مک (2008) در کتابی با عنوان "حضور ذهن و سلامت روان" در
جستجوی کاربرد حضور ذهن و اهمیت فرایند توجه در ایجاد آسیبشناسی روانی
وسایر انواع رواندرمانیها، خاستگاه دیگری به غیر از درمانهای شناختی
رفتاری معاصر یافت. مک با اشاره به اهمیت تعامل بین درمانگر و بیمار در
رواندرمانی، به اینکه چرا فرایند توجه به عنوان یک عامل مهم مورد بررسی
مناسب قرار نگرفته میپردازد. در این بین مک به استثنائاتی همچون فروید،
هورنای، اپستین، بیون و کولترات اشاره دارد (مک،2008). فروید توجه را عنصر
اساسی در فرایند درمان میداند. بر اساس نظر او، روانکاو باید توجه شناوری
داشته باشد......هرگونه تقلای هوشیارانه برای جلوگیری از ورود موضوعات
متفاوت به حوزه توجه باید از بین برود و حافظه ناهشیار فرد به تمام معنا به
کار گرفته شود یا به بیان فنی حالت خالص و ساده داشته باشد. او میگوید
لازم است تا روانکاو گوش دهد نه اینکه برای نگهداشتن موضوع خاصی در ذهن،
خود را دچار دردسر کند (مک،2008).
بیون به نقل از مک (2008 ) روانکاو انگلیسی در کتاب "توجه و تعبیر" اظهار
میدارد که قابلیت فراموش کردن، توانایی سرپیچی از میل و درک فردی بایستی
به عنوان قاعدهای اساسی برای روانکاو درنظر گرفته شود. پذیرش کامل و دقیق
چنین قواعدی ممکن است تا حدودی قدرتهای ذهنی روانکاو را در جایی که
احتمال خدشه وارد شدن بر این قاعده وجود دارد تقویت کند. اگر روانکاو به
خود اجازه دهد حافظه، میل و ادراک فعالیت آزادانهای داشته باشند مفاهیم
پیشساخته به صورت عادتی برای او اشباع خواهند شد و عادتهایش منجر
میشود تا او به شکل آنی و کاملی به معنا دست یابد. در حالی که
دستورالعملهای فروید تا حدود بیشتری با روشهای سنتی برای دستیابی به
توجه خالص از طریق حضور ذهن قابل مقایسه است، بیون به دنبال توسعهی
قوهای است که آن را شهود میخواند، یعنی رسیدن به ادراکی فراحسی از
واقعیت روانی که فراتر از کلمات است و به آن حرف اختصاری o را اختصاص
میدهد. به تعبیر او تحلیلگر با معلق سازی حافظه، میل و ادراک با احساسات
تمایز نیافتهای مواجه خواهد شد که معمولاً به عنوان بخشی از تجربه مستقیم
واقعیت روانی پنهان هستند. اگر چه چنین حالتی بیشتر در حالتهای مراقبه
قابل دستیابی است اما بیون اشارهای به این روشها نکرده است. هدف اصلی
فروید و بیون تقویت قدرت پذیرش در تحلیلگر و بالا بردن حدّت مشاهدهگری
در او بود، یعنی ایجاد قدرتی برای ادراک غیرمشتمل ویژگیهایی که همیشه و
به طور معمول به وسیله عادات ذهن، ناپیدا وگم بودهاند. توجه مسئله مهمی
در تحلیل است و پرورش آن به بالا بردن توانایی مشاهده و انجام تحلیلهای
موثرتر کمک میکند. اپستین روانکاوی است که توانسته آموزههای بودیسم را
در قالب روانکاوی به کار ببندد. شاگرد او کولترات (1980 به نقل از مک،2008)
آموزش بودیسم را چیزی میداند که پرورش ذهن با هدف مستقیم رهایی از رنج
در تمامی اشکالش در آن جا دارد. در اینجا شیوه و هدف به صورت غیرقابل
تفکیکی به هم مرتبط هستند، بر این اساس توجه خنثی به لحظه حال که شامل
ابتداییترین و مهمترین جنبه از مطالعه ذهن بشر است بایستی به عنوان
برجستهترین و معتبرترین ابزار درمانی در روانکاوی به کار گرفته شود، هدف
مطالعه ذهن خود و دیگران برای رهایی از رنج است. با عمیق شدن توجه، امکان
نزدیکتر شدن هرچه بیشتر به مراجع و همینطور به تجربه درونی وبیرونی او
میسر میشود.
کولترات با تبیین این مکانیسم بخش اعظم کار و موفقیت درمانی خود را ناشی از
سپری کردن دورههای مراقبهای میداند و معتقد است که اگر به اندازه
کافی در ویپاسانا تمرین شود که این نگرش مشاهدهگری جدا از تفکر و
واکنشدهی پرورش یابد، مطمئناً در فرایند درمان برای حل مسئله، انتقال
متقابل کمککننده است.
مارک اپستین در کار آموزش حضور ذهن از نوعی رویکرد التقاطی (گفتن قصههای
بودیسم و تمرینهای حضور ذهن و مراقبه) استفاده میکند و عقیده دارد که
آموزش حضور ذهن به سایر درمانگران کمک میکند تا بتوانند منابع فردی که
فروید در قابلیتهایش در کار با حالتهای انتقالی بیماران نشان میداد را
کسب کنند (مک، 2008).
بنابراین میتوان گفت فرایند توجه و حضور ذهن حداقل در درمان روانکاوی به
عنوان یکی از پیش شرطهای ضروری برای تحلیل بیمار نقش دارد و حتی برخی از
روانکاوان به طور کامل از آن استفاده میکنند. البته در این زمینه نیاز به
تحقیقات بیشتری است.