زندگی پر از چیزاییه که ما دوستشون نداریم. تا آخر عمر هر کدوم میلیونها
اتفاق رو تجربه میکنیم که فقط بعضیاشون خوشایند ما بودن. بعضی
از این اتفاقهای ناخوشایند واقعا بزرگ هستن و ممکنه تا سالها یادمون بمونن و بعضیها در حد چند ساعت و چند دقیقه درگیرمون میکنن.
اما با همین مشکلاته که یاد میگیریم تبدیل به آدمای مستقل و بهتری بشیم. ما یاد میگیریم بجنگیم و شرایط رو برای خودمون و دیگران
بهتر کنیم، یاد میگیریم قدمهای موثری برای حل مسائل پیدا کنیم. یا موفق میشیم، یا شکست میخوریم، اما به هر حال کاری رو که
فکر میکردیم درسته انجام دادیم.
همین تلاش حساب ما رو از یه عده دیگه جدا میکنه. عدهای که راحتترین و
البته رو اعصابترین مواجهه رو با مشکلات دارن، یعنی غُر زدن.
غر زدن یه جور ابراز ناراحتیه و میتونه تو یکی دو جمله خلاصه شه. بیشتراز
اون دیگه انقدر کار بیهودهای به حساب میاد که اصل مشکل هم به کل
فراموش میشه. جز غر زدن یه راه دیگه هم واسه اونایی که نمیخوان تو تغییر
شرایط مسئولیتی قبول کنن، مخالفت با ایدههای دیگران و انتقاد به اوناست.
یه آدم موفق وقتی به مشکل میخوره به مغزش بیشتر از زبونش اجازه کار میده. وقتی ایراد کار رو دید اونو به زبون میاره، برای
حلش مشورت میگیره و راهحل میده.
یه آدم رنگی برای اینکه تبدیل به یه آدم غرغرو نشه، نسبت به مشکلاتش حساسیت
داره و بهشون فکر میکنه. اونمیدونه برای یه سری از مشکلات کاری
نمیشه کرد، جز مدارا. از کنار بعضیاشون باید گذشت و بعضیا رو که میشه
باید به هر سختی که هست، حل کرد. پس اگه آدم رنگی ما از یه روز ابری و
دلگیر ناراحته، غُرش رو سر بقیه نمیزنه. زود تشخصی میده که نه از دست اون
و نه از دست بقیه کاری برنمیاد وخورشید هم که صدای اونو نمیشنوه خودش رو
از
پشت ابرا بیرون بندازه.
از مشکلات نترسید. وقتی به زبون بیاریدشون که همه یا بخشی از مسئولیت حلش رو به عهده میگیرید. با مشکلات بجنگید و اونا رو از پا
درآرید. غر زدن و انتقاد بیجا فقط اطرافیانتون رو از پا در میاره.