مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده
مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

مشاوره ازدواج و خانواده کودک و نوجوان

سایت تخصصی مشاوره روانشناسی و روانپزشکی با هزاران مطلب مفیدو آموزنده

نقش مؤثر مادران در سخن آموزی کودکان


آموزش زبان مهم است از آن باب که وسیله ای برای بیان اندیشه و احساس ابزاری برای انتقال میراث فرهنگی است. شک نیست چنین وسیله ای هر قدر کاملتر و غنی تر و هر چه اندیشیده تر باشد مهمتر است. و در این جاست که مادر نخستین کسی است که طفل چشم بدو می گشاید و نخستین کلمه را از او فرا می گیرد و طفل در دامان مادر چنین وسیله و ابزار را بدست می آورد و براساس آن به توجیه خود و تشریح مسائل می پردازد . اما در اینجا قبل از این که در مورد نقش مادر در سخن آموزی کودک بپردازیم، بحث کوتاهی در مورد مراحل سخنگویی و زمان آن بپردازیم. کودک به آسانی نمی آموزد که چگونه سخن گوید بلکه باید جریانی پیچیده و طولانی را طی کند . اکثر تحقیقات در این باره نشان می دهد که کودک بین ۱۲ تا ۱۴ ماهگی اولین لغت را به زبان می آورد و به این ترتیب باید در طی ۱۲ تا ۱۴ ماه اول زندگی برای فهماندن غرض خود از شیوة تفهیم و تفهم پیش از تکلم استفاده کند.

● شیــــــــــوه های پیش از تکلـــــم :

کودک پیش از تکلم از سه شیوه برای فهماندن غرض و منظور خود استفاده میکند. این شیوه ها عبارتند از: گریه و فریاد، ادای صداهای نامشخص و اشارات.( مهمترین قسمت همان شیوه دوم است زیرا پس از چندی بصورت صداهای مشخص و بامعنا یعنی لغات در می آید.)

۱ گــــریه و فـــــــــریاد :
در روزهای نخست زندگی بیشتر صداهایی که از کودک شنیده می شود به صورت گریه و فریاد است. در طی هفته اول گریه در فواصل نامنظمی ظاهرمی شود. نوزاد بدون هیچ گونه علت ظاهری گریه می کند. اما یک مرتبه گریه یا خود به خود و یا در نتیجه توجه مادر قطع می شود.

۲ صــــــــدهای غیــــــــــر مشخص :
در ماههای اول زندگی علاوه بر گریه صداهای نامشخص دیگری شنیده میشود این صداها را نیاموخته است بلکه بخودی خود آنها را ظاهر میسازد و چه خوبست بدانیم که این صداها عمومیت دارند و در تمام اقوام و ملل و نژادها دیده میشوند بطوریکه حتی کودکان کر نیز اینگونه صداها را نشان میدهند. کودک اغلب هنگامی که تنهاست و افراد دیگری نیست که او را مشغول کنند به ایجاد این صداها می پردازند. شنیدن صدای کودک برای خود او لذت بخش است و به همین سبب است که اغلب با شنیدن صدای خود تبسم می کند و گاهی نیز می خندد. کودکان ناشنوا نیز در ابتدا مانند کودکان سالم این گونه صداها را ایجاد می کنند ولی چون صدای خود را نمی شنوند تا از آن لذت ببرند پس از چندی دست از ایجاد صدا بر می دارند.


۳ اشـــــــــــــــاره :
در ابتدا کودک به موازات اشاره، صداهایی نیز ایجاد می کند و می خواهد با کمک این دو منظور خود را برای دیگران آشکار سازد ولی رفته رفته پی می برد که تنها با اشاره نیز می توان منظور خود را آشکار ساخت ولی اگر اشاره وی فهمیده نشود او از گریه برای فهماندن غرض خود کمک می گیرد. اما در مورد زمان سخن گویی باید بگوییم که بسیاری از کودکان طبیعتاً بین ۱۲ و ۱۸ ماهگی برای تکلم آماده می شوند و چنانچه کودک در این دورة آمادگی زبان باز نکند ممکن است از نظر عاطفی برای وی اختلالاتی دست دهد زیرا نمی تواند خواسته ها و احساسات خود را بیان کند. و در آموزش زبان سن ۱ ۳ سالگی بسیار مهم است از آن بابت که این سن دوره تقلید از بزرگسالان است و آنچه را که آنها بگویند او ادایش را در می آورد . از آنجا که مادر بیش از افراد دیگر با کودک در ارتباط است. بنابراین نقش مادر در آموزش زبان به کودک را نباید نادیده گرفت.


مادر در آموزش زبان باید نکاتی را مورد نظر داشته باشد که اهم آنها عبارتند از :



۱ بیان کلمات از ساده به مشکل باشد، از کلمات یک هجایی شروع کند تا بتدریج بتوان کلمات چند هجایی را به او آموخت.

۲ با کودک با زبان ساده و قابل فهم حرف بزند نه با زبان علمی غلیظ . البته این امر مانع آن نیست که مادر درست و صحیح حرف بزند.

۳ از کلماتی استفاده کند که بیشتر مورد نیاز کودکند.

۴ بیان عبارات سریع نباشد که انتقالش به ذهن کودک با دشواری هایی همراه است .

۵ عبارات طولانی به کار نبرد .

۶ در حین صحبت اگر کودک دچار خطائی شد با فرمی آن را اصلاح کند .و کودک را تنبیه و تمسخر نکند .

۷ اصلاح تلفظ باید از زمانی شروع شود که کودک صداهای حروف را از هم تشخیص میدهد .

۸ هرگز کلمه ای را به حساب این که از آن خوشش می آید غلط تلفظ نکنیم .

۹ در آموزش یک اسم نام اصلی و صحیح را بکار ببریم به عنوان مثال کلمه گوسفند را برای گوسفند به کار ببریم نه کلمه بع بعی را .



اما مـــــــادران برای آموزش زبان از چه روشهایی می توانند استفاده کنند :



۱ بازی با حروف و در آوردن صدای آن از طریق بازی و یا بیان داستان .

۲ آموزش شعر، سروده های ساده که الفاظ را قالبی به کودک منتقل می کند در این امر آثار مفیدی دارند.

۳ در آموزش زبان کودک را باید تشویق کرد و هرگز نباید گذاشت که احساس عدم لیاقت کند .

۴ خودداری از عیب جوئیهای خشن، تنبیه، تمسخر در صورت اشتباهات تلفظی و دستوری.

۵ ایجاد انگیزه برای صحبت کردن کودک از طریق بی توجهی به شیوه های دیگر تفهیم و تفهم از جمله گریه و فریاد و یا اشاره.

10 چیزی که نباید به کودمانمان بگوییم

رفتار ماست که شخصیت فرزندانمان را شکل می دهد و استفاده از اصول روانشناسی در تربیت کودکان باید مد نظر هر پدر و مادری باشد . شما در برابر او مسئول هستید ، پس وقت بیشتری بگذارید و این نکات را به خاطر بسپارید .

تحقیقات نشان می دهند که برخی عبارات مثبتی که ما به کودکان می گوییم ، در واقع بسیار مخرب هستند. باوجود اینکه نیت بدی نداریم، اما با بکار بردن این جملات باعث می شویم که کودکان به آنچه که واقعا هستند باور نداشته باشند. بعضی از جملات ما گول زننده اند و باعث می شوند کودک کمترین تلاش ممکن را برای کاری انجام دهد و یا در زمان سخت شدن کاری آنرا رها کند.

اینجا یک لیست از 10 عبارتی داریم که شما باید همین حالا از دایره لغات خود حذف کنید. همچنین در کنار این عبارات ما عبارات پیشنهادی به شما معرفی می کنیم که شما با استفاده از این عبارات بتوانید انگیزه درونی و اشتیاق کودک را تحریک کنید.

"کارت خوب بود"
این جمله معمولا مکررا برای کارهایی استفاده می شود که کودک در انجامش واقعا تلاشی نکرده، با بکار بردن این عبارت به او یاد می دهید که هرچیزی که مامان یا بابا بگوید " کار خوب " است( یعنی فقط در زمانی که پدر ومادر بگویند خوب است)

به جای آن بگویید " تو واقعا برای آن سخت تلاش کردی!" با تکیه روی تلاش کردن ،به او یاد می دهیم که تلاش از نتیجه مهمتر است. این به کودک یاد می دهد که در زمان روبرو شدن با یک کار سخت ، پافشاری بیشتری در انجام آن از خود نشان دهد و به شکست به دید یک گام به سوی موفقیت نگاه کند.

" پسر/ دختر خوب"
این جمله در حالیکه جزو عبارات مثبت به شمار می رود اما واقعا تاثیری متضاد چیزی که می خواهیم دارد. اغلب والدین از این جمله برای بالا بردن اعتماد به نفس کودک استفاده می کنند. اما متاسفانه تاثیر آن کاملا برعکس است. وقتی دختر شما جمله " دختر خوب" را بعد از انجام کاری که شما از او خواسته بودید می شنود، اینطور تلقی می کند که چون کاری که "شما" خواسته اید را انجام داده پس " خوب " است. و این سرآغاز این داستان است که کودک از این می ترسد که نکند دیگر " بچه خوبی " نباشد و انگیزه و اشتیاق او برای همکاری در سایر کارها از ترس دریافت نکردن همین بازخورد سرد شود.

درعوض بگویید: " زمانی که کمک می کنی واقعا لذت می برم" . این جمله به کودک می فهماند که شما چه می خواهید و رفتار او چگونه روی نظر شما تاثیر می گذارد. شما میتوانید حتی احساسات خود را به او بروز دهید و مثلا بگویید: " دیدم که عروسکت را به دوستت قرض دادی" این به کودک اجازه می دهد که برای خودش تصمیم بگیرد و بداند که قرض دادن کار خوبی است و به او این حق را می دهد که دوباره همین کار را با انگیزه درونی خود تکرار کند نه به این خاطرکه اینکار را برای خوشایند شما انجام دهد.
" چه عکس زیبایی "
وقتی که ما نظر و عقاید خود را درمورد کار هنری کودک تحمیل می کنیم، در واقع این حق قضاوت و اعتبار بخشیدن را درباره کار خودش از او می گیریم. به جای این جمله بگویید:" من قرمز ، آبی و زرد می بینم ! نظرت خودت درباره نقاشی ات چیست؟ " بوسیله مشاهده درعوض بیان ارزیابی خود، به کودک اجازه می دهید که تصمیم بگیرد نقاشی زیباست یا خیر. شاید در نظر او نقاشی ترسناک باشد و اگر از او بخواهید نظرش را درباره نقاشی بگوید ، در واقع از او خواسته اید که کار خود را ارزیابی کند و نیت و مهارتهای خود را که نشان دهنده خلاقیت او در زمان بالغ شدن می باشد را با شما درمیان بگذارد و او را همانند هنرمندی رشد دهید.

" اگر تو فلان کار را بکنی من به تو فلان چیز را می دهم"
رشوه دادن به بچه ها مانع مشارکت آنها به سهولت و سادگی می شود. این چنین معاملاتی با کودکان تبدیل به یک سرازیری لغزنده می شود و چنانچه بطور مداوم صورت گیرد،همیشه مجبور به عقب نشینی می شوید . مثلا " نه! اتاقم را تمیز نمی کنم اگر برایم فلان چیز را نخری".

به جای آن از جمله" از اینکه به من در تمیز کردن خانه کمک می کنی ممنونم "استفاده کنید . هنگامی که ما قدردانی واقعی خود را نشان می دهیم کودکان انگیزه ذاتی برای کمک کردن پیدا می کنند و اگر فرزندان شما چندان اهل کمک نبودند، به او وقتهایی را یادآوری کنید که کمکتان می کرد. مثلا بگویید:" یادت هست یک زمانی کمکم می کردی آشغالها را بیرون بگذارم؟ واقعا کمک بزرگی بود. ممنونم!" . سپس به او اجازه دهید که به این نتیجه برسد که کمک کردن به دیگران لذت بخش است و یک پاداش معنوی در بر دارد.
" تو خیلی باهوشی"
وقتی به بچه بگویید که باهوش است، فکر می کنیم که اعتماد بنفس و عزت نفس او را زیاد کرده ایم اما باید بدانید که اینگونه ستودن از شخصیت او واقعا تاثیر عکس دارد. با گفتن اینکه او باهوش است، بطور ناخودآگاه این پیام را به او می فرستیم که او فقط درصورتی باهوش است که نمره خوبی بگیرد، کارش را تمام کند و یا بهترین نتیجه را بگیرد . همه اینها فشار زیادی را روی یک کودک وارد می سازد. مطالعات نشان می دهند ،وقتی که کودک حل یک بازی پازل را تمام کرد و به او بگوییم که باهوش است ، حرف ما باعث می شود که او برای حل پازل های سخت تلاش نمی کند. دلیلش هم این است که او نگران می شود که شاید پازل را نتواند حل کند و ما او را باهوش ندانیم.

در عوض سعی کنید به او بگویید که قدر تلاش او را می دانید. با تمرکز کردن روی تلاش بیش از نتیجه، به او اجازه می دهید که بفهمید چه چیزی واقعا برایتان با ارزش است. درست است که حل کردن یک پازل جالب است اما حل پازل های سخت تر به مراتب جالب تر است. در همان مطالعه دیده شده که وقتی که روی تلاش تمرکز می کنیم- " وای تو واقعا خوب تلاش کردی"- دفعه بعد کودک سعی می کند سعی کند پازل های مشکل تری را حل کند.

" گریه نکن "
دیدن گریه بچه ها همیشه راحت نیست اما وقتی که به او می گوییم " گریه نکن" احساسات او را نادیده گرفته و به او می فهمانیم که اشک هایش برای ما ارزشی ندارد. این باعث می شود که او احساساتش را مخفی کند و در نهایت دچار انفجار عاطفی شده و بیشتر ناراحت شود.

سعی کنید به کودک فضایی برای گریستن بدهید مثلا بگویید " ایرادی ندارد که گریه کنی. هرکسی بعضی وقتها به گریه نیاز دارد. منم همینجا هستم و به تو گوش می کنم." حتی ممکن است گاهی احساسی که کودک دارد را شما بیان کنید، " ناراحتی که نمیتوانیم برویم پارک ، آره؟ " این کمک می کند که کودک احساس خودش را بهتر درک کند و یاد بگیرد که در غالب جملات آنها را بیان نماید. با تشویق او به بیان احساساتش ، به او کمک می کنید که احساسش را تنظیم نماید که جزو توانایی های مشکل هر فردی در سراسر زندگی اش به شمار می رود.

" قول می دهم ..."
زیر قول زدن واقعا ناراحت کننده است. لحظه سنگینی است و از آنجاییکه زندگی کاملا غیرقابل پیش بینی است، من پیشنهاد می کنم که کلا این واژه را از دایره لغات خود حذف کنید.

در عوض سعی کنید که کاملا با کودک صادق باشید. " می دانم که تعطیلات دوست داری با سارا بازی کنی و ما همه تلاشمان را می کنیم که این اتفاق بیافتد. اما خواهش می کنم یادت باشد که بعضی وقتها اتفاقات پیش بینی نشده ای می افتد، من هم تضمین نمی کنم که حتما این هفته این اتفاق بیافتد." ولی هر زمانی که میگویید کاری را انجام می دهید مطمئن باشید که از پس آن بر می آیید . سر قول ماندن، اعتماد می آورد و زیر قول زدن ارتباط عاطفی شما را زیر سوال می برد پس مراقب حرفی که می زنید باشید، و تا آنجاییکه ممکن است کاری کنید که طبق حرفی باشد که زده اید.

یک نکته ای که باید درباره این مساله اشاره کرد این است که اگر سر قولتان نماندید ، به آن اذعان داشته باشید و از فرزندتان عذرخواهی کنید. به یاد داشته باشید که شما به او یاد می دهید که درزمان بدقولی کردن چگونه رفتار کند . بدقولی کردن چیزی است که اغلب ما حداقل یک بار دچارش می شویم. حتی اگر برای شما مهم نباشد ولی می تواند برای کودک مهم باشد. پس همه سعی خود را بکنید که الگویی از صداقت برای او باشید و چنانچه موفق نبودید حداقل سعی کنید پا پیش گذاشته و مسئولیت آنرا به عهده بگیرید.

" چیز مهمی نیست"
خیلی وقتها اتفاقاتی می افتند که ما احساسات کودک را نادیده می گیریم، ولی باید واقعا مراقب این قضیه باشید. برای کودک اغلب چیزهایی مهم است که برای ما بزرگسالان اهمیت چندانی ندارند. پس سعی کنید همیشه از دید او به قضیه نگاه کنید. با او همدردی کنید حتی اگر مرزی بین خود و او قائلید و یا به در خواست او پاسخ منفی داده اید.

" من واقعا متوجهم که تو آن چیز را می خواهید اما امروز نمی شود آن کار را انجام داد." یا " متاسفم که مایوست می کنم ولی پاسخم منفی است" اینها بهتر از پاسخ هایی هستند که شما برای متقاعد کردن او بکار می برید و به او می فهمانید که خواسته های او واقعا اهمیتی ندارند.

" همین حالا دست بردار، وگرنه!"
تهدید کودکان معمولا کار خوبی نیست. اول از همه ، شما به آنها مهارتی می آموزید که واقعا دوست ندارید داشته باشند: استعداد بکار بردن زور یا قدرت حیله گری برای گرفتن چیزی که می خواهند حتی وقتی که دیگران تمایلی به این کار نداشته باشند. دوم، شما خودتان را در یک موقعیت ناشیانه قرار می دهید یعنی مجبور می شوید که از تهدیدهای خود دفاع کنید- قرار دادن یک مجازات سختگیرانه در قبال تهدیدی که در حالت عصبانیت کرده بودید- یا می توانید عقب نشینی کنید و به کودکتان یاد دهید که تهدید شما بدون معنی بوده است. در هر حال، باعث می شوید که نتیجه مطلوب را نگیرید و رابطه خود را با کودک خراب کنید.

در حالیکه تهدید نکردن کودک خیلی سخت است، سعی کنید درباره خطرات احتمالی به او هشدار دهید و یا به سمت چیزمناسب تری هدایتش کنید. " اصلا خوب نیست که برادرت را بزنی. نگران اینم که او تو را بزند و یا او هم در عوض تو را می زند. اگر می خواهی به چیزی آسیب وارد کنید بهتر است آن چیز یک بالش، مبل و یا تخت خواب باشد." با مطرح کردن یک چنین پیشنهاداتی که امنیت بیشتری هم دارند همچنان به او این اجازه را می دهید که احساساتش را خالی کنید و شما هم بتوانید نقشی در تعیین رفتار او داشته باشد. در نهایت این امر باعث میشود که او خودش و احساساتش را بهتر کنترل کند.

" چرا اینکار را کردی؟"
اگر کودک کاری کرده که شما خوشتان نمی آید ، مطمئنا باید با او صحبت کنید. اما تنشی که در آن لحظه به وجود می آید اجازه نمی دهد که او از اشتباهاتش درس بگیرد. و وقتی که شما از او می پرسید " چرا؟" شما به او فشار می آورید که به کارش فکر کند و آنرا تحلیل نماید که یک مهارت بسیار پیشرفته حتی برای بزرگتر ها به شمار می رود. در زمان برخورد با چنین پرسشی ، بیشتر کودکان حالت تدافعی به خود گرفته و یا سکوت می کنند.

در عوض، یک مسیر ارتباطی با او برقرار کنید و حدس بزنید که او چه احساسی ممکن است داشته باشد و نیازهای اساسی او چه چیزهایی می تواند باشد. " مایوس شدی که دوستانت به نظرت گوش ندادند؟ " با تلاش به درک احساسات و نیازهای او ، ممکن است حتی حس کنید که از عصبانیت خودتان نیز کاسته شده است. " او دوستانش را کتک زد چون نیاز به فضایی داشت و احساس ترس کرده بود و نمی دانست که با دیگران به چه روشی ارتباط برقرار کند. او تروریست که نیست فقط یک بچه است"

آیا کودکان را در مراسم سوگواری شرکت دهیم؟

اونی که رفته دیگه برنمی‌گرده...
اولین بار که مرگ را تجربه کردم پنج ساله بودم. روز سوم عید نوروز، ماهی قرمز گلی که پدرم برایم خریده بود، توی تنگ پایه بلند به پشت روی آب افتاد و مرد. اول که دیدمش فکر کردم بازیش گرفته اما وقتی ظهر شد و دیدم که هنوز بی‌حرکت روی آب مانده، احساس کردم مسئله چیزی غیر از بازی کردن است. آن روز اولین بار بود که مادرم سعی کرد مسئله مرگ را برایم توضیح دهد. او دستی سرم کشید و گفت: عزیزم ماهی کوچولو؛ خوابیده ... یک خواب طولانی که حالا حالاها از آن بیدار نمی‌شود. من فکر کنم بهتر است برش گردانیم خانه پیش پدر و مادرش، بیدار که شد دوباره می‌آوریمش خانه و می‌اندازیمش توی همین تنگ. نمی‌دانم چرا اما با همه‌ی بچگی‌ام فهمیدم که یک جای قصه‌ی مادرم می‌لنگد اما اعتراضی نکردم.
بار بعد که مرگ را تجربه کردم هفت ساله بودم. مادربزرگ نازنینم یک روز آمد خانه‌ما و بعد از آن دیگر ندیدمش. سراغش را که از مادرم گرفتم گفت: مادربزرگ رفته بهشت و من نفهمیدم برای چی من و مادرم را رها کرده و رفته جایی که ما را راه نمی‌دادند. بار بعد که مرگ را از نزدیک تجربه کردم، پدرم را از دست داده بودم. حالا آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم مرگ یعنی چه...؟ اما آن قدر دیر آن را درک کرده بودم که هنوز هم دلم می‌خواست مثل کودکی‌هایم فکر کنم آخر قصه جور خوبی تمام شده است.

کودکان و مقابله با مرگ
روانشناسان تربیتی معتقدند که مرگ مقوله‌ای است که بچه‌ها هم باید مثل بزرگترها آن را بشناسند و با آن کنار بیایند. به هر حال مرگ جزئی از زندگی است و جدا کردن آن از روند طبیعی زندگی ثمره‌ای جز سردرگمی کودکی و آشفتگی دوران بزرگسالی ندارد. اگر درباره‌ی مرگ مثل هر موضوع دیگری که در روال طبیعی زندگی پیش می‌آید مطابق با سطح درک و شعور کودک با او صحبت کنیم، کنار آمدن کودک با این مقوله چه در کودکی و چه در بزرگسالی روندی سالم‌تر و صحیح‌تر را طی می‌کند. فردی که از زمان کودکی مرگ را پذیرفته و آن را می‌شناسد در مواجهه با آن طبیعی‌تر رفتار کرده و با موضوع این جدایی اجباری آسان‌تر کنار می‌آید. البته بدیهی است که اولین تجربه کودک در مورد مرگ و نوع برخورد ما با این اتفاق به عوامل زیادی چون سن، رشد عقلی، نسبت فرد از دست رفته با کودک، ناگهانی بودن یا نبودن این اتفاق بستگی دارد اما به هر حال سن کودک هر چه که باشد و شرایط دیگر به هر شکلی که باشند استفاده از عباراتی که مرگ را غیر واقعی و تصنعی جلوه می‌دهند قطعا اشتباه بزرگی است.

اونی که رفته برمی‌گرده
در سال‌های قبل از دبستان، نظر و تصور کودک درباره مرگ هم تحت تاثیر تمایلات رمزگونه کودک نسبت به کل زندگی است. برای همین تصور می‌کنند فرد مرده قطعا روزی برمی‌گردد. برای کودک زیر 7 سال تصور غیر قابل برگشت بودن فرد فوت شده بسیار مشکل است. برای همین تحت هر شرایطی مدام در انتظار بازگشت فرد از دست رفته هستند. آن قدر که حتی گاهی به خیال‌بافی‌های عجیب متوسل می‌شوند. هم چنین کودکان زیر 7 سال احساس می‌کنند هر اتفاقی که در دنیا می‌افتد مسئولیتش بر عهده‌ی آن‌هاست. برای همین وقتی عزیزانشان را از دست می‌دهند مدام خود را بابت رفتاری که با او داشته‌اند ندامت می‌کنند و خود را گناه‌کار می‌دانند.

اضطراب در کودکان
برخی از کودکان بعد از فوت یکی از عزیزانشان دچار چنان اضطراب و دلشوره‌ای می‌شوند که به ناخن جویدن یا شصت مکیدن یا شب ادراری مبتلا می‌شوند. دلیل این اضطراب آن است که دیگر نسبت به حضور عزیزان دیگرشان اعتمادی نداشته و فکر می‌کنند هر آن ممکن است دیگران را هم از دست بدهند.
در این گونه موارد سرماخوردگی ساده‌ پدر یا دل درد ساده مادر ممکن است کودک را دچار چنان وحشتی کند که کودک را با عوارض استرس مواجه کند. آن چه در این زمان بسیار حائز اهمیت است فهماندن این مسئله به کودک است که مرگ هم بخشی از چرخه‌ زندگی است درست مثل قد کشیدن، بالغ شدن، ازدواج کردن، فرزنددار شدن یا پیر شدن.

کودکان در مراسم سوگواری باشند؟
بسیاری از مردم فکر می‌کنند که بچه‌ها نباید در مراسم سوگواری عزیزانشان شرکت کنند اما واقعیت این است که مراسم و آداب و رسوم مجلس ختم و سوگواری شرایطی را برای کودک فراهم می‌کند تا ببیند افراد بزرگسال چگونه یکدیگر را آرام می‌کنند، چگونه سوگواری کرده و چگونه به یکدیگر دلداری می‌دهند. چگونه خاطرات فرد از دست رفته را حفظ و یاد او را زنده نگه می‌دارند.
به همین دلیل است که اگرچه شرکت در مراسم سوگواری برای کودکان حقیقتا سخت است اما آن‌ها با شرکت در اینگونه مراسم آمادگی روحی بیشتری برای مرگ عزیزانشان پیدا کرده و می‌آموزند در آینده مرگ را به عنوان بخشی جدانشدنی و اجتناب ناپذیر از زندگی بپذیرند.
به هر حال روانشناسان معتقدند بهتر است بچه‌ها را آزاد بگذاریم تا خودشان انتخاب کنند که آیا علاقه‌ای به شرکت در این مراسم دارند یا خیر (بچه‌های بزرگتر از 7 سال) اما به هر حال حضور در مراسم خاکسپاری، نگه داشتن یادگاری‌های شخصی از فرد مرده، مشارکت در مراسم و ... راه‌های بسیار عینی و مشخصی هستند که بچه‌ها می‌توانند از طریق آن‌ها در فرایند خداحافظی از عزیز از دست رفته شرکت کنند؛ به خاطر داشته باشید که والدین، معلمان و دوستان بزرگترین و مهم‌ترین الگو جهت آموزش شیوه‌ی سوگواری به کودکان هستند. اینکه بزرگسالان چگونه سوگواری و چگونه یاد و خاطره‌ی فرد از دست رفته را زنده نگه می‌دارند برای کودک درک مفهوم مرگ را امکان پذیرتر می‌سازد. توقع داشته باشیم کودکان دقیقا شبیه به ما سوگواری کنند اما سوگواری آن‌ها به هر شکلی باشد به هر حال در پایان احساس بهتری پیدا خواهند کرد.

استقبال از تازه وارد با آغوشی کوچک


پیدایش تغییرات در زندگی افراد، پیامدهایی را به همراه دارد و تولد نوزاد کوچک در خانواده از این امر مستثنی نیست و ممکن است در روابط والدین با فرزند اول اختلال ایجاد کرده و باعث ایجاد تغییراتی در رفتار کودک شود.

زمانی که فرزند دوم متولد می شود، میزان اقتدار و قدرت فرزند ارشد خانواده کمتر شده و او به اجبار برای جلب توجه والدین و ارضای نیاز وابستگی، با عضو جدید خانواده رقابت می کند.
اکثر والدین نیز ناخواسته، به فرزند کوچک خود توجه بیشتری را معطوف می کنند.
فرزند اول تاکنون مرکز توجه والدین خود بوده و برای حفظ این جایگاه، بطور غیرارادی به خواهر یا برادر خود حسادت می کند.
روان شناسان معتقدند، عدم توجه به تغییرات رفتاری کودکان پس از تولد فرزند دوم، می تواند به صدمه دیدن سلامت روان کودک منجر شود.

● تغییرات رفتاری کودکان

دکتر بهروز بیرک، روان شناس، در خصوص تغییرات رفتاری کودکان پس از به دنیا آمدن فرزند دوم می گوید: اکثر کودکان پس از به دنیا آمدن خواهر یا برادر کوچکشان، دچار تغییرات رفتاری می شوند، بسته به نوع شخصیت کودک و آماده سازی والدین، این تغییرات می تواند مثبت یا منفی باشد.
این کارشناس تصریح می کند: لجبازی، پرخاشگری، حسادت، ترس از جدایی از مادر، دیدن کابوس های شبانه از جمله واکنش های منفی است که در فرزند اول پس از به دنیا آمدن فرزند دوم ایجاد می شود و در اکثر کودکان بروز چنین رفتارهایی طبیعی بوده و با عملکرد صحیح والدین رفع می شود.
دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روان شناس نیز در این باره معتقد است، پذیرش عضو جدید خانواده از سوی تک فرزند ارشد خانواده که دچار اضطراب جدایی از مادر بوده و وابستگی شدید به والدین خود دارد، سخت تر است.
در برخی موارد، اختلال در عادات غذایی و خواب کودک، پرخاشگری های عصبی و آسیب رساندن به نوزاد مشاهده می شود.

● نقش والدین
تحقیقات نشان می دهد، آگاهی دادن و آماده سازی فرزند اول قبل از تولد فرزند دوم، بویژه در دوره بارداری از سوی والدین در پذیرش شرایط و افزایش تطبیق روانی کودک با فضای جدید، مؤثر است.
دکتر بیرک در این باره معتقد است: میزان توجه والدین به فرزند اول باید در مقایسه با گذشته بیشتر شود و این حس به او القا می شود که همچنان مورد پذیرش خانواده است.
دکتر ابراهیمی مقدم تأکید می کند، آماده ساختن فرزند اول، بهتر است پیش از تولد فرزند دوم انجام گیرد. والدین بویژه مادر خانواده با بیان داستان ها و خاطرات زمان نوزادی فرزند بزرگ تر و اجرای نمایش های عروسکی برای تجسم روابط آتی کودک با خواهر یا برادر کوچکش، می توانند باعث ایجاد احساس مثبت در ذهنیت کودک و تطبیق پذیری او با شرایط جدید باشند.
این کارشناس اضافه می کند: در صورتی که اختلاف سنی میان فرزندان کمتر از سه سال باشد، آگاهی دادن به فرزند اول در قالب شعر یا داستان های کودکانه راهگشا خواهد بود.
همچنین توصیه می شود والدین بطور مکرر به فرزندانشان گوشزد کنند که علاقه آنها به همه فرزندان یکسان خواهد بود.
مشارکت فرزند اول در انجام کارهایی که به تولد نوزاد مربوط است، در صورت تمایل کودک، در پذیرش شرایط از طرف فرزند ارشد خانواده مؤثر است.
تحقیقات نشان می دهد، روابط مادر با کودکان در بروز واکنش های متقابل در برابر یکدیگر تأثیر می گذارد.
برای نمونه در صورتی که مادر با کودک بزرگ تر به نحوی صحبت کند که او مانند یک فرد بزرگسال به حساب آید و از او درباره تربیت یا نحوه غذاخوردن و لباس پوشیدن نوزاد، نظر بخواهد، روابط بین خواهران و برادران تسهیل می شود.
برای نمونه، مادر می تواند از کودک ارشد خود نظر بخواهد و از او بپرسد، به نظر تو بهتر است به او غذا بدهیم یا لباسش را عوض کنیم. فکر می کنی علت گریه کردن خواهر یا برادر کوچکترت چیست
دکتر ابراهیمی مقدم در این باره معتقد است: بهتر است از فرزند خود بخواهیم در آماده کردن شرایط برای به دنیا آمدن فرزند جدید با ما همکاری داشته باشد.
برای نمونه در خریدن وسایل نوزاد، آماده کردن اتاق نوزاد و اسباب بازی های او و ‎.‎.‎. با والدین خود همکاری کند.
خرید اسباب بازی های متنوع، لباس و یک اسباب بازی ویژه از طرف عضو جدید خانواده در بهبود روابط میان دو فرزند مؤثر است.

● رفتار با کودکان پرخاشگر

حسادت فرزند اول پس از به دنیا آمدن خواهر یا برادر کوچکتر خود ممکن است در قالب بروز رفتارهایی مانند پرخاشگری، لجبازی، گریه، صدمه زدن به نوزاد و ‎.‎.‎. ظهور کند.
دکتر بهروز بیرک، درخصوص نحوه پاسخ والدین به این گونه رفتارها می گوید: بهتر است والدین خود را برای پذیرش تغییرات رفتاری از جانب فرزند اولشان آماده کنند.
اگر فرزند بزرگ تر مرتکب خطایی شد یا بطور عمد یا غیرعمد به نوزاد آسیب رساند، او را مورد خطاب با لحن تند قرار نداده و هرگز از تنبیه بدنی استفاده نکنید.
بهتر است به کودک فرصت داده شود تا خود را برای پذیرش محیط جدید آماده ساخته و با شرایط هماهنگ شوند.
این کارشناس اضافه می کند: در صورتی که کودک از خواهر یا برادر خود شکایت کرده یا مثلاً عنوان کند که او را دوست ندارد برای تغییر نظر او تلاش نکنید و اجازه دهید کودک احساسات منفی خود را نسبت به خواهر یا برادر کوچک خود بروز دهد و هرگز او را به خاطر بیان احساساتش مورد سرزنش قرار ندهید.
روان شناسان به والدین توصیه می کنند زمان هایی که نوزاد تازه متولد شده در خواب به سر می برد، اوقات خود را با فرزند بزرگ تر سپری کرده و در صورت نیاز با او مانند نوزاد رفتار کنند، او را در آغوش گرفته و خاطرات دوران شیرخوارگی را بازگو کنند.
دکتر حسین ابراهیمی مقدم در این باره معتقد است: والدین نباید فرزندان خود را بویژه در سنین کودکی از لحاظ ویژگی های ظاهری یا رفتاری با یکدیگر مقایسه کنند.
از طرف دیگر نباید از این نکته غافل شد که فرزند تازه متولد شده از طرف دیگران بیشتر مورد توجه قرار می گیرد و این امر می تواند باعث افزایش حسادت، کناره گیری و پیدایش اضطراب و گوشه گیری در فرزند اول شود و ممکن است این ذهنیت در فرزند اول ایجاد شود که کسی او را دوست ندارد.


● فاصله سنی
دکتر ابراهیمی مقدم، جنسیت، فاصله سنی و ترتیب تولد فرزندان را در شدت بروز واکنش های منفی از طرف فرزند اول مؤثر می داند و در این باره می گوید: پذیرش عضو جدید خانواده از طرف فرزندی که در دوره نوباوگی به سر می برد، راحت تر است.
این روان شناس اضافه می کند بهترین فاصله سنی بین تولد فرزند اول و دوم چهار تا پنج سال است.
کنار آمدن با موقعیت جدید در کودکان زیر چهار سال مشکل است و آنها از لحاظ رشد عقلی نمی توانند شرایط را درک کنند.
از طرف دیگر هر چه سن کودک بالاتر می رود احساس اقتدار و فرمانروا بودن در او بیشتر می شود و ورود رقیب تازه وارد به نوعی از اقتدار آنها کاسته و این امر موجب تشدید حس رقابت جویی یا حسادت می شود.
تحقیقات نشان می دهد جنسیت کودک متولد در پذیرش شرایط از سوی فرزند اول مؤثر است. احتمال پیدایش واکنش های منفی از قبیل پرخاشگری و حسادت در فرزندان هم جنس بیشتر است.
توصیه روان شناسان به والدین، آماده ساختن فضای مناسب برای ورود نوزاد کوچک و جلوگیری از هرگونه بحث و جدل و مقایسه و ایجاد آرامش و به وجود آوردن رقابت سالم میان فرزندان است.

اضطراب در دوره نوجوانی



● چرا فرزندان ما در نوجوانی دچار اضطراب و نگرانی می‌شوند؟
والدین فرزندان خود را دوست دارند و همواره خود را وقف به انجام رساندن کارهای آنها می‌کنند. با وجود این مسأله، فرزندان آنها احساس اضطراب و نگرانی می‌کنند. بنابراین باید پرسید چه چیزی وجود دارد که با نوجوانان ما سازگار و مساعد نیست؟
کودکی که سال گذشته در مدرسه بسیار مهربان، دوست داشتنیِ، دقیق، عاقل،‌ دانا و هم‌چنین دانش‌آموزی خوب و ساعی بود، امسال دیگر همان کودک و شاگرد سال گذشته نیست. انگار که تغییر کرده است. به طوری که اصلاً قابل مقایسه با گذشته نه چندان دور نیست. او یک روز خوشحال و با نشاط است اما روز بعد، بدون علتی آشکار، غمگین و افسرده به نظر می‌رسد. این در حالی است که ما والدین، نسبت به خود احساس ناسپاسی می‌کنیم ولی قصوری از جانب ما انجام نشده است که خود را سرزنش و ملامت کنیم.
بسیاری از والدین نوجوانان در این باره حرفهای پیش‌پا افتاده و عامیانه‌ای می‌زنند، اما این پرسش‌ها مطرح است که چرا همه این جوانان به محض رسیدن به سن نوجوانی و بلوغ این گونه دچار تغییر و دگرگونی می‌شوند؟ چه تغییری در همه جوانان به حالت روحی آنها با ورود به این سن رخ می‌دهد؟ بروز این حالات بی علت نیست.

● عوامل خارجی
تغییرات ا جتماعی و فرهنگی در سال‌های اخیر، داشتن حالت اضطراب و نگرانی درباره آینده و فشاری که نه تنها از جانب والدین بلکه از طرف آموزگاران در برابر رشد روزافزون و دایمی بیکاری و غیره اعمال می‌شود را زیاد کرده است.

● عوامل داخلی
نوجوانان برای عبور و گذر از دنیای کودکی به سوی عالم جوانی، مشکلاتی در مسیر راه خود احساس می‌کنند. آنها نقش و تصویر واقعی خود را گم می‌کنند و می‌خواهند اطلاعات و تازه‌های جهان را بیاموزند (به همین علت، آنها وقت زیادی را در حمام برای نگاه کردن خود در آینه می‌گذرانند و می‌آموزند که خود را بشناسند و بازیابند) در این مقطع سنی، جسم آنها سریع‌تر از مغزشان تغییر و تحول می‌یابد و نتیجه این می شود که آنها با تفاوت و اختلاف بین روان، عاطفه و احساسات زندگی می‌کنند.
به ویژه دانش‌‌آموزان مقطع راهنمایی از طریق عوامل داخلی دچار رنج و اندوه می‌شوند. به طوری که آنها بی‌قید و بی‌خیال می‌شوند و اضطراب و نگرانی به خود راه نمی‌دهند، مگر به ندرت و آن هم برای آینده بسیار دور خود. اما دانش آموزان دبیرستانی خود مشاهده می‌کنند که پایان تحصیلاتشان با پیشرفت و موفقیتی فراوان در حالی فرامی‌رسد که زمان رویارویی آنها با دنیای کار نیز نزدیک می‌شود. در این هنگام علل و عوامل خارجی، آنها را بیشتر مضطرب و متأثر می‌کند.
هر نوجوانی برای اظهار اضطراب و نگرانی خود شیوه و طریقه‌ای دارد.
این مشکلات که نوجوانان را از درون فرسوده می‌سازد، به گونه‌ای دیگر زندگی روزمره آنها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و زندگی شما والدین را نیز ملال‌آور و تباه می‌کند.
ولی علائم و نشانه‌های آن متفاوت است از ناراحتی‌های جسمانی (مانند درد شکم و سردردهای مفصلی و...) اختلالات و ناراحتی‌های روانی (مانند بی‌‌خوابی، اضطراب و آشفتگی، پیچ و خم دادن به خود)، مسایل و مشکلات مرتبط با خانه و... گرفته تا اختلافات رفتاری (مانند قهر و خشونت، انجام فعالیت‌های غیرقانونی و...)
دختران و پسران به طور متفاوت از یکدیگر،‌ ناراحتی‌ها و نگرانی‌های خود را نشان می‌دهند. دختران نوجوان بیشتر از درد شکم، سر و بی‌خوابی رنج می‌برند. آنها درهای خانه را به شدت به هم می‌زنند و در حالی که با کوچک‌ترین واکنش و عکس‌العمل به گریه می‌افتند، خود را در اتاق‌شان زندانی می‌کنند. اما نوجوانان پسر بیشتر به عکس‌العمل نشان دادن تمایل دارند.
آنان هیچ گونه کار و فعالیتی درمدرسه انجام نمی‌دهند و برای جلب توجه، آرامش دانش‌‌آموزان دیگر را برهم می‌زنند، آشوب و اغتشاش به راه می‌اندازند و خشن و تندخو می شوند. شما والدین در همه این موارد، از تعجب یکه می‌خورید و دیگر نمی‌دانید با فرزند خود که شما را به مشاهده این حالات و ناراحتی‌ها واداشته است، چه کنید؟

● کمی به دوران گذشته خود بازگردید!
شما مدت زمان بسیار زیادی است که دوران نوجوانی خود را پشت سر گذاشته‌اید و هم‌اکنون افرادی بالغ و مطیع و والدین همراه با دلواپسی و نگرانی هستید که این وظیفه سنگین را بر دوش دارید. اخلاق و رفتار نوجوانان شما، برایتان مبهم و نامفهوم به نظر می‌رسد. اما شما روی هم رفته در دوران نوجوانی خود چگونه بودید؟ شاید غمگین و افسرده و یا ناموفق در رسیدن به استقلال و خودکفایی و یافتن شخصیت خود. چرا امروز بروز این حالت در دختر و یا پسرتان به گونه دیگری است؟ در حالی که او فرزند شماست و به شما شباهت دارد. بنابراین قبل از این که او را به اجبار و یا به میل خود برای مشورت به نزد پزشک ببرید، اطمینان حاصل کنید، آیا واقعاً آن چیزی که او به آن نیاز دارد. در آنجاست؟
اغلب اوقات والدین نوجوانان خود را تنها مانند یک دفترچه نمرات مشاهده می‌کنند. تنها موضوع گفتگوی آنها با فرزندشان در مورد مدرسه و کاری است که او در آنجا انجام می‌دهد و یا درباره آنچه او به اندازه کافی و به نحو احسن برای فارغ‌التحصیل شدن و به‌دست آوردن شغلی در آینده انجام نمی‌دهد. در این شرایط، هیچ جای تعجب نیست که صحبت و گفتگوی آنها قطع و بین آنها بحث و جدل ایجاد شود. نوجوان شما تنها یک دانش‌آموز است و مسلماً دیگر او در سنی نیست که شما او را در آغوش بگیرید و نوازش کنید. او از هیچ چیز با شما صحبت نمی‌کند، ولی به شما نیاز دارد. نیاز به این که در او اعتماد و اطمینان ایجاد کرده و به او کمک کنید تا انسان بالغی شود. خود را ملزم کنید که با فرزندانتان به طور مرتب نشستی داشته باشید، مثلاً یک شب گفتگویی با او بیرون از خانه انجام دهید و سعی کنید که مجدداً او را بشناسید. شما (والدین) به خود این جرأت را بدهید که با او از دوره نوجوانی خود و مشکلاتی که در آن زمان با آن مواجه بوده‌اید، صحبت کنید. سپس بدون اظهار نظر و داوری، به صحبت‌های فرزند خود گوش کنید و در این موقع سعی کنید، مقصود او را از آنچه می‌خواهد به شما بگوید، دریابید. در این زمان احتمالاً تنها یک سعی کوچک کافی است تا سروصداها بخوابد و همه چیز دوباره به نظم و ترتیب اولیه بازگردد.

● جلوگیری از مزمن شدن اضطراب
شما به بهترین نحوه، کار و وظیفه خود را برای بهبودی ناراحتی نوجوانتان انجام داده‌اید اما با وجود همه اینها، اضطراب و نگرانی در او برای هفته‌ها و حتی ماه‌ها ادامه پیدا می‌کند. در چنین وضعی برای بردن فرزند خود به نزد پزشک درنگ نکنید. این مسأله بسیار اهمیت دارد که اضطراب و نگرانی در او مزمن و پایدار نشود. در این زمان افراد دیگری می‌توانند به نوجوانان شما کمک کنند؛ از جمله پزشک خانواده (البته در صورتی که نوجوان با پزشک توافق و تفاهم داشته باشد و به او اعتماد و اطمینان کند) که او نصیحت و راهنمایی و مشاوره‌های ویژه‌ای در خصوص دوران نوجوانی اعمال کند.
اگر نوجوان‌ها جلسه گفتگو با یک روانشناس و یا یک روانپزشک را بپذیرند، او می‌تواند به آنها کمک کند تا این دوران سخت را به پایان برسانند، دورانی که نوجوانان از مورد قضاوت قرار گرفتن می‌ترسند و جرأت نمی‌کنند درباره آن در خانواده حرفی بزنند.
طبق قاعده کلی، والدین این موضوع را می‌دانند اما قادر به تحمل آن نیستند. بنابراین دوره نوجوانی باید با همه فراز و نشیب‌ها و در به هم زدن‌هایشان سپری شود. بدین ترتیب، پس از چند ماه و یا چند سال، این لحظات ناخوشایند را اعضای خانواده فراموش خواهند کرد و روابط خانوادگی مجدد صمیمی، گرم و نزدیک خواهد شد.