسها این را گفته باشید. دوباره بازی کردن این بازیها آدم را میبرد به دوران کودکی، اما بهخاطر پیشرفت بازیها دیگر نمیشود شب تا صبح آتاری بازی کرد… نیمساعت که بازی کنید، خسته میشوید.
آتاری در اواسط دهه ۷۰ میلادی به عنوان اولین کنسول بازیهای ویدیویی وارد بازار شد و در دهه ۸۰ میلادی شرکت آتاری بهخاطر انتشار بازی «River Raid» به اوج فروش خود رسید. آتاری توانست بین کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان شدیداً محبوب شود و آنها را مجبور میکرد که ساعتها جلوی تلویزیون بنشینند و بازی کنند. شاید سادگی بازیهای آتاری نسبت به بازیهای امروزی باعث شده تا آتاری به یک کنسول بازی خاطره انگیز و به یاد ماندنی تبدیل شود. تصاویر دو بعدی و طراحی کودکانه فضاهای بازی که در چند رنگ خلاصه شده و حتی صداهای کاملا ساده و ابتدایی بازیهای آتاری، کودکی خیلی از ماها را ساخته و الان وقتش است که دوباره یادی از آن کنیم.
بازی دزد و پلیس در سال ۱۹۸۳ توسط گری کیچن طراحی شد. در این بازی شما یک افسر پلیس هستید و باید در یک ساختمان چهار طبقه دزد را قبل از فرارش دستگیر کنید. شما باید به وسیله پله برقیها و آسانسور در یک زمان مشخصی به سمت دزد بروید. اگر در این زمان دزد فرار کند یا این که زمان بازی به پایان برسد یا افسر با یکی از موانع بازی برخورد کند یک «جون» خود را از دست میدهد. این بازی هیچ وقت تمام نمیشود، فقط بازی در هر مرحله سختتر میشود تا این که افسر همه «جون»های خود را از دست بدهد. شما میتوانید با استفاده از نقشه پایین صفحه جهت حرکت دزد و موقعیت آسانسور را ببینید.
بازی هواپیما در سال ۱۹۸۲ توسط «کارل شاو» طراحی شد. در این بازی شما باید یک هواپیما را که بالای یک رودخانه در حال حرکت است کنترل کنید و با تیراندازی به سمت کشتیها و هلیکوپترها و اجسام مختلف باید مانع برخورد هواپیما با آنها شود. شما باید با عبور از روی جایگاههای مخصوصی که روی آن نوشته شده «سوخت»، بنزین هواپیمای خود را تامین کنید. در این بازی هم شما سه هواپیما دارید که با برخورد با دیوارهها یا اجسام دیگر؛ یا تمام شدن بنزین، یکی از هواپیماهای خود را از دست میدهید. این بازی هم تمامی ندارد و فقط سختتر میشود.
بازی زیردریایی در سال ۱۹۸۲ توسط استیو کارت رات طراحی شده. این بازی هم جزو بازیهای پرطرفدار آتاری بود. در این بازی شما با یک زیردریایی باید به اعماق آب بروید و غواصهایی را که از چنگ کوسهها فرار میکنند نجات دهید. هنگامی که زیر آب میروید، از اکسیژن شما کم میشود و قبل از به پایان رسیدن اکسیژن باید به سطح آب بروید و دوباره اکسیژن بگیرید. شما باید در زیر آب شش غواص را نجات دهید و در عین حال از خود مواظبت کنید و مانع برخورد با کوسهها و زیردریاییهای دیگر شوید. بعد از نجات شش غواص باید به سطح آب بروید و غواصها را پیاده کنید تا به مرحله بعد بروید. این بازی هم هیچ وقت به پایان نمیرسد و فقط رنگ و تعداد کوسهها تغییر میکند.
بازی تارزان در سال ۱۹۸۲ توسط دیوید کرین طراحی شد. این بازی یکی از پرفروشترین بازیهای آتاری است و بیش از چهار میلیون کپی فروخته است. شما باید در یک جنگل جلو بروید و در مدت ۲۰ دقیقه ۳۲ جواهر را از روی زمین جمع کنید و مواظب خطرات زیادی شامل گودالهای روی زمین، چوبهای غلتان، تمساحها، مارهای زنگی، عقربها و… باشید. این بازی هم مثل همه بازیهای آتاری تمامی ندارد و فقط شما مراحل را مثل یک حلقه دور میزنید….
خاطرات گذشته و حال : بازی بوکس در سال ۱۹۸۲ توسط باب وایتهد طراحی و ساخته شده و محبوبترین بازی دونفره در آتاری بود. این بازی نمایی از بالا از یک رینگ بوکس است و دو بوکسور در رینگ هستند که فقط دو دست و سر آنها قابل دیدن است و هنگامی که به هم نزدیک میشوند، میتوانند به هم ضربه بزنند. این دو باید در مدت دو دقیقه با هم بجنگند و اولین کسی که امتیازش به ۱۰۰ برسد، برنده خواهد بود.
حتما دیدهاید کسانی را که عتیقه بازی میکنند؟ خود من بعضی چیزهای قدیمی و به قول معروف کلاسیک را دوست دارم. اما به جای اینکه چیزهایی را جمع کنم که فقط به درد ویترین میخورند، سعی میکنم آنهایی را داشته باشم که هنوز کارآیی دارند و قابلاستفاده هستند. البته استفاده از چیزهای کلاسیک معایب خاص خودش را هم دارد، چراکه مثلا وقتی با یک قرن تیبل دهه شصتی موسقی گوش میکنید، نمیتوانید انتظارش را هم داشته باشید که در هر صفحه ۱۲۰ ترک وجود داشته باشد، اما در عوض میتوانید ریزترین صداهای موجود در موسیقیمان را به وضوح بشنوید. در دنیای موسیقی هم عتیقهبازی وجود دارد. و اصلا تمام کسانی که واقعا شیفته سبک راک هستند، به نوعی عتیقهبازند. عتیقههای موسیقی راک هم دو دستهاند. آنهایی که فقط به درد ویترین میخورند و فقط زمانی که از تاریخ موسیقی میگوییم میتوانیم اسمشان را بیاوریم و آنهایی که هنوز هم حرفهای ناگفته زیادی برای گفتن دارند و به نوعی کهنه نمیشوند. بعضی از این ویترینیها برحسب اتفاق طرفدارهای سینهچاک زیادی دارند و به محض اینکه بگویی بالای چشم آنها ابرویی، پیشانی، رستنگاهمویی، چیزی هست، سریع شمشیر را از رو میبندند و اصلا گوش نمیکنند که قضیه از چه قرار است، ولی به هر حال شمشیر که هیچ، گیوتین هم ببندید، آنها ویترینی هستند.