به طور کلی در تعیین کیفیت روابط والدین با فرزندان، عوامل گوناگون و متعددی دخالت دارند که در این قسمت این عوامل را برشمرده، نقش هر یک را بررسی می کنیم.
شخصیت پدر و مادر: شخصیت والدین نیز در طرز تفکر و رفتار آنان با فرزندان شان موثر است. باید توجه داشت که والدین گوناگون، رفتارهای گوناگونی با فرزندان خود دارند و حتی یک پدر و مادر مشخص ممکن است در سال های مختلف، رفتارهای گوناگونی داشته باشند. برای نمونه، ممکن است پدر و مادری گاه سهل انگار و آسانگیر و گاه بی اندازه، سختگیر باشند. این ناپایداری رفتاری در نزد والدین معمولا ارتباطی به رفتار کودک ندارد و بیشتر معلول وضعیت جسمانی و روانی آنان است. خاطرات پدر و مادر از نوع رفتاری که در شرایط مشابه ، در دوران کودکی، با آن برخورد داشته اند، دگرگونی های ناشی از تولد کودک در وضعیت خانواده و همچنین میزان محدودیتی که کودک در آزادی والدین ایجاد کرده است نیز در ناپایداری احساسات و رفتارهای آنان با فرزندان شان موثر است. از سوی دیگر، رفتار والدین ممکن است بازتابی از سازگاری یا ناسازگاری آنان در زندگی زناشویی با یکدیگر باشد. روابط زن و شوهر، دخالت های خویشاوندان نزدیک، تنگناهای مالی و وضعیت تندرستی آنان در خوشبختی، دلبستگی و همبستگی خانوادگی، و در نتیجه ، در مناسبات والدین یا فرزندان، تاثیر فرواوان دارند. تاثیر روابط میان والدین بر فرزندان خردسال ، که محیط زندگی شان محدود به خانواده است، بیش از فرزندان بزرگسال است. پریشانی ها و آشفتگی های موجود در روابط زن و شوهر تاثیر منفی فراوانی بر سازگاری کودک با شرایط و عوامل گوناگون زندگی به جا می گذارد. نابسامانی عاطفی مادر بیشتر از پریشانی عاطفی پدر موجب اختلال در رفتار فرزندان آنان می شود. چنانچه مادری که دچار مشکلات عاطفی است، آگاهانه یا ناآگاهانه، کودک خود را برای حل مشکلات عاطفی خود به خدمت گیرد و از او وسیله ای، برای برآوردن نیازهای روانی خود سازد، به مصالح و حقوق کودک توجهی نداشته، به سدی در راه تکامل شخصیتی وی تبدیل می شود.
برداشت مادر از «نقش مادرانه» عامل دیگری است که در شیوه ارتباط های وی با فرزندانش موثر است در این رابطه باید گفت که تولد نوزاد جدید معمولا از گرمی روابط پدر و مادر با فرزندان دیگران می کاهد. در دوران بارداری، کار و فعالیت مادر کاهش می یابد و از آمادگی وی برای فهم و تحمل رفتار فرزندان کاسته می شود.
سن کودک: نیز در شیوه رفتار پدر و مادر با او موثر است. با افزایش سن کودک، معمولا از میزان گرمی و محبت والدین به او کاسته می شود و سختگیری و محدودیت جایگزین آن می گردد. این امر، به خصوص هنگامی که پای نوزاد محبوبی نیز در میان باشد دو چندان می شود. این وضعیت موجب مقاومت کودک در برابر محدودیت ایجاد شده می گردد که خود افزایش سختگیری والدین را در پی دارد. نتایج به دست آمده از مقایسه والدین کودکان سه و نه ساله نشان می دهد که در نزد والدین کودکان نه ساله سختگیری و جدیت، بیشتر و محبت و چشم پوشی از خطاها کم تر است. با افزایش سن، احساس و طرز تفکر کودک نسبت به محبت های والدین نیز دگرگون می شود. خردسالان به برخوردار شدن از نوازش والدین بسیار علاقه مندند، اما کودکان بزرگتر می کوشند تا از نوازش پدر و مادر بگریزند و حتی گاه به دست و پا زدن، مقاومت و نارضایتی خود را نشان می دهند.
نقش عامل آرمان ها و انتظارات والدین را در رفتار با فرزندان نمی توان کوچک انگاشت. پدر و مادر از هنگام تولد کودک ، یا حتی پیش از آن، نقشه هایی برای او دارند و به شدت خواهان آن هستند که فرزندشان آن نقشه ها را عملی سازد. والدین جاه طلب بدون توجه به توانایی ها و علائق فرزندشان از پیش راه کودک را تعیین می کنند. انگیزه آنان از این کار، تنها برآورده شدن علائق، خواسته های باطنی و احیانا آرزوهای برآورده نشده دوران جوانی خودشان است. والدین اغلب تصویری از یک کودک آرمانی در ذهن خود دارند و پیوسته کودک خود را به این کودک آرمانی ذهنی مقایسه می کنند. ماهیت و مشخصات این کودک آرمانی، متناسب با وضعیت اجتماعی و میزان تحصیلات والدین است.
فرزندانی که فاقد ابتکار و مسئولیت باشند و به هر بهانه کوچکی تحریک و عصبانی شوند و پیوسته علیه خواسته های پدر طغیان کنند، موجب نگرانی شدید او می شوند. در مجموع می توان گفت که توجه پدران به فرزندان پسر، بخصوص نخستین فرزند پسر، بیشتر از دیگر کودکان است.
مادرانی که پیش از زندگی زناشویی، شاغل و در شغل خود موفق بوده اند و به خاطر زندگی زناشویی دست از کار کشیده اند، نسبت به فرزندان خود پرتوقع شده ، خواهان آن هستند که فرزندان شان به درجات عالی برسند. کودکانی که ناچارند بر طبق نقشه از پیش طرح شده والدین زندگی کنند، در معرض توقعات و انتظارات بیشتری هستند. مادرانی که از موقعیت اجتماعی- اقتصادی خود به شدت ناراضی اند و می کوشند تا به طبقات بالای اجتماع راه یابند، سر رشته زندگی فرزندان را در دست گرفته، به شیوه ای مستبدانه می کوشند راه و رسم زندگی آرمانی خود را به آنان تحمیل کنند. اما مادرانی که از زندگی خود خشنود و دلشاد هستند، آماده اند که آزادی بیشتری به فرزندان خود بدهند.
کودک نیز در ذهن خود تصویری از رابطه آرمانی با والدین دارد. این تصویر آرمانی به تدریج، از طریق کتابهایی که میخواند یا داستان های و حکایاتی که می شنود در ذهن او شکل می گیرد. در این تصویر آرمانی، والدین موجوداتی هستند پرمهر و محبت ، نگاهبان و سرپرست وی، فهیم و پر تحمل، مشوق و تایید کننده ، شریک در کار و بار وی و متمایل به اعطای آزادی و استقلال به کودک.
کودک به خوبی از خواسته ها و انتظارات والدین آگاه است و چنانچه نتواند همپای این توقعات حرکت کند دچار احساس شکست و ناتوانی می شود. هنگامی که کودک به این احساس دچار شد ، به ستیزه جویی و طغیان در برابر والدین می پردازد . نگرانی و پریشانی خاطر حاصله از این وضعیت در کودک موجب کوتاهی در انجام تکالیف درسی و پناه بردن به خیالبافی و تفکر رویایی می شود . هنگامی که پدر و مادر، با خود خواهی و خودبینی آشکار، بخواهند سرنوشت فرزند خود را تعیین کنند و از این طریق، زندگی آرمانی خود را در وجود فرزند پی گیرند، جز زیر پا گذاشتن استقلال شخصیتی کودک و نفی فردیت وی کار دیگری نکرده اند. چنین رفتاری از سوی والدین موجب بروز کشمکش و اختلاف نظر زیان آور میان آنان و فرزندشان می شود.
رفتار پدر و مادر: به طور ی کلی رفتار والدین مهم ترین عامل در تعیین چگونگی روابط میان آنان با فرزندانشان است. گرچه والدین گوناگون، رفتارهای گوناگونی با فرزندان شان دارند، تا حدودی می توان رفتار آنان را از لحاظ کیفی تقسیم بندی کرد رفتار والدین، به هر کیفیت ، محصول سنتها و هنجارهای محیطی، آموخته ها و تجربیات آنان در طول زندگی است. والدین عموما رفتار کودکی را می پسندند که سر به زیر باشد و در محیط خانه هرج و مرج و اغتشاش برپا نکند و ارزش های معتبر خانوادگی را رغایت نماید، اما کم تر به تکامل شخصیتی وی اهمیت می دهند. رفتار والدین را با فرزندان، از نظر چگونگی آن، می توان به انواع زیر تقسیم کرد:
یکی از زیان آور ترین و جدی ترین اثرات نظارت سرپرستی شدید، وابستگی بیش از حد کودک به دیگران است. گرچه توجه ، مهربانی و کمک به کودک امری ضروری است، باید متوجه بود که این امر آنچنان شکل افراطی به خود نگیرد که موجب وابستگی عاطفی شدید وی به دیگران و در نتیجه، عدم توانایی در دستیابی به استقلال گردد.
انتظار پدران و مادران از فرزندان مبنی بر مراجعه آنان به والدین برای کسب راهنمایی در هر مشکلی، موجب تشویق کودکان به احساس نیاز بیش از حد به والدین می شود. افزون بر این ، پناه بردن کودک به والدین به هنگام پیشامدهای ناگوار، این حالت را تشدید می کند. وابسته و متکی شدن کودک به دیگران یا فردی مستقل و متکی به خود شدن کاملا به شیوه ای که والدین به هنگام بر آوردنی نیازهای کودک در پیش می گیرند، بستگی دارد.
کودکی که بیش از حد به دیگران متکی است ، نیاز شدیدی به توجه کمک ، ستایش و تایید دیگران دارد. اما کودکی که مستقل و متکی به خود است. با حل مشکلات خود و به پایان رساندن کارهایی که آغاز کرده ، از نتیجه کار و موفقیت خود شادمان می شود. کودکانی که سازگاری بهتر با همسالان و همبازی ها دارند، بیش از کودکان ناسازگار به استقلال دست می یابند، کودکان سازگار، به دلیل داشتن دوست و همبازی در خارج از محیط خانه ،کم تر از کودکان ناسازگار به مهر و محبت والدین نیازمندند.
والدین با گذشت و مداراگر می بایست صبر و حوصله بیشتری به خرج می دهند، مخارج بیشتری را صرف کنند و تحمل آشفتگی ناشی از شلوغی و سر و صدای فرزندان را داشته باشند. اما هنگامی که به منافعی ناشی از این گونه رفتار خود برای فرزندان بیندیشند، آن را پذیرفته، شرایط محیط خانه را با چنین اوضاعی بهتر آن است که آزادی فراوان به کودکان خود ندهند، زیرا موجب کشمکش، اختلافات و نگرانی شدید میان خود و فرزندان شان می شوند. در مجموع می توان گفت چنانچه گذشت و رفتار مداراگرانه به شکل سهل انگاری در نیاید، رابطه بهتری میان والدین و فرزندان به وجود می آورد.
برخورداری از آزادی درست و مطلوب، میل به همکاری و حس اعتماد به نفس را در کودکان برانگیخته ، موجب سازگاری مطلوب آنان را اوضاع متغیر اجتماع می شود. چنین کودکانی خویشتندار و مسئولیت پذیر هستند و رفتارهای نامطلوب کم تر در آنان مشاهده می شود. واکنش های عصبی در فرزندان پدران و مادران با گذشت و مداراگر کم تر از فرزندان والدین سختگیر بروز می کند. اما افراط در گذشت و مداراگری، که به سهل انگاری می انجامد، موجب بروز مشکلات در سازگاری اجتماعی کوک می شود. سهل انگاری، کودک را شخصیتی خودخواه، پرتوقع و مستبد می سازد که پیوسته خواهان، توجه، محبت و خدمت دیگران است. چنانچه خواسته های چنین کودکی برآورده نگردد و یا به حفظ انظباط فراخوانده شود، با بی صبری و تندی به پرخاشگری پرداخته ، به هر وسیله سعی می کنند تا حرف خود را به کرسی بنشاند. در نهایت باید گفت که این گونه کودکان به هنگام تنهایی دچار بیتابی و اندوه می شوند.
رفتار طرد کننده والدین، احساس امنیت کودک را به خطر انداخته ، اعتماد به نفس او را متزلزل می سازد و موجب نگرانی و پریشانی در وی می شودو این شرایط کافی است تا سازگاری اجتماعی کودک را کاملا مختل سازد.
۱- محترم و به رسمیت شناختن احساسات فرزندان و حق ابراز این احساسات.
۲- عدم نگرانی از بروز احساس منفی در فرزندان و کوشش برای برانگیختن احساسات مثبت در آنان
۳- تشویق کودکان به بیان احساسات و عواطفشان
۴-آمادگی و علاقه برای شنیدن سخنان فرزندان، و در صورت بروز اختلاف ، کوشش آگاهانه و صبورانه برای حل آن.
سازگازی میان والدین نقش مهمی در پذیرش فرزندان و ایجاد رابطه دوستانه و آزادمنشانه با آنان دارد. کودکانی که از رابطه دوستانه و ازادمنشانه با والدین برخوردارند، احتمالا خوشرو و متمایل به همکاری با دیگران هستند این کودکان مسئولیت پذیرند و از اموال خود و دیگران بخوبی نگهداری کرده ، معمولا راستگو، رک و قابل اعتماد هستند و نکات ضعف و قدرت خود را بخوبی می شناسد.
۵- رفتار سلطه آمیز و مستبدانه: بسیاری از والدین تمایل شدیدی به تسلط و حکمفرمایی دارند. این گونه والدین در دوران کودکی، خود نیز پدران و مادران مستبدی داشته اند که ناگزیر از تسلیم در برابر آنان بوده اند و دوره بزرگسالی، همانند پدران و مادران خود ، خواهان تسلط و حکمفرمایی بر فرزندان هستند. کودکانی که در خانواده های مستبد و سلطه جو پرورش می یابند، رفتاری اجتماعی دارند و راستگو ، مودب و دقیق هستند. اما از سوی دیگر، کودکانی شرمسار ، مطیع و حساس نیز هستند، این گونه کودکان به آسانی از سوی والدین هدایت پذیرند، اما تلقین پذیری آنان از همسالان بسیار کم است.
۶- اطاعت از کودک: در مقابل پدر و مادر حکمفرما، پدر و مادر فرمانبردار قرار دارند که اختیارات و سر رشته اداره کارها را به دست فرزندان خود می دهند. این گونه والدین تا سر حد امکان می گوشند تا آرزوها و خواهش های فرزندان خود را ، حتی اگر مخالف اعتقاد خودشان باشد، برآورده سازند. شخصیت برتر در چنین خانواده ای کودک است که احترام چندانی برای والدین خود قائل نیست. پدران و مادران فرمانبردار از شخصیت محکمی برخوردار نیستند ، تکامل عاطفی و اجتماعی بسیار پایینی دارند ، گاه رفتارهای کودانه ای از آنان سر می زند و میزان مسئولیت پذیری آنان کم است.
کودکان خردسال به طور کلی پرتوقع هستند. خردسالان، بخصوص در حضور کودکان دیگر، انتظار کمک، همراهی و توجه کامل از بزرگسالان دارند و گرایش به رفتار دلخواهانه در آنان مشهود است. چنانچه والدین، با سهل انگاری خود ، کودک را در رفتار دلخواهانه آزاد گذارند، وی به این شیوه رفتاری خو گرفته ، با بی اعتنایی به دستورات والدین، از آنها سر باز می زند. رفتار فرمانبردارانه والدین باعث می شود کودک بیش از حد به خود به اعتماد یابد، خود را شخص مهمی پنداشته ، به گزافه گویی بپردازد.