
طلاق و جدایی میان زن و شوهر با هر دلیل درست یا نادرستی که اتفاق افتد،
عوارض و حاشیههای فراوان و اجتناب ناپذیری برای زن و مرد و بچهها دارد.
در این میان بچهها بنا بر ویژگی آسیبپذیری بیشترشان و متناسب با سن و
سال خود زیانها و خسارتهای زیادتری را پذیرا میشوند که برخی از آنها
تاثیرات درازمدتی را بر جای میگذارد. اینکه طلاق زندگی مشترک دو انسان را
متلاشی میکند و خیمه خانواده را فرو میریزد، واقعیتی تلخ و
اجتنابناپذیر است...
واقعیتی که پیامبر بزرگ ما (ص) از آن به عنوان پدیدهای بسیار ناگوار یاد
میفرماید. درست مانند یک عمل جراحی در پزشکی که برای درمان و ادامه حیات
بیمار ضروری است و مراقبت خوب پس از عمل به سلامت جسم و روان او و بهبود هر
چه مطلوبترش کمک میکند. یکی از سوالاتی که احتمالا در یکی دو دهه اخیر
در عرصه آسیب شناختی خانواده و طلاق همواره تکرار میشود این است که آیا
جدایی والدین پس از یک دوران زندگی مشترک برای بچهها خسارتبار است؟ اما
به نظر بسیاری از صاحبنظران سوال مهمتر این است که بنا بر چه دلایلی
بچهها پس از جدایی پدر و مادر خود دچار مشکلات گوناگون میشوند، این
مشکلات چیست و چگونه میتوان با آنها کنار آمد و بر آنها غلبه کرد؟ آیا همه
بچهها به یک اندازه نسبت به جدایی والدین خود واکنش نشان میدهند؟ آیا
همسرانی که با دلایل احساسی، خودخواهانه و غیرمنطقی بر جدایی از یکدیگر
اصرار میورزند، دانش رفتار با بچهها را پس از طلاق دارند و نسبت به کاهش
عوارض و حاشیههای جدایی والدین و تاثیر آن بر بچهها اندیشیدهاند؟ آیا
فکر میکنند که با طلاق مسوولیت سنگین فرزند پروری از آنان ساقط میشود؟
بچههای طلاق چه تفاوتها و شباهتهایی با سایر بچهها ـ در خانوادههای
معمولی ـ دارند؟ آیا آنان وضعیت بهتری را تجربه میکنند؟ آیا شباهتهای این
دو گروه از بچهها بیشتر است یا تفاوتهای آنان؟ و خلاصه آیا نیازهای
طبیعی و اساسی بچهها برای تامین بهداشت و سلامت همه جانبهشان در
خانوادههای معمولی و طلاق یکسان است یا متفاوت؟
بنا بر ضرورت ابتدا به واکاوی آخرین پرسش بپردازیم تا یافتن پاسخ مناسب
برای سایر پرسشها هموارتر شود. بر این باورم که بچههای طلاق و غیرطلاق از
نیازهای طبیعی یکسانی برخوردارند، هر چند که این نیازها با جدایی پدر و
مادر شکل پیچیدهتر و حساستری پیدا میکنند و مسوولیت سنگینی را بر دوش
والدین جدا شده و سایر اطرافیانمیگذارد.