در نخستین سال های دهه ی 1960 جنبشی در روانشناسی آمریکا به وجود آمد که به عنوان روانشناسی انسان گرایی یا " نیروی سوم
" شناخته شده است . این جنبش قصد آن نداشت که مانند بعضی از دیدگاههای نو
فرویدی ها یا نو رفتار گرایان ، شکل تجدید نظر شده یا انطباق یافته ای از
مکتبهای فکری موجود باشد . برعکس چنانکه از اصطلاح نیروی سوم استنباط می
شود ، روانشناسی انسان گرایی می خواست جای دو نیروی عمده روانشناسی ، یعنی
روانکاوی و رفتارگرایی را بگیرد . زمینه های اصلی روانشناسی انسان گرایی
به شرح زیر است : 1. تاکید بر تجربه هشیار ، 2. اعتقاد بر تمامیت طبیعت آدمی ، 3. توجه به آزادی اراده ، خود انگیختگی ، و نیروی خلاق فرد ، 4. مطالعه همه عامل های مربوط به وضعیت انسان .
به
نظر روانشناسان انسان گرا ، رفتار گرایی رویکردی کوته بینا نه ، ساختگی و
عقیم نسبت به مطالعه ماهیت انسان است . به زعم آنان ، تاکید بر رفتار
آشکار ضد انسانی است ، و نوع آدمی را تا حد حیوان یا ماشین کاهش می دهد .
رفتارگرایی تنها آماج روانشناسان انسان گرا نبود . آنان با گرایش های جبر
گرایی روانکاوی فرویدی و به حداقل رساندن نقش هشیاری نیز مخالف بودند .
آنان همچنین طرفداران فروید را که فقط افراد روان رنجور ( نوروتیک ) و
روان پریش ( پسیکوز ) را مطالعه می کردند مورد انتقاد قرار می دادند . هدف
روانشناسی انسان گرایی این بود که جنبه هایی از طبیعت انسانی را که تا آن
زمان مورد غفلت قرار گرفته بود به طور جدی مطالعه کند . این هدف در
کارهای آبراهام مازلو و کارل راجرز بیان شده است .
شهرت راجرز به سبب رویکرد درمانی معروفی است که درمان متمرکز بر شخص
نامیده می شود . راجرز بر اساس داده های حاصل از روش درمانی خود ، نظریه
ای در شخصیت تدوین کرد که به انگیزه ای نیرومند و منحصر به فرد معطوف است
و به مفهوم خود شکوفایی مازلو شباهت دارد . اما برخلاف مازلو ، اندیشه
های راجرز نه با مطالعه افرادی که از نظر هیجانی سالم بوده اند ، بلکه با
به کار بستن درمان متمرکز بر شخص در مورد کسانی که به مراکز مشاوره دانشگاه او برای درمان می آمدند تدوین شده است . نام
روش درمانی وی دیدگاهش را نسبت به شخصیت انسان بیان می کند . راجرز با
قرار دادن مسئولیت تغییر درمانجو به دوش خود وی به جای درمانگر فرض می کند
که اشخاص می توانند هشیارانه و بخردانه افکار و رفتار نامطلوب خود را به
صورت افکار و رفتار مطلوب تغییر دهند . او باور نداشت که اشخاص تا ابد به
وسیله نیروهای نا هشیار یا تجارب کودکی کنترل می شوند . شخصیت به وسیله
زمان حال و اینکه آن را چگونه ادراک می کنیم ، شکل می گیرد .